آرش تا سهراب
سیاوش کسرایی چگونه از حماسه آرش به اندوه سهراب رسید؟
او را شاعر مردم لقب دادهاند و بسیاری از منتقدان، سیاسیترین اشعار دوران معاصر را از آن او میدانند. سیاوش کسرایی، شاعری که زندگی را به تمامی زندگی کرد، شعرهایش روح زمانهاند. مصدقی آرمانخواهی که جان در کمان آرش گذاشت و مرزهای ایران و توران را درنوردید، تا تودهای دوآتشهای شود که در اوج روزهای بزرگترین انقلاب قرن، شعر آزادی بسراید و سالها بعد در آستانه مرگ، از اندوه سهرابی بگوید که به دستان پدر بر خاک افتاد و نوشدارویش ندادند. او در عصر آرمانخواهیها و میدانداری ایدئولوژیها و امید به درهم شکستنها و از نو ساختنها، «آرش کمانگیر» را سرود تا حماسهای ساخته باشد از مبارزه و ایثار و از جان گذشتن در راه آرمان. 40 سال بعد اما، سیل پرشتاب حوادث چنان بنیانهایش را در هم ریخت که به مهره سرخ رسید. آن نگاه مفتون و شیفته به جانبازی و ازخودگذشتگی، آن ستایش بیدریغ از مبارزه و انقلاب، آن شور و هیجان بیمهار، در واپسین روزهای عمر، جایش را به افسوس و اندوه و نقد گذشته داد تا بگوید، «حزب مرا مصلوب کرد». کسرایی از ابتدای راه با «آرش کمانگیر» تا انتهای مسیر با «مهره سرخ» صدای بلند مردمانی بود که در روزگار جوانی، میخواستند آرشوار، جان خود را در پیکانی بگذارند و مرزها را درنوردند و پیرانهسر، خود را سهرابهایی زخمخورده میدیدند که آخرین نفسهایشان را میکشند، بیامید. آرش، قهرمانی که با جانش رهایی ارمغان میآورد، حالا سهرابی پهلودریده بود ناکام از بهتر کردن جهان. او فارغ از قید و بند کلام و صناعتهای ادبی؛ شعرش را بخشی از پیکاری بزرگتر میدید و در این راه، حتی از قربانی کردن خویشتن نیز طفره نرفت؛ شاعری که سالها در تبعید زیست و در تبعید مرد و در سرزمین مادریاش حتی فرصت مراسم یادبود نیافت. چند نسل از فرزندان رنج و کار و پیکار و آزادی در شاهراه تاریخ در میانه دهههای 40 و 50، با معجزه کلام او آرش را شناختند و زندگی، آگاهی، تلاش، عشق، میهندوستی، استقامت، عدالت و رهایی را آموختند و زمزمه لب و توشه راه ساختند. اما شاعری که برای انقلاب شعر سروده و «والا پیامدار محمد» را نوشته بود، پس از انقلاب، شعرهایش از کتابهای درسی حذف شد و چند سال بعد نیز برای همیشه وطن را ترک گفت تا اندوه زیستن را در سرزمینی ورای سرزمین آرش و سهراب بیابد.
سیاوش کسرایی
سیاوش کسرایی در زمستان ۱۳۰۵ در اصفهان زاده و در تهران بزرگ شد. حقوق خواند و برای خدمت سربازی به دانشکده افسری رفت. در سالهای ملی شدن نفت، در سازمان همکاری بهداشت، وابسته به برنامه اصل 4 ترومن، شروع به کار کرد، و در نشریههای بهداشت همگانی در ناحیه دریای خزر و زندگی و بهداشت نقش ایفا کرد. از اواسط دهه ۱۳۳۰ تا اواخر دهه ۱۳۵۰ در سازمانهای مربوط به مسکن عمومی (بانک ساختمانی، وزارت آبادانی و مسکن، وزارت مسکن و شهرسازی) مشغول به کار بود و همزمان در دانشگاههای تهران و زاهدان ادبیات تدریس میکرد. نخستین فعالیتهای سیاسیاش به همراه محسن پزشکپور و داریوش فروهر فعالیت در گروههای دانشآموزی ملیگرا بود. در سال ۱۳۲۷ به عضویت حزب توده درآمد و تا 40 سال بعد، بر همان مرام باقی ماند. پس از کودتای 28 مرداد، مدت کوتاهی زندانی شد. در ۱۳۴۷ به همراه جمعی از نویسندگان، کانون نویسندگان ایران را بنیان گذاشت و تا سال 1351 یکی از دبیران منتخب کانون بود و در سال ۱۳۵۶ جزو سخنرانان شبهای شعر گوته.
