گفتوگو با بهرام دبیری درباره سرنوشت موزه هنرهای معاصر
اعتماد؛ حلقه مفقوده واگذاری به بخش خصوصی
مساله اصلی نگرانی است و بیخبری. مساله این است که به عنوان عضو یک جامعه هنری باید از اتفاقات تاثیرگذار بر حرفهشان باخبر باشند. اما این ماجرا تفاوت دیگری هم دارد.
مساله اصلی نگرانی است و بیخبری. مساله این است که به عنوان عضو یک جامعه هنری باید از اتفاقات تاثیرگذار بر حرفهشان باخبر باشند. اما این ماجرا تفاوت دیگری هم دارد. جایی که قرار بود واگذار شود، موزه هنرهای معاصر ملک ملت است و همه جامعه باید در جریان اتفاقات آن باشند و نسبت به آن حساس باشند. این را بهرام دبیری نقاش میگوید که عضوی از جامعه هنری است اما مثل همه مردم خیلی دیر از ماجرا باخبر شده است. به عقیده او فعال شدن موزه میتواند بخشی از مشکلات مالیاش را حل کند، همانطور که دولت موظف است برای نگهداری آثار ملی هزینه کند. اما سپردن موزه به نهادی که صلاحیتش در این زمینه اثبات نشده، دردی از موزه دوا نخواهد کرد.
شما و دیگر اعضای جامعه نقاشان چه زمانی از مساله واگذاری موزه هنرهای معاصر به بنیاد رودکی باخبر شدید؟
همزمان با همان خبری که در فضای مجازی اعلام شد. البته از یکی دو ماه قبل از آن، سایت معمارینیوز این مساله را مطرح کرده بود ولی به قدری برای ما عجیب بود و به نظرمان نابجا و نابخردانه میرسید و دستگاههای دولتی هم انکار میکردند که گفتیم شاید شوخی است. ولی وقتی اسنادش در فضای مجازی مطرح شد، فهمیدیم که دارد اتفاق میافتد. مساله این است که ذهنیت ما نسبت به این اتفاقات یک زمینه دو سهساله دارد که در این زمان ما با بدلسازی آثار، کپی کردن و جابهجا کردن آنها مواجهیم و همین باعث عدم اعتماد به مسوولانی میشود که در چندین سال گذشته مدیریت هنرهای تجسمی ایران در زمینه نقاشی و مجسمه و حراج و فروش را بر عهده گرفتهاند. از معاون وزیر گرفته تا همه کسانی که درگیر این مساله هستند.
نگرانیهای عمده شما درباره واگذاری موزه هنرهای معاصر به بنیاد رودکی چیست؟
اول اینکه این الزاماً مساله من به عنوان یک نقاش و مساله هنرمندها نیست. این مجموعه اموال ملی مردم ایران است. ممکن است به طور روزمره با آن ارتباط داشته باشند و در ذهنشان باشد یا نباشد. مثل جواهرات سلطنتی مثل میراث فرهنگی یا آن چیزهایی که دارایی یک ملت است و باید حساسیت همه را در پی داشته باشد. این تصمیمهای عجولانه و اغلب غیرکارشناسانه که ما ناگهان از آن خبردار میشویم همیشه مایه تاسف بوده است. بدتر از همه این است که این تصمیم به طور پنهانی گرفته شده است و بدتر از آن این است که وقتی نامهنگاریها افشا میشود، انکار میکنند. از اینها بدتر وقتی است که در آن نامه میخوانیم با حذف تشریفات این اتفاق میافتد. یعنی گنج بزرگی را که در موزه هنرهای معاصر موجود است، بدون بررسی و برآورد قیمت و هیچ پیشزمینه و تشریفاتی مثل لیست کردن، قیمت کردن و مستند کردن آثار و پرونده داشتن به یک نهاد خصوصی یا نیمهخصوصی واگذار میکنیم. دیگر اینکه نهادی که تصمیم داشتند به آن تحویل دهند یک نهاد غیرموفق است. اگر جایی بود که در آن رونق و مسوولیت
و سلیقهای میدیدیم، میگفتیم میشود درباره این تصمیم فکر کرد. ولی این موضوع در شرایطی است که اولاً چندین سال پیش کارهایی را از موزه بیاجازه و مخفیانه برده بودند و پارسال شنیدیم که ۱۷تای آنها را هنوز تحویل ندادهاند. بعد هم بحث نگهداری و امکانات تالار پیش میآید. وقتی بعد از ۴۰ سال هنوز موزه بودجهای برای تعمیرات این تالار ندارد، به نظر نمیرسد بنیاد رودکی از عهده آن بربیاید. در نتیجه این ایده عجیب و غریب جز دلواپسی و یک تصور مشکوک دربر ندارد که در این نقل و انتقالات چه اتفاقات فاجعهباری ممکن است بیفتد، ممکن است کارهایی را ببرند که ملت بیخبر باشند کدام اثر بود و چه کسی آن را برد. همه را که روی هم جمع کنیم، میبینیم یک کار غیرمسوولانه است. از همه بدتر وقتی است که آقای بهشتی که زمانی مسوول میراث فرهنگی بوده و یکی از اشخاصی است که در جریان امور فرهنگی دولتی است، از این ماجرا دفاع میکند و حتی بنیاد رودکی را با دفتر مخصوص مقایسه میکند. در حالی که در دفتر مخصوص آدمهای قدری بودند که هم بودجه کافی داشتند و هم خودشان اساساً موسس چنین جاهایی بودند. فرهنگسرای نیاوران و موزه هنرهای معاصر را ساختند و خرید اساسی
را از نقاشان و مجسمهسازان بسیار مطرح و معروف قرن بیستم انجام دادند. این چه قیاسی است که آقای بهشتی میکند؟ همه اینها بیش از اصل قضیه بد است و شک و شبهه در جامعه و جامعه هنری ایجاد میکند. چرا باید بدون تشریفات باشد و مردم از این تصمیم خبردار نشوند؟ این را بگذاریم کنار همه خبرهایی که درست یا غلط درباره بدلسازی آثار و کپی کردن آنها هم در مورد موزه رضا عباسی و هم در مورد موزه هنرهای معاصر میشنویم که هر چند اثبات نشدهاند اما خیال جامعه هم بابتشان راحت نیست و تنشی در فضا به وجود آوردهاند. وقتی کار کپی را به حراجهای بیرون از ایران میبرند و لو میرود، نشاندهنده زمینههای بیمسوولیتی است. خوشبختانه با حساسیتهایی که به موقع به وجود آمد و تجمع روبهروی موزه ظاهراً فعلاً منتفی است. حالا باز از کجا یک ماجرای دیگر سر در بیاورد خدا میداند.
