عواقب قهر جوانان
نسل جوان چگونه قربانی حکمرانی غلط شد؟
حوزههای رای خالی از بچههای نسل موسوم به زد بود. نسلی که ترجیح داده از معادلات سیاسی کشور دور بماند. اغلب بچههای این نسل دور از تبلیغات رسمی و طوری زندگی میکنند که نظام حکمرانی نمیپسندد. دنیای آنها فاصله نجومی با دنیای سیاستمداران دارد، بنابراین با خود میگویند انتخابات چه فایدهای دارد؟
حوزههای رای خالی از بچههای نسل موسوم به زد بود. نسلی که ترجیح داده از معادلات سیاسی کشور دور بماند. اغلب بچههای این نسل دور از تبلیغات رسمی و طوری زندگی میکنند که نظام حکمرانی نمیپسندد. دنیای آنها فاصله نجومی با دنیای سیاستمداران دارد، بنابراین با خود میگویند انتخابات چه فایدهای دارد؟
نسل زد در میان گزینههای موجود، مرجعی ندارد و اغلب اطلاعات و تحلیلهای سیاسیاش را از فضای مجازی میگیرد. فضایی که چشم آنها را به دنیایی کاملاً متفاوت باز میکند. خانوادهها نیز در کشمکش مداوم با هزینههای زندگی، مدام از سیستمی میگویند که قادر به حل کردن ابتداییترین نیازهایشان نیست. پس بچههای نسل زد دو راه بیشتر ندارند؛ یا به دنبال تغییر شرایط خود در چهارچوب همین خط مرزی میروند یا تمام تلاششان را میگذارند که آرزوهایشان را جای دیگر دنبال کنند.
در تعاریف رسمی، افرادی که ۱۸ تا ۳۵ سال دارند، جوان نامیده میشوند. با این تعاریف، حدود ۲۳ میلیون نفر از جمعیت کشور جوان هستند که ۲۷ درصد جمعیت کشور را تشکیل میدهند. بیش از ۷۰ درصد بیکاران کشور در گروه سنی جوان ۱۸ تا ۳۵ساله قرار دارند. در سال 1402 نرخ بیکاری جمعیت جوان ۱۵ تا ۲۴ساله، 2 /21 درصد بوده است. در سال 1402 حدود یک میلیون و ۵۰۱ هزار نفر در گروه سنی ۱۸ تا ۳۵ سال بیکار بودند که نشاندهنده نرخ بیکاری 2 /15درصدی در این گروه سنی است. سال گذشته ۴۱۱ هزار و ۶۰۸ مرد و ۴۷۵ هزار و ۴۵۳ زن بیکار بودند. نرخ بیکاری دختران جوان 3 /20 و نرخ بیکاری پسران جوان 9 /7 درصد بود. نرخ بیکاری کل جمعیت فارغالتحصیل آموزش عالی 8 /11 درصد ثبت شده است.
این آمارها نشان میدهد، نسل جوانی که در آستانه ورود به 40سالگی است یا این محدوده را رد کرده، روزهای بسیار سختی را میگذراند. اکنون نظام حکمرانی با نسلی معترض مواجه است که وضعیت اقتصادی خوبی ندارد و چشمانداز مثبتی پیشروی خود نمیبیند. این گروه قطعاً تغییر مسیر زندگی خود را در صندوقهای رای نمیجویند، چه آنکه یک نسل یا دو نسل قبل از آنها که مشارکت فعالی در انتخابات داشتند طی سالهای اخیر سرخوردهتر از همیشه به همان راهی نرفتند، که نوجوانان و جوانان دهه 80 در ابتدای آن هستند.
ریشههای ناامیدی جوانان
اقتصاددانان بارها هشدار دادهاند که نسل جوان جامعه در حال قربانی شدن است، اما هیچ دولتی به این هشدارها توجه نکرده و شواهد نشان میدهد که نسل جوان امروز که بهرهای از زندگی معمولی نبرده، به معترضان شرایط موجود تبدیل شده است. درک جوان امروزی اینگونه است که فکر میکند نظام سیاسی محدودیتهای وسیعی در حوزههای مدنی و شهروندی به آنان تحمیل میکند، اعضای جدید جامعه به حقوق بشر، آزادی بیان، حق انتخاب و دسترسی آزاد به اطلاعات اهمیت فراوان میدهند، اما محدودیتهای ساختاری باعث شده شهروندان احساس کنند جامعه بر اساس نظمی دستوری هدایت میشود و آنها هیچ کنترلی بر سرنوشت خود ندارند.