سیاوش کمانگیر
سیاوش کسرایی، شاعر زمانه خویش بود. شعرهای او چشماندازی از تاریخ ایراناند از کودتای 28 مرداد تا سالهای دهه هفتاد. او نخستین دفتر شعرش «آوا» را پس از کودتای 28 مرداد منتشر ساخت و از همان نخستین شعرها، آینه تمامنمای سیاست بود. او در همین نخستین دفتر از اندوه پس از کودتا، اعدام افسران حزب توده و متواری شدن بسیاری از ملیگراها سروده است: «در گذرگاهی چنین باریک / در شبی اینگونه دلافسرده و تاریک / کز هزاران غنچه لببسته امید / جز گل یخ، هیچ گل در برف و در سرما نمیروید... / من در این سرمای یخبندان چه گویم با دل سردت» اما در آستانه راه، امیدوار است: «گر بهار آید / گر بهار آرزو، روزی به بار آید / این زمینهای سراسر لوت / باغ خواهد شد». رضا براهنی درباره جریان شعر فارسی بعد از کودتا میگوید: کودتای 28 مرداد، سرآغاز جریانی تازه در شعر فارسی است که شاعران متجدد نتوانستند خارج از سایه تاثیرات منفی آن زندگی و شاعری کنند. هم شاعرانی که ذاتاً سیاسی بودند و به شاعران سیاست معروفاند و هم شعرایی که اصولاً سیاسی نبودهاند، بازتابهای ناخوشایند استبداد و استبدادزدگی ناشی از کودتا را در شعر خویش نشان دادند.
پس از کودتای 28 مرداد 1332، ادبیات فارسی بر اثر اختناق رو به افول نهاد و شعر سیاسی این دوره هم رمزگونه شد. مضامین عمده آثار این دوره مسائلی چون آزادی، وطن، توجه به مردم، قانون، اعتراض به بیعدالتی و شکوه و شکایت از استعمار بود. رشد اندیشههای سوسیالیستی نیز نوعی رئالیسم اجتماعی، حمله به امپریالیسم، ستایش صلح و دشمنی با جنگ را مضمون رایج این دوره کرد. دکتر شفیعیکدکنی در «ادوار شعر فارسی» شعر سالهای 32 تا 40 را سرشار از این امیدها و نومیدیهای اغراقآمیز میداند و مینویسد: «مسائل اصلی و درونمایههای تازهای که در قلمرو شعر این دوره، از کودتای 28 مرداد سال 1332 تا 1340، عرضه شد، عبارت بودند از: مساله مرگ، یأس و ناامیدی عجیبی که در شعر این دوره دیده میشد. غالباً شعرا به مرگ میاندیشیدند و ستایش مرگ و ناامیدی عجیب و غریبی است که برای روشنفکران بعد از شکست 28 مرداد به وجود آمد و این یکی از درونمایهها و تمهای حاکم بر شعر این دوره شد... یکی از تمهای حاکم بر شعر این دوره ستیز «امید» و «نومیدی» است. میشود بین شعرا یک خط فاصل قرار داد و عده کثیری از آنها را شاعران ناامید و مایوس نامید، که به نظر من پرچمدارش اخوانثالث است... و تنها شاعران اندکی بودند که به دلایل خاص فرهنگی یا اجتماعی و حتی بهطور فرمایشی، روحیهشان تسلیم آن یأس و ناامیدی که اکثریت تسلیمش شده بودند، نشده بود، شاید سیاوش کسرایی نمونه خوبی باشد... مخصوصاً شعر آرش کمانگیرش که اسطوره بسیاربسیار زیبایی است و تم قشنگی دارد. البته بیشتر زیباییاش، به خاطر خود اسطوره است و نه هنر شعر.» دومین کتاب کسرایی، آرش کمانگیر، او را به شهرت میرساند. این اثر، اولین نمونه شعر نو حماسی به سبک نیما یوشیج، استادِ کسرایی است. آرش کمانگیر از طرف شاعر به خسرو روزبه، فعال تندرو حزب توده، پس از اعدام وی در اوایل ۱۳۳۷، تقدیم شده است. این منظومه که در اسفند 1337 سروده شده، از نادر اشعار معاصری است که به کتابهای مدرسه راه پیدا کرده است.
