روشنفکران و دولت
تاریخ معاصر ایران شاهد چه نوع بدهبستانی بین صاحبان ایده و سیاستگذاران بوده است؟
تسامحاً میتوان روشنفکری در ایران را به چهار نسل تقسیم کرد. نسل اول که به منورالفکران معروف بودند، از آخوندزاده شروع شد و تا زمان جمالزاده ادامه داشت. نسل دوم نسل پس از کودتاست؛ نسلی که تاثیرگذارترین افراد آن شریعتی و آلاحمد هستند. نسل سوم روشنفکران را باید نسل پساانقلابی نامید. آنها هنوز قدرتمندترین جریان روشنفکری را در دست دارند، اما بهنظر میرسد با برآمدن نسل چهارم و انتقادات گستردهای که به عملکرد آنها وارد است، کمکم باید شاهد افولشان باشیم.
نسل اول
ویژگی بارز روشنفکران ایرانی از ابتدا تاکنون این است که با مساله جامعه ایرانی دستبهگریبان بودهاند. روشنفکری در ایران به معنی واقعی کلمه فرزند زمانه خود است. زمانی که شکاف پیشرفت میان ما و غرب هویدا شد، تمام هموغم منورالفکران معطوف به یافتن پاسخی برای چرایی این «عقبماندگی» بود؛ یافتن پاسخ برای همان پرسشی که امروز به پرسش «عباس میرزایی» معروف شده است. اتفاقاً بر خلاف تفاسیری که امروز مندرس و پوسیده شدهاند، پاسخ آغازین هم ریشه در اندیشه و هویت ایرانی داشت و هم از مدرنیته تغذیه میکرد. منورالفکران به هر ترتیب ایران را مشروطه کردند و بر ریل توسعه انداختند. افسوس که بلایای طبیعی چون قحطی و بیماری واگیر در اواخر قرن گذشته از یکسو و خشت کجنهاد سلطنت در ایران از سوی دیگر، نهال منورالفکری و ترقی حاصل از آن را خشکاند.
نسل دوم
در پس شهریور ۲۰ بذر جدیدی کاشته شد که با کودتای مرداد ۳۲ ریشه دواند و در بهمن ۵۷ میوه داد. نسل جدید روشنفکری نیز به مساله زمانه خود میاندیشید، اما پاسخ را در بیرون از مرزهای ایران میجست. نسل جدید که قراردادها و امتیازهای خارجی، اخراج شاه از مملکت، تقسیم کشور میان روس و انگلیس و کودتای آمریکایی را دیده بود، بیش از آنکه دلایل ضعف خود را بشناسد و کمر به اصلاح ببندد، اقدام به نفی بیگانه میکرد. بیگانهستیزی آنقدر بود که فردای حمله به سفارت، صغیر و کبیر از دور و نزدیک پیامهای تبریک خود را روانه رهبر انقلاب کردند. در تمام آن سالهایی که نسل دوم روشنفکران «امپریالیسم جهانی» و «نظام سیاسی وابسته به آن» را خصم خود قرار داده بود، عدهای میهندوست که در مقابل فقر و محرومیت مردم احساس مسوولیت میکردند، بار گران توسعه را بر دوش میکشیدند. اینان که با پول دولت در بهترین دانشگاههای جهان تحصیل کرده بودند، وارد بدنه بوروکراسی میشدند تا بهرغم فساد و ناکارآمدی دربار و دیوان، مسائل کشور را حل کنند. نهایتاً ذخیره دانش و مهارتی که در طی چند دهه حکمرانی، در نظام بوروکراسی کشور ایجاد شده بود، با انقلاب ۵۷ معدوم شد یا هجرت کرد.
نسل سوم
با خالی شدن کشور از ظرفیت حل مساله و روی کار آمدن جوانهای انقلابی، برای بیش از یک دهه کشور در شرایط جنگی با آزمون و خطا اداره شد. در انتهای دهه 60 و با آغاز فرآیند ترمیدور تجربه جهانی مجدداً برای حل مسائل کشور به مدد طلبیده شد و بدنه جدیدی از تکنوکراتها آغاز به شکلگیری کرد. اما تا همین اواخر دخالت دولت در نهادهای تخصصی و تغییر کابینه در اثر سازوکارهای انتخاباتی، اجازه نضج یافتن این بدنه را نداده است. همزمان از اوایل دهه 70 نسل جدیدی از روشنفکری پا به عرصه گذاشت که اگر چه با دیدی انتقادی در اسلاف خود مینگریست و معتقد بود «ما گند زدیم»، اما در یک ویژگی منفی-و شاید منفیترین ویژگی- با آن مشترک بود. روشنفکری ایرانی واقعگرایی خود را از دهه 20 از دست داده بود و حتی زمانی که واقعیت عملِ او بر سرش آوار شد، راهحل را در تغییر ایدهها دانست، نه پذیرش واقعیت. لازم است نکته بالا را کمی بشکافیم تا از سطح مدعیات کلی و مبهم فراتر رویم. در اثر سرکوب و فضای خفقان پس از کودتای ۳۲ و فضای ایدئولوژیک حاکم بر جهان در دوره جنگ سرد، روشنفکران نسل دوم از یکسو حوزه کنشگری خود را از بوروکراسی دولتی به عرصه غیررسمی و زیرزمینی انتقال دادند و از سوی دیگر این کنشگری در خدمت آرمانگرایی ایدئولوژیک قرار گرفت. به هر حال با قرابت یا برهمنهی عوامل متعدد این کنشگری در سال ۱۳۵۷ وافی به مقصود شد، اما آرمانها هرگز محقق نشد؛ زیرا واقعیت بسیار پیچیدهتر و خشنتر از آن بود که در دستان نحیف روشنفکران جای گیرد. همین شکست، روشنفکری را برای یکیدو دهه به فترت فرو برد. روشنفکری نسل سوم آرمانهای خود را اینبار نه نابودی امپریالیسم جهانی و مزدوران آن، که تحقق دموکراسی، اصلاحات دینی و پذیرش تکثر در همه ابعاد آن تعریف کرده بود. نکته مهم اینجاست که این نسل از روشنفکری بهرغم تفاوت ایدئولوژیک با نسل قبل در دام تنزهطلبی و برچیدن دامان خود از امور وابسته به دولت افتاده بود. کلاسهای درس و گیشه کتابفروشیها تنها عرصه کنشگری این افراد بوده و هست. میگویم هست زیرا هنوز جریان اصلی روشنفکری در ایران را همین نسل سوم تشکیل میدهد.
