دولت پدرخوانده
بررسی خروج دولت از ایفای وظایف اصلی در گفتوگو با داود سوری
اگرچه تاریخ کهن این مرز و بوم، پر از حوادث و رویدادهای افتخارآفرین است اما سلطه طولانیمدت حکومتهایی که همه امور در آن ختم به پادشاه یا حاکم بوده و قدرت مطلقه او تصمیمگیر و سیاستگذار بوده است، این فرهنگ را نیز نهادینه کرده است که همواره باید یک پدرخوانده یا برادر بزرگتر حضور داشته باشد که وظایف و مسوولیتها را بر دوش بکشد، تصویری که در قالب نهاد دولت متجلی شده است. داود سوری، اقتصاددان، معتقد است که برای جامعه ما تصور اقتصاد آزاد، بدون مداخله دولت، برای اغلب مردم ناشناخته است و حتی برخی اقتصاددانها نیز در برابر چالش آن، خالیالذهن هستند.
اگرچه تاریخ کهن این مرز و بوم، پر از حوادث و رویدادهای افتخارآفرین است اما سلطه طولانیمدت حکومتهایی که همه امور در آن ختم به پادشاه یا حاکم بوده و قدرت مطلقه او تصمیمگیر و سیاستگذار بوده است، این فرهنگ را نیز نهادینه کرده است که همواره باید یک پدرخوانده یا برادر بزرگتر حضور داشته باشد که وظایف و مسوولیتها را بر دوش بکشد، تصویری که در قالب نهاد دولت متجلی شده است. داود سوری، اقتصاددان، معتقد است که برای جامعه ما تصور اقتصاد آزاد، بدون مداخله دولت، برای اغلب مردم ناشناخته است و حتی برخی اقتصاددانها نیز در برابر چالش آن، خالیالذهن هستند. او میگوید باید سازمانهای مردمنهادی در حوزه اقتصاد شکل بگیرد که هم به مردم آموزش دهد و هم در پی احقاق حقوق آنها ناشی از مداخلههای دولت باشد، چون دولت به مردم نفعی نمیرساند مگر در حوزهای دیگر هزینهاش را گرفته باشد و اغلب مردم نسبت به بدهبستان موجود در اقتصاد ایران و هزینه بالایی که به آنها تحمیل میکند، بیاطلاع هستند.
♦♦♦
آیا میتوان با توجه به تاریخ اقتصاد ایران یک نقطه آغاز روی انحراف دولت از مسیر وظایف اصلی خود گذاشت؟ مثلاً بیدولتی دوره قاجار، استبداد و تمامیتخواهی دوره پهلوی یا گسترش زیاد مداخله دولت به بهانه اجرای سیاستهای حمایتی پس از انقلاب اسلامی در خروج دولت از وظایف اصلی و گسترش ناکارآمدی در آن دخیل بوده است؟
از نظر من تفاوت بزرگی میان مفهوم دولت در علم اقتصاد با مفهوم دولت در جامعه ایرانی وجود دارد؛ در واقع دولتی که در تصور جامعه ایرانی شکل گرفته، دولتی نیست که در اقتصاد از آن یاد میشود. ایران بهطور تاریخی از 2500 سال قبل، دارای حاکم بوده حاکم نیز کارگزارانی مانند حکام منطقهای، فرمانداران، وزرا و... داشته است. کارگزارهایی که مردم با آنها سروکار داشتهاند هم صرفاً کارگزاران دولت بودهاند. اما آنچه در اقتصاد مدنظر است، دولتی متشکل از مجموعهای از کارگزاران است که در خدمت مردم و کشور هستند و برای توسعه اقتصاد فعالیت میکنند. مفهوم متفاوت دولت در کشور ما، عملکرد دولت را هم کاملاً متفاوت کرده است.
