تاریخ انتشار:
کارل مارکس؛ کاریزماتیک همیشه تاریخ
ژولیده فقیری که در فکر تغییر جهان بود
کارل مارکس در ذهن این روزهای ما ژولیدهمردی است با موها و ریشهای بلند که کت و شلوار کهنهای بر تن دارد، روی صندلی نشسته و دست راستش را روی سینه زیر کتش فرو برده است. اسمش را زیاد شنیدهایم اما از او کم خواندهایم. مباحثه و مجادله موافقان و مخالفان سرسختش را دیدهایم و تاریخ نظامهایی را مرور کردهایم که داعیه پیروی از او داشتند و به فروپاشی و انحطاط یا مثل خود او فقر و کمرشدی اقتصادی رسیدهاند.
اگر چیزی قطعی باشد اینست که من خودم مارکسیست نیستم.
(گفته مارکس به نقل از انگلس1882)
کارل مارکس در ذهن این روزهای ما ژولیدهمردی است با موها و ریشهای بلند که کت و شلوار کهنهای بر تن دارد، روی صندلی نشسته و دست راستش را روی سینه زیر کتش فرو برده است. اسمش را زیاد شنیدهایم اما از او کم خواندهایم. مباحثه و مجادله موافقان و مخالفان سرسختش را دیدهایم و تاریخ نظامهایی را مرور کردهایم که داعیه پیروی از او داشتند و به فروپاشی و انحطاط یا مثل خود او فقر و کمرشدی اقتصادی رسیدهاند. مارکس یکی از بزرگترین متفکران علوم اجتماعی، مردی که به فکر تغییر دنیا و بهبود شرایط کارگران بود اما در اداره خانواده خودش عاجز ماند؛ کار درآمدزایی نداشت و نوشتههایش یا چاپ نمیشد یا اگر مقالههایش پراکنده در روزنامهها منتشر میشد پول چندانی عایدش نمیشد؛ اگر کمکهای مالی انگلس نبود شاید به همان 65سالگی هم نمیرسید. اما او در فکر اتحاد پرولتاریا علیه بورژوا بود. به فکر تغییر جهان به جای تفسیر جهان بود. منتقد سرسخت سرمایهداری و نظریهپرداز ارزش کار بود. اما کسی که از محاسبه و تعیین درآمد و هزینه خانوادهاش عاجز بود چگونه با تئوریهای اقتصاد کلاسیک مخالفت میکرد؟ کسی که سه فرزندش در یک و چهار سالگی بر اثر فقر
مردند به دنبال تغییر کدام جهان بود؟ آیا این فیلسوف، جامعهشناس، تاریخدان و اقتصاددان نمیدانست باید برای آیندگان چهره موفقتری از خود برجای بگذارد؟ آیا خود مارکس نیازمند انقلاب پرولتاریای درونش علیه بورژوای درونش نبود؟
کودکی و جوانی مارکس
کارل هاینریش مارکس متولد پنجم ماه می سال 1818 و یکی از 9 فرزند هاینریش و هنریتا مارکس بود که در تریر واقع در پروس به دنیا آمد. پدرش وکیل موفقی بود که به کانت و ولتر علاقه داشت و یک فعال پرشور برای اصلاح پروس بود. با اینکه والدین پدر کارل یهودی و اجدادش خاخام بودند، او در سن 35سالگی در سال 1816 به مسیحیت گروید. احتمالاً این انتخاب یک امتیاز حرفهای در پاسخ به قانون سال 1815 بود که یهودیان را از رسیدن به مدارج بالای جامعه منع میکرد. با اینکه کاتولیک مذهب غالب شهر تریر بود او برای غسل تعمید کلیسای لوتران را انتخاب کرد چرا که پروتستانیسم را با آزادی روشنفکری برابر میدانست. «کارل در ششسالگی با بقیه بچهها غسل تعمید داده شد اما مادرش تا سال 1825 صبر کرد؛ زمانی که شوهرش درگذشت.»