آری، آری، زندگی زیباست / زندگی آتشگَهی دیرنده پابرجاست / گر بیفروزیاش، رقص شعلهاش در هر کران پیداست / ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست
آرش مظهر وطنخواهی و قهرمانی است. امید ناامیدان این سرزمین تا با پیکان هستیسوز سامانساز خود، راه را از بیراهه تمییز دهد. وی آرش را پیک امید معرفی کرده است: «هزاران چشم گویا و لب خاموش / مرا پیک امید خویش میداند... برآ، ای آفتاب، ای توشه امید! / برآ، ای خوشه خورشید!»
و او را تنها تیر ترکش امید میداند: «منم آرش / چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن / منم آرش سپاهی مردی آزاده / به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را / اینک آماده / مجوییدم نسب / فرزند رنج و کار / کمانداری کمانگیرم»
یکی از دستاوردهای کسرایی وارد کردن زبان حماسی در شعر نیمایی است. نگرش و سرایش حماسی با «آرش کمانگیر» آغاز شد و با «جهانپهلوان» «ریا»، «اندوه سیمرغ» و «مهره سرخ» ادامه یافت و به تکامل رسید. کسرایی در زمانهای حماسه سرود که جامعه کودتازده ایران به قهرمان نیاز داشت. اما مهدی اخوانثالث، که خود به حماسهسرایی گرایش داشته، درباره شعر «آرش کمانگیر» کسرایی گفته است: این شعر، شاهکار لنگانی است که به دلیل مضمون زیبا، برداشت خوب و تاثیر ابتدا و انتهای یک شعر و نیز عدم درک مردم از ایراد آن، موفق و در میان مردم پذیرفته شده است. رضا براهنی هم از منتقدان شعر سیاوش کسرایی میگوید: «آرش» کسرایی قهرمانی است که به شکل رمانتیک و اجتماعی رجز میخوانَد، به جای آنکه ذاتاً یک قهرمان رجزخوان باشد. نمادگرایی یکی دیگر از ویژگیهای اشعار سیاوش کسرایی است. این ویژگی اما اصولاً در اشعار اجتماعی پیش از انقلاب اعم از شعر نیمایی یا شعر سپید عمومیت دارد. محمود فلکی، شاعر و نویسنده و منتقد ادبی، درباره نمادگرایی در شعر فارسی میگوید: «ماموران سانسور شاه از چیزهای لطیف مثل گُل یا پرنده میترسیدند. برخی از گلها مانند گل سرخ یا شقایق اگر در شعرهامان میآمد، میدانستیم که عواقب دارد. بهتدریج پارهای از واژهها به شکلِ کُدهای لورفته عمل میکرد؛ بهمَثَل پرنده نماد آزادی بود و گل سرخ نماد شهید و... یعنی سانسور باعث شده بود که اهل قلم، بهویژه شاعران، واژهها را نه در معنای واقعیشان، بلکه به عنوان نماد چیز دیگری وارد ادبیات کنند.»
