همبستگی میان ثروت و دموکراسی
مریم زارعیان از رابطه میان فقر و دموکراسی میگوید
رابطه میان فقر و دموکراسی چه نوع رابطهای است؟ آیا مشارکت سیاسی بیش از آنکه به بستری شفاف و آزاد نیاز داشته باشد، به مطالبات و شعارهای مقامات بستگی دارد؟ عباسعلی کدخدایی، عضو حقوقدان و سخنگوی شورای نگهبان در مصاحبهای و در واکنش به انتقادها از نحوه نظارت استصوابی و کاهش مشارکت مردم در انتخابات گفته است: «مشارکت در انتخابات وابسته به بهبود وضعیت معیشتی است.» اشاره او به تبلیغات انتخاباتی نامزدها و وعدههای اقتصادی است که عمدتاً میدهند. اما آیا صرفاً وعدههای اقتصادی میتواند زمینه مشارکت در سرنوشت را برای مردم تضمین کند؟ از سوی دیگر برخی از تحلیلگران معتقدند در صورتی که فقر و مشکلات اقتصادی افزایش پیدا کند، مردم بیش از آنکه به مشارکت سیاسی و اجتماعی متمایل شوند، به سمت شورش میروند. مریم زارعیان جامعهشناس اما معتقد است «فقر لزوماً منجر به شورش اجتماعی نمیشود، بلکه آنچه رفتار شورشی را در جامعه ایجاد میکند، یک وضعیت فکری است. یعنی وضعیت فکریای که در آن توقعات یک جامعه پیوسته افزایش پیدا کند، ولی امکانات برآورده کردن توقعات یا ثابت بماند یا روند نزولی داشته باشد.» او در این گفتوگو به این پرسشها پاسخ داده که آیا از دل فقر دموکراسی بیرون میآید و آیا مشارکت در انتخابات وابسته به بهبود وضعیت معیشتی است و اساس رابطه فقر با دموکراسی چیست؟
♦♦♦
سخنگوی شورای نگهبان در گفتوگویی تاکید کرده است که مشارکت مردم در انتخابات بیشتر بسامد شعارهای اقتصادی و مباحث مرتبط با وعدههای رفع مشکلات معیشتی است تا دغدغههای سیاسی و بحث رد صلاحیتها و نظارت استصوابی. آیا بهبود وضعیت معیشتی یا تلاش برای آن به تنهایی میتواند منجر به بهبود وضعیت مشارکت سیاسی و اجتماعی شود؟
باید ابتدا به این مساله پرداخت که مشارکت سیاسی چیست و چه مولفههایی دارد و اینکه چه عواملی بر مشارکت سیاسی و دموکراسی موثر است. مشارکت سیاسی مهمترین ابزار شهروندان در حکومتهای دموکراتیک است، چراکه مردم برای دستیابی به حق تعیین سرنوشتشان، از آن بهره میبرند. تقسیمبندی متنوعی در مورد ماهیت مشارکت سیاسی وجود دارد. به عنوان نمونه مشارکت اختیاری و مشارکت اجباری. مشارکت اختیاری در کشورهایی است که مشارکت یک حق برای شهروندان شناخته شده است و شهروندان با این حق، برای دستیابی به سیاستهای مطلوب خود از آن استفاده میکنند. مشارکت نکردن در برخی نظامهای دیگر محدودیت اجتماعی برای افراد به دنبال دارد. تقسیمبندی دیگری نیز با عنوان مشارکت فعال و مشارکت منفعلانه وجود دارد و افراد جامعه برای انتخاب گزینه مطلوب، انتخابهای متعددی در اختیار دارند. ولی در برخی از نظامها شهروندان باید بین بد و بدتر انتخاب کنند. درباره اینکه چه عواملی بر سطح مشارکت شهروندان موثر است، نظریات مختلفی وجود دارد که عوامل موثر بر مشارکت سیاسی را در سطح خرد و کلان و میانی میبیند. در سطح کلان این نظریات به این میپردازند که ساختار دولت بر نحوه مشارکت شهروندان موثر است. یعنی ساختار قانون اساسی، نظام حزبی، نظام انتخاباتی و... وضعیت مشارکت در یک جامعه را تعیین میکند. در سطح میانی، مشارکت سیاسی از یکسو وابسته به عوامل بسیج اجتماعی، سیاسی و شبکههای اجتماعی است و از سوی دیگر به وضعیت سرمایه اجتماعی در جامعه مربوط است. به عبارتی، یک اهرم انجمنهای داوطلبانه، احزاب و شبکههای اجتماعی هستند که در فعالسازی و بسیج شهروندان برای مشارکت سیاسی دخیلاند و مشارکت در جامعه را از مسالهای فردی به مسالهای جمعی تبدیل میکنند و اهرم دیگر اعتماد و امید اجتماعی است که احساس اثرگذاری مشارکت را به شهروندان القا میکند. در پاسخ به این سوال که آیا بهبود معیشت در میزان مشارکت موثر است میتوان گفت از این حیث که اگر افراد جامعه به این نتیجهگیری برسند که ادامه بهبودی که اتفاق افتاده به حضور و انتخاب آنها و مشارکت آنها وابسته است و نسبت به تاثیرگذاری رایشان در سرنوشتشان و در دستیابی به خواستههایشان اعتماد پیدا کنند و امیدواری آنها نسبت به بهبود اوضاع افزایش پیدا کند، این امکان وجود دارد که بهبود وضعیت معیشتی باعث افزایش مشارکت سیاسی شود. به عبارت دیگر اگر شهروندان به این نتیجه میرسند که تداوم این وضعیت نیازمند مطالبهگری آنها و حضور آنهاست و حضورشان میتواند منجر به بهبود کیفیت زندگی آنها شود، مشارکت سیاسیشان افزایش مییابد.