از زاویهای دیگر میتوان به عینه دید که دولت همواره تمایل دارد قدرت خود را بسط بدهد تا بتواند در حوزههای مختلف تصمیمگیری کند، این خواست ذاتی دولتهاست. در کشورهای توسعهیافته معمولاً نهادهایی چون قوه مقننه، قضائیه و... جلوی قدرتطلبی فزاینده دولت را میگیرند و مانع از این میشوند که دامنه قدرتش را افزایش دهد. در کشور ما از آنجا که تمام نهادها تحت تسلط قدرت واحده بودهاند نهتنها مانع از توسعه نفوذ دولت نشدهاند که به بسط آن کمک کردهاند چون هدف همه این نهادها راضی کردن حاکم و خدمت به حاکم بوده است. در واقع این تاریخ طولانی استبداد، باعث نهادینه شدن این فرهنگ شده است که مردم عادت کنند به اینکه دولت مسوولیت همه امور را باید برعهده بگیرد. یعنی مردم هم از دولت مطالبه دارند که حتی در فعالیتهایی که حیطه حضور و دخالت خود مردم است هم حضور یابد و نقشآفرینی کند. در واقع نوعی عدم اعتماد به نفس در مردم شکل گرفته که باعث میشود خواستار مداخله دولت باشند. در واقع تسلط تدریجی نهاد دولت در همه امور در کشور ما یک روند تاریخی است.
در این پدیده مساله نفت و درآمدهای نفتی هم موثر بوده است؟ به این صورت که دولت درآمدی خارج از نظام مالیاتستانی از مردم دارد که با تکیه به آن نفوذ و قدرتطلبی خود را بسط میدهد و از طرفی مردم هم از دولت نفتفروش که از دید آنها دارد ثروت ملی را میفروشد انتظار دارند که همه مایحتاج آنها را تولید و توزیع و فراهم کند.
نفت تاریخی صدساله در کشور ما دارد و باعث شده است تا دولت بینیاز از مردم، درآمدهای هنگفتی داشته باشد و مردم هم چشم به این درآمد در اختیار دولت داشته باشند. درآمدهای نفتی باعث توسعه مطالبه مردمی برای تدوین و اجرای سیاستهای حمایتی از سوی دولت شده است. اما بحث اصلی دخالت و حضور دولت در سیاستگذاری و تصمیمگیری در حوزههای مختلف اقتصادی، ریشهای قدیمیتر و عمیقتر از یکصدسال تاریخ نفت دارد. با کشف نفت و افزوده شدن درآمدهای نفتی به خزانه دولت، هم دولت احساس قدرت و بینیازی از مردم کرد و هم مردم دچار این باور شدند که منابع ناشی از نفت باید از طریق دولت در اختیار مردم برای مصرف قرار گیرد. دولت هم از ایفای نقش برادر بزرگتر برای مردم و به اصطلاح کمک کردن به آنها بسیار استقبال کرد. اما نحوه کمک کردن به مردم، خود جای مناقشه است. بهطور تاریخی در کشور ما مردم به حاکمان اعتماد نداشتهاند و به همین دلیل ترجیح دادهاند که منابع موجود بهجای سرمایهگذاریهایی با بازده بلندمدت، برای رفع نیازهایشان در مصارف کوتاهمدت هزینه شود. این کوتاه دیدن خود به مشکل نظام حکمرانی کشور بازمیگردد که نتوانسته است اعتماد لازم برای سرمایهگذاری درآمدها در زیرساختها فراهم کند، کمااینکه علاقهای هم به این کار نداشته و به دنبال کسب محبوبیت فوری بوده است. در واقع اشکال نظام حکمرانی، خواست مردم در این زمینه را تقویت و تشدید کرده است.
