تاریخ انتشار:
چه کسانی مساله کژگزینی و اطلاعات نامتقارن را بسط دادند؟
اطلاعات نامتقارن و بازار
کژگزینی یا انتخاب نامساعد، اگر چه در نظر میتواند یکی از مسائل پیچیده علم اقتصاد تلقی شود اما در عین حال مثالهایی ملموس برای تمام بازیگران بازار دارد. نمونه بسیار روشن آن همان بازار خودرو دستدوم است که فروشنده و خریدار اطلاعات نامتقارنی دارند و خریدار معمولاً ریسک بالایی را هنگام خرید تقبل میکند؛ او اطمینان زیادی ندارد که خودرویی که خریده است چه کیفیتی دارد و به قول اقتصاددانان حوزه نظریه قرارداد و اطلاعات نامتقارن، لیمو(خودرو معیوب و کمکیفیت) از آب درمیآید یا هلو(خودرو باکیفیت و بیعیب).
کژگزینی یا انتخاب نامساعد، اگر چه در نظر میتواند یکی از مسائل پیچیده علم اقتصاد تلقی شود اما در عین حال مثالهایی ملموس برای تمام بازیگران بازار دارد. نمونه بسیار روشن آن همان بازار خودرو دستدوم است که فروشنده و خریدار اطلاعات نامتقارنی دارند و خریدار معمولاً ریسک بالایی را هنگام خرید تقبل میکند؛ او اطمینان زیادی ندارد که خودرویی که خریده است چه کیفیتی دارد و به قول اقتصاددانان حوزه نظریه قرارداد و اطلاعات نامتقارن، لیمو (خودرو معیوب و کمکیفیت) از آب درمیآید یا هلو (خودرو باکیفیت و بیعیب). این نمونه ساده قابلگسترش به تمامی دیگر بازارها مانند بیمه، بانکداری، املاک و مستغلات، سهام و ... است و نتایجی به بار میآورد که باعث ناکارایی و حتی گاهی شکست بازار میشود. به همین دلیل است که اقتصاددانان زیادی بیش از چهار دهه است که روی مساله اطلاعات نامتقارن در بازار که موجب کژگزینی یا انتخاب نامساعد (Adverse selection) و کژمنشی یا مخاطرات اخلاقی (Moral Hazard) میشود، در حال تحقیق و مطالعه هستند تا به راهحلهایی برای تقارن حداکثری اطلاعات بین دو طرف مبادله برسند که باعث میشود بهرهوری بازار افزایش یابد.
مساله اطلاعات نامتقارن
احتمالاً سال 2001 اوج توجه به مساله اطلاعات نامتقارن در علم اقتصاد بود. پس از سه دهه تلاش و تحقیق، آکادمی نوبل اسم سه اقتصاددان آمریکایی را به عنوان برندگان نوبل اعلام کرد که به خاطر «تحلیلهایشان از بازارهایی با اطلاعات نامتقارن» شایسته این جایزه شناخته شده بودند. جورج آکرلوف استاد دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، مایکل اسپنس استاد دانشگاه استنفورد و جوزف استیگلیتز استاد دانشگاه کلمبیا، از این بابت برنده نوبل شدند که در حال تلاش برای بهبود رابطه فروشنده و خریدار در بازارهایی با اطلاعات نامتقارن بودند: جایی که بازیگران یک طرف مبادله اطلاعات بهتری از طرف دیگر دارند.
مساله کژگزینی در اقتصاد، برابر گزارشها و مستندات به صنعت بیمه برمیگردد. جایی که بیمهگذارها همواره از عدم تقارن اطلاعات با مشتریان بیمه در هراس هستند. ایده وجود کژگزینی در بازار بیمه میگوید افرادی که میخواهند خود را بیمه کنند اطلاعات بیشتری نسبت به بیمهگذار در مورد صحت و سلامت خودشان دارند. بنا بر این فرضیه افرادی خود را بیمه (به طور آزادانه و اختیاری در بیمههایی مانند بیمه عمر) میکنند که سود احتمالی بیمه برایشان بیش از پرداخت حق بیمه باشد. این گزاره به معنای زیان شرکتهای بیمه است چون در آیندهای نزدیک باید بیش از آنچه حق بیمه گرفتهاند برای بیمهشده هزینه کنند. در نتیجه شرکتهای بیمه به دنبال افزایش حق بیمه در بازار میروند. در نتیجه افرادی که حق بیمه افزایشیافته جدید را به صرفه نمیدانند از بازار خارج میشوند و تعداد افراد تحت پوشش بیمه کاهش مییابد. در نتیجه میانگین سرانه زیان بیمه افزایش مییابد. یعنی شرکتهای بیمه دچار زیان میشوند. در نتیجه مجدد به دنبال افزایش حق بیمه میروند و این چرخه دائماً تکرار میشود و به شکست بازار میانجامد.
