چه باید کرد؟
پرسشهایی برای شکلدهی یک گفتمان بزرگ ملی
در ایامی که به آستانه چهلمین سال پیروزی انقلاب نزدیک میشویم، بیش از گذشته نیاز داریم تا تحلیل درستی از 40 سال تلاش مردم و مسوولان داشته باشیم تا بهتر بدانیم موفقیتها و شکستها چه بودهاند و چه دلایلی داشتهاند.
رَبَّنَا عَلَیک تَوَکلْنَا وَإِلَیک أَنَبْنَا وَإِلَیک الْمَصِیرُ
در ایامی که به آستانه چهلمین سال پیروزی انقلاب نزدیک میشویم، بیش از گذشته نیاز داریم تا تحلیل درستی از 40 سال تلاش مردم و مسوولان داشته باشیم تا بهتر بدانیم موفقیتها و شکستها چه بودهاند و چه دلایلی داشتهاند. هر چه تجزیه و تحلیل خبرگان و کارشناسان عمیقتر باشد بهتر و بیشتر میتوانیم از تلخ و شیرینِ گذشته برای آینده درس گرفته و چراغی فراروی آینده فرزندانمان روشن کنیم.
به علاوه در فرهنگ ما عدد 40، عدد تکمیل و تکامل است. یعنی مردم انتظار دارند مجموعه تصمیمات همه بخشهای حکومت پس از 40 سال که از انقلاب گذشته از پختگی و کمال برخوردار باشد و شرایط فعلی جامعه و آینده زنان و مردان این آب و خاک گهرخیز را دچار مشکل و بحران نکند.
اگر از خواندن و شنیدن این تحلیلها بگریزیم و صدای موافق و مخالف را نشنویم چگونه میخواهیم درک نسبتاً درست و بینقصی از اوضاع و احوال جامعه داشته باشیم و چگونه میتوانیم موتورهای تولید تصمیمات بیهوده و خسارتبار را متوقف کنیم و امکان تولید راهکارهای نوین و موثر را رونق بخشیم. بیشک همه محتاج دانستن بیشتر و بیشتر هستیم و مسوولان کشورمان محتاجتر...
متاسفانه این روزها مشکلات اقتصادی و به تبع آن ناخرسندی اجتماعی به طور بیسابقهای فراگیر شده و سخن بسیاری از مردم شده است. ممکن است برخی از این مشکلات از قبل به ارث رسیده ولی به هر حال برخی دیگر از مشکلات با تصمیمات دولتها - و بعضاً از طرف دشمنان این سرزمین و توطئههای خارجی یا برای مقابله با آنها - ایجاد شده است. مسوول حل این مشکلات، چه سابق باشند چه لاحق، چه از دوست باشد چه از دشمن، طبیعتاً بر عهده دولت وقت است و نگاه بیتفاوتی و مغرورمابانه به اوضاع کشور برای آدرسدهی مشکلات به گذشتگان نهتنها گرهگشا نیست که نوعی فرافکنی و شاید نفرتپراکنی باشد.
پس به ناچار همواره این مسوولیت دولت وقت است که با نگاه موشکافانه و ریشهیابانه، کلیت شرایط را بشناسد و بپذیرد و چارهاندیشی کند. بیشک روسای دولتها در خلال تبلیغات انتخاباتی خویش با نردبان قرار دادن همین مشکلات به بام پاستور میروند و صواب نیست بگویند بیخبر بودهاند یا گناه و مسوولیتی ندارند. اگر اینگونه باشد هر کسی بدون داشتن هیچگونه کفایتی میتواند ادعا کند که مرا برگزینید که من خود چاره هستم و چون حاکم شد داد سخن دهد که این همه مشکلات را من ایجاد نکردهام و مسوولیتی نسبت به آنها ندارم.
در چنین شرایط حساسی که برخی آن را یک گذر تاریخی سرنوشتساز میدانند لازم است همه گروههای مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با سلایق و دیدگاههای متفاوت به انجام مطالعه و ارائه تحلیل دقیق اوضاع کنونی کشور بپردازند و با کاویدن در حافظه تاریخی ملت شریف ایران، تصمیمات صواب را از ناصواب تمیز دهند و چرایی و چگونگی هر یک را بیان کنند. قاعدتاً از طریق همین مداقهها و موشکافیهاست که میتوان ریشه مشکلات فعلی را بهدرستی شناسایی و برای آنها چارهجویی و راهیابی کرد.