رابطه فقر و دموکراسی چیست؟ آیا فقر میتواند جامعه را به سمت دموکراسی حرکت دهد؟
اگر بخواهیم به این بپردازیم که فقر با نظام سیاسی چه رابطهای دارد، باید به این نکته توجه کنیم که یک جامعه فقیر چه خصایصی دارد. وقتی یک جامعه فقیر میشود چه خصایل اجتماعی از خود بروز میدهد. این جامعه چه مطالباتی دارد و چه ابزارهایی در اختیار دارد؟ در حالت کلی مردمی که همه هم و غمشان مصروف تلاش برای معاش میشود، اصولاً انگیزهای برای کنشهای سیاسی ندارند. نظریهپردازان علوم سیاسی همچون توکویل و دیویس هم معتقدند فقر مداوم به جای آنکه مردم را سیاسی کند، حداکثر باعث کنارهگیری و بیتفاوتی یا ناامیدی میشود و بنابراین دموکراسی از دل فقر عریان و مستمر بیرون نمیآید.
نظریاتی هم که در این زمینه بررسی شده به همبستگی قوی میان ثروت و دموکراسی رسیده است. به گونهای که میتوان مدعی شد عمدتاً هرچه کشوری ثروتمند بوده، دموکراتیکتر هم بوده است. اگر بخواهیم با زبان اقتصادی این وضعیت را توضیح دهیم، میتوان گفت آزادی اگر به عنوان یک کالای لوکس تلقی شود، با بالا رفتن درآمد سرانه کشورها منابع اختصاصیافته برای رسیدن به آزادی فردی بیشتر از زمانی است که درآمد سرانه پایین است. سرکوب کردن انسانهای ثروتمند هم کار آسانی نیست و پیچیدهتر از سرکوب کردن آدمهای فقیر است و احتمالاً این کار هم کمتر اتفاق میافتد. به خاطر همین جوامعی که ثروتمندتر هستند، امکان اینکه بخواهند به سمت آزادی، دموکراسی و کنترل بر سرنوشت خود بروند بیشتر است. نیاز نیست کشوری برای رفتن به سمت دموکراسی، حتماً کشور ثروتمندی باشد ولی این رابطه و همبستگی وجود دارد که کشورهایی که دموکراتیک هستند کشورهای ثروتمندی هستند.
