خلق ثروت اقتصادی
چرا کشورها ناکام میمانند؟
این مقاله تحلیلی برکتاب: چرا کشورها ناکام میمانند: ریشههای قدرت، شکوفایی و فقر نوشته دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون است که با نظریه اقتصاد نهادی به بررسی نقش نهادها در شکست یا موفقیت اقتصادی میپردازد.
این مقاله تحلیلی برکتاب: چرا کشورها ناکام میمانند: ریشههای قدرت، شکوفایی و فقر نوشته دارون عجماوغلو و جیمز رابینسون است که با نظریه اقتصاد نهادی به بررسی نقش نهادها در شکست یا موفقیت اقتصادی میپردازد.
کشورها ناکام میمانند چون رهبران آنها حریص، خودخواه و غافل از تاریخ هستند. مشکلات و نابرابریها در کشورهای ثروتمند جهان سرفصل اخبار بودهاند. با وجود این مهمترین مساله در رفاه بشری تداوم شکافها بین داراها و ندارها در جهان است. مطابق با شاخص برابری قدرت خرید، درآمد یک فرد آمریکایی 50برابر درآمد یک افغان و 100 برابر یک فرد از زیمبابوه است. بهرغم دو قرن رشد اقتصادی، بیش از یک میلیارد نفر از مردم جهان هنوز در فقر مطلق به سر میبرند.این معما نیازمند پاسخهایی جاهطلبانه است. در اواخر دهه 1990 جارد دیاموند و دیوید لندز در جستوجوی پاسخ به این سوال مهم برآمدند: چرا اروپا رشد اقتصادی نوین را کشف کرد و به چه دلیل گسترش آن اینقدر محدود ماند؟ در زمان حال، دارون عجماوغلو اقتصاددان موسسه فناوری ماساچوست و جیمز رابینسون استاد رشته حاکمیت در دانشگاه هاروارد تحقیقات قبلی را در مطالعهای با عنوان «چرا کشورها ناکام میمانند؟» دنبال کردند. آنها نظریات محققان قبلی خود درباره عوامل فرهنگی و جغرافیایی را رد کردند و از نظریهای طرفداری کردند که منحصراً ریشه در اقتصاد نهادی داشت.این دیدگاه تاثیر محیط سیاسی را بر بروندادهای اقتصادی بررسی میکند. از نظر آنها، فرهنگ و جغرافیا نمیتوانند توضیحدهنده شکاف بین شهرهای همسایه آمریکایی و مکزیکی باشند. همین استدلال در مورد تفاوتهای بزرگ بین کره شمالی و کره جنوبی صادق است. تشخیص آنها بسیار غافلگیرکننده است: برخی دولتها عمداً اشتباه میکنند. نهادهای ضعیف و وابسته نمیتوانند رهبران را از غارت اموال عمومی باز دارند. در چنین جوامعی تولیدات جامعه به سمت یک گروه اقلیت انگل هدایت میشود و لذا سرمایهگذاری و نوآوری از بین میرود. نهادهای حامی گروه خاص هنجار رایج در این جوامع هستند. در مقابل نهادهای فراگیر میتوانند از حقوق انسانها محافظت کرده و تلاش و سرمایهگذاری را تشویق کنند. هر جا نهادهای فراگیر ظهور کردند خلق ثروت پدیدار شده است.
بریتانیا که سرچشمه انقلاب صنعتی بود برهان خوبی برای این نظریه است. تفاوتهای اندکی که در پیشرفتهای دو پادشاهی انگلیس و اسپانیا وجود داشت در طی این تحول تاریخی بسیار گسترده شدند. هنگامی که سفرهای اکتشافی اروپاییان آغاز شد پادشاهی انگلستان تجارت را در اختیار بخش خصوصی قرار داد در حالیکه اسپانیا خود کنترل بازرگانی فرااقیانوسی را بهدست گرفت. گنجهای حاصل از جهان جدید پادشاهی اسپانیا را مستحکم ساخت اما طبقهای از بازرگانان را در انگلستان به عرصه ظهور آورد. اعضای این طبقه توانستند در انقلاب شکوهمند سال 1688 کفه ترازوی سلطنت و سلطنتطلبان را به سمت خود متوازن سازند، جمعگرایی را ثبات بخشند و بذرهای رشد اقتصادی را بکارند. در طول یک دوره زمانی که تحمل کافی برای این نوع تخریب خلاقانه وجود داشت نبوغ بریتانیایی (که تفاوت چندانی با خلاقیت فرانسوی یا چینی نداشت)آزاد و شکوفا شد.
تقلید این رویداد خوشایند به سادگی امکانپذیر نبود. کاشفان اروپایی در مرکز و جنوب آمریکا جمعیتی انبوه از ساکنان را دیدند که مستعد استثمار بودند. این کاشفان دولتهایی استعمارگر را به قدرت نشاندند. در مقابل، مستعمرههای بریتانیا درآمریکای شمالی دارای جمعیت بومی اندکی بودند و پراکندگی جمعیتی به حدی بود که نمیشد آنها را به برده تبدیل کرد.