تحصیلات
مارکس دانشآموز متوسطی بود. او تا سن 12سالگی در خانه درس خواند و به مدت پنج سال از 1830 تا 1835 در دبیرستان یسوعیون به نام فردریش ویلهلم در تریر تحصیل کرد. مدیر مدرسه از دوستان پدر مارکس و فردی لیبرال، پیرو کانت و مورد احترام مردم منطقه رود راین بود اما مظنون به استفاده از زور بود. این دبیرستان تا سال 1832 که تخریب شد پابرجا بود.
در اکتبر 1835 مارکس وارد دانشگاه بن شد. دانشگاه بن فرهنگ سرزنده و سرکشی داشت و مارکس با شوق زندگی دانشجویی خود را گذراند. در دو ترمی که در این دانشگاه بود برای مستی و برهم زدن آرامش، بالا آوردن بدهی و شرکت در یک دوئل بازداشت شد. در پایان سال پدرش اصرار کرد که او در دانشگاه جدیتری مثل برلین ثبتنام کند. مارکس در برلین حقوق و فلسفه خواند و به فلسفه هگل علاقهمند شد. هگل تا زمان مرگش یعنی 1831 در دانشگاه برلین به تدریس مشغول بود. مارکس در ابتدا علاقهای به هگل نداشت اما به سرعت جذب هگلیهای جوان شد که یک گروه از دانشجویان رادیکال مثل برونو بائر و لودویگ فوئرباخ بود. این گروه از ساختارهای سیاسی و مذهبی آن روز انتقاد میکرد. در سال 1836 و در حین تشدید علاقهمندیاش به سیاست، مارکس مخفیانه با «جوآنا برتا جولی جنی فن وستفالن» دختری از یک خانواده محترم در تریر نامزد کرد که چهار سال از خودش بزرگتر بود. این کارش در کنار تشدید رادیکالیسم مارکس باعث خشم پدرش شد. پدر کارل در یکسری نامه نگرانیهای خودش را در مورد آنچه به عنوان اهریمنان کارل میدید به او ابراز کرد. پدر کارل همچنین او را به دلیل جدی نگرفتن مسوولیتهای
ازدواج به ویژه در مورد همسری که از طبقه اجتماعی بالاتر بود پند میداد. مارکس عقب ننشست. او دکترایش را از دانشگاه جنا در سال 1841 دریافت کرد اما سیاست رادیکال او مانع از این شد که بتواند به تدریس بپردازد.
مارکس کارش را با روزنامهنگاری آغاز کرد و در سال 1842 سردبیر روزنامه لیبرال Rheinische Zeitung در کلن شد. تنها یک سال بعد در تاریخ اول آوریل 1843 دولت دستور به توقیف روزنامه داد. مارکس هجدهم مارس استعفا داد و سرانجام سه ماه بعد در ماه ژوئن با جنی فن وستفالن ازدواج کرد و در ماه اکتبر به پاریس رفت.
پاریس
در سال 1843 پاریس قلب سیاسی اروپا بود. مارکس در پاریس به همراه یک آلمانی سوسیالیست دیگر یعنی آرنولد روژ یک روزنامه رادیکال دست چپی با عنوان Deutsch-Französische Jahrbücher (سالنامه آلمان- فرانسه) را پایهگذاری کرد اما پس از انتشار تنها یک شماره تفاوتهای فلسفی بین مارکس و روژ آشکار و به استعفای مارکس منجر شد. در آگوست 1844 اما نشریه مارکس و انگلس را گرد هم آورد. انگلس همکار و دوست مارکس تا پایان عمر شد. این دو با هم نقد فلسفه برونو بائر را در نوشتههایشان آغاز کردند. بائر از گروه هگلیهای جوان و دوست سابق مارکس بود. نتیجه اولین همکاری مارکس و انگلس انتشار «خانواده مقدس» در سال 1845 بود. در اواخر آن سال مارکس پس از اخراج از فرانسه به بلژیک رفت. او در فرانسه برای روزنامه رادیکال دیگری با عنوان Vorwärts کار میکرد که با سازمانی که بعدها نام مجمع کمونیست به خود گرفت ارتباط محکمی داشت.