سیاوش انقلابی
منزل و دفتر او در تهران مکانی بود برای نشست و برخاست شاعران و شخصیتهای ادبی در سالهای دهه ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷ که سالهای انقلاب فرا رسید. در این سالها فساد و تباهی در جامعه، زندانی شدن آزادیخواهان و انقلابیون، ناامنی و تیغههای چاقو در تاریکیها، خشونت، بیهوده ریخته شدن خونها از عواملی است که فریاد گلبانگ گلوبریده و فریاد یاری و دادخواهی بر رفیقان بردن، غریو و جیغ سر دادن به نشانه اعتراض و دادخواهی را در سراسر اشعار کسرایی طنینانداز کرده بود. شعر «هیچکس در خانه خود نیست» را به پاتریس لومومبا و شعر «ویتنامی دیگر» را خطاب به ارنستو چهگوارا سرود. شعر «شهادت شمع» به بابی ساندز، مبارز ایرلندی تقدیم شده که در پی اعتصاب غذا در زندان درگذشت و شعر «هیروشیما» در همدردی با بازماندگان فاجعه انفجار بمب اتمی در این شهر سروده شده است. کسرایی در همبستگی با زندانیان سیاسی زمان خویش همچون مرتضی کیوان یا خسرو گلسرخی نیز شعر گفته است. شعر «ژاله بر سنگ افتاد» در توصیف راهپیماییهای اعتراضی مردم و «از قرق تا خروسخوان» در وصف شبهای حکومت نظامی، «شعر بهشتزهرا» در تشریح خاکسپاری کشتهشدگان تظاهرات عمومی نشان از میزان سیاسی بودن او دارد. مجموعه نازک از قرق تا خروسخوان آخرین تکاپوهای انقلابی او را در بردارد که میتواند نقش روزشمار انقلاب را در سال ۱۳۵۷ ایفا کند: «دوستان به آن کارگر حروفچینی از من پیام بفرستید / حروف را آماده کن / آزادی از راه میرسد». در این مجموعه آرزوی دیرینه کسرایی تحقق پیدا کرده و انقلاب به وقوع پیوسته است. این سطرها را سیاوش کسرایی در سحرگاه ۱۱ آذر ۱۳۵۷ سروده است: «از قرق تا خروسخوان / شبروان دل ما را در کوچهها / چون مشعلی دست به دست میگردانند / و خواب، بیهوده بر فراز شهر، پرسه میزند / کشتگان سحر را نمیبینند اما صبح، حتمیالوقوع است». شعرهای سیاوش کسرایی ملغمهای بود از مراسم مذهبی و شعارهای انقلابی. کسرایی صحبت از مردی به میان میآورد که آمده تا ظلم و جور را ریشهکن کند و پاکان روزگار را زیر عبای پرمهر و محبت خود جای دهد. او در همان سال انقلاب، قصیدهای بلند برای راه رنج تا رستاخیز ساخت و در آن از داستان کربلا و عاشورا گفت: «در کربلای حاضر / حسین / به مرثیه که حماسه میخواست / به کربلای تو آمدم / حسین! با تو آمدم / تا عاشورا را به اعشار برم / به عشرات برم / تا این گلگونه را /درشت کنم / درشتتر کنم / و سیلی از خون برآرم / شایسته اندام مردُمم!»
در سال 1358 یک سال پس از استقرار جمهوری اسلامی، در ایران کسرایی سیاسیترین مجموعه شعری خود را به نام آمریکا، آمریکا! منتشر ساخت: «اینک چه بایدم؟ / جز جنگ ناگزیر / از بهر آشتی؟ / یا مینهم در آتش و سر میدهم سرود / چشمانتظار آن که بیاید به یاوری».