کدام جریان اصلی؟
قاطبه جریان روشنفکری امروز ایران «درخودمانده» است. با خود حرف میزند، خودش را ارج مینهد و هرازگاهی با خودش گلاویز میشود. به عقیده نگارنده جریان اصلی اندیشه در هرکشور همان است که منشأ اثر واقع میشود. دقیقاً از همین رو به پول و قدرت گره میخورد. آنچه بتواند خودش را اثبات کند و به عنوان راهحل معرفی شود، حتماً بازاری تشکیل میدهد و قدرتمندترینها را متقاضی خود میکند. هرکس طالب است در این بازار سهمی به دست آورد و دقیقاً از همینجا «جریان اصلی» معنی پیدا میکند. جریان اصلی بسیار قدرتمند است و میتواند با تحت تاثیر قرار دادن عقلسلیم خودش را به عنوان بهترین بازنمای واقعیت معرفی کند. وجود چنین جریانی جامعه و سیاستمداران را از هرجومرج و بلاتکلیفی نجات میدهد. البته جریان اصلی اندیشه در اثر پیوند با پول و قدرت دچار انحرافاتی میشود و آنچه به «جریان انتقادی» مشهور است، کارویژه آشکار کردن همین انحرافات را بر عهده میگیرد. مساله اصلی روشنفکری در ایران این است که قویترین جریان آن، جریان انتقادی است. طرفه آنکه این جریان به دلیل تنزهطلبیاش پای خود را از دفتر و دیوان کنار کشیده و دنبال ایجاد بازاری برای تحقق خود نیست. بهنظر میرسد از یکسو عوامل تاریخی و از سوی دیگر اقتصاد نفتی و پول بیحساب و کتابی که به دانشگاه و حوزه تالیف و ترجمه راه مییابد، ایجاد و استمرار این وضعیت را ممکن کرده است، اما مجال پرداختن به آن در این مختصر نیست. نکته محوری در اینجا این است که شکافی میان ایده و عمل وجود دارد. منظور این است که نهاد اندیشهورز از نهاد اجرایی جدا افتاده و به دلایل مختلف آن را تغذیه نمیکند. بخشی از این شکاف همانطور که گفته شد به آرمانگرایی، تنزهطلبی و غلبه جریان انتقادی در میان روشنفکران برمیگردد. اما بخش دیگری از ماجرا آن است که دلارهای نفتی برای چند دهه حاکمان را از صرافت یافتن پاسخی برای مسائل بنیادین رهانیده است. نه طرفِ عرضه مشتاق به درگیر کردن خود در اداره کشور بوده و نه طرف تقاضا نیازی احساس کرده است. ساحت ایده، از عمل جدا نیست. اگر ایدهها نتوانند به محک آزمون درآیند، پس از مدتی ما با تورم ایدههایی که هیچکدام بر دیگری برتری ندارد مواجه میشویم. این وضعیت هم تنازعی پایانناپذیر میان صاحبان ایده به وجود میآورد و هم سیاستمدار را گیج و نهایتاً منصرف میکند. در واقع یکسویه برآمدن پوپولیسم و دعواهای حیدری-نعمتی در میدان سیاست، این است که «آنچه درست است» در ساحت دانشگاهی و روشنفکری معلوم نمیشود و اشاعه نمییابد. ضعف میدانهای روشنفکری و سیاست از هم تاثیر میگیرد و یکدیگر را تشدید میکند.
نسلِ در راه
گسترش آموزش عالی، تجربه چهار دهه حکمرانی، قطع جریان دلارهای نفتی و بالاخره رشد فناوری اطلاعات و ارتباطات موجب پیدایش نسل جدیدی از روشنفکران شده که البته هنوز نمیتوان از آن به عنوان یک جریان یاد کرد. نسل جدید روشنفکران مواجهه سیاسی و ایدئولوژیک با دولت را به نفع منافع ملی کنار گذاشته، فهمی از مسائل و مشکلات فنی و دیوانی دارد، با تسلط بر زبان انگلیسی و دسترسی به منابع اطلاعاتی در سراسر عالم به بررسی و احصای تجارب جهانی میپردازد و با حضور در شبکههای اجتماعی و بهرهگیری از محتواهای چندرسانهای در ایجاد اجماع بر سر مسائل و راهحلها پیشقدم شده است. این نسل با عبور از خطاهای نسل دوم و سوم روشنفکری، خود را میراثدار فروغی، داور، تقیزاده و سایر منورالفکرانی میداند که دانش و نبوغ خود را در خدمت اعتلای ایران قرار دادند و در این راه از هزینهکردن خود هیچ ابایی نداشتند.