جورج آکرلوف، احتمالاً نخستین کسی بود که کژگزینی را به طور گسترده مورد مطالعه قرار داد و آنچه در بازار بیمه وجود داشت را به عنوان یک فرضیه مورد مطالعه و بسط قرار داد. او در سال 1970 مقالهای نوشت با عنوان «بازار لگنها: عدماطمینان کیفی و مکانیسم بازار»i(The Market for Lemons: Quality Uncertainty and The Market Mechanism)m و در آن به مساله کیفیت کالاهای مورد مبادله در بازار پرداخت که در آن بین خریدار و فروشنده عدم تقارن اطلاعات وجود دارد. لیمو اصطلاحی عامیانه در ادبیات آمریکایی است که برای ماشینهای دستدومی به کار میرود که دچار خرابیهای عمده هستند و تشخیص آن در بازار دستدوم کار سادهای نیست. به عبارت دیگر همان اصطلاح لگن در ادبیات عامیانه فارسی. نمونه ملموستری از کژگزینی در نتیجه عدم تقارن اطلاعات. آکرلوف میگوید در بازار خودروهای دستدوم، فروشنده اطلاعات بیشتری در مورد خودرو خودش دارد. وی میداند که دارد هلو (خودرو خوب) میفروشد
یا لیمو (خودرو لگن). اما خریدار کمتر اطلاعاتی دارد و دست یافتن به این اطلاعات از روی ظواهر برای خریدار عادی چندان امکانپذیر نیست. در نتیجه قیمتی که به دست میآید میانگینی از قیمت هلو و لیموست. فروشنده هلو با این قیمت، که پایینتر از قیمت مدنظر اوست حاضر به فروش خودرو خوب خود نیست و از بازار خارج میشود. خروج فروشندگان هلو و کاهش تعداد هلوها، منجر به کاهش میانگین قیمت در بازار میشود و با این کاهش تعداد بیشتری از فروشندگان هلو از بازار خارج میشوند و این چرخه معیوب به ناکامی بازار منجر میشود. آکرلوف در مقاله معروف خود نشان میدهد که چگونه قیمت بیانگر کیفیت کالاست. قیمتهای پایین فروشندگان کالاهای باکیفیت را از بازار خارج میکند و تنها لیموفروشان در بازار میمانند.
آکرلوف از مثال بازار خودروهای دستدوم تنها به عنوان یک نمونه استفاده کرد تا مشکل بیاطمینانی کیفی را که منجر به کژگزینی میشود تشریح کند. او مینویسد: هزینه ناراستی، تنها در مقداری که خریدار زیان میبیند نمایان نمیشود؛ بلکه این هزینه زیان ناشی از خروج کسبوکارهای مشروع را نیز شامل میشود.
مقاله آکرلوف یکی از مهمترین نمونههای موجود در اقتصاد اطلاعات است. او در این مقاله یک مثال ساده اما مهم و جهانی را مطرح میکند که کاربرد وسیعی در زندگی روزمره مردم دارد. این مقاله به نوعی نخستین تحلیل رسمی از مساله کژگزینی در بازار بود. او توانست در تحقیقات خود در مورد مساله کژگزینی به اهمیت و شیوع مساله اطلاعات نامتقارن در سراسر جهان بهویژه اقتصادهای در حال توسعه بپردازد. یکی دیگر از نمونههای کژگزینی به گفته او بازار اعتبار در هندوستان در دهه 1960 است. در این بازار وامدهندگان محلی نرخ سود خود را دو برابر نرخ سود رسمی در شهرهای بزرگ تعیین کرده بودند. یک فرد متعلق به طبقه متوسط که میتوانست در شهر وام بگیرد، همان پول را در روستاها و مناطق حاشیهای قرض میداد اما با توجه به فقدان اعتبارسنجی مشتری، اطلاعی از اعتبار فرد وامگیرنده نداشت که ممکن بود به زیانی بزرگ برای او و برای وامدهندگان در شهرهای بزرگ تبدیل شود. همچنین کژگزینی در بازار ممکن است باعث شود سالمندان نتوانند برای خود در بازار بیمهگذار پیدا کنند یا اینکه منجر به مشکل تبعیض در بازار کار میشود.
