شناسه خبر : 14888 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

پاسخ‌های دارون عجم‌اوغلو به پرسش‌های «تجارت فردا» درباره ریشه‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی

میراثبدنهادها

دارون عجم‌اوغلو، اقتصاددان ترک‌تبار و استاد تمام(پروفسور) دانشکده اقتصاد دانشگاه ام‌آی‌تی است. او که سوم سپتامبر امسال(۱۲ شهریور)، چهل و ششمین سالروز تولد خود را پشت سر گذاشت، با این سن نسبتاً پایین، مقالات بسیار زیادی تالیف کرده و جایگاه رفیعی در میان اقتصاددانان از این لحاظ دارد و شاید کمتر اقتصاددانی به پای او برسد.

احسان برین
دارون عجم‌اوغلو، اقتصاددان ترک‌تبار و استاد تمام (پروفسور) دانشکده اقتصاد دانشگاه ام‌آی‌تی است. او که سوم سپتامبر امسال (12 شهریور)، چهل و ششمین سالروز تولد خود را پشت سر گذاشت، با این سن نسبتاً پایین، مقالات بسیار زیادی تالیف کرده و جایگاه رفیعی در میان اقتصاددانان از این لحاظ دارد و شاید کمتر اقتصاددانی به پای او برسد. دارون عجم‌اوغلو بر اساس آخرین رتبه‌بندی وب‌سایت IDEAS در ماه آگوست سال 2013 میلادی، دومین اقتصاددان در حوزه اقتصاد سیاسی اثباتی، ششمین اقتصاددان در حوزه اقتصاد شبکه، هفتمین اقتصاددان در حوزه توسعه، هشتمین اقتصاددان در حوزه تکنولوژی و پویایی‌های صنعتی و همچنین در رتبه‌بندی کلی، ششمین اقتصاددان جهان است. برای گفت‌وگو با دارون عجم‌اوغلو، ابتدا مطابق روال معمول ای‌میلی برایش فرستادیم. او نیز دعوت ما را پذیرفت، اما با یک تفاوت. دارون عجم‌اوغلو ترجیح داد ما سوال‌هایمان را برایش بفرستیم و او پاسخ‌هایش را به صورت کتبی در اختیار ما بگذارد. برای طراحی پرسش‌ها از محمد طاهری (سردبیر)، دکتر پویا جبل‌عاملی (مشاور نشریه) و دکتر جعفر خیرخواهان (نویسنده نشریه) کمک گرفته شد. البته دو پاسخ استاد سرشناس دانشگاه ام‌آی‌تی به پرسش‌های «تجارت فردا» آنقدر بی‌پرده و صریح بود که با برخی رویه‌های حاکم بر فضای مطبوعات ایران سازگاری نداشت. به همین دلیل، ناچار شدیم ضمن هماهنگی مجدد با او،در بخش کوتاهی از پاسخ‌ها تجدید‌نظر کنیم.


ما اگر نتوانیم رونق اقتصادی را مهندسی کنیم، در این صورت نقش سیاستگذاران برای دستیابی به رونق اقتصادی چه خواهد بود؟
اشتباه یکسانی که بسیاری از مفسران در تحلیل‌های خود در حوزه سیاست مرتکب می‌شوند این است که انتظار دارند سیاستگذاران انسان‌هایی از خود گذشته باشند که به دنبال انجام کارهای خوب برای جامعه هستند. اما سیاستگذارانی با این ویژگی‌ها بسیار نادر و استثنا هستند، در نتیجه آنها را نباید به عنوان قاعده در نظر گرفت. این بزرگ‌ترین چالش برای رهبری و هدایت رشد اقتصادی است. به طور کلی‌تر، مهندسی زیر و بم رونق اقتصادی نتیجه‌ای در پی نخواهد داشت، زیرا به سیاست و محدودیت‌های سیاسی روی زمین چنگ‌اندازی نمی‌کند. اما این به معنای آن نیست که سیاستگذاران هیچ نقشی ندارند. رهبران می‌توانند نقش‌های مهمی را طی برهه‌های بحرانی بازی کنند و تعیین‌کننده آثار مترتب بر خط مشی یک کشور باشند. مهم‌ترین کانالی که از طریق آن، این کار را انجام می‌دهند، کمک به حل مشکل اقدام جمعی و استحکام روابط و حفظ ائتلاف‌های سیاسی است. به عنوان مثال، ما در کتاب خود به بحث در مورد کشور بوتسوانا پرداخته‌ایم. بوتسوانا کشوری است که در آن ظهور نهادهای فراگیر، مدیون «سرتسه خاما» - نخستین رهبر این کشور پس از استقلال آن- است. «سرتسه خاما» سیاستمدار صادقی بود که درصدد تقویت دموکراسی و حاکمیت قانون در بوتسوانا برآمد. اما مهم‌ترین تاثیر او احتمالاً به ائتلافی تعلق دارد که او موجب تشکیل آن شد. این ائتلاف شامل صاحبان سرمایه و نخبگان سنتی بوتسوانا بود، که از تشکیل یک رژیم دموکراتیک، حقوق مالکیت مطمئن و همچنین اضطرار شکل‌گیری یک محیط خوب کسب‌وکار در بوتسوانا حمایت کردند.

