تاریخ انتشار:
آن چه پیش رو دارید، متن پیادهشده گفتارهایی از فیلم روزگاری هامون است
صیاد سیستانی | |
|
«آقای مهندس اینها تور ماهیگیری است. من و پسرانم با اینها ماهی میگرفتیم. 50، 60 کیلو تور دیگر داشتم که خراب شد و آتششان زدم. جای تور ماهیگیری که در خانه نیست. جایش در دریاست. 10 سال قبل روزی 200 هزار تومان ماهی صید میکردیم. چند تا کارگر داشتم. زندگی میکردیم. حالا خانهنشین شدم. هم خودم و هم پسرانم. چطور زندگی کنیم؟ شغلمان از ما گرفته شد. مگر خدا به فکر ما باشد. ملت فکری به حال ما نمیکنند. کسی نیست که به درد حال ما برسد. تورها باید در دریاچه باشد. اما توی خانه است. من هر چه تور داشتم توی دریا بود. صبح که میشد میرفتم دریا. روزی ما از دریا بود. الان هزار تومان هم از دریا به روی ما نمیآید از کجا باید گذران زندگی کنیم. من بیکار. پسرانم بیکار. همه ما از بیکاری مریض شدیم. کار نیست. همهمان مریض شدیم. همه مثل ما هستند. همه پژمرده شدیم. صیادهای دیگر هم حال و روزشان همین است.» |
شتردار سیستانی | |
|
«200 تا شتر دارم. این ساربانهای بدبخت مجبورند دنبال شترها بروند به بیابان. اگر نیایند چه کار کنند؟ کار دیگری نیست. مردم مجبورند. بر سر همین هم دعوا میشود آن هم با این مشقتی که کار بیابان دارد. اگر زمستان اینجا باران بیاید سرما واویلا میشود. ساربانها دو متر پلاستیک دارند همان را توی سرما رویشان میاندازند تا روز در بیاید. وقتی هامون آب داشت علف فراوان بود. نی بود. حالا علف نیست. با آرد و سبوس چانه میگیریم و میدهیم به شترها. بلکه شتر ما بچهای بیاورد که آن را بفروشیم و برای زن و بچهمان قند و چایی و لباس بخریم. شترها 10 ساعت راه میآیند تا تالاب که آب بخورند. اگر آب باشد هم ما خوشحالیم و هم شترها. در منطقه هر چه چاه میزنیم آب نمیدهد. اگر آبی هم بدهد زهر است. باید حقابه ایران را از افغانستان بگیرند. دولت باید این زحمت را بکشد و دنبال این کار برود و به هر نحوی که شده آب را از افغانستان بگیرد. ما میمیریم. اما فرزندان ما باید زندگی کنند. باید راهی باشد.» |
دامدار در حوالی سیستان | |
|
«جد در جد ما دامدار بوده. ما جز دامداری کاری نمیدانیم. خوراک گاو سیستانی هم علوفه و نی است که از دریا میآید. آن وقتها وضعیت ما توپتوپ بود. گاو ما روبه افزایش بود. دریاچه پر ماهی بود. صید و صیادی بود. شغل مردم روبهراه بود. الان خشکسالی است. همه دربهدر و بیچاره. همه رفتهاند شهرستان. اینجا ویرانه شده. قبلا اینجا صد پارچه ده بود اما کل دریا را که نگاه کنی چهار تا دامدار مانده. اینجا نه مدرسه دارد نه بهداشت. هیچ. صفر. همه از این دریا سیر می شدند. دهاتی سیر بود. شهرستانی سیر بود. قبلاً یک چاهنیمه بوده حالا چهار تا چاهنیمه شده. هر چاهنیمه یک دریاست. باید مسوولان یک فکری بکنند. یا دریا را روبهراه کنند. یا چاهنیمه را نگه دارند و مردم را آواره کنند. شما از زابل تا اینجا آمدید، غیر از این روستای چارگاه جایی گاوی دیدید؟ یک تانکر آب را میخریم 40 هزار تومان. این آب یک روز خانواده است.» |