نکته کلیدی مقاله آکرلوف در این است که کارگزاران بازار انگیزهای قوی برای خنثی کردن اثرات کژگزینی دارند. او به نهادهایی در بازار اشاره میکند که شکل گرفتهاند تا مشکل نامتقارن بودن اطلاعات را پوشش دهند. قراردادهای گارانتی با فروشندگان خودرو، برندها، فروشگاههای زنجیرهای و فرانشیز از جمله این نهادهاست.
مایکل اسپنس دیگر اقتصاددان شاخص در حوزه اقتصاد اطلاعات است که در جایزه نوبل اقتصاد 2001 با آکرلوف شریک بود. اسپنس این مساله را مطرح میکند که چگونه افرادی با اطلاعات بهتر و بیشتر میتوانند با علامتدهی (Signaling) اطلاعات خود را به دیگرانی که کمتر مطلع هستند انتقال دهند و به این روش از مشکل کژگزینی بکاهند. علامتدهی نیازمند حضور کارگزارانی در بازار است که با شناسایی معیارهای هزینهبر و قابل مشاهده، دیگر کارگزاران بازار را در مورد تواناییشان یا ارزش کیفیت تولیدشان توجیه و متقاعد کنند. مطالعات اسپنس این ایده را بسط داد و تحلیل کرد و در عین حال کاربرد آن را نشان داد.
مایکل اسپنس مقاله پیشرو خود را در سال 1973 و به عنوان تز دکترا ارائه داد. مقالهای که نشان میداد آموزش، نشانهای از بهرهوری در بازار کار است. یک دیدگاه بنیادی در این مورد این است که علامتدهی نمیتواند موفق شود مگر هزینه علامتدهی به قدر کفایت در میان فرستندگان آن مثلاً متقاضیان کار متفاوت باشد. کارفرما یا استخدامکننده نمیتواند افراد بیشتر بهرهور را از کمتر بهرهور تشخیص دهد مگر اینکه بداند فرد بیشتر بهرهور با تحصیلات بالاتر هزینهبری کمتری نسبت به فرد کمتر بهرهور که سطح پایینتری از تحصیلات را گذرانده است دارد. اسپنس همچنین به امکان تعادلهای انتظارمحور برای تحصیلات و دستمزد اشاره میکند، چرا که مردان نسبت به زنان و سفیدها نسبت به سیاهها با سطحی یکسان از بهرهوری، دستمزد بیشتری میگیرند.
مایکل اسپنس و دیگر اقتصاددانان، مطالعات گستردهای انجام دادند که کاربرد این نظریه و تایید آن در اهمیت علامتدهی در بازارهای مختلف را نشان داد. این ایده پدیدههایی مانند تبلیغات هزینهبر یا گارانتیهای بلندمدت را به عنوان علامت بهرهوری مورد تایید قرار میدهد. همچنین کاهش شدید قیمتها به عنوان علامتی از قدرت بازار، تاکتیکهای تاخیری در پیشنهاد دستمزد به عنوان علامتی از قدرت چانهزنی، تامین مالی با استفاده از بدهی پیش از انتشار سهام جدید به عنوان علامتی از سوددهی و سیاست پولی مولد رکود به عنوان نشانهای از انگیزه زیاد برای کاهش تورم بالا از دیگر مولفههای مورد تایید این نظریه است.
یکی از نخستین مثالها در این باب سود سهام است. چرا شرکتها به سهامداران خود سود پرداخت میکنند در حالی که میدانند سود سهام مالیات بیشتری (مالیات دو برابر) نسبت به سود سرمایه دارد؟ دلیل محتمل این است که شرکتها بر اساس اطلاعات درونی خود ترجیح میدهند به سهامداران خود سود بپردازند و به این ترتیب به بازار علامت بهبود و انتظار سوددهی بدهند. به این ترتیب قیمت سهام آنها در بازار رشد میکند و از این طریق مالیات بیشتری که بابت پرداخت سود سهام (نسبت به حفظ سود و افزایش سرمایه) متحمل شدهاند جبران میشود و احتمالاً عایدی بیشتری نصیب شرکت میشود. بازار این حرکت را به عنوان یک علامت خوب از سوددهی در آینده تحلیل میکند.