بروکسل
مارکس برای ورود به بلژیک متعهد شده بود چیزی در مورد سیاست آن دوران ننویسد و منتشر نکند. در بروکسل مارکس توسط «موزس هس» یک سوسیالیست تبعیدی با سوسیالیسم آشنا شد و در نهایت به طور کامل از فلسفه گروه هگلیهای جوان برید. هس نقش عمدهای در گرایش انگلس به کمونیسم و متوجه کردن نظر مارکس به سمت مشکلات اقتصادی و اجتماعی داشت. احتمالاً باید او را مسوول چندین و چند ایده و شعار کمونیستی دانست؛ از جمله اینکه «دین افیون تودههاست». پس از مارکس، انگلس هم در سال 1845 از آلمان به بروکسل رفت تا به مارکس بپیوندد. در این زمان مارکس کتاب «ایدئولوژی آلمانی» را نوشت که در آن نظریه خودش در مورد ماتریالیسم تاریخی را بیان کرد. مارکس نتوانست برای کتابش ناشری پیدا کند و ایدئولوژی آلمانی در کنار تزهایی بر فوئرباخ که در همین دوران نوشته شد تا پس از مرگ مارکس همچنان منتشرنشده باقی مانده بودند. در آغاز سال 1846، مارکس به منظور مرتبط کردن سوسیالیستهای سراسر اروپا کمیته ارتباطات کمونیست را پایه گذاشت. سوسیالیستهای انگلستان با الهام از نظریات مارکس کنفرانسی ترتیب دادند و مجمع کمونیست را تشکیل دادند. در سال 1847 در نشست کمیته مرکزی مجمع
در لندن، این نهاد از مارکس و انگلس خواست مانیفست حزب کمونیست را بنویسند.
مانیفست کمونیست همانطور که در عام شناخته شده، در سال 1848 منتشر شد و کمی بعد در سال 1849 مارکس از بلژیک هم اخراج شد. مارکس که پیشبینی وقوع یک انقلاب سوسیالیستی در فرانسه را داشت به این کشور رفت اما اجازه ورود پیدا نکرد. پروس هم به او تابعیت مجدد نداد و مارکس راهی لندن شد. اگرچه بریتانیا هم به او حق شهروندی اعطا نکرد اما مارکس توانست تا پایان عمرش همانجا بماند.
لندن
مارکس در لندن به تشکیل جامعه آموزشی کارگران آلمان و راهاندازی دفتر مرکزی جدید برای مجمع کمونیست کمک کرد. او همچنان کارش به عنوان روزنامهنگار را ادامه داد و به مدت 10 سال از سال 1852 تا 1862 برای روزنامه نیویورک دیلی تریبون کار کرد اما هیچگاه دستمزد مکفی برای زندگی دریافت نکرد و اغلب اوقات از طرف انگلس حمایت مالی میشد. مارکس به طور فزایندهای بر روی سرمایهداری و نظریه اقتصادی متمرکز شد و در سال 1867 اولین جلد کتاب سرمایه را منتشر کرد. بقیه زندگی مارکس صرف نوشتن و ویرایش دستنوشتههایش برای جلدهای بعدی شد که البته تکمیل نشد. دو جلد باقیمانده پس از مرگ مارکس توسط انگلس جمع آوری و منتشر شد.
