دانشگاه در خدمت یا دانشگاه خدمتگزار
بررسی آسیبهای رواج خرید و فروش علم در قالب مقالات و رسالههای دانشگاهی در گفتوگو با تقی آزادارمکی
تقی آزادارمکی میگوید: انتظار این بوده که دانشگاه در خدمت سیاست باشد اما امکانپذیر نیست، چون دانشگاه محل آدمهای آزاد است. کسانی که ذهن آزاد و سیال دارند. آنوقت این اشخاص نمیتوانند در خدمت کسی باشد. این فرد دانشگاهی در معرض ایدههای جهانی است چون دانشگاه یک نهاد فرهنگی با روابط بینالمللی است، چون علم مقولهای جهانشمول و بینالمللی است.
خرید و فروش رسالههای دانشگاهی یا مقالات علمی به نظر میرسد تبدیل به یک معضل پیچیده در فرآیند آموزش عالی در ایران شده است. بسیاری بر این باورند که ارادهای آگاهانه با تقویت چنین بازاری در تدارک مشروعیتزدایی از دانشگاه به عنوان نهاد تولید علم و پیشران توسعه است. تقی آزادارمکی جامعهشناس و استاد دانشگاه تهران در این گفتوگو معتقد است: این مساله فقط مختص ایران نیست و در آلمان و آمریکا هم وجود دارد اما در ایران به مسالهای بغرنج تبدیل شده است.
♦♦♦
آیا علم در ایران نیابتی شده است؟ کسانی هستند که به صورت علنی علم و دانش خود را در قالب پایاننامه و مقاله و... تولید میکنند و دیگرانی هم هستند که با خرید آن، از دانش بقیه مدرک میگیرند.
این قضیه چند بعد دارد. یکی اینکه بازاری شکل گرفته و خرید و فروشی صورت میگیرد. هر چیزی در دنیا بازاری پیدا میکند و تجاری میشود و این چیز عجیبی نیست. علم هم تجاری شده است و رسالهنویسی و مقالهنویسی بازار خودش را دارد. من سال 2000 رفته بودم شهر فرانکفورت آلمان. درست زیر ناودان دفتری که تئودور آدورنو فیلسوف و جامعهشناس آلمانی آنجا تدریس میکرد، آدمهایی بودند که برای نوشتن رساله فوق لیسانس دو هزار دلار میگرفتند و برای رساله دکترا چهار هزار دلار پول میگرفتند. همه جای دنیا چنین اتفاقاتی میافتند اما متاسفانه در ایران بیش از حد مجاز و حالت عادی چنین پدیدههایی رواج مییابند. در آمریکا و فرانسه و... هم چنین است. همانطور که آدم هم فروخته میشود، طبیعی است علم هم خرید و فروش میشود. در ایران مشکل بیش از نرمال و غیرعادی است. ما با یک پدیده نابهنجار مواجه هستیم و آن ورود بسیاری در این عرصه است که عملاً گرفتاری به وجود آورده است.