در همین دوران بعضی از اشعار او همچون آمریکا، آمریکا! یا با امام به خانه آمدم (شعری که در رثای کشتهشدگان حادثه انفجار دفتر نخستوزیری در شهریور 1361 سروده شده بود) به صورت پوسترهای جداگانه از سوی حزب توده ایران چاپ و پخش میشد.
در سال ۱۳۵۸ خورشیدی، هیات دبیران کانون نویسندگان ایران که عبارت بودند از باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی به دلیل حمایت تودهایها از انقلاب و خط ضدامپریالیستی امام خمینی، تصمیم به اخراج سیاوش کسرایی، بهآذین، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و برومند گرفتند. این تصمیم نهایتاً به تایید مجمع عمومی کانون نویسندگان ایران رسید و به اخراج کل اعضای تودهای، به همراه این پنج تن، از کانون نویسندگان ایران منجر شد. این گروه انشعاب کانون نویسندگان را به نام «شورای نویسندگان و هنرمندان ایران» سازمان داد، و مجله ادبی و هنری مستقلی را منتشر کرد که تا شش شماره در تابستان 1361 ادامه داشت.
مردی در تبعید ابدی
در سال 1361، «شورای نویسندگان و هنرمندان ایران» نیز مانند کانون نویسندگان ایران پس از حمله نیروهای امنیتی به تعطیلی کشیده شد و با دستگیری رهبران اصلی حزب توده ایران، عرصه بر سیاوش کسرایی تنگتر شد و او ناگزیر در تهران زندگی مخفی در پیش گرفت، تا اینکه از طریق زاهدان سرانجام موفق شد به افغانستان برود. سالهای کابل، دوره همکاری با رادیو زحمتکشان بود. ابوالفضل محققی، عضو سازمان فداییان خلق، که مدتی در کابل همراه کسرایی بوده میگوید: «او چنان در قالب حزبی فرو رفته بود که حتی در چارچوب تنگ رادیو زحمتکشان که صدای آن به زحمت در ایران شنیده میشد، حاضر نبود شعری غیر از شعرهای خود، احیاناً سایه و هرازچندگاهی به زور و اصرار ما از رضا مقصدی پخش شود و تا زمانی که او مسوول بخش ادبی رادیو بود، هیچگاه شعری از شاملو، اخوان یا فروغ خوانده و پخش نشد. متنی برای یکی از رفقای اعدامشده در سال ۶۷ نوشته بودم که همراه با موزیک و صدای شاملو پخش کردم. صبح فردا در جلسه هیات تحریریه رادیو، مسوول وقت رادیو که از مسوولان حزب توده ایران بود برافروخته با صدای بلند گفت: «چه کسی اجازه داده صدای شاملو، شاعر درباری از رادیو زحمتکشان بلند شود؟ فردا باید منتظر باشیم ترانههای گوگوش از رادیو پخش شود.»
او در پی فراخوانهای وحدتگرایانه، استقامت و پایداری را قدم بعدی رسیدن به پیروزی میداند: «در سنگری چنان / تا آخرین فشنگ / با آخرین توان» و از زبان کاوه پیر تاریخ پاسخ آزادیخواهان را میدهد که تنها با ایستادگی سرسخت و صبر میتوان پیروز شد: «با من بدار حوصله، با من خطر بورز / تیمار کن این فلجِ موت، تن شود / سستی فرو نهد / کندی رها کند / خوگیر راه رفتن و برخاستن شود / دست شکسته بار دگر پتکزن شود». کسرایی پنج سال در کابل اقامت کرد، ولی پس از سقوط دولت نجیبالله خان در افغانستان به مسکو رخت کشید. او از آخرین نسل مهاجران به کعبه آمال کمونیستها، در سالهای فروپاشی شوروی، در قلب مسکو از دریچه به بیرون نگاه میکند و تجربه درونی و رنج روحی خود را در سروده «دلم هوای آفتاب میکند» میفشرد. این سروده بازتاب روحهای عذابدیده ایرانیان مهاجر به شوروی است که همواره و در همه لحظات زجر، سرخوردگی و هزار درد بیدوا، دلشان به سوی میهن پر میکشید:
ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد / تمام روزهای ماه را فسرده مینماید و خراب میکند / و من به یادت ای دیار روشنی / کنار این دریچهها دلم هوای آفتاب میکند / خوشا به آب و آسمان آبیات / به کوههای سربلند، به دشتهای پر شقایقت / به درههای سایهدار / و مردمان سختکوش توده کرده رنج روی رنج / زمین پیر پایدار / هوای توست در سرم نه آشنا، نه همدمی، نه شانهای ز دوستی / که سر نهی بر آن دمی / تویی و رنج و بیم تو / تویی و بیپناهی عظیم تو...