برای شکلگیری و نهادینه شدن این فرهنگ احتمالاً باید نقشی هم برای نخبگان جامعه اعم از روشنفکران و افراد اثرگذار و حتی خود اقتصاددانان در نظر گرفت، که مردم را به سمت مطالبهگری نادرست از دولت سوق داده و دولت را هم به سمت وظایف مداخلهجویانه هدایت کردهاند. رویکردی که باعث شده دولت از وظایف اصلی خودش بازبماند. این نقش را چگونه تحلیل میکنید؟
ببینید اغلب اوقات ما بسیار ساده در مورد اقتصادی صحبتی میکنیم که دولت در آن دخالتی ندارد و اغلب امور در اختیار بازار و مردم است؛ در حالی که شکلگیری این پدیده بسیار سخت است. میبینیم که بسیاری از کشورهای قدیمی و کهن هنوز در حوزه اقتصاد پیشرفت قابل ملاحظهای نداشتهاند و هنوز از برخی کشورهای به نسبت جدیدتر، بسیار عقب هستند. در برخی کشورها مانند سنگاپور، هنگکنگ یا حتی خود ایالاتمتحده که سابقه تاریخی زیادی ندارند، از اقتصادهای بازتر و آزادتری برخوردارند، چون به عقیده من این کشورها پایهها و اصول خود را بر اساس تجربه بهدستآمده در دیگر کشورها بنا کردند و از ابتدا توانستند کشوری را بر مبنای اقتصاد آزاد شکل دهند و امروز هم سردمدار و تا حدود زیادی موفق هستند. حتی کشورهایی که مادر این کشورهای تازهتاسیس به حساب میآیند خودشان در رسیدن به اقتصاد آزاد مشکلات عدیدهای دارند. منظور اینکه رسیدن به جایگاهی که دولت صرفاً مشغول ایفای وظایف اصلی خودش باشد و اقتصاد آزاد حاکم باشد، فرآیندی بسیار سخت است و رسیدن به آن ساده نیست. حالا در مورد مساله روشنفکران هم باید این نکته را مدنظر قرار داد که روشنفکران هم در همین جامعه و فرهنگ رشد کردهاند. از نظر من اعتقاد به آزادی و به تبع آن آزادی اقتصادی باید از درون خانواده شکل بگیرد. وقتی همچنان در جامعه ما این اعتقاد وجود دارد که همه کارها باید برعهده پدر یا بزرگتر خانواده باشد، در جامعه نیز این باور گسترش مییابد که یک بزرگتر یا پدرخوانده باید مسوولیت همه جامعه را برعهده داشته باشد و تصمیم بگیرد. این تصور در همه ما افراد جامعه وجود دارد. اقتصاددانان ما هم در همین جامعه بزرگ شدهاند. بسیاری از کارها و پژوهشهای ما در مورد اقتصاد آزاد، صرفاً مطالعه بوده است و من به جرات میتوانم بگویم بسیاری از اقتصاددانهای ما که حتی دم از اقتصاد آزاد میزنند در مواجهه با مشکلاتی که در رابطه با اقتصاد آزاد ممکن است پیش بیاید، پا پس میکشند و نمیتوانند تصور کنند چه وضعیتی پیش میآید و ترس دارند. این به همان ریشههای فرهنگی باز میگردد که ما نمیتوانیم بپذیریم در امری مداخله نکنیم یا نمیتوانیم تصور کنیم که نظام بازار خودش کار میکند و نیازی به طراحی و برنامهریزی ما ندارد. ضمن اینکه بهطور کل دیدگاه چپروی در عمده روشنفکران ما وجود دارد و حتی درصدی از اقتصاددانان ما هم تحت تاثیر این نگرش هستند.
