دو مقاله در نشریه فایننشالتایمز ذهن مرا درگیر خود کرده است.
فرانچسکو ساراچنو/اقتصاددان
Weblog: A Gloomy European Economist
دو مقاله در نشریه فایننشالتایمز ذهن مرا درگیر خود کرده است. اولی (هشدار ویدمان نسبت به ریسک جنگ ارزی) این را نشان میدهد که هنوز هم گاهی تحلیل اقتصادی چطور راه خود را گم کرده و به باورهای ایدئولوژیک میگراید. رئیس بوندسبانک اظهار میکند (همانطور که قبلاً هم چنین کرده) که کنار گذاشتن هدفگذاری تورم، استقلال بانک مرکزی را مختل میکند. چطور؟ چرا؟ او به خود زحمت توضیح دادن نمیدهد. چیزی که فکر میکنم او در ذهن دارد این است که وقتی هدف بانک مرکزی از تورم فاصله میگیرد، سیاست پولی به یک آربیتراژ بین اهدافی اغلب در تضاد با هم، نیاز خواهد داشت (عموماً بیکاری و تورم). این مطمئناً سیاستگذاری پولی را از حوزه انتخاب تکنوکراتیک خارج کرده و آن را به عرفی سیاسی بدل میکند. استدلال من این است که زمانی که ما ایدهآل بودن اقتصادی نئوکلاسیک بدون اصطکاک را رد کنیم و بپذیریم که ممکن است یکجور مبادله بین تورم و بیکاری داشته باشیم، این موضوع طبیعی خواهد بود. ولی این موضوع اینجا مطرح نیست. موضوع در اینجا و معمای حاضر، این است که چرا انتقال از انتخاب تکنوکراتیک به سیاسی، ضرورتاً استقلال (بانک مرکزی) را کنار خواهد گذاشت. به
نظر میرسد یک اغتشاش ذاتی در ویدمان، و خیلیهای دیگر بین هماهنگسازی سیاستها و مطیع ساختن بانکهای مرکزی از سوی دولتهای وحشتناک و بدسگال وجود دارد. به بیان سادهتر، بانک مرکزی نمیتواند، فقط با ابزار پولی، به دو هدف خود برسد. بنابراین سیاست پولی باید با سیاست مالی به منظور دستیابی به هر دو مورد ثبات قیمتها و کاهش بیکاری، هماهنگ شود. این یعنی که بانک مرکزی و دولت باید یکی باشند؟ این یعنی آنها باید وزن یکسانی به تورم و بیکاری بدهند؟ من واقعاً نمیتوانم دلیلی ارائه دهم که چرا باید چنین باشد. جلوگیری از «سیاست خالص تورم هدف» به سادگی این دلالت را برای بانکهای مرکزی دارد که از برج عاج خود پایین بیایند و در سیاستگذاری توسط دولتها دخیل شوند. این چیزی است که در ایالات متحده در حال وقوع است، جایی که Fed و خزانهداری در ایجاد قوانینی برای کاهش هماهنگ و توام تورم و بیکاری مشارکت میکنند. گاهی موفق شده و گاهی شکست میخورند، اما حقیقتاً کسی بحث نمیکند که به خاطر این ساز و کار، Fed مستقل نیست. چنین چیزی درمورد «بانک ژاپن» نمیتواند گفته شود (این مقاله معمایی دوم است که اشاره کردم). همراه خیلیهای دیگر، من به چرخش
کینزی دیرهنگام دولت ژاپن خوشامد میگویم و از شدت عمل بانک ژاپن برای تغییر سیاستها بهت کردم. من ترجیح میدهم ببینم شینزو آبه، به بانک ژاپن یک هدف ملموس (هدفگذاری GDP اسمی یا دوگانگی تورم-بیکاری) را بدهد، و بگذارد آن بانک، به طور مستقل زمان و ابزار لازم برای استفاده و اجرا را تعیین کند. با هر نرخی، مجدداً نکته این است، استقلال ربط خیلی کم یا صفری با سیاستهای در پی آمده دارد. البته، همه اینها خارج از جهان ایدهآل نئوکلاسیکی معنا دارد. اگر باور کنیم که مبادلهای وجود ندارد، بازارها خود به خود به سمت اشتغال کامل همگراست، در این صورت نیازی به تقارن و هماهنگی سیاستگذاری نیست. بیکاری خود را اصلاح میکند، بانک مرکزی فقط نیاز دارد که نگران تورم باشد و سیاستگذاری پولی به یک چیز نامربوط تبدیل و ناپدید میشود. ولی اگر این را باور کنیم، احتمالاً به «بابانوئل» برای بیرون کشاندن ما از بحران کنونی تکیه خواهیم کرد.
دیدگاه تان را بنویسید