مرد چادرنشین سیستانی | |
|
«اینجایی که ما الان نشستهایم نیزار بوده و سه متر آب داشته. اینجا توتین قدیم است. جای پا نبوده. همه نیزار بوده. آب بوده. ما 50 کیلومتر پایینتر دامداری میکردیم. اما حالا 50 کیلومتر آمدهایم که کنار هامون زندگی کنیم. خیلی از دامدارها کار را ول کردهاند و رفتهاند. آن وقتها ما به دامها جیره روزانه نمیدادیم. از هامون علف میخوردند. حالا سال به دوازده ماه به دامها جیره میدهیم. جو کیلویی 1500 تا دو هزار تومان. هر 35 کیلو سبوس 45 هزار تومان توان ما از این بیشتر نیست. وقتی آب بود دو هزار گوسفند داشتیم. الان 200تا گوسفند داریم. اینجا پر آدم بود. هر شب شبنشینی میکردیم. چوپانها صبح تا شب آشک بازی میکردند. چوبها را به هم میزدند میشد آشکبازی. چوپان داشتیم که صبح تا شب بازی میکرد. دام هم رها بود برای خودش میچرید. بیخیال بودیم. الان هیچکس شاد نیست. الان همه جا خشک شده هیچی نداریم.» |
دختر عشایر در چادر | |
|
«مدرسهمان آنجا بود. کنار خانهمان. کنار هامون. از ده و مدرسه فاصله گرفتیم که کنارهامون باشیم. اما حالا مدرسه به ما دور شده. میترسیم تا آنجا برویم. اگر در راه یک سگی بیاید ما را بخورد چه کار کنیم. نه ماشینی هست که با آن برویم و نه کسی میآید. باید ماشینی برایمان بیاورند که برویم مدرسه. برادرهامان با دوچرخه میروند. اما اگر داداشمان را بدزدند جوابمان را چه کسی میدهد. چه کار کنیم. یک برادر بیشتر ندارم. همان هم طوری بشود چه کنیم. دیگر بازی نمیکنیم. مدرسه که میرفتیم بازی میکردیم حالا بزرگ شدیم. خودمان را با خیاطی مشغول میکنیم. روزمان یک جوری میرود. اگر آب نباشد گوسفندهامان از گرسنگی میمیرند. دیگر علفی هم سبز نمیشود. آب خوردن را هم از آن دورها میآوریم. آرزو داریم آب بیاید. آرزو داریم که زندگیمان خوب باشد. آرزو داریم کشورمان خوب باشد برای ما هم آب بیاید.» |
زن روستایی فعال در کارگاه عروسکبافی | |
|
«عروسک درست میکنیم. محض گذران. کاری از دستمان بر نمیآید که انجام دهیم. خوب است. بد نیست. خدا را شکر. چه بگویم؟ بگویم بد است خدا قهر میکند. بیآبی است. چند نفر از روستا رفتهاند. دیگر جوابگوی هزینههایشان نبودند. آنها که ماندهاند نان ندارند آنها هم که رفتهاند شهر کار میکنند پولشان را نمیدهند. که همین نان خشک هم نبود که بخرند. بزرگهامان میگویند جایی نگوییم که مردم روستا رفتهاند. چون افت دارد برای روستا. من خانواده خودم را میگویم. ما نان نداشتیم بخوریم. نان خشکهای کیسه که میگذاشتیم برای گوسفندها را خیس کرده بودیم. الان همه جای آبادی همین است. همین کوه خواجه را میبینید وسط هامون. این یک دانه داغی است که وسط هامون بلند شده. دانه داغی را میدانید چیست؟ دانه داغی زخمی است که اینقدر مانده و بزرگ شده که باید داغش کنید که سر باز کند. کوه خواجه و هامون همان دانه داغیاند.» |
دیدگاه تان را بنویسید