مسالهای که بهانه بررسی رابطه فقر و دموکراسی است بیشتر وعدههای اقتصادی و معیشتی مقامات و نامزدها برای تصدی پستهای مدیریتی است که مردم را به مشارکت بیشتر ترغیب میکند. اگر فرض بگیریم وضعیت اقتصادی در یک ساخت سیاسی بهبود پیدا کرده باشد، آیا لزوماً نیازی به مشارکت سیاسی وجود دارد؟
مساله اینجا این است که فرادستان یک جامعه و کسانی که قدرت سیاسی را به دست دارند انگیزه قوی دارند که به شهروندان آنچه را که امروز میخواهند اعطا کنند، درآمدها را بازتوزیع کنند و به طور کلی سیاستهای مطلوب اکثریت را پیشه کنند و برای فردا وعدههایی بدهند. به عبارتی فرادستان جامعه میتوانند امروز به شهروندان امکاناتی بدهند و به آنها وعده بدهند که آنها را در آینده نیز تامین میکنند. اما از آنجا که این وعدهها به راحتی ممکن است عملیاتی نشود، مشارکت سیاسی ابزاری است که حق داشتن امکانات مناسب در آینده را برای افراد جامعه تضمین میکند و افراد جامعه میتوانند از این طریق دولتمردان را به اتخاذ سیاستهای اقتصادی مناسب ترغیب کنند. به عبارت دیگر اگر سیستم مشارکت موثر وجود داشته باشد، دیگر افرادی که به دنبال پستهای مدیریتی هستند، نمیتوانند به راحتی وعدههایی بدهند و زیر آن وعدهها بزنند. مشارکت سیاسی شروط پسینی و پیشینی دارد. یعنی زمانیکه جامعه این توانایی را دارد که کسانی را که انتخاب شدند و به وعدههای خود عمل نکردند انتخاب نکند و از بین گزینههای متعدد کسانی را انتخاب کند که قرار است به وعدههای خود عمل کنند، در آن صورت رفتار مدیران نیز اصلاح میشود.
آیا آگاهیبخشی سیاسی و اجتماعی میتواند به بهبود کیفیت دموکراسی و در ابعاد دیگر بهبود وضعیت اقتصاد و رفع فقر منجر شود؟ نقش دولت از یکسو و نهاد مدنی از سوی دیگر در ایجاد این فرآیند آگاهیبخشی چیست؟
برخی سیاستهای اقتصادی ظاهراً در جهت منافع فرودستان است، اما در حقیقت در جهت هژمونی فرادستان عمل میکند. اگر قرار باشد مردم در راستای مشارکت سیاسی دست به انتخاب بزنند و یکسری سیاستهای اقتصادی در جامعه را بخواهند مطالبه کنند، قاعدتاً باید سیاستهایی را درخواست کنند که منافع آنها را تامین میکند، اما برای مطالبه درست نیاز به آگاهی وجود دارد. در حالیکه عموماً کسانی که منافعشان در پیگیری سیاستهایی است که ظاهراً منافع فرودستان را تامین میکند، اطلاعاتی را به جامعه مخابره میکنند که آگاهیبخش نیست. اینها با استفاده از ابزارهای ارتباط جمعی و رسانهها و امکانات موجود به شهروندان و فرودستان اینطور القا میکنند که سیاستی که به آنها داده میشود سیاست بهبود وضعیت آنهاست. سعی میکنند افراد را به سمتی هدایت کنند که این خواسته را مطالبه کنند. ولی در واقع این یک نقطه گمراهکننده است چراکه اگر آگاهی واقعی وجود نداشته باشد، افراد یک جامعه به راحتی در دام اطلاعات نادرست قرار میگیرند. اما در این میان نهادهای مدنی میتوانند نقش آگاهیبخشی به شهروندان را ایفا کنند. نهادهای مدنی نهادهای واسط بین دولت و مردم هستند که اجازه نمیدهند دولت از طریق سیاستهای خود به حقوق شهروندان دستدرازی کند. آنها به نوعی مثل یک کمربند حفاظتی عمل میکنند که سعی میکنند دولت را محدود کنند و بر عملکرد آن نظارت داشته باشند. هرچقدر در یک جامعه نهادها و تشکلهای مدنی و مردمی رشد بیشتری داشته باشند و بدنه این نهاد بزرگتر باشد، سیاستهایی که باعث فشار بر عامه مردم میشود، کاهش پیدا میکند و مردم در مسیر درستتری هدایت میشوند. اگر این نهادهای مدنی تقویت شوند، هم میتواند باعث افزایش مشارکت سیاسی مردم شوند، به طوریکه با سازماندهی مردم مشارکت را از مسالهای فردی به مسالهای اجتماعی تبدیل کنند تا مردم دخالت بیشتری در سرنوشت سیاسی و اجتماعی خود داشته باشند و هم اینکه میتوانند این آگاهی را به مردم بدهند که چه سیاستهایی وضعیت اقتصادی آنها را در درازمدت بهبود میبخشد. دولت هم زمانی که ببیند از یک طرف وزنهای قوی وجود دارد و قدرت عملی این را دارد که بتواند سیاستهای مدنظرش را دنبال کند، میتواند یکسری امتیازها را پلهپله به این نهادها واگذار کند و از بار فشار بر خود بکاهد. این کار هم برای دولت منفعت دارد و هم برای مردم. چراکه اگر شهروندان به این نتیجه برسند که از مجراهای قانونی نمیتوانند منافع اقتصادی و سیاستهای مطلوب خود را دنبال کنند، دنبال راهکارهای دیگری میروند. اما اگر متوجه شوند از این طریق نیازهایشان را میتوانند تامین کنند، دیگر نیاز به امتحان کردن راهکارهای هزینهبر مثل شورش ندارند. بنابراین با بهبود این وضعیت شهروندان نیز مطالبات خود را در مجرای صحیح پیگیری میکنند و آن سیاستها را دنبال میکنند. این یک بازی دو سر برد است که هم جامعه به این رفتار معقول و منطقی حرکت میکند و هم دولت و نهادهای حاکم در مواجهه با شورشها سرمایه خود را از دست نمیدهد.