متن زیر با طرح سوالات متعدد برای ترغیب دیگران به همین هدف نگاشته شده است و امید آنکه انگیزهای باشد برای ورود صاحبنظران و خبرگان امور مختلف برای شکلدهی یک گفتمان بزرگ ملی و نهایتاً غلبه بر ناامیدی و ناکارآمدی.
1- سوالات اقتصادی
از آنجا که در شرایط فعلی کاستیهای اقتصادی بیشترین فشار را بر قاطبه مردم وارد آورده و اتفاقات منفی این حوزه نگرانیهای وسیعی را به وجود آورده است شاید این حوزه نیازمند بیشترین توجه و مطالعه است. ارائه فهرست کاملی از موضوعات کار اتاقهای فکر است و در این اندک نمیگنجد. اما چند موضوع زیر مرتبط به تابستان 97 مطرح میشود.
بهار سال 97 که سرشار از بارندگی فرحبخش بهاری بود با نوسانات نرخ ارز و افزایشهای دو سه برابری سکه طلا و خودرو خارجی و به دنبال آنها افزایش تدریجی تقریباً همه کالاها و سپس خدمات چنان ملتهب شد که مردم نشاط بهاری را کاملاً فراموش کردند! برای بسیاری از مردم بیشتر از آنکه آفتاب داغ تابستان 97 سوزاننده باشد این اخبار ارزی کشور بود که برایشان امیدسوز و آینده بر باد ده شده بود.
در این راستا مردم میپرسیدند که چه شد که قیمت ارز به یکباره سر به فلک کشید؟ چرا ارزش ریال کشورمان هرچند سال یکبار رو به کاهش و فرونشست مینهد؟ چرا اغلب پولهای خارجی ارزشمندتر میشود؟ بعد از افزایش قیمت ارز، رفتار دولت، بانکها، موسسات مالی و سفتهبازان چگونه تحلیل میشود؟ آیا دولت بهترین تصمیمات را گرفت؟ اگر اینگونه نیست چرا دولتمردان ما، از پس حوادث برنمیآیند و معمولاً عقبتر هستند؟ چرا تعداد اندکی از افراد (وابسته به قدرت و سیاست یا نابسته به آن) بلافاصله دست به کار شدند و سعی کردند از طریق ثبت سفارش، خرید ارز و سکه بر موج ارزی سوار شوند یا حداقل از آن جا نمانند؟ تکلیف جمعیت حداکثری که نخواستند از آب گلآلود ماهی بگیرند یا نتوانستند چنین و چنان کنند چه میشود؟ آیا نتیجه نهایی چنین اوضاعی سرازیر شدن پول دهکهای متوسط و ضعیف به جیب دهک اندک غنی و برخوردار است؟ یا چنین حوادثی منجر به فقر عمومی و تضعیف اقتصاد همگانی نمیشود؟ اگر میشود چه باید کرد؟
نقش سیاست خارجی و دشمنی سلطهطلبان تا چه اندازه است؟ آیا همه این گرفتاریها از تحریم و قید و بندهای آمریکایی است یا فرآیندهای کسبوکار داخلی هم نقشی دارند؟ بعد از این چه خواهد شد؟ آیا برای شرایط سختتر آماده هستیم یا سازوکارهای اقتصادی ما به نفس افتادهاند؟ آیا بانکها و بانک مرکزی در نقطه قابل قبولی قرار دارند یا قدرت کافی و نقش مناسبی ندارند؟ در ماهها و سالهای آتی آیا صندوقهای بازنشستگی دوام میآوردند یا زودتر از بقیه دردسرزا میشوند؟
آیا سرمایهگذاری کافی برای توسعه و اشتغال برای نسلهای بعدی انجام میشود؟ آیا خروج سرمایه به دلیل مهاجرت یا امثال آن، قبل از این جهش ارزی بیشتر بود یا بعد از آن؟ اصلاً چرا در همه گروههای اجتماعی، به موضوع مهاجرت فکر میشود؟ آیا چنین مهاجرتهایی چگالی سرمایه، دانش و کارآفرینی را در کشور تضعیف نمیکند؟ آیا ادامه دادن فرآیندهایی که اقتصاد را تا بدینجا کشانده میتواند در آینده آن را بارور و شکوفا کند؟ اگر جواب مثبت است چه زمانی و اگر جواب منفی است چه باید کرد؟
سوالات بالا تنها درصد اندکی از انبوه سوالات و ابهامات جامعه است. اگر با گروههای مختلف اجتماعی گفتوگو و حشر و نشر کنیم آنگاه درمییابیم که تعداد سوالات و ابهامات جامعه خیلی بیشتر و معمولاً سوال آخر همه آنها یک سوال است: چه باید کرد؟