اعتماد اجتماعی که یکی از مولفههای سرمایه اجتماعی است، به معنای باور داشتن به نهادها و نظام سیاسی و اجتماعی است. وجود اعتماد اجتماعی موجب پایداری و سلامت اجتماعی میشود، زیرا افراد احساس میکنند که میتوانند به یکدیگر اعتماد کنند و نظام سیاسی نیز به درستی نظرات و نیازهای آنها را تامین میکند. حاکمیت باید به این درک برسد که نگرش جوان امروزی تفاوت بنیادینی با نسل گذشته دارد. این رویکرد در مقایسه با نسلهای گذشته به شدت تحت تاثیر تغییرات اجتماعی، فرهنگی و فناورانه قرار دارد؛ آنان به شکل معناداری از رویکردهای سنتی فاصله گرفتهاند و به دنبال ساختارهایی هستند که با پذیرش تنوع سازگار است. این تفاوتها که به شکل عدم مشارکت نشان داده میشود، انعکاس تغییرات عمیق در نگرش جوان امروزی است که ساختار سیاسی باید با آنها آشنا شود تا بتواند به بهترین شیوه، به نیازهای جامعه پاسخ دهد.
قربانیان حکمرانی غلط
عباس عبدی، فعال سیاسی و روزنامهنگار، در تشریح دلایل وقوع این اتفاق میگوید: «بدون تردید مسئله جوانان یکی از مهمترین مسائل جامعه ایران است که نوع آن با مسائل دیگر فرق میکند؛ و عمق و گستره آن، تقریباً از همه مسائل دیگر بیشتر است و بخشی از این آب رفته از جوی هم به مسیر اصلی برنمیگردد. این موضوع ریشه در گذشته دارد و طی حدود 50 سال اتفاقاتی افتاده که اکنون به اینجا رسیدهایم. در رژیم گذشته شکافی میان حکومت و جوانان پیش آمد که شکاف عمیقی بود و به مبارزههای سیاسی، حتی از نوع رادیکال و مسلحانه منجر شد؛ به طوری که بهترین جوانان کشور حاضر بودند از جان خود بگذرند تا بتوانند تحولی در جامعه ایجاد کنند که جنبش چریکی محصول این فضا بود؛ از این رو راه برای حضور جوانان در عرصه سیاسی نسبتاً بسته بود، مگر تعداد کاملاً محدودی که وابسته به خود سیستم بودند. شاید امروز نگاه کنیم و بگوییم این چه کاری بود که جوانان آن موقع کردند؟! البته فردا هم میتوانیم به امروز نگاه کنیم و همین ایراد را بگیریم؛ اما واقعیت این است که شکاف عمیقی میان جوانان آن موقع و حکومت وجود داشت که به انقلاب منجر شد.»
او ادامه میدهد: «وقتی انقلاب شد، بخش اعظم نیروهای انقلاب را این جوانان روبهرشد تشکیل میدادند که اغلب پیشگامان آنان نیز تحصیلکرده و دانشگاهی بودند و نهفقط جوانان و دانشجویان در سطح دانشگاهها، بلکه سطوح گستردهتری از جامعه متاثر از این شکاف را نمایندگی میکردند و ریشه انقلاب در چنین شکاف و وضعیتی بود. با پیروزی انقلاب و از آنجا که جوانان در نوک پیکان انقلاب بودند، متولی اغلب پستها و مناصب شدند و نهادهای جدید زیادی شکل گرفت و به همه نهادهای جدید رفتند. در واقع جوانان کمکم و به مرور به نهادهای دولتی وارد شدند. در ابتدا به نیروهای نظامی، جهاد دانشگاهی، جهاد سازندگی و نهادهای موازی دیگر پیوستند و عملاً مدیریت اصلی امور به دست نیروهای جوان افتاد؛ نیروهایی که به طور متوسط 22 تا 25 سال داشتند و با اینکه سنشان کم بود، اما در رده بالایی قرار گرفتند؛ در حالی که اگر جامعه طبق روند طبیعی پیش میرفت، این جوانان باید با 20 سال فاصله در این ردهها قرار میگرفتند.»
عبدی با بیان اینکه میانگین سن وزرا در دولت مهندس موسوی اندکی بیش از 30 سال بود تا ۳۵ سال بعد حدود ۲۵ سال به این میانگین اضافه شد؛ تاکید میکند: «جوان زیر 30 سال امروز به راحتی کار گیرش نمیآید، چه برسد به اینکه از نردبان حکمرانی بالا برود و پست بگیرد. جوانان در راس بسیاری از کارها قرار گرفتند و چون در جوانی قرار گرفته بودند حدود چهار تا پنج دهه فرصت داشتند که همچنان در پست مدیریتی باقی بمانند و فاصله خود را با بقیه زیاد کرده بودند؛ به دلیل اینکه همزمان در انقلاب بودند و مهمتر از آن بخش اعظمشان در جنگ بودند، خود را صاحبخانه و دارای حق نسق و آب و گِل حساب میکردند و در نتیجه نیروهای جوان بعدی خیلی نتوانستند رشد کنند و بالا بیایند، یا اگر آموزش میدیدند و فعال میشدند، قدرت اینکه جای این افراد را بگیرند را نداشتند؛ چون قبلیها همچنان باانگیزه و پرانرژی و باتجربهتر شده بودند و راه نمیدادند؛ در حالی که جوانان نسل بعد به سن بهرهوری و اوج خود رسیده بودند ولی راه بسته بود. جوانان دهههای 50 و 60 به این شکل قربانی شدند.»