بحثهایی مطرح است که افزایش فقر به جای آنکه به مشارکت اجتماعی و سیاسی منجر شود به شورش اجتماعی منجر میشود.
نمیتوانیم بگوییم فقر حتماً به شورش منجر میشود. فقر یا رفاه مداوم موجب رفتار شورشی نیست. بلکه آن چیزی که رفتار شورشی را در جامعه ایجاد میکند، یک وضعیت فکری است. یعنی وضعیت فکری که در آن توقعات یک جامعه پیوسته افزایش پیدا کند، ولی امکانات برآورده کردن توقعات یا ثابت بماند یا روند نزولی داشته باشد. در آن صورت است که یک جامعه ناخرسند و شورشی میشود. به عبارت دیگر، آن چیزی که یک فرد یا یک جامعه را شورشی میکند صرفاً وضعیت عینی آن جامعه نیست، بلکه وضعیت ذهنی آن جامعه است. اگر فقر مطلق موجب شورش بود باید در کره شمالی شورش اتفاق میافتاد. در حالیکه میبینیم شهروندان کره شمالی بهرغم وضعیت استبداد حاکم و عدم توسعهنیافتگی کشورشان، شهروندان ناراضی و شورشی نیستند، با اینکه همسایه کره جنوبی هستند که هم وضعیت اقتصادی بسیار خوبی دارد و هم نظام سیاسی دموکراتیکی. اما شهروندان کره شمالی از وضعیت خود ناراضی نیستند، در نتیجه شورش هم نمیکنند. اینکه چرا در بعضی از جوامع فقر موجب نارضایتی میشود چند علت دارد. یکی اینکه امکان مقایسه وضعیت کشور با سایر کشورها فراهم باشد. در دنیای امروز گسترش وسایل ارتباط جمعی و شبکههای مجازی امکان اطلاع از وضعیت شهروندان سایر کشورها را برای افراد مهیا کرده و به افراد این امکان را داده که وضعیت خود را با وضعیت سایر کشورها و شهروندان کشورهای همسایه که با آنها تاریخ، وضعیت جغرافیای شبیه و امکانات مشابه دارند مقایسه کنند. برای کشوری مثل کره شمالی چنین امکانی وجود ندارد. بنابراین وقتی وسایل ارتباط جمعی وجود دارد و فضای مجازی گسترش پیدا کرده است، شهروندان از وضعیت رفاهی سایر کشورها اطلاع پیدا میکنند و وضعیت خود را مقایسه میکنند و در نتیجه نارضایتی بهوجود میآید. همچنین اگر در یک جامعهای دورهای از رفاه وجود داشته باشد، شهروندان آن جامعه خود را با وضعیت رفاه گذشته مقایسه میکنند و آن توسعه و این رکود در ذهن و حافظه جمعی باقی میماند و دائماً بازخوانی میشود. این شرایط خود به خود به منبع ناکامی نسبی بدل میشود. هر چقدر شدت ناکامی نسبی بیشتر باشد امکان بروز رفتارهای پرخاشگرانه و شورشی نیز بیشتر میشود. در این باره نکته قابل توجه این است که در کشورهای غیردموکراتیک شهروندان قدرت سیاسی ندارند، ولی قدرت عملی دارند. قدرت عملی در واقع دست اکثریت است. دست کسانی است که از سپهر سیاسی طرد شدهاند و میتوانند نظام سیاسی را به چالش بکشند و ناآرامی و بلوا درست کنند و حتی تهدید جدی به انقلاب کنند. اگرچه برای رسیدن به این نقطه یکسری عوامل لازم است. در صورتی که این عوامل موجود باشد، قدرت عملی خود را نشان میدهد.