این سوالی است که همیشه مطرح بوده اما هرگاه مشکلی پدیدار میشود که استمرار و پافشاری دارد و با تلاشهای نخستین از جا کنده نمیشود این سوال به صورت پررنگتری مطرح میشود. این روزها این سوال خیلی پررنگ شده است... چه باید کرد؟
2- سوالات دیپلماسی
بعد از سالها مذاکرات هستهای و تحمل تحریمهای به اصطلاح فلجکننده، سرانجام این گفتوگوها یا بگومگوها به معاهدهای ختم شد که ما ایرانیان به آن برجام گفتیم. حال آمریکا از آن خارج شده و گویا «ام» آخر برجام کنده شده است و دولت مانده است با این «برج» باقیمانده از برجام، نمیداند آن را بُرج بخواند یا بَرج! یعنی فایده است یا ضرر؟
باز دهها سوال در ذهن مردم یا گروههایی از مردم است که به آغاز و فرجام برجام برمیگردد. آخر عاقبت مذاکرات ما با اروپا چه میشود؟ آیا احیای تحریمهای آمریکایی مانند قبل است یا سختتر از آن؟ آیا کشورهای دوست و همپیمان، بر سر پیمان خود میمانند؟ روسیه کجای داستان دعوای ما با اسرائیل و آمریکا ایستاده است؟ سیاست خارجی ما چه برنامهای برای کشورهای همسایه دارد؟ آیا طرحی وجود دارد که به دنبال آن باشد تا این همه دشمنی با ایران در سطح منطقه و فرامنطقه را مهار کند؟ آیا برنامههای ایرانهراسی تداوم و گسترش مییابد؟ آیا روش دیپلماسی مشخصی برای رساندن پیام حقطلبی ایران به جهان وجود دارد؟
چه درسهایی از پیروزیها و شکستهای دیپلماسی کشورمان وجود دارد که باید سرلوحه تلاشهای بعدی ما باشد؟ آیا ما اصلاً از وقایع تلخ و شیرین گذشته، ذخیره دانش و تجربه برای آینده برمیداریم یا سرعت وقوع رویدادها، فرصت تجربهاندوزی را از ما گرفتهاند؟ دولت در آغاز کارش گفته بود تنها او زبان بینالمللی میداند و بس، اگر اینگونه است پس چرا اینک با ایما و اشاره و بسان الفبای کر و لال با دنیا حرف میزنیم. یعنی تنها چیزی که این روزها بین ایران و کشورهای منطقه مبادله نمیشود کلام و گفتوگوست. آیا تحلیلهای ما از کشورهای منطقه با تعصب و غرور عجین شده است؟ آیا ما یا اعتماد و گفتوگو داریم یا بیاعتمادی و سکوت؟ نمیتوان ترکیب دیگری از این چهار واژه را برگزید؟
خلاصه نقش دیپلماسی در ابتلائات امروز جامعه ما تا چه حد است؟ آیا دیپلماسی و اقتصاد نمیتوانند در خدمت هم باشند و سپس هر دوی اینها در خدمت رشد و عظمت ایران متناسب با اعتبار و عظمت و عزت مردم ایران قرار گیرند؟ قاعدتاً این سوالات و دهها سوال دیگر باید روزی جواب بگیرند. به بیان دیگر سوال اصلی این است که چه باید کرد؟
3- شیوه ارزیابی
باید یادمان باشد که این روزها بسیاری از مردم، عملکرد دولت و حکومت را بر مبنای روش «غلطشمار» ارزیابی میکنند و نه «درستشمار». منظور از روش اول که نگاه منفی دارد تعداد کمبودها شمرده میشوند، یعنی «نداشتهشمار» است یا «محنتشمار» است، مثل تعداد غلطهای املا. معلم املا، تعداد غلطهای یک دیکته را میشمارد و به آن نمره میدهد و کاری با تعداد درستها ندارد در واقع روش او «درستشمار» نیست. اما در اغلب مسابقات ورزشی «درستشماری» صورت میگیرد. در مسابقه فوتبال مهم نیست چند شوت به اشتباه پاس داده شده است یا چند تا خطا انجام داده است بلکه تعداد گلها شمرده میشود، یعنی «داشتهشمار» است.