آنهایی که به جوانان راه ندادند
جوانانی که در ساختار قدرت بودند در رژیم گذشته اجتماعی شده بودند، در نتیجه دارای تربیت و اجتماعی شدن مذهبی و نیز گرایش ضدامپریالیستی و آمریکایی و ضدغربی و اخلاق انقلابی از طریق نهاد دین و مجموعه نهادهای مستقل دیگر و کنش سیاسی بودند؛ ولی بعد از انقلاب، حکومت استقلال نهادهای اجتماعیکننده افراد را زائل کرد و تقریباً کنترل همه آنها را در اختیار خود درآورد. نهادهای رسانه، دین، آموزش و پرورش و دولت به طور مستقیم در خدمت سیاست قرار گرفتند و سعی کردند در همه جاها ارزشهای رسمی و فرهنگ بهخصوصی را ترویج یا تزریق کنند و خواستند از این طریق جوانان را مطابق میل حکومت، اجتماعی کنند. در نتیجه به باور عباس عبدی، «جوانانی که از این طریق اجتماعی میشدند بعضیهاشان بالا میآمدند، اما هنوز به اندازه کافی راه برایشان باز نبود زیرا جوانان قبلی هنوز در مصدر کارها و حداکثر میانسال و در اوج مثلاً پختگی بودند». جوانانی که از این طریق اجتماعی نشدند یا تحت تاثیر نهادهای دیگری که مستقل از نهادهای رسمی اجتماعیکننده بودند قرار داشتند، از سیستم سیاسی فاصله گرفتند و فاصلهشان چند برابر شد، بنابراین دیگر نمیتوانستند وارد سیستم شوند و با سیستم تطابق یا همدلی پیدا نمیکردند. در نتیجه این شکاف بیشتر شده و با آمدن ماهواره، اینترنت و تحولات دیگر در نهایت موجب شد که جوانان دهههای 70 و 80 به کلی از دسترس سیستم خارج شدند و بیگانه با سیستم بار آمدند و نه به لحاظ سیاسی تطابق کافی با سیاست و ساختار رسمی داشتند، نه میتوانستند تطابق ارزشی فرهنگی پیدا کنند و نه حتی میتوانستند ارتقای شغلی و سیاسی و منزلت اجتماعی پیدا کنند؛ حتی کسانی که به بخش خصوصی میرفتند نیز با موانع روزافزونی مواجه میشدند.
عبدی با بیان اینکه در ایران تقریباً اکثر مسیرهایی که به دولت و ساخت قدرت ختم میشود با فیلترینگ مواجه بود، اضافه میکند: «این جوانان از نهادهای اصلی جامعه که شامل دین، رسانه، آموزش و دولت است فاصله گرفتند و تنها نهادی که برایشان ماند نهاد خانواده بود و در دل خانواده بزرگ شدند.»
اتفاق دیگری که در دهه 90 رخ داده و به کلی ماجرا را تغییر داد، کاهش رشد اقتصادی بود و با یک دهه کاهش رشد اقتصادی و در شرایطی که دنیا اینترنت و مشاغل و فضاهای جدیدی را تجربه میکرد، جوانان از اقتصاد هم به شدت عقب افتادند و حتی در نهاد اقتصادی هم جذب نشدند؛ یعنی ناتوان از ادغام در نهادهای اقتصادی شدند؛ به همین دلیل پنج نهاد اصلی جامعه که شامل خانواده، دین، آموزش، دولت و رسانه است در هر پنج مورد غیر از نهاد خانواده، جلوی جوانان قرار گرفتند و به جوانان راه ندادند و ریشه بیگانگی جوانان با سیستم، مجموعه این فرآیند است. به همین سبب نسل انقلاب، حتی نتوانستند جانشینان مناسبی برای خود تربیت کنند.
محدودیتهایی که برای دختران بیشتر است
همه دلایلی که به آن اشاره شد، زمانی که به دختران میرسد با شدت بیشتری خود را نشان میدهد. باز بودن دست دختران در زمینه آزادیهای فردی، پوشش، ارتقای اجتماعی و بسیاری حوزههای دیگر خیلی کمتر از پسران است؛ به همین دلیل شکافی که میان دختران و ساختار سیاسی وجود دارد، بیشتر است.
عباس عبدی میگوید: «پیش از انقلاب نسبت ورودیهای دانشگاه برای دختران در مقابل پسران یک به دو یا یک به سه بود؛ یعنی دو پسر و یک دختر که الان به 60 در برابر 40 رسیده که نشان میدهد انقلاب از یک طرف راهی باز کرد تا تعداد زیادی به عرصه اجتماع بیایند، بهخصوص برای زنان راه را خیلی خوب باز کرد؛ مثل قیفی که دهانه خیلی گشادی دارد اما برای خروجیاش مرتب محدودیتها را بیشتر کرده است. دخترانی که آموزش دیدند، حتی در روستاها به اینترنت دسترسی دارند و فضای جدیدی را تجربه میکنند، اما از طرف دیگر برای ورود به سطح جامعه و ساختار حکومت، با محدودیتهای زیادی مواجهاند؛ مثلاً تعداد نمایندههای زن در مجلس زیاد نیست و تاکنون بیشتر از یک وزیر زن نداشتهایم. چه از سوی دولت و حکومت و چه از سوی ساخت نهاد سنتی روحانیت مقاومت میشود. دهانه ورودی قیف برای پسران و دختران به نسبت فراخ است، اما دهانه خروجیاش برای دختران خیلی محدود است؛ در نتیجه دخترانی که پشت این دهانه قرار میگیرند تراکمشان بیشتر بوده، فاصله و شکافشان با ساختار اجتماعی ایران بسیار عمیقتر است و این شکاف بحرانی به وجود میآورد که نمونهاش در سال 1401 خود را نشان داد.»
عبدی با بیان اینکه به نظر میرسد حکومت ما نمیخواهد خود را از لحاظ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی با واقعیتهای جامعه و مطالبات نسل جوان تطبیق بدهد، تاکید میکند: «به جای اینکه گزارهها و ارزشهای اجتماعی، فرهنگی و فکریاش را از طریق نهادهایی مستقل جلو ببرد، چه رسانه، دولت و روحانیت مستقل و چه آموزش مستقل، همه را تحت سیطره دولت برده و هنگامی که تحت سیطره دولت میبرد، این نهادها را از اهمیت و اعتبار و کارایی خود خارج میکند و به همین دلیل است که نهادهای اجتماعیکننده جامعه ایران دچار اختلال شدند و این وضعیت را به وجود آوردند و حکومت هم در واکنش خروجی قیف را هرچه بیشتر محدود میکند و باعث شده که اغلب جوانان پشت سد ورود به زندگی بمانند؛ زیرا مقررات ورود به زندگی عادی هر روز تنگتر و بستهتر میشود.» او ادامه میدهد: «انقلاب به طور کلی جوانان را آزاد کرد، اما جوانان قبل از اینکه به بلوغ سیاسی و اجتماعی برسند با فوران ارزشی که داشتند در راس قدرت قرار گرفتند و جای گروههای بعدی را کاملاً تصرف کردند، در حالی که خیلی جوان بودند و نتیجه این شد که به جوانان بعدی راه داده نمیشد. از طرف دیگر انقلاب موجب آزادسازی بسیاری از ظرفیتها شد و جوانان در دانشگاه، عرصه اجتماعی و سیاست آمدند و فورانی از کنش اجتماعی و انتظارات به وجود آمد؛ دهانه ورودی این قیف بسیار گشاد بود ولی از آن طرف دهانه خروجی قیف تنگ بود و هر لحظه نیز بستهتر میشد و به دلیل حضور موثر در جنگ هم نیروهای جوان اول انقلاب حق آب و خاک برای خود در حکومت قائل شدند و کمکم به دیگران راه ندادند که بیایند و به همین سبب جوانان دهههای 30 و 40 که در انقلاب بودند، جوانان دهه 50 و 60 را به حاشیه راندند و بیشتر به پیادهنظام جوانان قبلی تبدیل شدند و جوانان دهههای 70 و 80 فاصلهشان را بیشتر کردند؛ به طوری که امروز اینترنت، فضای مجازی، افت اقتصاد و مجموعه عوامل دیگر باعث شده جوانان فاصلهشان را با حکومت و ارزشهای رسمی بیشتر کنند و پشت سد ورود به زندگی صف ببندند که البته دیر یا زود این سد خواهد شکست؛ بنابراین باید امیدوار باشیم که کمکم دریچه تخلیه این سد باز شود و این نیروها بتوانند در رودخانه زندگی جریان پیدا کنند، اگرنه دیر یا زود این سد سرریز میکند و بعید میدانم حتی کسی بتواند مانع این اتفاق شود.»