دلایل رونق گرفتن خرید و فروش پایاننامه و مقالات آیاسآی در ایران چیست؟
چند دلیل دارد. یکی تعداد زیاد دانشجو در کشور است. دیگری ضعف آکادمی و بعد فقدان حرمت و اعتبار و منزلت و قدرت استاد در سامان کار است. از همه مهمتر غلبه وجه بوروکراتیک بر وجه آکادمیک کار در دانشگاه است. این چند مولفه را اگر بررسی کنید میبینید چه بلایی بر سر علم آمده است. وقتی رئیس دانشگاه، رئیس دانشکده، رئیس گروه، استاد و افرادی که در حوزه آکادمی تعیینکننده هستند، از حوزه سیاسی آمدهاند، یعنی یا سیاسی هستند یا کارمندان دولت هستند، آمدهاند تا سیاستهایی را اعمال کنند تا اینکه علم را ارتقا دهند، شما نباید انتظار داشته باشید که تولید علم اتفاق بیفتند. من در جریان ممیزی یک پرونده در یک دانشگاهی هستم و در حال بررسی هستیم. طرف چهار سال است وارد آکادمی شده است. 40 مقاله نوشته و پنج کتاب تالیف کرده است. من نگاه کردم و دیدم این آدم در طول چهار سال، ماهی یک مقاله نوشته است و سالی حداقل یک کتاب نوشته و بسیاری از کتابهایش چاپ نشده است. این نشان میدهد این آدم یا نابغه است یا شارلاتان است! اگر نابغه بود باید طور دیگری رفتار میکرد. بنابراین بیشتر یک شارلاتان است. آدمهایی که وارد آکادمی شدهاند بر اساس یکسری منابع دنبال تامین یکسری منافع هستند. یعنی این افراد بهجای دغدغه علم دنبال اهداف دیگری هستند. به اینها میتوان گفت بوروکراتها یا کارمندان سیاسی دولت! نظام آموزش عالی به واسطه کارمندان دولت اداره میشود، دانشگاههای ما هم به وسیله آدمهای سیاسی اداره میشوند. دانشمندان کمی داریم یا اگر هم داریم قدرتی ندارند و در حاشیه هستند. همین باعث شده که نظارت و کنترل دست بوروکراتها بیفتد و آنها که کار تخصصی و فنی را بلد هستند، قدرت اعمال دخالت و اعمال نظر ندارند. تعداد دانشجویان هم بسیار زیاد است. 50 نفر دانشجوی کارشناسی ارشد در یک کلاس هستند، 20 دانشجوی دکترا در یک کلاس. بعد این همه دانشجو استاد ندارند. پس نیاز به استاد قرضی، مقاله قرضی، رساله قرضی و در نهایت مدرک قرضی از دل این سیستم در میآید. چرا چنین شده است؟ چون شهوت در باب مدرکگرایی وجود دارد و یکسری آدم هستند که موقعیت سیاسی و اجتماعی بالایی دارند و در دستگاههای حساس و تصمیمساز مسوولیت دارند و نیاز به مدرک دارند. این آدمها چنین سیستم آموزش عالی را سست میکنند و به نوعی کل سیستم اجتماعی و سیاسی ما دچار این گرفتاری است. شهوت و هیجان مدرکگرایی مدیران سیاسی را وادار به اعمال قدرت در دانشگاه و حوزه علم میکند. هجمه دانشجو به استاد زیاد است. از سوی دیگر استاد را گرسنه نگه میدارند. استادی که دانشگاه میآید و درآمدش برای هزینه معیشتش کفاف نمیدهد او را دعوت به انتشار انبوه کار میکنید چون میخواهید در سطح جهان تبلیغات تولید علم هم راه بیندازید! نوعی بههمریختگی ساختار دانشگاه در ایران مشهود است که بوروکراتها و سیاسیون کانون این ناهنجاری هستند. بوروکراتهایی که نیاز به مدرک دارند و آمدهاند از دانشگاه امتیاز بگیرند. بالاخره دانشگاه هم کارمندانی دارد و کارمند در اختیار استاد است. شبیه به بیمارستان تصور کنید که پرستاران و مددکاران و حراست و... در اختیار پزشک هستند تا پزشک معالجه کند، تشخیص دهد و مردم و بیماران را نجات دهند. در دانشگاه البته این مساله معکوس شده است و این کارمندان و نیروهای مزاحم هستند که تصمیم میگیرند اما متاسفانه همه چیز به نام استاد تمام میشود. شما ببینید فضایی ایجاد شده که استادان را هو کنند. در حالی که استاد مقصر نیست. استاد در یک چرخه معیوب قرار گرفته و بعد یکجایی او گرفتار و بدنام شده است.