اشخاص تاثیرگذار در زندگی مارکس
آنگونه که از تفکرات مارکس برمیآید او تحت تاثیر متفکران مختلفی بوده اما هیچگاه خودش را به آنها محدود نکرده است. او تحت تاثیر فلسفه هگل، اقتصاد سیاسی کلاسیک آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، تفکر سوسیالیسم فرانسوی ژان ژاک روسو، هانری سن سیمون، پییر ژوزف پرودون و شارل فوریه، ماتریالیسم فلسفی آلمانی فوئرباخ و تحلیلهای طبقه کارگر انگلس بوده است. دید تاریخی مارکس که ماتریالیسم تاریخی نامیده میشود به روشنی نشان از مدعای هگل دارد که فرد باید واقعیت (و تاریخ) را دیالکتیکی ببیند. با این حال مارکس اختلافات قابل توجهی هم با هگل داشت. مارکس همچنین تحت تاثیر کتاب «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان 1844» دیالکتیک تاریخی را در اصطلاح مبارزه طبقاتی قبول کرد و به این نتیجه رسید که طبقه کارگر مدرن پیشروترین نیرو برای انقلاب است. مارکس معتقد بود میتوان تاریخ و جامعه را به طور علمی مطالعه کرد و تمایلات تاریخ و پیامدهای منتج از منازعات اجتماعی را از هم تمیز داد. برخی از پیروان مارکس به این نتیجه رسیدند که بنابراین نظرات انقلاب کمونیستی ناگزیر روی خواهد داد ... مارکس به روشنی گفته بود که در پی تلاش برای تغییر جهان است.
زندگی شخصی مارکس
کارل و جنی هفت فرزند داشتند اما به دلیل شرایط زندگی فقیرانه که آنها در لندن داشتند تنها سه فرزند به بزرگسالی رسیدند. اولین فرزند آنها جنی کارولین بود که در سال 1844 به دنیا آمد. پس از او جنی لورا در سال 1845، ادگار 1847 و هنری ادوارد 1849، جنی اولین فرانسیس 1852، جنی جولیا 1855 متولد شدند. کارل و جنی در سال 1957 هم صاحب فرزند دیگری شدند که پیش از تولد درگذشت. فرزندان مارکس سرنوشت خوبی نداشتند. از شش فرزندی که سالم به دنیا آمده بودند چهار فرزند قبل از پدرشان از دنیا رفتند و تنها جنی لورا فرزند دوم و جنی جولیا فرزند ششم مارکس بودند که آنقدر زنده ماندند تا مرگ پدر را ببینند. فرزندان دختر مارکس همه به افتخار مادرشان، جنی نامیده شدند. فرزند اول و دختر ارشد کارل مارکس جنی کارولین خود یک فعال سوسیالیست بود. او در 28سالگی با یک کمون پاریسی به نام چارلز ازدواج کرد و شش فرزند به دنیا آورد. او در ژانویه 1983 حدود دو ماه زودتر از پدرش از دنیا رفت. دلیل مرگ او احتمالاً سرطان مثانه بوده است. فرزند دوم شانس بهتری داشت. جنی لورا 66 سال عمر کرد. او در 23سالگی ازدواج کرده بود. جنی لورا و همسرش پل در دوران زندگی تحت حمایت
فردریش انگلس بودند و حتی بعد از مرگش در سال 1895 پول قابل توجهی به ارث بردند. این زوج در سال 1911 با هم خودکشی کردند. فرزند سوم مارکس پسری به نام ادگار بود که تنها هشت سال عمر کرد. پس از او نیز یک برادر و خواهر دیگرش یعنی هنری ادوارد و جنی اولین هر کدام فقط یک سال زندگی کردند. جنی الینور فرزند ششم مارکس هم سرنوشتی بهتر از خودکشی نداشت. او که فعالی سوسیالیست بود وقتی فهمید نامزدش ادوارد اولینگ مخفیانه با هنرپیشه جوانی ازدواج کرده با زهر خودکشی کرد. او منشی پدرش بود. مارکس در هنگام مرگ او را مسوول حفظ دستنوشتهها و آثارش کرد.