به نظر می‌رسد دور رذیلت جدیدی در مصر پدید آمده است. نظر شما در این باره چیست؟
بله، دقیقاً. شاعر بزرگ بریتانیایی، آدن (W. H. Auden)، شعری به شرح زیر سروده:
من و عموم مردم می‌دانیم (I and the public know)
تمام آنچه را که کودکان مدرسه‌ای آموخته‌اند، (What all schoolchildren learn)
ای کسانی که از نظر شما دیو رفته است (Those to whom evil is done)
دیو در حال بازگشت است (Do evil in return)
متاسفانه، این شعر برای مصر بسیار صحت دارد. از دیر زمانی پیش تاکنون، مصر دارای جامعه‌ای قطبی بوده است، اما وضعیت این جامعه قطبی بدتر شده است. نخست؛ به دلیل سیاست‌های مبارک، سپس به دلیل حاکمیت بی‌کفایت و متعصب اخوان‌المسلمین که به پیمان اجتماعی که موجب به قدرت رسیدن آنها شد خیانت بسیار زیادی کردند؛ و در نهایت مخرب‌ترین عامل، بدتر شدن وضعیت قطبی مصر، قتل عام و سرکوب زشتی بود که ارتش، آن را پدید آورد.

شما در یکی از کتاب‌هایتان تحت عنوان «چرا کشورها ناکام می‌مانند؟»، مثال‌های زیادی را برای حمایت از فرضیه خود می‌آورید، ولی در مورد کوبا هیچ اشاره‌ای نمی‌کنید. چرا؟ آیا این کشور را به عنوان یک استثنا از فرضیه خود حذف کرده‌اید؟
من چنین فکری نمی‌کنم. کوبا مثالی بسیار خوب است از دور رذیلت، یا آنچه ما در کتاب، تحت عنوان قانون الیگارشی آهنین نامیدیم. کوبا با نهادهای بسیار بسته‌ای کار خود را آغاز کرد که موجب زایش انقلابی شدند که هدفش فراهم کردن عدالت و جامعیت بیشتر بود. اما همچون نمونه‌های بسیار دیگر - که واضح‌ترین آنها انقلاب بلشویکی در روسیه است - بلافاصله پس از آنکه به قدرت رسیدند، امنیت کافی پیدا کردند و توانستند دیکتاتوری خودشان را حاکم کنند،index:1|width:300|height:409|align:left وعده‌ها و و قول و قرارها به حاشیه رفت. رژیم‌های منتج از این انقلاب‌ها، اگر بدتر از رژیم‌های قبلی‌شان نبوده باشند، به همان اندازه سرکوبگر، بسته و بد برای رشد اقتصادی بوده‌اند.