غلبه نگاه سیاسی و حضور سیاسی در دانشگاهها چه ضربهای به علم به معنای واقعی آن وارد میکند؟
علم را بیفایده کردهاند. علم بیحاصل میشود. در اداره قند و شکر میشود تعیین تکلیف کرد و از بالا برنامه داد ولی در دانشگاه نمیشود برنامه داد. دانشمند محصول کار را که همان دانش است تولید میکند. نمیتوان به یک جامعهشناس گفت این کار را تولید کن! این گرفتاری که در حوزه علوم انسانی به وجود آمده است، از همین قماش است. شما وقتی جهت علم را تعیین میکنید دیگر نمیتوان کاری انجام داد. وقتی قرار است علم به درد کشور بخورد و دانشمندان علم را تولید کنند و تعیینکننده باشند از این طریق است که میتوان کشور را نجات داد و جامعه پیش میرود. باید یک جامعهشناس به شما بگوید در چه زمینهای نیازمند تغییر ساختار نهادی هستید یا نیستید. شما اگر قرار باشد نهاد را برپا کنید و سیاستهایش را تعیین کنید بعد به دانشگاه بگویید شما در این زمینه فعالیت کنید، اینکه دیگر دانشگاه نیست! این محیط حزبی و سیاسی است. دانشگاه در خدمت با یک دانشگاه خدمتگزار فرق دارد. به نظر میرسد ما یک دانشگاه در خدمت میخواهیم. وقتی هدف این است که دانشگاه در خدمت باشد، یعنی سیاست تعیین میکند دانشگاه چطور باشد اما وقتی دانشگاه خدمتگزار باشد، دانشگاه تعیین میکند سیاست چگونه باشد! علوم اجتماعی علومی است که خدمت کند و با علومی که در خدمت باشند، فرق دارد. وقتی علوم در خدمت باشد، میشود ایدئولوژی! میشود سیاست! اینجا کارمندان هستند که اصل و اولویت هستند نه استادان! این شرایط غالب هم در دانشگاه حاکم است و هم بیرون دانشگاه! اینچنین است که دانشگاه از مسیر اصلی خودش خارج میشود. وقتی در کشور 80 سال علم جامعهشناسی تدریس و تولید شده اما اگر به شما کمکی نمیکند که مسیر توسعه و سازوکارهای عمرانی و شهری را تعیین کنید، به معنی این نیست که علم ناکارآمد است یا جامعهشناسی ضعیف است. مسیری که برای علم طراحی شده غلط است و چون مسیر اشتباه است، علم نمیتواند نتیجهبخش باشد. آنهایی میتوانند در این شرایط بالا بیایند و رشد کنند که در خدمت باشند!
تصور من از سخنان شما این است که ارادهای آگاهانه علم و فضای دانشگاه را به سمت و سویی میبرد که خاستگاه واقعی دانشگاه نیست و از دل آن دانش بیرون نیاید.
بله، همین است. دانشگاه تبدیل به یک سازمان شده و قرار است در کنار مجموع سازمانهای کشور دیده شود. دانشگاه یک نقش نهادی را بازی میکند. نهاد اقتضائات و شیوه مدیریتی خودش را دارد. اینجا غلبه نگاه سازمانی بیش از نهاد است. طوری است که صراحتاً گفته میشود باید آدمهای من بیاید و فلان آدم برود. دانشگاه عملاً وجود ندارد و این روش اداره یک اداره است. دانشگاه باید خودش اقتضای مسیر کند و آدمهایش را تولید کند. باید برنامه توسعه از ذهن دانشمندان و عالمان دانشگاه بیرون بیاید و بعد نوشته شود. نباید مساله برعکس شود که نقشه توسعه کشیده شود و به دانشگاه گفته شود شما اینگونه عمل کنید. اینکه دیگر دانشگاه نیست. این یک اداره یا یک سازمان دولتی است. چرا کشور در عرصههای مختلف دچار بحران است؟ به خاطر غلبه چنین نگاهی که به دانشگاه وجود دارد. از عقل دانشمندی خارج است که این همه بوروکراسی فربه وجود دارد اما نمیتوانند بحرانها را حل کنند. واگذاری به ساحت نهادی و کنش نهادی دانشگاه میتوانست طی این سالها بحران توسعه در کشور را مرتفع کند و نیازی به این همه بوروکراسی نبود.