مسوولان معمولاً میگویند ما چه کارهایی خوبی کردهایم و انتظار دارند مردم تعداد آن را بشمرند و به آنها صدآفرین بدهند حال آنکه در شرایطی که مردم در باتلاقهای فشارهای اقتصادی دست و پا میزنند و باور دارند آن چند کار دولت، حال و روزشان را بهتر نمیکند دست به شمارش اشتباهات دولتمردان میزنند. حال تصور کنید که این روزها که قیمت ارز بالا رفته، به طور شبانگاهی «سایت ثبتارش» توسط دستهای نامرئی باز شده و صدها خودرو ثبت سفارش میشود، ظاهراً اندکی از افراد تعداد زیادی سکه به قیمت دولتی خریداری میکنند، ارز دولتی به واردکنندگان داده میشود و کالا البته اگر وارد شود به قیمت آزاد فروش میرود، سیستم مالیاتی قادر نیست جریان معکوس درآمدی برای دهکهای پایین ایجاد کند، کمبود آب در برخی مناطق به بحران تبدیل شده و مردم مجبورند برای رساندن صدای اعتراضاتشان به دولت، دست به تظاهرات بزنند، و بالاخره در شرایطی که موج اخبار منفی متوقف نمیشود چگونه مردم میتوانند «درستشمار، داشتهشمار یا نعمتشمار» باشند و به تعداد اندکی از کارهای مثبت دولت، دلخوش کنند.
نه مسلماً مردم در چنین شرایطی در شهر و روستا، در تاکسی و اتوبوس، در مدرسه و دانشگاه، در بازار و در خیابان، در محافل سیاسی و اقتصادی و در هر جا به «غلطشماری، نداشتهشماری یا محنتشماری» دست میزنند و دهها کار نشده یا به اشتباه انجامشده را میشمرند.
حالا اگر کسی فریاد بزند خوبیها را بشمرید شنوندهای نخواهد یافت... باز یادمان باشد در خلال حکومت پهلوی و به ویژه در اواخر آن، انقلابیون و مردم دست به «نداشتهشماری» زدند و چیزی که حکومت از مردم میخواست «داشتهشماری» بود اما کسی توجه نمیکرد...
قاعدتاً امروز آن سخنی که میگوید «صدای پای کوپن میآید» بیشتر و بهتر از سوی مردم شنیده میشود تا صدای آن مسوولی که در قاب تلویزیون قرار میگیرد و انگار سخنرانی انتخاباتی دارد و دوباره از تدبیر و امید ناداشته سخن بر زبان جاری میکند... مردم را سرزنش نکنیم... چشم واقعبین بگشاییم...
باز هم سوال این است که چه باید کرد؟
4- خنده خدا
به گمانم خدا به خاطر برخی تصمیمات ما به ما خنده کرده است، نه خندهای از سر شادی بلکه از سر تمسخر. هرگاه کارهای ما با سنتهای الهی در تضاد است خدا خندیده و گفته اینها چقدر ساده هستند که میخواهند برخلاف سنتهای من به نتیجه برسند. مثال از این دست زیاد است.
در حالی که بسیاری از فرآیندهای اداری و کسبوکار کشور تباهنده بوده و مانع موفقیت اقتصادی هستند، یا گاه به دلیل یک روز تعطیلی وسط هفته، همه هفته تعطیل شده یا به دلیل ناموجود بودن قیر و قیف، پروژههای مهم، ماهها معطل هستند، مسوولان انتظار دارند با این اندک کار مفید، به موفقیتهای شگرف اقتصادی دست یابیم.
در حالی که اتفاقات سیاسی و اجتماعی بسیاری رخ میدهد که موجب سرمایهگریزی، کیفیتگریزی و کارگریزی است مسوولان انتظار دارند در همین شرایط، به خودی خود دهها بنگاه جدید اقتصادی ایجاد شده و برای صدها هزار نفر شغل ایجاد شود. اینجا همان جایی است که خدا خندهاش میگیرد...
