کابوس طالبان
اوضاع افغانستان در هنگامه پیشروی طالبان به چه شکل است؟
پیچیدگی اوضاع -افزایش بحران
درست 43 سال از آغاز بحران ناتمام در افغانستان میگذرد. آغازی که هیچگاه نقطه فرجام نداشته و امیدهایی که در این مسیر وجود داشته همگی خشکیده است. در این مدت، از اندیشه و شیوه حکمروایی سوسیالیستی شوروی تا حکومت مجاهدین و تفکر تند اسلامگرایان افراطی (طالبان) و در دو دهه اخیر هم حضور آمریکا و تشکیل نظام جمهوریت و نوید دموکراسی و فصل جدیدی از تحقق ارزشهای مدرنیته در کشوری که سنتها و ارزشهای بومی و اسلامی در ذهن، گوشت، پوست و استخوان اکثریت مردمانش ریشه کرده، تجربه شد اما هیچ یک کارساز نشد. چیز دیگری که در این مدت بسان مدینه فاضله افلاطون، تحقق پیدا نکرد، «صلح» بود و امنیت و ارزشهای زندگی، که امروزه اکثریت مردمان جهان از آن برخوردارند اما مردمان افغانستان از آسایش و زندگی مرفه در قالب سرزمینی و محدوده مرزها برخوردار نشدند.
در دو دهه حضور آمریکا، بزرگترین قدرت نظامی و اقتصادی جهان و همراهی کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) در افغانستان، امنیت، صلح و ثبات در این کشور به شکل کلی حاکم نشد. اوضاع به جایی رسید که انتحار و انفجار، کشتن و بستن، زدن و سر بریدن کار هر روز در شهر و خیابان، مسجد و مدرسه و دانشگاه شد و بزرگترین دغدغه مردمان افغانستان، کماکان زنده ماندن است. در این میان، باشندگان شهر کابل نسبت به شهرها و استانهای دیگر این کشور، بیشتر در معرض این قبیل تهدیدها قرار داشته و دارند.
در طی حضور آمریکا و کشورهای غربی در افغانستان فرصتهای کلان و مساعدی برای حکومت و دولت افغانستان به وجود آمد اما از آنها استفاده مناسب صورت نگرفت و زیرساختهای کشور و نیاز مردم این کشور به خوبی تقویت نشد. برعکس، فساد در قالبهای مختلف افزایش پیدا کرد، فقر و تنگدستی مضاعف شد، ناامنی و جنگ گسترش یافت، انتحار و انفجار با لایههای پیچیده و پنهان در سطوح گوناگون سازماندهی شد. ترک کشور و مهاجرت به شکل قانونی و غیرقانونی به یک امر معمول و راه نجات مبدل شد، استرس و اضطراب دامنگیر اکثریت شهروندان شد و ظرفیتها و نیروهای انسانی بسیاری از دست رفت.
اوضاع کنونی و نگاه شهروندان
در یک ماه اخیر، اوضاع امنیتی در افغانستان و بهخصوص در شمال و شمال شرق به شدت بحرانی و بغرنج شده است. بیش از صد ولسوالی (شهرستان) به دست گروههای طالبان سقوط کرده و کنترل آنها کاملاً از دست نیروهای دفاعی و امنیتی دولت افغانستان خارج شده است. در شمال افغانستان، طالبان در ولایات (استانهای) فاریاب، سرپل، بلخ، کندز، تخار و بدخشان پیشروی چشمگیری داشتهاند. از مجموع ولسوالیهای چهاردهگانه فاریاب، تنها مرکز استان میمنه در دست دولت و نیروهای امنیتی است و در مجموع ولسوالیها، زیر کنترل طالبان قرار دارند؛ از 15 ولسوالی بلخ، 9 شهرستان تحت تصرف طالبان قرار دارد، از هفت ولسوالی کندز، تنها مرکز استان در کنترل دولت است و بقیه شهرستانها تحت کنترل طالبان درآمده است؛ از 17 ولسوالی تخار نیز تنها مرکز استان در دست دولت و نیروهای امنیتی قرار دارد؛ از 28 ولسوالی ولایت بدخشان 26 ولسوالی سقوط کرده و تنها ولسوالی کران و منجان و مرکز ولایت بدخشان، شهر فیضآباد تنها زیر کنترل دولت قرار دارد. در عین ناباوری، اکثریت شهرستانها بدون درگیری و جنگ از سوی دولت به طالبان واگذار شده است و هیچگونه مقاومت و ایستادگی در برابر طالبان از سوی نیروهای دفاعی و امنیتی افغانستان صورت نگرفته و بهخصوص در ولایات