سوءبرداشت
آیا سیاستگذاران اقتصاد را درست متوجه نمیشوند؟
بعضی از قواعد اقتصاد به سادگی قابل درک نیستند و وقتی چنین است، یا سیاستگذار در مورد آنها واقعاً دچار کجفهمی میشود یا خودش را به کجفهمی میزند تا عملکرد خود را توجیه و جامعه را با خود همراه کند. بسیاری از سیاستمداران تصور میکنند که علم اقتصاد فقط تئوریهایی است که روی کاغذ معنا دارد. این برداشت در مورد علم اقتصاد سیاستمدار را دچار این توهم خواهد کرد که میتواند بدون کمک از اقتصاددانان، اوضاع را کنترل کند. لودویگ فون میزس در یکی از بحثهای خود در سال 1949 میگوید: «سیاستمداران علناً این را به زبان میآورند که نظریههایی که علم اقتصاد ارائه میکند خالی و تهی از فایده است و نظریههای اقتصادی را نظریه محض میدانند.» چنین توهمی منجر به کجفهمی در مورد اقتصاد میان سیاستگذاران شده است. یکی از کجفهمیهای رایج در مورد اقتصاد، مربوط به نرخ ارز است که منجر به تثبیت یا میخکوب نرخ ارز میشود. یکی دیگر از کجفهمیها در مورد اقتصاد این است که میتوان بدون پرداخت هزینه، شرایط را تغییر داد. ممکن بودن حمایت از اقتصاد با استفاده از سازمانهای حمایتی سرکوبگر قیمت، یکی از توهمهای سیاستگذاران است که ریشه در کجفهمی در مورد سازوکار بازارها دارد. یکی از کجفهمیهای دیگر در مورد اقتصاد این است که اتحادیهها، کارتلها، سندیکاها و مواردی از این دست، فقرزدا هستند، نابرابری را کاهش میدهند و رفاه را بهبود میبخشند. همچنین همیشه این توهم میان بسیاری از سیاستگذاران وجود داشته و دارد که میتوانند با خلق پول بیشتر، اقتصاد را از رکود خارج کنند. تثبیت قیمتی و حذف صفر از پول ملی با هدف مقابله با تورم، یکی دیگر از بدفهمیهای سیاستگذاران در مورد اقتصاد است. اینکه یارانههای انرژی در خدمت دهکهای پایین درآمدی جامعه هستند، یکی دیگر از کجفهمیهای اقتصاد است. یکی از دیگر بدفهمیهایی که در مورد اقتصاد وجود دارد این است که سیاستگذاران تصور میکنند میتوانند با پند اخلاقی، مقابل پیگیری نفع شخصی بایستند. از دیگر بدفهمیهای سیاستگذاران در مورد اقتصاد این است که تصور میشود با کوپنی کردن و سهمیهبندی میتوان اوضاع را تحت کنترل درآورد.