هماینک بانکها بهجای پرداختن به تولید به «پارکینگهای بزرگ پول» تبدیل شدهاند، پارکینگهایی که با نرخ 20 درصد افزایش خودرو دارد و هر وقت رانندهها تصمیم بگیرند و شرایط را مساعد بدانند به خیابانها هجوم میبرند، هوای فضای اقتصادی را تیره و تار و لجنمال میکنند و چون باران سیلآسا، آثار تخریبی فراوانی بهجا میگذارند و دوباره به پارکینگ برمیگردند! عملاً بانکها برای حفظ بقای خودشان یا برای جمع کردن این ماشینها از توی خیابان، آنها را با سودهای جذاب جمع میکنند، یعنی نقدینگی کشور را (بدون هیچ تحرک مثبتی یا با تحرک مثبت اندکی) در بدنه اقتصاد واقعی، بزرگ و بزرگتر میکنند. برای روزی که این «سیاهچاله نقدینگی» بخواهد به حرکت دربیاید و انرژی متراکمش را آزاد کند چه طرحی داریم؟ آیا نمیتوان این همه پول را در خدمت تولید قرار داد؟ آیا این روش موجود بانکداری و «حبس پول» و «سود بیزحمت» در چارچوب سنتهای الهی است؟
در حالی که ما به ارز بیشتری نیاز داریم، ارز موجود را، در قالب حاملهای انرژی، بهجای صادرات، به ثمن بخس میسوزانیم بدون اینکه از این راه، ارزی بیندوزیم و البته خوشحالیم که تورم نداریم! غافل از آنکه «قیچی واقعیت» با دو تیغه ارز اندک و نقدینگی انبوه، بندهای امید و آرزوی مردم را تکهتکه میکند. یعنی عملاً جلوی همه این شیرینکاریها و خاماندیشیهای ما را خواهد گرفت و مردم خدایناکرده به روز سیاه مینشینند.
خدا به این بیخردی ما که از نتیجه «تفریق اعداد» میخواهیم «حاصل جمع» به دست آید خندهاش میگیرد...
این روزها ارز چند برابری، تعیینکننده قیمت کالاها شده است و فردا تورم کالاهای مصرفی، صدای دهکهای پایین جامعه را درمیآورد، و ما احتمالاً به معترضان میگوییم: فریب خورده!... یا اینکه: صبر کنید اوضاع به زودی بهتر خواهد شد... و خدا دوباره میخندد. میخندد که ما برنامه موثری برای کاهش فقر طبقات ضعیف (و فاصله طبقاتی) نداریم و منتظریم آنها راضی و خشنود و آماده به فرمان ما باشند...
ما با غرور همه طرحها و برنامههای موثر دولتهای گذشته را بیهودهکاری قلمداد کردیم تا رای بیشتری به دست بیاوریم و حالا که دقیقاً به همان رویکردها نیاز داریم بین «غرور و حقیقت» گیر کردهایم و چون مغرورانه سخن میگوییم و از حقیقت میگریزیم، خدا به ما میخندد...
در حالی که فساد اداری به معنای بیانگیزگی، نابلدی، بیتوجهی، بعضاً ارتشا و کارشکنی بیداد میکند به گونهای که گاه ارباب رجوع از سر استیصال آه میکشد که «ای خدا مگر این کشور صاحب ندارد» در چنین اوضاعی ما انتظار داریم پیشرفت امور سرعت و رونق بگیرد. تاسفبار آنکه بعضاً مردم برای رسیدن به حق قانونی خود، مجبور به پرداخت مبالغ گزافی میشوند. باز یادمان باشد که تکذیب چنین مصیبتی از عمق درد نمیکاهد...
در حالی که موضوعات حقوقهای نجومی و اختلاس، صدمات سنگینی به سرمایه اجتماعی و اعتماد عمومی زده است، مسوولان چه انتظاری از مردم میتوانند داشته باشند. این فرآیندهای تباهنده، امید را به ناامیدی بدل میکنند و اگر کسی چشم بر آنها فرو بندد باز خدا میخندد که سنتهای الهی به فراموشی سپرده شده است و مسوولان تلاش زیادی برای بهبود و بهسازی سرمایه اجتماعی ندارند یا نمیدانند اما انتظار دارند چیزی از این سرمایه کم نشود. چگونه چنین چیزی ممکن است؛ مگر نه اینکه خدا گفته: لیس للانسان الا ما سعی...