بدخشان و تخار 90 درصد ولسوالیها به شکل عجیب و سوالبرانگیزی به طالبان واگذار شده است. طالبان در بیشتر ولایات شمال و شمال شرق افغانستان به غیر از مراکز ولایات، حضور فعال دارد و همانند گذشته، مطابق ایده و باور طالبانی، بر مردم حکمروایی میکنند. پرسش اصلی این است که، چگونه در مدت زمان بسیار کوتاه (کمتر از یک هفته) تمام ولسوالیهای این دو استان (بدخشان و تخار) و در کمتر از یک ماه تمام ولایات بخشهای شمال کشور دچار این بحران شدهاند و بیشتر از 70 درصد جغرافیای این ولایات به دست گروه طالبان میافتد؟
پرسشهایی از این قبیل در اذهان عمومی به وجود آمده و نگرانی و اضطراب مردم از اوضاع کنونی را بیشتر کرده است. روند مهاجرت از شهرستانهای زیر کنترل طالبان به مراکز استانها به شکل قابل توجهی بالا رفته است و فقر و شرایط بد اقتصادی و فضای مملو از وحشت و دهشت خواب را از چشمان مردمان در این جغرافیای جنگ و بحران ربوده است. آزادی بیان و فعالیتهای اجتماعی در شبکههای مجازی (بهخصوص فیسبوک) در مناطق زیر کنترل طالبان به صفر رسیده است و هیچ فردی نمیتواند حقایق در تضاد با اندیشه و تفکر طالبانی را بازگو کند. نویسنده این متن متولد و ساکن یکی از شهرستانهای استان بدخشان است؛ این شهرستان در تاریخ 12 تیر راس ساعت 12 ظهر به تصرف گروه طالبان درآمد و هیچگونه مقاومتی از سوی نیروهای دولتی صورت نگرفت و جنگی نیز با نیروهای طالبان به وقوع نپیوست. علاوه بر آن، کارمندان دولتی و نیروهای امنیتی، مرکز شهرستان را ترک کردند و طالبان بدون کوچکترین زحمت، اراضی و جغرافیای این شهرستان را زیر کنترل خود درآوردند و عملاً بیرق امارت اسلامی را برافراشتند و حاکمیت طالبانی را اعلام کردند. از همین روی، شهروندان این شهرستان و کلیه بخشهای تحت کنترل طالبان عملاً زیر بیرق و حاکمیت طالبان قرار گرفتهاند. وضعیت در افغانستان به گونهای است که نمیتوان فعالیتهای طالبان و وضعیت کنونی کشور را در صفحات اجتماعی شرح داد؛ منطق طالب اسلحه است؛ کم پیش میآید که از مجرای گفتمان و عقلانیت به قضایا نگاه کنند و بیشتر سیاست خود را با اجبار، آزار و اذیت به پیش میبرند. بر همین اساس، حیات خانواده و بستگان بسیاری چون من، با کوچکترین نقد و نوشته بر ضد طالبان، به خطر میافتد.
آمریکا و بحران کنونی
در دنیای امروز منافع ملی و سرزمینی دولتها در مرکز توجه است؛ این پندار، کاملاً نادرست است که تصور شود کشورهای دیگر در جهت تحقق و ثبات بقیه کشورها گام بردارند و غافل از منافع خویش باشند. حضور آمریکاییها و همپیمانان غربیشان در افغانستان نیز هیچگاه بدون در نظر گرفتن منافع آنها نبوده و نخواهد بود و بدون تردید، حضور آمریکا در افغانستان در قدم نخست دنبالکننده منافع دولت، مردم و کشور آمریکاست و هیچگاه منافع مردم، دولت و کشور افغانستان در اولویت سیاست خارجی و حضور آمریکا در افغانستان قرار نداشته و نخواهد داشت؛ برای این قبیل کشورها فقط و فقط، رسیدن به اهداف و نیازهای آنان حائز اهمیت است و اینکه از کدام مسیر به آن دست پیدا کنند (جنگ و بحران یا صلح و ثبات) در درجه دوم اهمیت قرار دارد. علاوه بر آن، این مساله را نباید فراموش کرد که سیاست در جهان امروز محصول گفتمانهاست و این گفتمانها بازیهای ژئوپولیتیک بسیار پیچیده را در جهان امروز به پیش میبرند که از قضا، دارای لایههای تودرتو هستند و به سادگی نمیتوان به لایههای پنهانی و اهداف اصلی آنها واقف شد. برای درک حقایق پشت پرده این گفتمانها، نیاز به زمان و دانش متخصصان باتجربه است و معمولاً سیاستمداران صاحب گفتمان هم در نهایت تلاش میکنند که پرده از اهداف اصلی برداشته نشود. به عبارت دیگر، سازندگان گفتمانها، تلاش میکنند در ظاهر، به آنچه خوشایند مردم است بپردازند در حالی که اساساً، آنها اهداف استراتژیک خود را دنبال میکنند. به همین ترتیب، آمریکاییها هم پس از حملات 11 سپتامبر 2001 به برجهای سازمان تجارت جهانی در نیویورک و پنتاگون برای مبارزه و محو تروریسم، راهی افغانستان شدند. دو واقعه سوالبرانگیز دقیقاً در همین دوره رخ میدهد که در نهایت، به حمله به افغانستان توسط آمریکا منجر میشود. در تاریخ نهم سپتامبر 2001، احمدشاه مسعود وزیر دفاع حکومت مجاهدین و رهبر برجسته مقاومت در برابر القاعده و طالبان ترور میشود، دو روز بعد یعنی در 11 سپتامبر 2001، حملات تروریستی در آمریکا به وقوع میپیوندد. در ادامه در تاریخ 7 اکتبر 2001 آمریکا زیر عنوان «عملیات بلندمدت آزادی» یا «Operation Enduring Freedom» که هدف اصلی جنگ را مبارزه و از بین بردن القاعده و حامیان آن میخواند، وارد افغانستان میشود و حکومت طالبان را مورد حمله قرار میدهد. آمریکا تنها در یک ماه طالبان را از عرصه سیاست در افغانستان حذف میکند. اما آنچه پوشیده مانده این است که آیا ترور احمدشاه مسعود و حملات 11 سپتامبر کار القاعده و طالبان بود یا اینکه این دو رخداد، ساخته و پرداخته آمریکا و به بهانه حضور در افغانستان بوده است؟! روشن است که آمریکاییها با وجود احمدشاه مسعود نمیتوانستند در افغانستان حضور نظامی داشته باشند.
آمریکا در طول 20 سال حضور در افغانستان هیچگاه قاطعانه در برابر تروریسم و حامیان آن مقابله نکرد و به گمان بسیاری، اغلب در این مدت، با وجود پشتیبانی از دولت افغانستان، زمینه زنده شدن دوباره طالبان و گروههای تروریستی خارجی در افغانستان فراهم شد به شکلی که حمایت و باز شدن پای گروههایی همچون داعش از خاورمیانه (عراق و سوریه) به افغانستان در این دوره صورت گرفت. آمریکا با زنده ساختن طالبان و القاعده، دولت افغانستان را دوباره وارد یک جنگ ناخواسته کرد و با این کار بهانه حضور خودش در این کشور را استحکام بخشید و در عین حال رفتهرفته به ویژه در دهه اخیر به این نتیجه رسیده است که برای ماندن در افغانستان، طالبان تنها کافی نیست. طالبان ادعا میکند که با دولت کنونی افغانستان (که آن را دستنشانده آمریکا میداند) و همچنین با حضور آمریکا در افغانستان مخالف است و برای بیرون کردن آمریکا و تحقق ارزشهای اسلامی جهاد میکند.
حال این سوال به وجود میآید که آمریکاییها با سیاستگذاری اینچنینی در پی به دست آوردن چه هستند و منافعشان در چیست و میخواهند افغانستان را به کدام سو بکشانند؟ اینگونه میتوان برداشت کرد که آمریکاییها به چند دلیل به افغانستان آمدهاند و هیچگاه هدف اصلی و اساسیشان مبارزه با القاعده، داعش و طالبان و بقیه گروههای تروریستی نبوده است و نخواهد بود؛ اگر به فلسفه وجودی و ماهیت گروههای بنیادگرا و رادیکال توجه شود، بدون تردید دستان کاذب و اغواگری در پشت صحنه این جریانها وجود داشته و در واقع این گروهها، در خدمت قدرتهای منطقهای، فرامنطقهای و جهانی قرار دارند که درصد بالایی از اعضا و سران آنها نیز از فلسفه وجودی و سازمانی خویش مطلع نیستند. در سال 1996 «نصیرالله بابر» وزیر کشور دولت «بینظیر بوتو» به یکی از گزارشگران نیویورکتایمز گفت: «ما طالبان را درست کردهایم» و همچنین خود خانم بوتو نیز اعتراف کرد که سازمان سیا با همکاری پاکستان، طالبان را به وجود آوردهاند.