مایکل اسپنس علاوه بر این از نتایج مطالعات ویکری و میرلس، برندگان نوبل اقتصاد در سال 1996، در تحلیل بازارهای بیمه بهره برد. در طول سالهای 1975 تا 1985 او یکی از پیشروان موج نظریه بازی بود که جنبههای متفاوتی از رفتار استراتژیک بازار را با یک نظریه در آن زمان جدید یعنی سازمان صنعتی روشن کرد.
سومین سهم از نوبل اقتصاد در سال 2001 به جوزف استیگلیتز رسید. اقتصاددانی که بیشتر به واسطه حضورش در بانک جهانی و فعالیت به عنوان اقتصاددان ارشد این نهاد بینالمللی شناخته شده است و البته پس از خروج از بانک نقدهای مهمی بر روند جهانی شدن وارد کرده است. با این همه استیگلیتز جایزه نوبلش را نه به خاطر کارهایش در بانک جهانی یا انتقاداتش به جهانی شدن که به خاطر مشارکت در بسط و توسعه اقتصاد اطلاعات دریافت کرد. او یکی از مقالات مهم خود را با همکاری مایکل راتسچایلد (Michael Rothschild) نوشت و منتشر کرد که نشان میدهد چگونه مشکل اطلاعات در بازار بیمه نقش ایفا میکند. در این بازار شرکتها اطلاعات کاملی در مورد ریسک بیمه افراد ندارند. این مقاله مکمل بسیار ارزندهای برای تحلیلهای آکرلوف و اسپنسر است و رفتار کارگزاران کماطلاع را در بازاری با اطلاعات نامتقارن به آزمون میگذارد. استیگلیتز و راتسچایلد نشان میدهند که یک شرکت بیمه (کارگزار کماطلاع) میتواند با دادن انگیزه لازم به خریدار بیمه (کارگزار پراطلاع) او را متقاعد به افشای اطلاعاتی در مورد ریسکهای احتمالی سلامتیاش بکند؛ عملی که اصطلاحاً به آن غربالگری (Screening)
گفته شد. در تعادل غربالگری، شرکتهای بیمه میتوانند ریسکهای مختلف را شناسایی و طبقهبندی کنند و قراردادهای جایگزین را به بیمهگذاران پیشنهاد بدهند که در آن حق بیمه کمتر میتواند با کسورات بیشتر مبادله شود.
استیگلیتز و همکارش دریافتند که اگر مدلهای اقتصادی مساله عدم تقارن اطلاعات را نادیده بگیرند ممکن است کاملاً باعث انحراف در بازار شوند. پیام عمومی این دو اقتصاددان این است که در چشمانداز عدم تقارن اطلاعات، اغلب بازارها به مسیری کاملاً متفاوت میروند. در واقع استیگلیتز بیش از بقیه اقتصاددانان این حوزه مساله عدم تقارن اطلاعات را بسط داد. او نشان داد که این مساله میتواند در بازارهای مختلف به اشکال مختلف ایفای نقش کند حال چه بازار اشتغال و بیکاری باشد چه مساله نظام مالیاتی. چندین مقاله منتشرشده از استیگلیتز به عنوان بنیان مقالات اقتصاددانان و محققان بعدی مورد استفاده قرار گرفته و میگیرد.
جوزف استیگلیتز و اندرو وایس مساله عدم تقارن اطلاعات را به بازارهای اعتباری نیز بسط دادند. کاری که آکرلوف نیز با مثال وامدهی در شهرهای کوچک و روستاهای هندوستان انجام داده بود. استیگلیتز و وایس نشان دادند که به منظور کاهش زیانهای ناشی از وامهای بد، راهکار احتمالاً بهینه این است که بانکداران به جای اینکه نرخ بهره را افزایش دهند، میزان وامها را سهمیهبندی و کنترل کنند. از آنجا که رتبهبندی اعتباری کاری معمول است این اقدام میتواند راهکاری واقعبینانهتر برای بازار اعتبار باشد. این دو اقتصاددان با مطالعات خود توانستند اثر قابلتوجهی در حوزه تامین مالی شرکتی، نظریه پولی و اقتصاد کلان بگذارند.
