بحران جمعیتشناختی
ارزشهای خانوادگی آسیا
هرگاه در گذشته صحبت از بحران جمعیتی به میان میآمد اکثر مردم به کشورهایی فکر میکردند که در آن زنان هر کدام شش فرزند داشتند و نمیتوانستند شکم آنها را سیر کنند.
هرگاه در گذشته صحبت از بحران جمعیتی به میان میآمد اکثر مردم به کشورهایی فکر میکردند که در آن زنان هر کدام شش فرزند داشتند و نمیتوانستند شکم آنها را سیر کنند. اما امروزه بیشتر کشورهای آسیایی مشکلی متضاد دارند: نرخ فرزندآوری اندک و ساختار معکوس خانواده شامل چهار پدر و مادربزرگ، دو پدر و و مادر و یک فرزند. سهچهارم از مردم کشورهایی که در آنها نرخ فرزندآوری بسیار پایین است در شرق و جنوب شرق آسیا زندگی میکنند. در کشورهای ثروتمندی مانند ژاپن، کره جنوبی و تایوان نرخ فرزندآوری به 4 /1 یا کمتر رسیده است. این نرخ شمار فرزندانی است که انتظار میرود یک زن در طول حیات خود داشته باشد. نرخ 1 /2 به معنای ثبات جمعیتی است و جمعیت جایگزین خود میشود. از دیدگاه جمعیتشناسان نرخ زاد و ولد 4 /1 نرخی بسیار پایین است. شاید تفاوت میان دو عدد 1 /2 و 4 /1 زیاد به نظر نرسد اما میتوان تاثیر آن را در مورد ژاپن در نظر گرفت. در اوایل دهه 1970 نرخ زاد و ولد در این کشور 1 /2 بود و هر سال دو میلیون کودک متولد میشدند. دو دهه بعد شمار تولد نوزادان به نصف رسید و نرخ زاد و ولد به 4 /1 سقوط کرد. نمونه فاجعهبار دیگر چین است. در سال 1995
حدود 245 میلیون چینی در دهه 20 زندگی خود بودند. با ادامه روند کنونی تا سال 2025 این رقم به 159 میلیون خواهد رسید. یعنی در طول یک نسل 86 میلیون نفر کمتر میشود. این اتفاق باعث میشود بیش از یکسوم از جمعیت بخش تحصیلکرده، زیرک از دیدگاه فناوری و دارای ذهن باز برای نظرات جدید کاسته شود. اغلب به نظر میرسد اینگونه تحولات جمعیتشناختی راه برگشتی نداشته باشند. این بدان معناست که شرق آسیا در ورطه بیپایان سقوط جمعیتی گرفتار خواهد ماند. اما تاریخ نشان میدهد نباید نسبت به این موضوع مطمئن بود. در ابتدای قرن بیستم بسیاری از کشورهای اروپایی نرخ زاد و ولد بسیار پایینی داشتند. سپس چند دهه افزایش نسل را شاهد بودند و در دهههای 1950 و 1960 بیشترین زاد و ولد صورت گرفت. به عقیده دو دانشمند جمعیتشناس آمریکایی به نام توماس اندرسون از دانشگاه پنسیلوانیا و هانس پیتر کوهلر از دانشگاه کالیفرنیا، تجربه تاریخی اروپا میتواند شرایط کنونی آسیا را توضیح دهد و راهحلهایی برای آن پیشنهاد دهد.
هنگامی که اولین موج صنعتیسازی، شمال و غرب اروپا را درنوردید زنان رفتن به مدرسه و کار کردن را آغاز کردند. در سال 1900 در فرانسه تقریباً نیمی از زنان بزرگسال شاغل بودند و دیگر همانند گذشته خدمتکاران خانگی یا کارگران مزارع خانوادگی وجود نداشتند. زنان وارد کار در صنعت شده بودند. مشاغل جدید آنها شامل کارهای منشیگری درجه پایین میشد و به آنها قدرت چانهزنی زیادی نمیداد و آنقدر قدرتمند نبود که بتوان هنجار سلطه بر جامعه یعنی این باور را که مردان باید بیشترین پول را به دست آورند و زنان از بچهها مراقبت کنند تغییر داد. در آن زمان ویلیام آگبورن جامعهشناس آمریکایی اصطلاح «عقبافتادگی فرهنگی» را برای توصیف عدم تناسب بین شرایط رو به تغییر مادی زندگی و رفتارها و دیدگاهها -که در برابر تغییر مقاومت میکنند- به کار برد. تجربه عقبافتادگی فرهنگی آسیا شدیدتر از آن است که اروپا در 1990 تجربه کرد. میزان باسوادی زنان بسیار بالا رفته است و در ژاپن و کره جنوبی شمار زنان فارغالتحصیل دانشگاهی از مردان فراتر میرود. مشارکت زنان در نیروی کار نیز بسیار زیاد است. اما هنوز با زنان به شیوههای قدیمی برخورد میشود. تا همین اواخر
از زنان ژاپنی انتظار میرفت به منظور فرزندآوری کار خود را رها کنند. این در حالی است که زنان ژاپن و کره جنوبی چه شاغل باشند، چه بیکار حداقل هر روز سه ساعت بیشتر از مردان در خانه کار میکنند.