حال راستی چه باید کرد؟
5- چند پیشنهاد
ارائه پیشنهادات کارا و موثر نیازمند بهرهگیری از کار جمعی و خرد عمومی و دیدگاه خبرگی است. به همین دلیل، پیشنهادات این متن، بیشتر متوجه حرکت به سمت چنین راهکاری یعنی انگیزه دادن به نخبگان برای حضور بیشتر در کمک به دولت است.
1- در سطح تصمیمگیری: مردم انتظار دارند مسوولان قوای سهگانه در قالب یک نهاد حکومتی مسوول (فراتر از کار تکی در قوه خود)، به صورت مشترک، هماهنگ و همساز و بیش از گذشته بر اوضاع کشور نظارت کنند. این نهاد باید با آنچه تاکنون دیدهایم متفاوت باشد، یعنی با مسوولیت مشخص با اختیارات کافی و در چارچوب قانون اساسی شکل گیرد.
این نهاد سه عضوی یا «شورای قوا» باید اوضاع و شرایط را به درستی بشناسند، مسوولیت آن را بپذیرند و برایش برنامه بریزند، تا بر وضعیتی که برخی به آن میگویند که انگار مردم فریادرسی ندارند فائق بیایند. یعنی بر این شایعه کمرشکن و بنیانبرانداز که میگوید امر اداره کشور از دست مسوولان خارج شده است پاسخ گفته و نشان دهند این دروغی بیش نیست و مردم حق دارند خاطرجمع باشند که مسوولان به صورت مسوولانه بالا سر کارها هستند.
بدترین کاری که با این پیشنهاد میشود کرد این است که مسوولان سه قوه مذکور بگویند همه چیز خوب است و اوضاع در امن و امان است و نیازی به این پیشنهادها نیست. اولین قدم در بازگرداندن امید به مردم این است که نشان دهیم کسانی جداً و عملاً به دنبال بهبود اوضاع هستند و بیتفاوتی و بیتدبیری تمام شده است (اگر فکر میکنید بیتدبیری کلمه درشتی است به بخش «شیوه ارزیابی» بروید...).
2- در سطح تصمیمسازی: حال اگر چنین نهادی شکل گیرد شاید عاجلترین کارش این باشد که از همه گروههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی با سلایق گوناگون برای شکلدهی یک گفتمان ملی دعوت کند البته با این قول از سوی «شورای قوا» که این پیشنهادها پس از مطالعه بیشتر و بررسیهای عمیقتر، اجرایی خواهند شد حتی اگر کاملاً بدیع بوده و با آنچه در این 40 سال عمل شده متفاوت باشند.
یعنی شورای قوا به دنبال شنیدن پژواک صدای خودش در میان صاحبان اندیشه نباشد بلکه آنچه واقعاً مؤثر است را بجوید (البته اگر اعضای محترم از کار سخت در سالیان طولانی پس از انقلاب خسته و کلافه شدهاند، حق دارند و شایسته است کار را به افراد دیگری واگذار کنند).
برای دریافت راهکارهای حل مشکلات، میتوان از گروههای مختلف خواست در پی تحلیل فعالیتهای 40ساله پس از انقلاب، راهکارهای خود را مدون و متقن کنند و آن را تحویل این نهاد دهند. به واقع اگر چنین نهاد مشترک حکومتی شکل گیرد، آنگاه بهجای جلسات بیحاصل و تکرار مکررات، باید تلاش بیوقفهای به خرج دهد تا این راهکارهای نوین را از مردم و نخبگان جستوجو کند و به کار بندد. این نهاد باید گوش شنوا، ذهن پذیرا، دست کوشا و پای پویا داشته باشد. و این با ادعای صرف مهیا نمیشود. اغراق نیست اگر کسی بگوید جان مردم از این ادعاها به لب رسیده است. به هر حال بدانیم و بپذیریم که کلید «قفلها دست مردم است، جای دیگری نگردید».