مهره سرخ
مهره سرخ، آخرین کتابی که کسرایی در دوران حیاتش به چاپ میرساند، نقطه مقابل آرش کمانگیر است. او مهره سرخ را در 1370 در مسکو سرود. مانند آرش کمانگیر، مهره سرخ نمونهای از شعر نو حماسی است؛ ادامه معاصر آثار فردوسی (این بار به دنبال رستم و سهراب). در حالی که آرش کمانگیر از ایثار و رهایی میگوید، موضوع مهره سرخ اغفال است و اتلاف. بعد از کنارهگیری از رهبری حزب توده، و مهاجرت از مسکو به وین، مهره سرخ ابراز تاسف و پشیمانی کسرایی از مسیر کمونیسم است. منظومه مهره سرخ بازآفرینی غمنامه رستم و سهراب شاهنامه است که در آن شاعر روزگار خود را به تصویر کشیده و تراژدی روزگار خود را بازسازی کرده است. کسرایی در درآمدی که بر این منظومه تحریر کرده، نوشته است: «در جهان واقعیت، که آرشها اندکاند و سهرابها بیشمار، کابوس این رستاخیز هولناک هر روز و شب در همه احوال با ماست و ما نیز چون او با جراحتی در جان، در برزخ مرگ و زندگی، نوشدارویی نایافته را انتظار میکشیم... در مهره سرخ سخن از خطاهای خطیر نیکخواهانی است که شیفتگی را به جای شناخت در کار میگیرند و شتابزده و با دانشی اندک تا مرزهای تباهی میرانند و اینک تاوان سنگینی که میبایدشان پرداخت. هرکه را آرمانی در سر و آرزویی در دل بوده است، در سیاهچال جدایی با خویش میتابد و اما کلید این سیاهچال بزرگ...؟!» کسرایی در مهره سرخ سر خورده است، از آرمانی که عمری بر آن گذاشته:
بگذار / یک راز سر به مهر بگویمت آشکار: / این مهره شگرف / معجون مرگ دارو و جان داروست / میرایی و شکفتگی جاودان در اوست / زهر است، زهر، باده لعلش / جز عاشقان پیاله نگیرند از این شراب... / اما سرانجام پی میبرد راه را به خطا رفته و پایان تلخ در به دریهای خود را میبیند: / بیجا چرا گلایه / از این و آن دگر؟ / گر هرکه را به کار / پایان ناگزیری / در پیش روی هست، در کار خود نگر / پایان تلخ توست بسی ناگزیرتر! / تا عاشقان مباد کزین پس خطا روند / با این چراغ سرخ به ره آشنا روند! / دشمن به مصلحت / میداد با تو دست / اما تو / بیخبر / با آن دو رویگان به خطا داشتی نشست!
کسرایی، پس از فروپاشی شوروی، بار دیگر رخت هجرت بر تن کرد و برای همیشه به وین رفت. او در نوزدهم بهمنماه 1374 در گورستان مرکزی وین به خاک سپرده شد و مراسم یادبودش در ایران، با حمله نیروهای امنیتی تعطیل شد.
باور نمیکند دل من مرگ خویش را / نه نه من این یقین را باور نمیکنم / تا همدم من است نفسهای زندگی / من با خیال مرگ دمی سر نمیکنم