برخی کشورها به تدریج و در طولانیمدت توانستند با آموزهها و تجربههای خود اقتصاد آزاد را حاکم کنند و برخی دیگر از کشورها در تحولات شگرف در کوتاهمدت موفق بودند و توانستند نظام حکمرانی اقتصادی خود را زیر و رو کنند. چرا کشور ما در هیچ کدام از این دو دسته قرار نمیگیرد و در برابر تغییرات اعم از بطئی یا دفعتی مقاومت جدی دارد؟
مساله به نوعی به مشکل ساختاری نظام حکمرانی باز میگردد. بیایید یک مثال بزنیم. ما همیشه از ترکیه به عنوان کشوری صحبت میکنیم که تا دهه 1990 با مشکلات ساختاری بسیار جدی مانند ابرتورم و بیکاری بالا مواجه بود. اما ترکیه توانست طی یک دوره نزدیک به 20 سال به شدت خودش را متحول کند و به یک بازیگر قابل اعتنا در عرصه اقتصاد جهانی تبدیل کند. علاوه بر تغییراتی که در ساختار سیاسی شکل گرفت و مثلاً قدرت نظامی کاهش یافت، همه به این نکته اشاره میکنند که ترکیه موفق شد با بهکارگیری فردی چون کمال درویش اقتصاد خودش را متحول کند و توسعه دهد. به نظر من اولین نکته مهم این است که ترکها متوجه شدند که نیاز به دانستن دارند، متوجه شدند که خودشان بلد نیستند و یک نفر باید بیاید و به آنها آموزش بدهد و آنها هم قبول کنند. ما هم باید این مفهوم را بپذیریم که اگر بلد نیستیم باید از فردی آگاه مشاوره بگیریم. عموماً از مدیریت یک بنگاه کوچک گرفته تا تصمیمگیری و سیاستگذاریهای بزرگ و کلان قائل به مشورت گرفتن و ناکافی بودن دانستههای خودمان نیستیم، و مشورت نمیگیریم. دقت کنید که بسیاری از مسائل امروز ما در اقتصاد، مسالههای پیشپاافتادهای است که دیگر در کلاسهای اقتصاد موضوعیت بحث ندارد و تکلیفشان روشن شده است. ما همچنان در ایران درگیر این هستیم که آیا نقدینگی تورم ایجاد میکند یا سیاست ارزی باید مبتنی بر چند نرخ باشد یا تکنرخ. این مشکل متاسفانه در جامعه علمی ما وجود دارد و نمیدانم از کجا ناشی میشود که قبل از اینکه بخواهیم آنچه در علم دنیا موجود است، را یاد بگیریم قصد داریم علم دنیا را زیرورو کنیم و علم تازهای ایجاد کنیم. به همین دلیل در یک حلقه پایینی گرفتار شدهایم که مسائل برای ما حل نمیشود و دائم تکرار میشود، مصداق عینی آن مساله تعیین نرخ ارز یا یارانه است. هزاران ساعت بحث شده، مطالعه انجام شده و هنوز به این نتیجه نرسیدهایم که کدام روش درست است. این مساله را نمیتوان به یک فرد یا گروه یا جناح منتسب کرد، چون طی چند دهه گذشته، از دستهها و گروههای مختلف آمدهاند و در این دور تسلسل گیر کردهاند.
چگونه میتوان این مساله را به جامعه قبولاند که بازگشت دولت به وظایف اصلی خودش یعنی تامین کالای عمومی و تدوین سیاستهای حمایتی، به نفع همگان است. به ویژه در دورهای که تنگنای اقتصادی باعث مطالبه بیشتر و حداکثری از دولت برای تامین همه کالاها و اجرای سیاستهای متعدد حمایتی و یارانهای شده است.