3- در سطح اجرا: برای حل مشکلات، دو امر تصمیمسازی و تصمیمگیری حتی اگر درست انجام شود کفایت نمیکند، باید در سطح اجرا نیز خوش درخشید. البته آنچه از تعریف قوه مجریه و ارکان آن برمیآید این است که اجرا بر عهده آنان است. اما تجربه چیز دیگری را نشان میدهد. در کشور ما به جز دولت، دو بخش مهم دیگر اجرا وجود دارد که شاید هیچگاه به طور کامل با هم هماهنگ نشدهاند. آن دو نهاد عبارتند از بخش خصوصی و نهادهای عمومی اقتصادی. این روزها شرایط بهگونهای نیست که این سه بخواهند به تخریب هم بپردازند. بلکه اگر بتوان این سه را با هم هماهنگ کرد شاید قدرت سازندهای شکل بگیرد که بینظیر باشد. اما چگونه؟ جوابش این است که به بند قبل مراجعه کنید! این سوالی است که باید از خبرگان پرسید...
4- ثبت تجربیات و دانشاندوزی: انجام کارهای خیلی بیشتری در میانمدت و درازمدت نیاز است. مثلاً زمان آن رسیده که از روش سعی و خطا در اداره کشور دست برداشته و مجموعه دانش ملی و دانش بشری برای اداره کشور بزرگی همچون ایران را در یک «مرکز آموزش حکمرانی» ذخیره کرده و مخاطبان را مورد آموزش قرار داد. یعنی پس از آن، هر کس قرار است در هر پست دولتی و حکومتی (در اجرا، در تقنین و در قضا) در سطح بالا یا نسبتاً بالا منصوب شود باید از آموزشهای این مرکز بهره برده باشد به گونهای که بداند دقیقاً چه کاری باید انجام دهد و از انجام چه کاری پرهیز کند. زمان بیشتری برای روشهای سعی و خطایی وجود ندارد...
5- نوسازی سامانههای اداری: بسیاری از سیستمها و سامانهها و شیوههای اداره کشور مثل بسیاری از ماشینآلات و فناوریهای تولیدی و خدماتی کشور، خیلی کهنه یا تا حدی کهنه شدهاند. سالهاست که در بسیاری از کشورها تعریف و نقش دولت کلاً دگرگون شده است. نحوه پاسخگویی به اربابرجوع بسیار تغییر کرده است و صدها تغییر و تحول دیگر رخ داده است...
بدون بازسازی و نوسازی این سازوکارهای بعضاً پوسیده نمیتوان به نیازهای به شدت متنوع و متکثر مخاطب پاسخ داد و از کشورهای همسایه و غیرهمسایهای که قبل از ما شروع کردهاند جلوتر زد. لازمه پذیرش و عمل به چنین پیشنهادی نهتنها آگاهی از فرآیندهای مشکلآفرین داخلی در پی یک نگرش موشکافانه و نقادانه به داخل است بلکه آگاهی از پیشرفتهای گوناگون در سایر کشورها و مناطق دور و نزدیک در پی یک نگرش تابوشکنانه برای درک موفقیت دیگران است.
6- شناسایی فرآیندهای تباهنده: یادمان نرود در کنار برخی دشمنیها و نقشههای شوم خارجی، این فرآیندهای تباهنده داخلی هستند که مسوول بسیاری از ناکامیهای کشور به ویژه در حوزه اقتصاد هستند. فرآیند تباهنده، فرآیندی است که منابع باارزش را مصرف میکند ولی خروجی کمارزش یا بیارزشی تولید میکند. فرض کنید کامیونی قرار است بار سنگ نفیس یا اثاث گرانقیمتی را حمل کند اما وقتی به مقصد میرسد بخش زیادی از بارش شکسته و خراب شده است. او کار را کرده اما کاری تباهنده.
بسیاری از سازمانها و شرکتهای دولتی نتیجه کارشان همین تباهیدگی است (مثال پیش پا افتادهاش بنگاههای مثلاً اقتصادی هستند که مرتباً مدیر عوض میکنند و بنگاه را سکوی پرش سیاسی خویش کردهاند، آنها فقط بنگاه اقتصادی را تباه میکنند. این یک نمونه است، اما مصادیق تباهیدگی اقتصادی فراوان است فراوان).
با کمال تاسف، فرآیندهای تباهنده مسوول افزایش قیمت ارز، افزایش نقدینگی، کاهش سرمایهگذاری، خروج سرمایه، تعطیلی بنگاهها، ورشکستگی احتمالی بانکها، ناکارآمدی صندوقهای بازنشستگی، نابسامانی سیستمهای سلامت، ناکارآمدی سیستمهای شهری، بیهودگی سیستمهای آموزشی و امثال آن هستند.
دولتها بهجای مبارزه با این فرآیندها، معمولاً با صرف دست و دلباز منابع هفتگانه ثروت ملی (مثل درآمدهای نفتی) بر این تباهیدگیها پوشش میگذارند. پیشنهاد مناسب برای میانمدت آن است که دولت، عالمانه و امیدوارانه فرآیندهای تباهنده را شناسایی کرده و شجاعانه و مدبرانه با آنها مبارزه کند. برخی معتقدند فرآیندهای تباهنده اصلاً نمیگذارد این اوصاف چهارگانه به طور کامل در دولتها شکل بگیرد!
7- فرصتهای تهدید: از طرفی استراتژیستها معتقدند در دل تهدیدات سازمانی و محیطی، معمولاً فرصتهای بیبدیل و بینظیری وجود دارد که مدیران هوشمند آنها را شناسایی و شکار میکنند. از طرف دیگر برای هر دولتی این دغدغه وجود دارد که ناموفقترین یا منفورترین دولت جمهوری اسلامی یا موفقترین و محبوبترین دولت باشد. احتمالاً استراتژیستهای دولت وقت، چنین نکاتی را به رئیس دولت مشاوره دادهاند.
دولت میتواند از تهدیدات پیشرو، نردبانی برای جبران گذشته خود، رفع مشکلات و کسب محبوبیت و موفقیت بجوید.
یک مثال در اینجا کمککننده است. به طور سنتی پدران ایرانی برای فرزندان خود، میراثی ارزشمند بهجا میگذارند. این روزها حتی در زمان حیات خویش، بعضاً با دادن خانه و ماشین یا کار مناسب، اصطلاحاً به زندگی فرزندانشان سروسامان میدهند. کم نیستند از دولتمردان حاضر نیز که چنین کردهاند. حال سوال این است در حالی که به طور فردی ثروتاندوزی میکنیم و برای فرزندانمان ثروت بهجا میگذاریم چرا در سطح دولت، با انتشار اوراق قرضه، ملت را برای سالهای آتی بدهکار میکنیم؟ مگر فرزندان این آب و خاک چه گناهی کردهاند که باید مقروض به دنیا بیایند؟ مگر ملت، عائله دولت نیست؟ پس چرا برای عائله جمعی خودتان قرض و بدهی به ارث میگذارید؟ دولت باید از شرایط تحریم بهره گرفته و برنامهای داشته باشد تا هزینههای دولت کم و کمتر شود و دستش را از جیب مردم بیرون بکشد. به خدا مردم راضی نیستند و این مصرف مال غیر است...
شاید این مثالی باشد از حرکت در مسیر کسب محبوبیت دنیا و آخرت... و از این مثالها بسیار است.
8- گفتوگو با مردم: قبل از آنکه دیر شود دولت به عنوان بخش اجرایی کشور، گفتوگوی واقعی با مردم را آغاز کند. مردم فقط برای روزهای انتخابات نیستند، مردم همیشه هستند و همیشه خواهند بود. دولت به مردم اعتماد کند و نقایصش را بپذیرد.
هرچند دولت میتواند بگوید یا ادعا کند که وارث سیستمها و سامانههای ناکارآمد از دولتهای قبل است یا اینکه به اندازه کافی اختیار ندارد. اما نسبت دادن مشکلات به زمانهای گذشته، حواله دادن توفیقات به سالهای آینده، یا نداشتن اختیارات از طرف سطوح مدیریتی بالاتر یا نافرمانی سطوح مدیریتی پایینتر کار شایستهای نیست. مردم با این ترفندهای نخنما آشنا هستند، فریب آنها را نمیخورند.
دولت با این استدلالهای غیرقابل قبول، تنها کار اصلاح و درمان را عقب میاندازد و مردم را گرفتارتر میکند. دولت با کمک خبرگان یک برنامه ملی تحول در همه حوزهها، با رعایت اولویتها و ملاحظه قانون و عدالت، از صدر تا ذیل ایجاد کند و از همه مردم کمک بخواهد. اما قبل از آن، اعتماد کامل مردم را جلب کند. راهکارها نزد مردم است.