این نوع عقبافتادگی ارتباط زیادی با کاهش نرخ فرزندآوری دارد چرا که اگر زنان مجبور شوند میان خانواده و شغل انتخاب کنند، بسیاری شغل را برمیگزینند. در توکیو، بانکوک و سایر شهرهای آسیایی تعداد افراد بدون فرزند سر به فلک کشیده است. زنان از ازدواج امتناع میکنند و اگر هم ازدواج کنند در آینده جدا خواهند شد و این احتمال فرزندآوری آنان را بیشتر پایین میآورد (در آسیا داشتن فرزند خارج از ازدواج امری ناپسند و نادر است).
شکاف فرهنگی بالاخره در اروپا بسته شد. هنجارهای اجتماعی به سمت دهه 1960 بازگشت و در 20 سال گذشته تغییرات زیادی پیدا کرد. امکانات مراقبت از کودکان همه جا در دسترس قرار گرفت. مردان در کار منزل و امور مدرسه فرزندان کمک میکردند. بنابراین برای زنان داشتن همزمان شغل و فرزند آسانتر شد. در کشورهایی مانند فرانسه، اسکاندیناوی و بریتانیا که این فرآیند سرعت بیشتری داشت نرخ فرزندآوری به سطح جایگزینی بازگشت. در مناطقی مانند آلمان و ایتالیا که هنوز تفکر سنتی نقش مرد به عنوان نانآور و نقش زن به عنوان مسوول کارهای خانه حاکم است، نرخ زاد و ولد پایین باقی مانده است. آقای اندرسون و آقای کوهلر این بهبود در نرخ باروری را «سود سهام جنسیتی» نامیدهاند.
فرهنگ در برابر قانون عرضه و تقاضا
تعجبآور نیست بگوییم آسیا از این سود سهام بیبهره خواهد ماند چرا که عمق هنجارهای سنتی ازدواج و خانواده در آنجا بسیار بیشتر از اروپاست. از آنجا که سرعت فرآیند صنعتی شدن در آسیا بسیار بیشتر از سرعت آن در قاره کهن بود بنابراین دیدگاهها و نظرات مردم بسیار عقبمانده است. اما آسیا تندتر از آنچه سنتگرایان تصور میکنند متحول میشود.
سن اولیه ازدواج در ژاپن و کره جنوبی از 24 تا 25 در سال 1970 به 30 در زمان حال رسیده است که تحولی بسیار استثنایی است. میزان زیاد تعداد افراد بدون فرزند و تاخیر در ازدواج نشان میدهد زنان آسیایی از انتخابهای پیشروی خود رضایت ندارند. وجود سازوکاری برای تضمین درآمد قابل قبول نیز به همان اندازه اهمیت دارد.
در همه جای دنیا مردان با زنانی کوچکتر از خود ازدواج میکنند. آسیا نیز از این امر مستثنی نیست. اما در جوامعی مانند آسیا که در آن نرخ زاد و ولد رو به کاهش است گروههای مسنتر جامعه از گروههای جوان بزرگتر هستند بنابراین تعداد افراد 25 تا 30ساله آماده برای ازدواج از تعداد زنان بین 20 تا 25 سال بیشتر است. با گذشت زمان، افزایش عدم توازن در بازار ازدواج فشارهای زیادی را برای ایجاد تغییر پدید میآورد. برخی برآوردها حاکی از آن است که تا سال 2070 در برخی کشورهای آسیایی به ازای هر 100 زن آماده ازدواج 160 مرد جویای همسر خواهد بود. رقابت میان مردان برای پیدا کردن شریک زندگی شدیدتر میشود و این به معنای انجام بیشتر کار در منزل است. کسانی که بر نقشهای قدیمی زن و مرد در خانواده تاکید کنند همچنان مجرد باقی خواهند ماند. وقتی شوهران نقش پشتیبانیکننده بیشتری ایفا کنند زنان نیز میتوانند مادری و شغل را بهتر ترکیب کنند. بنابراین تعداد فرزندان بیشتر میشود. فرهنگ آسیایی مجبور خواهد شد همانند دیگر فرهنگها با واقعیت کنار بیاید.
منبع: اکونومیست
دیدگاه تان را بنویسید