کنش رای ندادن
چرا نسل زد به رای ندادن علاقه دارد؟
اگر جمعه ۱۵ تیرماه نسل زد یا جوانان عصر دیجیتال به صحنه آمده و رفتار هفته قبل را تکرار نکرده باشند پرسش مجله در اصطلاح حقوقی و فقهی سالبه به انتفاء موضوع خواهد بود، چون با این فرض طرح شده که نسل زد به رای ندادن علاقه دارد و بر این گزارهها استوار است: برخی از جوانان کاملاً مخالف رای دادن هستند و بعضی برای انتخابات اهمیتی قائل نیستند و این پرسش طرح شده که چرا در جوانی ما رای دادن فضیلت بود و برای بخشهایی از نسل جوان چنین نیست.
اگر جمعه ۱۵ تیرماه نسل زد یا جوانان عصر دیجیتال به صحنه آمده و رفتار هفته قبل را تکرار نکرده باشند پرسش مجله در اصطلاح حقوقی و فقهی سالبه به انتفاء موضوع خواهد بود، چون با این فرض طرح شده که نسل زد به رای ندادن علاقه دارد و بر این گزارهها استوار است: برخی از جوانان کاملاً مخالف رای دادن هستند و بعضی برای انتخابات اهمیتی قائل نیستند و این پرسش طرح شده که چرا در جوانی ما رای دادن فضیلت بود و برای بخشهایی از نسل جوان چنین نیست.
در پاسخ میتوانیم بگوییم تمام قضیه سیاسی نیست. چرا که نوعی انزواطلبی و فردیتگرایی در جوامع و از جمله جامعه ما و زیر تاثیر انقلاب هوش و تحول فناوریهای ارتباطی رشد کرده و شکل گرفته که اگرچه مزایای فراوان اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بر آنها مترتب است اما مانع عمده حرکتهای جمعی و مسئولیتپذیری اجتماعی و ملی است. این جوانان بیش از آنکه از روشنفکران پیروی کنند دنبالهرو و دنبالکننده سلبریتیها هستند و دیدیم در مرحله اول چگونه تماشا کردند یا نظر خود را علنی و عمومی طرح نکردند. قهرمانان نسلها هم تفاوت کرده است. الگوی یک نسل مرتضی کیوان یا غلامرضا تختی بوده و حالا دروازهبانی از پول گرفتن سیر نمیشود! با این همه هنوز در عمق وجود جامعه تختیوار زیستن ارزش است و خوشبختانه اگرچه خود چنین عمل نمیکنند ولی در مقام ستایش انکار نمیکنند و همین جای خرسندی دارد. واقعیت اما این است که امر روزمره را بر آرمان و ایده ترجیح میدهند و از عمل سیاسی اگر پرهزینه باشد فاصله میگیرند. احتمالاً گفته خواهد شد رای دادن اما کمهزینهترین و بیخطرترین کار است. به همین خاطر در آغاز گفتم شاید رفتار مرحله دوم با نوبت اول متفاوت بوده باشد. اگر چنین نبود یا اتفاق مورد نظر رخ نداد و همچنان با صندوقها آشتی نکردند، میتوان به حساب سلب مرجعیت از رسانههای داخلی گذاشت و نگاه به برخی رسانهها و شبهرسانههای خارجی و فضای حاکم بر اینستاگرام و توئیتر و البته دخالت شورای نگهبان و نظارت استصوابی که حس انتخاب اولیه را سلب میکند. با نگاه جهانی، جوان ایرانی و جوان فرانسوی شباهتهایی یافتهاند و در نگاه سیاسی باید سراغ زخم عاطفی پسامهسا هم رفت و اینکه هنوز دو سال از اعتراضات پاییز 1401 نگذشته و با نگاه اجتماعی پاسخ پرسش را در شعر شاملو یافت:
بر خاکی نشستهام که از آنِ من نیست
از رنجی خستهام که از آنِ من نیست
مشکلات معیشتی و انحصارطلبی و ایدئولوژیزدگی و خودی و ناخودیسازی سبب شده جوانانی به این خاک احساس تعلق نداشته باشند و در غیاب آن طبعاً حس انگیزه مشارکت سیاسی با نماد و نمودی چون رای دادن هم فرومیکاهد. پژوهشهای اجتماعی نشان میدهد انگیزه مهاجرت از دلایل سیاسی و اعتقادی یا جستوجوی کار یا زندگی بهتر گاه به رفتن، تنها برای دیگر در اینجا نبودن فروکاسته است. به عبارت دیگر رویای مهاجرت نزد گروههایی از نسل زد و قبلتر این نیست که شغل و زندگی بهتر پیدا کنند یا در پوشش و سبک زندگی آزادتر باشند. بلکه تنها این است که نباشند و از اینجا بروند! چرا این اتفاق افتاده؟ چون کسانی مملکت را تنها از آن خود دانسته و با ادعای خدمت مدعی مالکیت ششدانگ شدهاند. تعلق ملی را در آموزش و پرورش ایدئولوژیک و تبلیغاتمحور هم یاد ندادهاند. همه اینها به کجا انجامیده؟ به اینجا که رابطه بیننسلی قطع شده و پول به بالاترین ارزش و به مثابه کلیدی که هر درِ بسته را میگشاید بدل شده است. رای دادن یک کنش است و به تعبیر هانا آرنت فعالیتهای آدمی بر سه قسم است: زحمت، کار و کنش. هدف فعالیت در زحمت، کسب اجرت و گذران است و در کار اگرچه به تولید خلاقه صنعتی و کشاورزی و خدماتی مشغولی اما باز کنش نیست و انسان در کنش سیاسی و اجتماعی شکوفا میشود. هر قدر بیشتر در کار و زحمت صرف درگیر باشی، از کنش دورتر میشوی و افول انتخابات در این امر به اضافه ابتذال امر سیاست هم ریشه دارد که نمونه آن را در وعدههای دو نامزد در پنج مناظره دیدیم. همانها که در نهایت و همانگونه که پیشبینی میشد انصراف دادند.