مرگ مارکس
45 سال پس از اولین آشنایی مارکس و جنی وستفالن و نامزدی مخفیانهشان، جنی در دسامبر 1881 درگذشت تا زندگی عاشقانه این دو به پایان برسد. مارکس پس از مرگ همسرش دچار بیماریهای پی در پی زکام و مجاری تنفسی و مخاطی شد. این بیماریها در نهایت منجر شد مارکس در 14 مارس 1883 به دلیل بیماری برونشیت و پلورزی یا پلوریت (Pleurisy) با دنیا وداع کند. او در هنگام مرگ وطنی نداشت. بدن او سه روز بعد در گورستان هایگیت در شمال لندن به خاک سپرده شد؛ در حالی که دوستان و خانوادهاش جمعی هفت تا یازده نفره را تشکیل داده و در مراسم تدفین او حضور یافته بودند. در این مراسم افرادی نیز در مورد مارکس سخن گفتند. دوست نزدیکش انگلس گفت: «در روز چهاردهم مارس، یک ربع مانده به ساعت سه بعد از ظهر، بزرگترین متفکر زنده، از تفکر دست کشید. کمتر از دو دقیقه او را تنها گذاشتیم، وقتی برگشتیم او را دیدیم که در صندلی راحتیاش به خواب رفته است؛ خوابی ابدی.» اگر چه مقبره او در ابتدا سنگنوشتهای نداشت اما حزب کمونیست بریتانیای کبیر سنگ مقبره بزرگی با مجسمه نیمتنه مارکس برای او برپا کرد و دو جمله از نوشتههای او را بر این سنگ حک کرد؛ عبارتی از «نظریاتی بر
فوئرباخ» با ویرایش انگلس که میگوید: «فلاسفه تنها جهان را به روشهای گوناگون تفسیر میکنند، با این همه نکته مهم تغییر جهان است.» و البته آخرین خط از مانیفست کمونیست که میگوید: «کارگران همه جهان متحد شوید.»
مارکسیسم
پیروان مارکس به طور مداوم در بین خودشان بر سر چگونگی تفسیر نوشتهها و کاربرد مفاهیم او در دنیای مدرن مشغول بحث و جدل هستند. میراث تفکر مارکس بین تمایلات گوناگونی مورد منازعه است که هر کدام خود را بهترین و دقیقترین مفسر مارکس میدانند. در حوزه سیاسی گرایشاتی چون لنینیسم، استالینیسم، تروتسکیسم، مائویسم، لوکزامبورگیسم و مارکسیسم لیبرتارین وجود دارند. همچنین جریانهای مختلفی تحت تاثیر دیدگاههای گوناگون در مارکسیسم آکادمیک شکل گرفته و منتج به پیدایش مارکسیسم ساختارگرا، مارکسیسم تاریخی، مارکسیسم پدیدهشناسی، مارکسیسم تحلیلی و مارکسیسم هگلی شده است. چهگوارا انقلابی مارکسیست هم حتی دیدگاه مطلوب خودش را از مارکس این گونه ارائه داد: «مارکس تغییری کیفی در تاریخ تفکر اجتماعی ایجاد کرد. او تاریخ را تفسیر، پویایی آن را درک و آینده را پیشبینی کرد. اما علاوه بر پیشبینی آینده یک مفهوم انقلابی را هم بیان کرد؛ اینکه جهان نباید فقط تفسیر شود بلکه باید تغییر کند.»
پایهگذاران علوم اجتماعی
معمولاً از مارکس در کنار امیل دورکهیم و ماکس وبر به عنوان سه معمار اصلی علوم اجتماعی مدرن نام میبرند. برخلاف فیلسوفها مارکس نظریاتی ارائه داد که قابل سنجش با روشهای علمی است. مارکس و آگوست کنت تلاش کردند تا ایدئولوژیهای توجیهشده علمی را برای بیداری سکولاریزاسیون اروپایی و توسعه نوین در فلسفه تاریخ و علم توسعه دهند. در نظریه جامعهشناسی مدرن، جامعهشناسی مارکسیستی به عنوان یکی از چشماندازهای کلاسیک شناخته شده است. آیزایا برلین مارکس را به عنوان پایهگذار اصلی جامعهشناسی مدرن میداند؛ آن هم در فاصلهای بسیار زیاد با افراد دیگری که چنین ادعایی دارند.
دیدگاه تان را بنویسید