موزه کاملاً دولتی و مردمی است، فکر میکنید واگذاری آن به سازمانی خصوصی یا نیمهخصوصی میتواند در ارتباط مردم با آن تاثیر بگذارد؟
مسلماً اینطور است و مساله فراتر از این است. مساله این است که دارید اموال ملی را به بخش خصوصی میدهید. چه بلیت گران بشود و چه نشود و چه یک روز تصمیم بگیرند که مثلاً سالنهای موزه را برای مراسم عروسی و... اجاره دهند تا بتوانند پول دربیاورند. ما نمیدانیم. این اموال ملی هستند و باید در اختیار دولت باشد و دولت باید بودجه کافی در اختیارشان بگذارد. بهتازگی رئیس موزه لوور ایران بود و درباره این مسائل از او پرسیدند و درباره بودجههای هنگفتی صحبت کرد که دولت مجبور است برای نگهداری این آثار بپردازد. در موزه لوور این امکان وجود دارد که از طریق فروش بلیت، عضویت در کتابخانه، چاپ آثار و پوستر و کتابها درآمد کسب شود. کارهایی که موزه ما انجام نمیدهد، ما هیچ کاتالوگی از آثار گنجینه موزه نمیبینیم. همچنین عضویت در کتابخانه یا فعال کردن فضای موزه برای اینکه بتواند درآمد داشته باشد جزو فعالیتهای موزه هنرهای معاصر نیست. ممکن است این درآمد برای اداره آن کافی نباشد، در آنجا
دولت موظف است باقی هزینهها را بپردازد، آنچنان که به بسیاری از امور یارانه میپردازد. چطور است که وقتی به مساله فرهنگی میرسیم این پول کم میآید؟
در بعضی خبرها هم اعلام شده است که واگذاری و انتقال موزه با واگذاری مدیریت موزه فرق دارد. آیا این مساله بحث را متفاوت میکند؟
همینطور است. اما تغییر مدیریت موزه چه ربطی دارد به اینکه کل بنا و آثار را در اختیار بخش خصوصی بگذاریم؟ چه تضمینی است که آن بخش خصوصی بتواند کارها را حفظ کند، بتواند برای نگهداری آنها درآمدزایی کند و برای مصارف تجاری دیگر مورد استفاده قرار ندهد. نمیدانیم، برای اینکه سازمانی نیست که بشود به آن اعتماد کرد. در نتیجه این حرفها به اعتقاد من توجیههای نابخردانهای است. خیلی ساده است. دوستان دیگر هم گفتهاند، اگر برای نگهداری موزه بودجه ندارید در آن را ببندید، این اموال در گنجینه باقی بماند تا روزی که پول داشتید. ولی اینکه آن را به نهاد خصوصی یا نیمهخصوصی بسپارید، از سر باز کردن است. آن نهاد چه کاری میخواهد بکند که الان موزه امکانش را ندارد؟ در حالت بدبینانه یک توطئه است و در حالت خوشبینانه این است که دولت میگوید من پول ندارم و میسپارم دست کسی دیگر که خودش فکر کند چطور میخواهد پول دربیاورد. آیا دولت مجاز است که با جواهرات سلطنتی این کار را بکند؟ آیا مجاز است که
میراث فرهنگی را بدهد دست بخش خصوصی و بگوید خودت برو حفاری کن و برایش درآمدزایی کن. آیا میتواند محیط زیست و جنگلها را بدهد دست بخش خصوصی؟ این موضوع غیرقابل انتقال است. این ملک ملت است. مثل این است که دولت بگوید این استان برای تو برو برایش درآمدزایی کن. اصل قضیه غیرمعقول است. اینجا هرجایی نیست که بگوییم بدهیم دست بخش خصوصی که برایش درآمدزایی کند. این یک ثروت ملی است. مجموعه آثار این موزه، در جهان بیهمتاست. چرا کتاب و کاتالوگی از این آثار نیست؟ میدانید اینها چه درآمدی میتواند برای موزه داشته باشد؟ ممکن است با فعال شدنش بتواند سهم مهمی از مخارجش را خودش دربیاورد و اگر کم بود دولت وظیفه دارد به آن کمک کند.
الان جامعه نقاشان هیچ سهمی در تصمیمگیری ندارند؟
هیچکس. همچنان که پنهانی میخواهند موزه را واگذار کنند و هیچکس خبردار نیست مگر اینکه کسی یا سایتی آن را لو دهد. اگر یک هیات امنا باشد این نوع تصمیمگیریها و برنامهریزیها مطرح نمیشود. یا اگر مطرح میشود بابت آن توضیح میخواهد و آن توضیح را به جامعه انتقال میدهد.
دیدگاه تان را بنویسید