لذا تاسیس نهادهای حامی گروه خاص در این مکانها غیرممکن شد. فرمانداران دولتی مجبور شدند از محرکهای بازار استفاده کنند تا ساکنان اولیه در ویرجینیا و ماساچوست را به فعالیت وادارند. اصلاحات سیاسی اعطای حقوق اقتصادی را امکانپذیر ساخت. هر جا که جمعگرایی ریشه گرفت صنعت و ثروت آمریکایی ظهور کرد. ولی هر جا که در مستعمرات بردهدار جنوب جمعگرایی افول کرد دورهای طولانیمدت از تاریکی اقتصادی آغاز شد. یک قرن پس از جنگ داخلی آمریکا منطقه جنوب در فقر باقی ماند.قوانین حامی گروه خاص خود را تقویت میکنند. در جهان جدید اسپانیایی، استثمار، گروه ممتاز را به قدرت رساند. انقلاب و استقلال به ندرت میتوانند چنین سلطه ظالمانهای را برچینند. در مقابل اقتصادهای فراگیر تشویقکننده نوآوری و تزریق خون جدید در رگها هستند. اینکار باعث میشود تا صنایع موجود مرتباً در حال تغییر باشند و قدرت اقتصادی و سیاسی پراکنده باقی بماند.شکست قاعدهای حتمی است. ونیز نمونهای از این قاعده است. جنبش پیشرفتطلبانه در ابتدا برای دولت شهری ونیز ثروت و قدرت را به ارمغان آورد. برنامه نوآورانه دولت برای ایجاد مشارکت بین ملوانان بدون سرمایه و ونیزیهای ثروتمند در سفرهای دریایی باعث شد تا طبقه ضعیف خود را بالاتر بکشاند. اما این جایگزینی دولت و صاحبان ثروت را به هراس افکند. از اواخر قرن 16 شورای دوکها تصمیم گرفت تا حقوق سیاسی و اقتصادی را محدود کند، قانون مشارکت را ممنوع سازد و تجارت را ملی کند. تا سال 1500، رکود اقتصادی و کاهش جمعیت باعث شد تا ونیز از اوج قدرت سقوط کند.
متاسفانه حرکت کتاب به سمت نهادهای فراگیر کافی نیست. نمونه آن را میتوان در انقلاب فرانسه یافت. انقلاب مطلقگرایی را برداشت و پس از طی سیری پرجدال و طولانی به خلق نظام پایدار جمهوری رسید. نهادها در شکل یک طبقه نوظهور بازرگان زمینه را برای اصلاحات فراهم کردند و انقلاب موفق فرانسه را از جنبشهای ناکام سایر مناطق متمایز ساختند. نویسندگان کتاب به حضور و معنای آرمانهای روشنفکرانه توجه زیادی نکردند. اهمیت این آرمانها در انقلاب فرانسه بر همگان آشکار بود اما پس از مدتی فضای روشنفکری کنار گذاشته شد. تاریخ خودش را تکرار میکند. نویسندگان عذرخواهی میکنند اما تاریخ آن چیزی است که آنها باید توضیح دهند.داستان بوتسوانا هم ناکافی است.
در این کشور تلاش مشترک رهبران قبایل باعث حفظ دولت بریتانیایی در مقابل امپریالیسم غارتگر سیسل رود شد. با وجود منابع قابل توجه الماس که میتوانست باعث ایجاد یک طبقه فاسد و سوءاستفادهکننده شود، بوتسوانا به یک نمونه نادر موفقیت در آفریقا تبدیل شد. این توفیق در سایه روشنفکری و بخشندگی رهبران و جمعیت اندک آن کشور حاصل شد. اما نویسندگان نتوانستند موفقیت را توضیح دهند.دیدگاه اقتصاد نهادی هنوز نمیتواند تجویزهای سیاسی انجام دهد. این دیدگاه نسبت به مدل چینی هم بدبین است. رشد چین احتمالاً در حذف نهادهای سرکوبگر مائوئیست ریشه دارد اما دولت کمونیست آن هنوز هم حامی گروه خاص است. این دولت شاید بتواند با تحریک مردم و منابع و سوق دادن آنها از فعالیتهای کمبهره مانند کشاورزی سنتی به سمت صنعت، رشد را مهندسی کند. اما بدون اصلاحات سیاسی و امکان تخریب خلاقانه رشد چین متوقف خواهد شد.کشورهای ثروتمندی که مصمم هستند تا فرآیند توسعه نهادی را به جریان اندازند باید محدودیتهای خود را بشناسند.
نمیتوان نقش توسعه اروپا را در ایجاد نهادهای حامی گروه خاص در کشورهای عقبمانده نادیده گرفت. این نهادها خود باعث میشوند تا وضعیت نامساعد پایدار بماند و اصلاحات و توسعه به تاخیر بیفتند. شواهد نشان میدهند که آرمانهای فراگستر، رهبری خیرخواهانه و فشارهای خارجی اهمیت زیادی دارند. وعده عضویت در اتحادیه اروپا اصلاحات نهادی را در اروپای مرکزی و شرقی امکانپذیر کرد.
آمریکا سرانجام توانست نهادهای حامی گروه خاص را در جنوب حذف کند و جنوب را در مسیر همگرایی اقتصادی قرار دهد. برای ترسیم ضعفهای نهادی راهحل سریعی وجود ندارد. فقط باید امیدوار بود که تشویق مداوم و شانس بتواند پیشرفت را به همراه داشته باشد.