اگر برای شما مقدور است، لطفاً به این پرسش به زبان ساده پاسخ دهید: اگر همه کشورهای پیشرفته می‌توانستند جوامعی شبیه به جوامع اسکاندیناوی داشته باشند، تصویر کلی جهان ما چگونه می‌شد؟
در وجوه بسیاری، احتمالاً جهان متمدن‌تر می‌شد و روابط بین‌الملل نیز احتمالاً بیشتر بر پایه گفت‌وگو و مصالحه شکل می‌گرفت. اما این امکان وجود داشت که چنین چیزی هم رخ ندهد. من در کار مشترکی که با «جیمز رابینسون» و «تیری وردیر» انجام دادم، استدلال کردم که هرچه تعداد بیشتری از کشورهای اسکاندیناویایی - که دارای جوامع دموکراتیک و باز توزیعی هستند - وجود داشته باشند، احتمالاً به سرمایه‌داری آمریکایی خون‌ریز بیشتری نیز نیاز دارند تا مرزهای تکنولوژیک دنیا را به جلو بکشند. در برخی سطوح، این ایده واضحی به نظر می‌رسد که: کشورهای اسکاندیناوی در بخش‌های بسیاری - از سخت‌افزار و نرم‌افزار گرفته تا فرآورده‌های دارویی و نانوتکنولوژی - به طور قابل ملاحظه‌ای از نوآوری‌های ایالات متحده (و همچنین بریتانیای کبیر و آلمان) نفع می‌برند. بدون وجود محیط رقابتی و فضای انگیزه‌بخشی که در جامعه ایالات متحده وجود دارد، ممکن بود برخی از این تکنولوژی‌ها اصلاً پدید نمی‌آمد یا بسیار آهسته‌تر به انجام می‌رسید. این ایده را می‌توان به جو موجود بر فضای بین‌الملل نیز تسری داد. شاید برای کشورهای پیشرفته امکان‌پذیر نباشد که در زمینه روابط بین‌الملل، خود را شبیه به کشورهای اسکاندیناویایی کنند. شاید جهان به برخی از این کشورهای پیشرفته نیاز دارد تا برای جلوگیری از تخریب صلح، نیروهای نظامی قوی‌تری داشته باشد که بتوانند در برابر نیروهای متعلق به کشورها یا نیروهای مستقل ایستادگی کنند. من مطمئن نیستم، اما احتمالاً این اندیشه که کشوری واحد داشته باشیم که تنها متشکل از کشورهای اسکاندیناویایی باشد، همچون اندیشیدن به یک آرمان‌شهر (اتوپیا) است.

می‌توان مشاهده کرد که طی سال‌های اخیر، درآمد سرانه بسیاری از اقتصادهای فقیر افزایشی را تجربه کرده است. این پدیده به خاطر سیاست‌های خوب بوده است یا نهادهای تغییریافته؟
در این زمینه عوامل زیادی دخیل بوده‌اند. مقداری از این افزایش، تنها یک تلاش برای جهش اقتصادی محسوب می‌شود، مقداری نیز به خاطر توسعه عظیم منابع طبیعی بوده است. اما در عین حال، به نظر من بهبودهایی نیز در زمینه نهادهایی که نقش مهمی را بازی می‌کنند، پدید آمده است. چین یک مورد از این کشورهاست. چین از نهادهای فراگیر فاصله بسیاری داشت، اما نهادهای اقتصادی و حتی سیاسی این کشور، پس از مرگ مائو، به میزان بسیار زیادی بهبود یافتند. در بسیاری از بخش‌های آفریقا و آمریکای لاتین، ما شاهد قدرتمندتر شدن دولت‌های مرکزی بودیم. همین موضوع به پدید آمدن درجه‌ای از قانون و نظم و ثبات کمک کرد و در نتیجه موجب تشویق سرمایه‌گذاری و رشد اقتصادی شد؛ حتی اگر این نوع از تمرکززدایی همیشه موجب نزدیک‌تر شدن یک کشور به نهادهای حقیقتاً فراگیر نشود.

اخیراً اعراب در کشورهایی نظیر مصر و تونس توانسته‌اند مشکل اقدام جمعی‌شان را با سرنگون کردن نظام دیکتاتوری قدیمی و ثابت خود، حل کنند. اما در این زمینه که رژیم‌های جدید بتوانند دموکراسی را به ارمغان آورده و سیاست‌های فراگیری برقرار کنند، شک و شبهه فراوانی وجود دارد. از نظر شما، چرا کشورهای خاورمیانه رفتار مثبت و دوستانه‌ای نسبت به دموکراسی از خود نشان نمی‌دهند؟
در مورد تونس، من هنوز امید خود را از دست نداده‌ام. همچنان که پیش از این نیز اشاره کرده‌ام، مصر، و تا اندازه‌ای ترکیه، قادر به شکستن دور قطبی ‌شدن خود نبوده‌اند. هر گروهی که به قدرت برسد، به دیگران اعتماد ندارد و سعی می‌کند از قدرت خود برای کسب قدرت بیشتر خودش استفاده کند و واضح است که چنین رویکردی قطبی ‌شدن را در جامعه عمیق‌تر کرده و در نهایت دموکراسی را تضعیف می‌کند. این یک کلیشه است، اما نهادهای فراگیر، تنها به برگزاری انتخابات‌های مرتب و منظم محدود نمی‌شوند. بلکه به طور پایه‌ای‌تر، این نهادهای فراگیر به تکثر (پلورالیسم) احتیاج دارند. به گونه‌ای که توزیع گسترده‌ای در زمینه قدرت سیاسی صورت پذیرد و همچنین بر سر راه اعمال قدرت این دولت‌ها نیز محدودیت‌هایی به وجود آید. متاسفانه، تلاش برای انجام چنین چیزی در مصر صورت نگرفته است.