افراط در سیاستورزی هم زدگی میآورد. باید به سیاست به مثابه یکی از ساحتهای زندگی بازگردیم و در چهارچوب احزاب و تشکلها دنبال کنیم تا انتخابات، رقابت حزبی با احزاب دیگر باشد نه مردمان عادی با ساختار سیاسی و در این صورت رویاهای تحققنیافته سرخوردگی به بار نمیآورد بلکه درون احزاب و تشکلها بارور میشود. رای دادن یکی از مناسک دموکراسی است و از صدا و سیما هم باید گفت که به جای تاکید بر رقابت در رای دادن میکوشد آن را به مشارکتی حکومتی فروکاهد و به بازتعریف رای دادن و رای ندادن هم نیاز داریم چون بخشی از رویگردانی به خاطر آن است که گمان میبرند در صحنهای از پیش آراستهشده ایفای نقش میکنند. جامعه اتمیزه و دچار و گرفتار فردیت منفی جلوههای گونهگونی دارد و موضوع مورد پرسش هم یکی از آنهاست. با نگاه تخصصیتر کاهش مشارکت به خاطر تغییر نظام پارلمانی به ریاستی هم هست. عادت انتخاباتی ایرانیان طی دههها حزبی و پارلمانی بوده و مدرس و مصدق و ملکالشعرای بهار مصادیق بارز آناند و دکتر مصدق هم از دل همین ساختار پارلمانی برخاست.
در جمهوری اسلامی و از دهه دوم به بعد نظام پارلمانی با حذف نخستوزیر به ریاستی تغییر یافت، در حالی که رئیسجمهوری به معنی واقعی کلمه رئیس این جمهوری نیست و ساختار به مفهوم مصطلح کلمه ریاستی نشده است. برخی معتقدند رئیسجمهور مقام دوم است و مطابق قانون اساسی عالیترین مقام رسمی منتها بعد از رهبری است و این با دوم تفاوت دارد و کماکان رئیس است، چندان که در اجلاس سران سازمان ملل رئیسجمهوری شرکت میکند و استوارنامه سفیران هم به او تقدیم میشود. در نگاهی که رئیسجمهور رئیس نیست، او مثل نخستوزیر و در واقع رئیس دولت است. بگذریم از نگاه مرحوم مصباحیزدی که قائل به این بود که تا رهبری نصب نکند رئیسجمهوری اساساً مشروع نیست. در قانون اساسی البته تعبیر «تنفیذ» نیامده و آمده «امضای حکم رئیسجمهوری منتخب از اختیارات و وظایف رهبری است» ولی باز قانون عادی تصویب نشده تا مشخص کند از اختیارات است یا وظایف. این اشارات برای آن است که اشاره شود بخشی از کاهش اقبال به خاطر همین ابهامات است و تصور اقتدار نداشتن رئیسجمهوری و تکرار این جمله که رئیسجمهور کارهای نیست یا تدارکاتچی است، در حالی که رئیسجمهوری پیشین ایران گفته بود تدارکاتچی میخواهند و نگفته بود تدارکاتچی است.
با این حال در کشورهایی که رئیسجمهوری در راس جمهوری قرار دارد نیز باز باید نیروهای دیگر را لحاظ کند، کمااینکه در فرانسه که نمونه اعلای جمهوریت است و هم رئیسجمهوری دارد و هم نخستوزیر که از دل رقابت پارلمانی برگزیده میشود، شاهد چالش و رقابت درون ساختار هستیم و رویگردانی نسل زد را در آنجاها هم شاهدیم.
وجه مهم دیگر این است که در نسلهای قبل رای «نه» در قالب اسم نامزد فاصلهدار با قدرت و نوعی همهپرسی جلوه میکرد و اکنون نه به صورت رای ندادن درآمده است. به بیان دیگر عادت نه گفتن از سر نیفتاده بلکه شکل آن تغییر کرده است! حتی میتوان ادعا کرد در مرحله دوم انتخابات ریاستجمهوری سال 1384 نیز چه آنان که به هاشمیرفسنجانی رای دادند و چه آنها که به احمدینژاد در واقع «نه» نوشتند منتها هر کدام این «نه» را در یکی متجلی دیدند.
هنر حکومت این بود که فضایی ایجاد میکرد که «نه» در این قالب جلوه کند و بیهنری خالصسازان در این بود که نه را از رای به نامزد، به قهر با صندوق تبدیل کردند. چون این نوشته بهقاعده بعد از نیمه تیر منتشر میشود، عمیقاً امیدوارم نرخ مشارکت بالا رفته و سوال شما از موضوعیت یا دستکم از غلظت افتاده و به حد معمول 20 درصد غیبت که کمابیش در همهجا مرسوم است بازگشته باشد. اینبار میتوان نگران هم نبود چون کافی است میزان مشارکت با مرحله نخست مقایسه شود.