استیگلیتز همچنین با سانفورد گراسمن نیز همکاری داشت و بهرهوری در بازارهای مالی را مورد تحلیل قرار داد. نتیجه مطالعات در تناقض گراسمن - استیگلیتز نشان داده شد: اگر بازاری از نظر اطلاعات بهرهور باشد، یعنی تمام اطلاعات مرتبط در قیمتهای بازار منعکس شود، هیچ کارگزاری انگیزه لازم را برای به دست آوردن اطلاعاتی که قیمتها بر پایه آن شکل گرفتهاند، ندارد.
جوزف استیگلیتز یکی از پایهگذاران اقتصاد توسعه مدرن نیز هست. او نشان داده است که اطلاعات نامتقارن و انگیزه اقتصادی تنها مفاهیمی انتزاعی نیستند بلکه پدیدههایی واقعی با ارزشی بالا در تحلیل نهادها و وضعیت بازار در اقتصادهای در حال توسعه هستند. یکی از نخستین مطالعات او در مورد مساله اطلاعات در مورد مزارعه بود که یک نوع قرارداد باستانی و تاریخی است که هنوز هم کاربرد دارد.
قرارداد مزارعه معمولاً به این شکل است که در آن مقرر میشود در فصل برداشت محصول با سهم ثابتی (معمولاً نصف نصف) بین مالک زمین و مستاجر تقسیم شود. از آنجا که معمولاً مالک زمین ثروتمندتر از مستاجر مزرعه است، ممکن است به نظر برسد به نفع هر دو طرف است که تمام ریسک قرارداد برعهده مالک باشد. اما چنین قراردادی به مستاجر مزرعه انگیزه کافی برای کشتوکار روی زمین را نمیدهد. با توجه به اینکه مالک زمین معمولاً فاقد اطلاعات کافی در مورد وضعیت و شرایط برداشت و تلاشهای مستاجر مزرعه است، مزارعه یک راهحل بهینه برای هر دو طرف قرارداد است.
استیگلیتز مشارکت زیادی در شکلگیری و تغییر تفکر اقتصاددانان در مورد کارکرد بازار داشته است. او در کنار جورج آکرلوف و مایکل اسپنس هسته مدرن اقتصاد اطلاعات را شکل دادهاند.
منتقدان چه میگویند؟
با این همه مساله عدمتقارن اطلاعات و تلاش برخی اقتصاددانان برای ارائه راهکار، منتقدانی هم دارد؛ کسانی که میگویند در حالت تقارن اطلاعات هیچ بازاری شکل نمیگیرد و اصولاً این عدم تقارن اطلاعات است که موجب مبادله میشود. تایلر کوئن، اقتصاددان اتریشی، یکی از این منتقدان متاخر است. او کژگزینی را یک مساله مهم و کلیدی نمیشمارد و میگوید: هرگاه جایی مطرح میکنم که کژگزینی مساله مهمی در اقتصاد نیست، بلافاصله با این پاسخ عام مواجه میشوم که میگوید تو تلاش میکنی خودت را بیمه کنی در حالی که فهمیدهای یک تومور مغزی بدخیم داری. یا مثالهایی کاملاً شبیه به این. من به شما اطمینان میدهم که کژگزینی مساله مهمی نیست. کژگزینی نیاز به اطلاعات نامتقارن دارد. به بیان سادهتر من به عنوان یک فرد اطلاعات بیشتری در مورد تومور مغزی خودم دارم تا شرکتی که احتمالاً در نظر دارد مرا بیمه کند. اما مشکل اصلی اینجا نیست. مشکل زمانی پیش میآید که شرکت بیمه بفهمد من تومور مغزی دارم. لذا حق بیمهای که باید پرداخت کنم معادل همان هزینه درمانی تومور است. اینجا بین من و شرکت بیمه تقارن اطلاعات وجود دارد اما نتیجه سادهاش این است که بیمهای هم در
کار نیست. بیایید یک مثال فرضی بزنیم. در نظر بگیرید کسی هست که میتواند وضعیت سلامتی شما را به طور کامل پیشبینی کند و هزینههای پزشکی را بگوید. او همین اطلاعات را در اختیار شرکت بیمه نیز قرار میدهد. در این حالت شما فارغ از اینکه تا چه اندازه سلامت هستید، هرگز نمیتوانید خودتان را بیمه کنید.
دیدگاه تان را بنویسید