سوالی که در میانه این بحثهای عمیق و بنیادین ممکن است برای مخاطبان مطرح شود این است که آیا نوشتن پایاننامه برای یک دانشجو یک ضرورت است که بعد از ضرورت آن تبدیل به یک بازار شده است؟
بله که ضرورت دارد. اساساً دانشجو باید مجموعه یافتههای علمیاش را در جایی متبلور کند تا بتواند حل مساله کند. باید چیزی پیش برود. دانشجو یک وسیله در خدمت استاد است تا ارتقای دانش صورت گیرد. برای توسعه ایدههای علمی نیازمند چنین شرایطی هستیم. گاهی به وسیله پایاننامه یک دانشجو، استادان به ایده جدیدی دست پیدا میکنند. پس رسالهنویسی یک ضرورت در تولید علم است. حذف آن اشتباه است. اینطوری شبیه به مدرسه میشود. مدرسهای میشود که دانشآموز دو تا کلاس میرود و تمام. وقتی رسالهنویسی و مقالهنویسی وجود دارد یعنی باید متنی تولید شود که به داوری دیگران نیاز دارد. به همین دلیل است که الان ما متوجه تقلب در جامعه هستیم. اگر نیاز به رسالهنویسی نبود که من و شما الان درباره رواج تقلب و علم عاریتی حرف نمیزدیم. ضعف علم از اینجا درمیآید که شما تولیدی در اختیار دارید که کپی است! چه کسی این کار را میکند؟ یک سیستم دیگر! چنین سیستمی در آموزش و پرورش هم هست و موسسات آموزشی مثل قلمچی و... هم هستند که دارد جای نهاد آموزش و پرورش روی دانشآموز کار میکند و پولش را میگیرد و دانشآموز را به دانشگاه میفرستد. چه بلایی دارد سر علم و دانش میآید؟ اساساً چه بلایی دارد سر سواد میآورند؟ این خطا دیده نمیشود. چون همه خوبها با امکاناتی وارد این موسسات میشوند و این فاجعه نظام آموزشی دیده نمیشود. اینجا هم همینطور است. رسالهنویسها و مقالهنویسها به دلیل اینکه رساله و مقاله باید علم را ارتقا دهد، خطایش دارد اثبات میشود.
شما اشاره کردید که حتی در آلمان و در کنار دفتر آدورنو کسانی هستند که پایاننامه و مقالهفروشی میکنند. آیا جوامعی را سراغ دارید که نهاد قدرت، دانشگاه را به گونهای در خدمت قرار داده باشد که دیگر توان تولید علم و انجام رسالت واقعی را از دانشگاه گرفته باشند؟
امکان ندارد. این یک وجه ایدهآلیستی بوده که همیشه هم از سوی برخی کشورها دنبال شده اما چنین چیزی هرگز عملی نشده است. انتظار این بوده که دانشگاه در خدمت سیاست باشد اما امکانپذیر نیست، چون دانشگاه محل آدمهای آزاد است. کسانی که ذهن آزاد و سیال دارند. آنوقت این اشخاص نمیتوانند در خدمت کسی باشد. این فرد دانشگاهی در معرض ایدههای جهانی است چون دانشگاه یک نهاد فرهنگی با روابط بینالمللی است، چون علم مقولهای جهانشمول و بینالمللی است. دانشگاه یکی از مراکز ارتباطات بینالمللی است. هر دانشگاهی نمیتواند این سرنوشت را پیدا کند. بنابراین اگر اصراری بر این مساله شود دانشگاه تبدیل به یک بحران برای جامعه میشود. دانشگاهیان بیشترین خدمتگزاران مملکت هستند. اما واقعیت این است که هیچ کسی کمک دانشگاهیان را قبول نمیکند اما سیاسیون میگویند دانشگاه باید آنچه ما میگوییم را عمل کند. یعنی جای دو طرف عوض شده است. یعنی جایگاه دانشگاه را تا سطح یک حزب پایین میآورند. حزب چیز خوبی است و باید در خدمت سیاست باشد اما دانشگاه حزب نیست که در خدمت سیاست باشد. بنابراین فشار این تفکر دانشگاه را نیز دچار فرسودگی میکند. بنابراین آنچه در دانشگاه تولید میشود حتی در بهترین کیفیت هم مورد استفاده قرار نمیگیرد. بنابراین تولید بنجل مورد استقبال واقع میشود. ارتقا مییابد و تولیدکننده بیسواد به عنوان دانشمند و استاد دانشگاه به جامعه معرفی میشود. مشکل امروز جامعه ما کارشناسان بیهویتی هستند که علم هم ندارند. تلویزیون پر از کارشناس بینام و بیهویت است که حتی نمیتوانند درست حرف بزنند. در معرفی کارشناس برنامه مینویسند دکتر فلانی استاد دانشگاههای کشور! عجب! چطور یک نفر میتواند استاد همه دانشگاههای کشور باشد؟
شما گفتید این روند منجر به فرسودگی نهاد دانشگاه میشود. آیا نظام سیاسی که وظیفه قانونگذاری، اجرای قانون و نظارت را بر عهده دارد و عملاً فرآیند توسعه کشور را باید پیش ببرد از این وضعیت آسیب نمیبیند؟
وقتی نهاد دانشگاه فرسوده شود، خود نظام سیاسی هم فرسوده خواهد شد. چون دانشگاه و مساله تولید علم قرار است در فرآیند توسعه دولت را یاری دهد در این شرایط در مقابل هم قرار میگیرند و در این نزاع، قاعدتاً باید مثل اوایل انقلاب دانشگاه را تعطیل کنند. یا اینکه دانشگاه را رها کنند که خودش تصمیم بگیرد. دولت و سیاست میخواهد دانشگاه و علم را در خدمت بگیرد. اما نمیتواند در خدمت بگیرد. بنابراین نوعی تعارض ماندگار بین دانشگاه و دغدغههای سیاسی و ایدئولوژیک دولت شکل میگیرد. آن چیزی که اتفاق میافتد این است که دانشگاه از نیروهای خوب و کارآمد خارج میشود. خروج نخبگان به این معنی است که نخبه احساس میکند اینجا دیگر جایی برای پیشرفتش نیست. بنابراین تصمیم میگیرد که از کشور برود. مهمترین آسیب این وضعیت از دست رفتن نیروهای اصلی دانشگاه است. دانشگاه نمیتواند خودش را ارتقا دهد چون تحت ممیز و سلطه و نظارت است.
آیا میتوان برخورد با افراد مرتبط با علم مانند متخصصان و دانشمندان را نیز در این نوع نگاه به مساله علم و دانش و دانشگاه تقسیمبندی کرد؟
بله، همینطور است. در حوزه جامعهشناسی و اقتصاد و... نیز چنین رویهای همیشه وجود داشته است. این همان محل تلاقی است و واقعیت این است که معمولاً سیاستمداران در این تلاقی و جدال شکست میخورند. در مساله برخورد با نویسندگان شاید این تصور در بعضی به وجود آمده باشد که قلع و قمع شدند اما اینها دغدغه جامعه را دارند و هرگز از بین نرفتند بلکه تغییر شکل و تغییر مسیر دادند. وقتی با متخصصان برخورد صورت میگیرد، آنها دغدغه را در جای دیگری دنبال میکنند. یعنی راه طولانیتر و بیان پیچیدهتری را پیدا میکنند تا مشکل جامعه را حل کنند. لزوماً از موضوعات عبور نمیکنند چون چیزی جز علم و تخصص خود برای عرضه ندارند. سوال اصلی که جامعهشناسی ایران دارد این است که آیا جامعه در مسیر فروپاشی است یا در مسیر تغییرات بنیادین است؟ جامعهشناس با همه تنگناها نمیتواند از این پرسش عبور کند و مثلاً فقط سراغ آسیبهای اجتماعی برود و فقط گداها را در خیابان بشمارد. بنابراین روش رسیدن به این پاسخ این پرسش را تغییر میدهد!