برخی از محققان، نفت را متهم می‌کنند که موجب غیاب دموکراسی در کشورهای حوزه MENA شده ‌است. شما چه مقدار وزن و نقش برای نابرابری درآمدی و تضعیف طبقه متوسط در این منطقه قائل هستید؟
به نظر من برای پدید آمدن دور رذیلت سیاسی که این کشورها در آن به سر می‌برند، تضعیف طبقه متوسط اهمیت فراوانی دارد و نفت نیز در واقع به این ادامه‌دار شدن چنین دور رذیلت سیاسی کمک می‌کند. نفت، ثروت هنگفتی را برای نخبگان صاحب قدرت به همراه آورده و به آنها استقلال می‌بخشد و همچنین موجب آن می‌شود که تنها انگیزه‌های غلط سیاسی پدیدار شوند. یعنی با استفاده از درآمدهای نفتی، برای آن دسته از جمعیت که با اعانه‌های دولتی زندگی می‌کنند، شرایط امکان‌پذیر می‌شود. اما داستان مقداری پیچیده‌تر است. درآمدهای عظیم نفتی در نروژ، منجر به تضعیف نهادها نشد، اما در عربستان سعودی یا ایران این تضعیف نهادها اتفاق افتاد یا حداقل این دو کشور نهادهای بسیار بسته‌ای را به یک شکل یا شکل دیگر نگه داشتند، به این دلیل که این کشورها کار خود را با نهادهای بسته و کشمکش‌های عمیق در جامعه آغاز کردند. شواهد نشان می‌دهند که کشورهای دارای نهادهای خوب، گرایش به نفع بردن از منابع طبیعی دارند، در حالی که کشورهای با نهادهای بد و بسته، عملکرد خوبی ندارند و حتی ممکن است از محل این ثروت‌های بادآورده زیان نیز ببینند.

شما در کتاب مشترک خود با آقای جیمز رابینسون، تحت عنوان «ریشه‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی»، چهار مسیر توسعه سیاسی را تعریف می‌کنید. 1- بریتانیا، 2- آرژانتین، 3- سنگاپور و 4- آفریقای جنوبی. کشورهای اندکی در حوزه MENA، همچون امارات عربی متحده و قطر، رژیم‌های دیکتاتوری مثل سنگاپور دارند. در نتیجه مردمان این کشورها کمتر راضی و خشنود هستند، اما دیگر کشورهای حوزه MENA، که شمارشان زیاد است، با توجه به ناکارایی‌ها و کسری‌های عظیمی که دارند، می‌بایست برای رسیدن به دموکراسی و رونق اقتصادی، مسیر بریتانیا را در پیش گیرند. پیشنهادهای شما در این زمینه چیست و چه گام‌هایی را برای نیل به مقصد مورد نظر به این کشورها توصیه می‌کنید؟
به دلایلی که تاکنون در مورد آنها بحث کردیم، برای کشورهای دارای نهادهای بسیار ضعیف، دشوار است که بدون وجود یک جامعه مدنی قدرتمند و با توجه به اینکه برای قرون متمادی کشمکش داشته و مورد تاخت و تاز قرار گرفته‌اند، یک‌شبه بخواهند نهادهای فراگیر بسازند. بنابراین، به نظر من دشوار است که به عنوان مثال عربستان سعودی بتواند به این زودی‌ها مسیر بریتانیا را در پیش گیرد. مسیر آنها می‌بایست بیشتر مخلوطی از مسیرهای آفریقای جنوبی و آرژانتین باشد. متاسفانه سرکوب‌های زیاد، ناپایداری و حتی روزی که در آن رژیم سرنگون شود، به ناپایداری بیشتری می‌انجامد. البته، ما می‌توانیم به این قضیه خوش‌بینانه‌تر بنگریم و بگوییم که حتی عربستان سعودی می‌تواند یک روز نهادهای فراگیر بسازد، اما من فکر نمی‌کنم به این زودی‌ها چنین چیزی رخ دهد.