مشکل عمدهای که در مورد بسیاری از روشنفکران ما وجود دارد و کسانی که حضور و فعالیت دولت در اقتصاد را با بهانه کمک به مردم ترویج میکنند دیدن یک بعد قضیه است. این افراد هیچگاه در مورد منافعی که مردم به این طریق از دست میدهند، صحبتی نمیکنند. این افراد یک طرف این بدهبستان را اصلاً توضیح نمیدهند. دولت یک نهاد مستقل با درآمد مستقل نیست. دولت هرچه به مردم بدهد در برابرش باید چیزی بستاند. حتی نفت هم یک ثروت ملی و بیننسلی است، علاوه بر اینکه از ارزش آن در بازارهای جهانی کم شده و درآمد آن هم برای یک جمعیت 80میلیونی قابل توجه نیست. فشار آوردن به دولت برای حمایت از مردم در یک حوزه، قطعاً باعث هزینه دادن مردم در یک حوزه دیگر میشود. لازم است که برای مردم این بدهبستان بهطور شفاف توضیح داده شود. مثلاً اگر به مردم گفته شود که آیا حاضر هستند بنزین را با قیمت نسبی ارزان بخرند اما فرزندشان بیکار باشد، یا میان اینکه بنزین را به قیمت بالاتر مصرف کنند اما برای فرزندشان شغل ایجاد شود، کدام را ترجیح میدهند؟ نگفتن هزینههایی که مردم بابت مداخله دولت در اقتصاد میپردازند، خیانتی است که به آنها و به کشور میشود. اینکه چگونه این فرآیند بسیار طولانی و زمانبر که لازم است طی آن مردم آموزش ببینند و یاد بگیرند که باید مطالبهگر باشند تا دولت در اقتصاد مداخله نداشته باشد، میتواند از زوایای مختلف مورد بررسی قرار گیرد اما برای من همیشه این سوال مطرح بوده است که چرا در کشورمان سازمانهای مردمنهاد (NGO) اقتصادی خوب نداریم. در کشور ما قوانین و بستر لازم برای فعالیت وجود دارد. گروهها و تشکلهایی داریم که مثلاً مساله حقوق بشر یا حمایت از کودکان را دنبال میکنند اما چرا یک سازمان مردمنهاد قوی از اقتصاددانان نداریم که فعالیتهای دولت و شرکتها را پیگیری کنند و با استفاده از نهاد قضایی، مانع از فعالیتهای زیانبار شوند، سازمانهای مردمنهادی که به مردم بیاموزند این فعالیتها چه اشکالی ایجاد میکند و چرا باید جلوی آن گرفته شود. این سازمانها میتواند در روستاهای کوچک و شهرهای کوچک شکل بگیرد و از دخالتهای نادرست جلوگیری کند و به سطح کلان گسترش یابد و فعالیت کند. مثلاً در مساله صنعت خودرو، تقریباً تمامی مردم درگیر هستند و همه در مورد آن صحبت میکنند. متاسفانه هیچکسی به انحرافاتی که در این صنعت شکل گرفته بهطور ریشهای نمیپردازد و هیچ سازمان مردمنهادی شکل نگرفته است که بهطور مشخص با استفاده از ظرفیتهای قانونی پیگیر احقاق حقوق مردم از روابط انحصاری موجود در این صنعت باشد. مردم بهطور کامل خودشان را از این حوزه کنار کشیدهاند و منتظرند دولت وارد گود شود و حق آنها را بگیرد در حالی که نهاد دولت خودش در ایجاد این وضعیت سهیم است. بهترین ابزاری که میتواند در بلندمدت به ما کمک کند این است که مردم به حقوق خودشان آشنا و مطالبهگر شوند. برای اینکه مردم مطالبهگری کنند باید اقتصاددانها و تحلیلگران در قالب تشکلهایی صرفاً با اهداف ترویج آموزههای درست علم اقتصاد و پیگیری حقوق مردم، این مسائل را برای مردم روشن و شفاف کنند تا جامعه درک کند که میوه و ثمره این فعالیت چیست. بهطور مشخص اینکه مردم باز منتظر باشند تا مثلاً رئیسجمهور دیگری سرکار بیاید که حق آنها را بدهد، از دامنه قدرت و فعالیت خودش بکاهد و فعالیتهای درستی در پیش بگیرد، با وجود هزاران مشکل موجود، تقریباً ناممکن است. حتی در کشورهایی که اقتصاد آزاد حاکم است هم این سازمانهای مردمنهاد حضور دارند و فعال هستند چون کماکان دولت و شرکتهای بزرگ تمایل به گسترش قدرت و ایجاد انحصار دارند، این در واقع یک جنگ دائمی است که متضمن منافع مردم است. به نظر من این جنگ در حوزه اقتصاد باید بین مردم و دولت از یک جایی شروع شود.