به نظر میرسد که آمریکاییها در افغانستان اهداف زیر را دنبال میکنند: الف- دستیابی به نفت و گاز آسیای میانه و انتقال آن توسط خط لوله از مسیر افغانستان به آبهای آزاد سواحل پاکستان؛ ب- زیر نظر داشتن رقبای سیاسی، اقتصادی و نظامی همچون ایران، چین و روسیه؛ ج- کشف و استخراج معادن افغانستان (که یکی از کشورهای غنی و سرشار از معادن قیمتی و دستنخورده است) و انتقال بدون جنجال آن.
آمریکاییها در کشانیدن پای داعش به افغانستان نیز نقشی جدی ایفا کردهاند و بر همین اساس قصد دارند توسط این گروه تهدیدی جدی را متوجه حوزه آسیای میانه و بهخصوص روسیه کنند. این رفتار و سیاست آمریکا منجر به این شده است که طالبان علاوه بر پاکستان، حامی و حمایتگر بزرگتری در سطح منطقه به دست بیاورد و توجه روسیه و ایران را به خود جلب کند. تا جایی که نقش طالبان را از یک گروه تروریستی و ضد ارزشهای انسانی و بشری به یک گروه سیاسی و یک طرف منازعه قدرت در افغانستان، منطقه و فرامنطقه تبدیل کند و به آن مشروعیت ببخشد. بهطوری که چندی پیش تلویزیون طلوع افغانستان با جواد ظریف وزیر خارجه جمهوری اسلامی ایران مصاحبه کرد، مجری، دولت ایران را متهم به حمایت و پشتیبانی طالبان کرد و ظریف این اتهام را نپذیرفت و گفت که طالبان نزد ما یک گروه تروریستی است. پس از سپری شدن چند روز از انتشار همان مصاحبه، هیات طالبان به تهران دعوت و به گرمی از آنها استقبال شد. احتمالاً هدف ایران از دیدار و گفتوگو با طالبان در چند سال اخیر و تشویق و تحریک طالبان برای نقشآفرینی در برابر داعش، در راستای حفظ امنیت سرزمینی و مناطق مرزی ایران بوده است. از سوی دیگر، آمریکاییها قصد داشتهاند داعش را به بخشهای شمال و شمال شرقی افغانستان انتقال بدهند و از آنجا پایشان را به کشورهای آسیای میانه باز کنند تا از این طریق، امنیت ملی روسیه را توسط فعالیتهای این گروه تروریستی تحت تاثیر قرار دهند. در مقابل، روسها، برای اینکه جلوی پیشروی داعش در خاک افغانستان را بگیرند و اجازه ندهند این گروه به مرزهای شمال و شمال شرقی افغانستان با کشورهای آسیای مرکزی برسد، از طالبان، حمایت مالی و نظامی به عمل آوردهاند تا مانع رشد و پیشروی فزاینده داعش شوند.
علاوه بر آن، روشن است که پاکستان، پدر و مادر طالبان است و همواره از این گروه به شکلهای گوناگون حمایت کرده و بدون تردید قصد دارد اهداف و استراتژی مطلوب خود را توسط این گروه در افغانستان تحقق ببخشد. پاکستان همواره از طالبان به عنوان یک اهرم فشار در برابر حکومت افغانستان نیز استفاده کرده است. پاکستانیها با حمایت و پشتیبانی از طالبان، خواستههای ویژهای از دولت افغانستان دارند: الف- پاکستان میخواهد نهایت فشار را بر سر دولت افغانستان نگه دارد، تا از این راه، معضل ژئوپولیتیک خط مرزی «دیورند» را حلوفصل کنند و دولت افغانستان از ادعای ارضی و سرزمینی در این مورد، صرف نظر کند؛ ب- پاکستان با حمایت از طالبان خواهان به قدرت رسیدن این گروه در افغانستان است و در صورتی که چنین شود، یک دولت همسو، مطیع و فرمانبردار را شکل خواهد داد که در واقع، نقش یک ایالت جدید را برای پاکستان ایفا خواهد کرد؛ ج- زاویه دیگر حمایت و پشتیبانی از طالبان نیز جنبه اقتصادی این مساله است و پاکستان هم مانند آمریکاییها به نفت و گاز آسیای میانه چشم دوخته است و با به قدرت رسیدن طالبان به آسانی میتواند این منابع هیدروکربنی را به ارزانترین قیمت و از کوتاهترین مسیر به خاک خود انتقال بدهد.
باید توجه داشت که ازبکستان نیز نظر مساعدی برای بهتر شدن اوضاع و فضای سیاسی افغانستان ندارد و رهبران ازبکستان بر این باورند که با بهتر شدن اوضاع افغانستان و حاکم شدن صلح و ثبات، این کشور، آب رودخانه آمودریا (جیحون) را مدیریت میکند و با سدسازی بر روی آن، کنترل بیشتری بر رودخانه خواهد داشت. شاید آنچنانکه در حال حاضر، ازبکستان آب در اختیار دارد و از رود آمودریا بهرهمند میشود، با تامین صلح و امنیت در افغانستان این فرصت را از دست بدهد. اهمیت آمودریا از آنجاست که این رود از کوههای پامیر واقع در شمال افغانستان سرچشمه میگیرد و حدود 1126 کیلومتر از آن در قسمت مرزهای شمالی افغانستان با تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان جاری است و افغانستان با ازبکستان از طریق آمودریا 144 کیلومتر مرز مشترک دارند.
بازی بیپایان
با توجه به اینکه فضا در افغانستان بهخصوص در بخشهای شمال و شمال شرقی بحرانی شده است، چنین به نظر میرسد که معاملهای جدی میان آمریکاییها، دولت افغانستان و طالبان صورت گرفته است؛ اگرچه، آمریکاییها وانمود میکنند که افغانستان را ترک میکنند و نیروهایشان را کاملاً از پایگاه نظامی بگرام (بزرگترین پایگاه نظامی آمریکاییها در افغانستان) خارج کردهاند. اراده قوی و متین برای بازپسگیری ولسوالیها /شهرستانهایی که بدون درگیری و جنگ به نفع طالبان رها میشود از سوی دولت و نیروهای دفاعی و امنیتی افغانستان وجود ندارد و به خواستهای مردم کوچکترین توجهی از جانب حکومت مرکزی صورت نمیگیرد. این شواهد، دلیل و برهان قوی بر این است که آمریکاییها خواهان ترک افغانستان نیستند و به آنچه میخواستند در 20 سال حضورشان در این کشور دست نیافتهاند و حالا برای رسیدن به اهداف خود، استراتژی جدیدی را طراحی کردهاند. آمریکاییها بر دولت افغانستان فشار وارد میکنند که به نیروهای دفاعی و امنیتی دستور بدهند که در برابر طالبان مقاومت نکنند و جغرافیای زیر کنترلشان را به غیر از مراکز استانها به طالبان واگذار کنند. با بحرانی ساختن اوضاع افغانستان آمریکاییها هم به احتمال زیاد دو مساله را دنبال میکنند: الف- به جامعه جهانی نشان میدهند که بدون حضور نظامی آمریکا، دولت افغانستان تاب و توان مقاومت در برابر طالبان را ندارد، طالبان از راه جنگ دوباره بر افغانستان مسلط میشود و افغانستان بار دیگر کانون تروریسم بینالمللی میشود که تهدیدی برای نظم و امنیت جهانی خواهد بود. ب- آمریکاییها خواهان این هستند که ولایات شمال و شمال شرق را به طالبان واگذار کنند و با چنین شیوهای توازن قدرت و حاکمیت را میان دولت و طالبان برقرار سازند؛ تا آن زمان، هم مذاکرات صلح دولت و طالبان به تعویق خواهد افتاد و اگر ظاهراً هم گفتوگویی صورت بگیرد، نتیجهبخش نخواهد بود. چون با سپردن کامل ولایات شمال و شمال شرق به طالبان، مذاکرات صلح را در پیش خواهند گرفت و اینبار مذاکرات نتیجهبخش خواهد بود، و با این شیوه، سهم و حق طالبان در تقسیم قدرت بیشتر خواهد شد. اگر بیشتر هم نشد، کمتر از جانب مقابل نخواهد بود. در واقع آمریکاییها قصد دارند با این استراتژی، دوباره یک حکومت مطیع، تحت فرمان و حرفشنو را در افغانستان حاکم کنند، که اعضای این حکومت از تعامل میان دولت، احزاب سیاسی و طالبان به وجود خواهد آمد که نه مشکلی با دخالتهای آمریکا و نه اختلافات داخلی شدیدی مثل وضعیت کنونی داشته باشد؛ در واقع برقراری یک امنیت نسبی در این کشور را فارغ از شکل آن دنبال میکنند. چنین وضعیت آرام و مطیعانهای به تحقق اهداف اقتصادی آمریکا از جمله بهرهمندی از منابع زیرزمینی (به ویژه بهرهمندی آنها از منابع گازی) افغانستان و دیگر کشورهای آسیای میانه منجر میشود.