شما ریشه‌ای ترک‌تبار دارید. ارزیابی شما از مداخله ارتش در روند نیل به دموکراسی و توسعه اقتصادی در ترکیه چیست؟
ارتش همچون تیغی است که همه سیاستمداران ترک‌تبار همراه خود دارند. این ویژگی جامعه ترک را به شکل جامعه‌ای سرکوب‌شده، قطبی و غیردموکراتیک درآورده است. به حاشیه راندن، موفقیتی بزرگ را برای حزب حاکم فعلی، عدالت و توسعه (AKP)، فراهم کرده است. اما با انعکاس آنچه در بالا گفتم، از آنجایی که حزب عدالت و توسعه هم‌اکنون ارتش را به عنوان یک بازیگر سیاسی قدرتمند حذف کرده، تلاش می‌کند بر کشور، در جهت منافع نخبگان صاحب قدرت خود و به شکلی غیرفراگیر حکومت کند. در برخی از سطوح، همین نیز میراث ارتش محسوب می‌شود -‌که در مصر نیز چنین میراثی وجود دارد - و منجر به خلق جامعه‌ای عمیقاً قطبی‌شده می‌شود که در آن گروه‌های گوناگون به یکدیگر یا به نهادها اعتماد و اطمینان ندارند.

طی سال‌های اخیر، نقش اقتصادی نهادهای شبه‌دولتی و نظامی در ایران افزایش یافته است. تهدیدات و ریسک‌هایی که این وضعیت برای توسعه اقتصادی پدید می‌آورد، چیست؟
من در مورد ایران تخصص ندارم، اما مطالعات من بیانگر آن است که ایران دارای اقتصاد بسته است، با قدرتی که به انحصار گروه کوچکی از شرکت‌های شبه‌دولتی درآمده که از آن برای ادامه‌دار شدن غلبه خودشان و همچنین منافع اقتصادی‌شان استفاده می‌کنند. از سوی دیگر همچون اکثر اقتصادهای بسته، این روند به موفقیت اقتصادی نمی‌انجامد. در کشوری با ساختار جمعیتی جوان، نسبتاً تحصیل‌کرده و مشتاق، نگه‌داشتن چنین وضعیتی دشوار است و همچون بیشتر نخبگان صاحب قدرت بسته، نخبگان صاحب قدرت ایران نیز آرزو دارند که تنها به عنوان پشتیبانی از آنها استفاده نشود که نه‌تنها از آنها برای خودشان حمایت بخرند، بلکه با محدودیت نیز مواجه شوند. هرچه اقتصاد بیشتر بسته شود، وابستگی بیشتری نیز به شرکت‌های شبه‌دولتی و نظامی پیدا خواهد کرد و عملکرد اقتصاد نیز بدتر خواهد شد و حتی احتیاج به محدود کردن بیشتری خواهد بود.

ایران و آمریکا برای حدود 35 سال با یکدیگر در چالش به سر می‌برند. طی دو سال اخیر، این چالش‌ها وارد فاز جدیدی شده و آمریکا تحریم‌های جدیدی را بر مردم ایران وضع کرده است. در نتیجه، فشار بر مردم ایران تشدید شده است. بانک مرکزی و صنعت نفت در تحریم به سر می‌برند. هم‌اکنون نیز با مشکلات فراوانی در زمینه تهیه ضروریاتی نظیر غذا و دارو مواجهیم. به همین خاطر، طی ماه‌های اخیر، جنبش اجتماعی جدیدی میان مردم عادی و همچنین نخبگان و روشنفکران ایرانی پدید آمده که نام آن «جنبش مدنی ضد‌تحریم» است. اقتصاددانان ایرانی معتقد به بازار آزاد نیز از این جنبش حمایت کرده و معتقدند که تحریم‌ها با تجارت آزاد در تضاد هستند. از سوی دیگر، تجربه تحریم‌ها در کشورهای دیگر نیز نشان داده که این نوع از سیاست، تغییری در رفتار دولتمردان ایجاد نکرده و تنها بر مردم عادی فشار وارد می‌کند. نظر شما درباره رابطه میان تحریم‌ها و اصول اقتصادی چیست؟
تحریم‌ها تقریباً همیشه به مردم عادی صدمه زده و ابزاری ناکارآمد محسوب می‌شوند، مثل چاقویی کند. به نظر من راه رفع تحریم‌ها، آغاز گفت‌وگو با ایالات متحده است. این کار در زمان احمدی‌نژاد بسیار سخت بود، اما شاید در زمان رئیس جمهور روحانی امکان‌پذیر شود. برخی استدلال می‌کنند که آقای روحانی موقعیت مطلوبی دارد، به این دلیل که به عنوان یک نیروی تمام و کمال برآمده از داخل حاکمیت ایران، حمایت نخبگان صاحب قدرت سیاسی و مذهبی سنتی را در ایران پشت سر خود دارد، اما در عین حال نشان داده که علاقه دارد وارد گفت‌وگو با ایالات متحده و سایر قدرت‌های خارجی نیز بشود.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها