تاریخ انتشار:
چگونه رفاه جامعه توسط گروهی معدود سلب میشود؟
زندگی در اقتصادهای بسته
اقتصادهای بسته زندگی و رفاه شهروندان خود را به خاطر افزایش ثروت گروهی معدود، محدود میکنند.
اقتصادهای بسته زندگی و رفاه شهروندان خود را به خاطر افزایش ثروت گروهی معدود، محدود میکنند. این گزاره زمانی ملموس خواهد بود که به تعدادی از اقتصادهای بسته که دارای بنگاهها و نهادهای بستهای هستند که عموم مردم دسترسی به آنها ندارند نگاهی بکنیم. از این رو تنها به زندگی برخی از شهروندانی که بنیاد هریتیج اقتصاد آنها را بستهترین اقتصاد معرفی کرده است، میپردازیم.
ازبکستان و تولید پنبه
پنبه در حدود 45 درصد صادرات ازبکستان را تشکیل میدهد و مهمترین محصول این کشور از زمان استقلال در سال 1991 است. در زمان شوروی کمونیستی تمام زمینهای کشاورزی شامل 2048 کشتزار دولتی میشد. پس از سال 1991 این زمینها توزیع شد. اما این به معنی آن نبود که کشاورزان میتوانستند به طور مستقل عمل کنند. پنبه برای دولت جدید ازبکستان و رئیسجمهوری آن اسماعیل کریماف بسیار ارزشمند بود و از این رو مقررات تعیین میکرد که کشاورزان چه محصولی را به چه میزان میتوانند کشت کنند و بفروشند. پنبه یک محصول صادراتی باارزش بود که کشاورزان با فروش پنیه به دولت، بخش کوچکی از قیمت جهانی آن را به دست میآوردند و بقیه را دولت برمیداشت. هیچکس حاضر نبود به قیمتی که دولت حاضر بود برای پنبه پرداخت کند، اقدام به کشت کند اما دولت آنها را مجبور میکرد. هر کشاورزی مجبور بود 35 درصد زمین خود را زیر کشت پنبه ببرد. این امر مشکلات زیادی را به وجود می آورد که یکی از آنها در مورد ماشینهای کشاورزی بود. در زمان استقلال، 40 درصد برداشت توسط کمباین انجام میشد اما پس از سال 1991، تعجبآور نبود که با سیاستهای کریماف کسی مشتاق به استفاده از ماشینهای کشاورزی برای برداشت پنبه نباشد و هیچ کشاورزی تمایل به خرید این ماشینها نداشت. کریماف با مشاهده این مشکل، راه حلی به ذهنش رسید، راهحلی که ارزانتر از کمباین بود؛ بچههای مدرسه.
گلناز، مادر دو تا از این کودکان به نویسندگان کتاب «چرا کشورها ناکام میمانند»، میگوید: در شروع مدارس، تقریباً در ابتدای ماه سپتامبر، کلاسها تعطیل میشوند و بچهها برای برداشت پنبه میروند. هیچکس نمیپرسد که آیا والدین رضایت به این کار دارند یا نه. آنان در طول دوره برداشت، تعطیلات آخر هفته ندارند. اگر کودکی به هر دلیلی در خانه بماند، معلم و یا نگهبان مدرسه میآید و از والدین برای این غیبت توضیح میخواهد. سهم برداشت هر کودک بین 20 تا 60 کیلو در روز است که بستگی به سن کودک دارد. اگر کودکی نتواند وظیفه خود را انجام دهد، فردا صبح جلوی تمام کلاس توبیخ میشود.
برداشت دو ماه به طول میانجامد. کودکان روستایی خوششانس هستند که زمینهای پنبه نزدیک خانههایشان است و میتوانند پیاده سر زمین روند. بچههایی که از مناطق دورتر و یا شهرها میآیند، مجبورند شب را در مزارع و در کنار حیوانات بخوابند و هیچ توالت و آشپزخانهای ندارند. در ضمن کودکان خود باید برای غذایشان فکری کنند.
منفعت اصلی از این نیروی کار اجباری را نخبگان سیاسی به رهبری رئیسجمهوری کریماف میبرند که عملاً مالک تمامی پنبههای ازبکستان است. به بچهها برای کار کردن در زمینها، پول پرداخت میشود، اما پولی بسیار ناچیز. در سال 2006، که قیمت جهانی هر کیلو پنبه 40/1 دلار آمریکا بود، به هر کودک که روزانه 20 تا 60 کیلو پنبه برداشت میکرد، هر روز 03/0 دلار داده میشد. شاید 75 درصد برداشت کنونی پنبه ازبکستان توسط کودکان انجام شود. در بهار نیز، مدارس برای بیلزنی، کندن علفهای هرز و نشاکاری تعطیل میشود.
ازبکستان کریماف رتبه 162 را در لیست آزادیهای اقتصادی هریتیج به خود اختصاص داده است.
آرژانتین و گرفتن دلارهای مردم
آرژانتین رتبه 160 هریتیج را به خود اختصاص داده است. داستانی از این کشور بسته نقل کنیم که دارایی بسیاری از مردمش را تحت تاثیر قرار داد. در سال 1991، منم، رئیسجمهوری این کشور ارزش پزو آرژانتین را به دلار آمریکا قفل کرد. بر اساس قانون، یک پزو برابر یک دلار قرار گرفت و در این سطح تثبیت شد. دلار در بوئنوس آیرس، پایتخت کشور، رواج داشت و عابربانکها دلار آمریکا به مشتریان تحویل میدادند. اما این وضعیت منجر به گران شدن صادرات و ارزان شدن واردات شد و ذخایر ارزی کشور رو به کاهش گذاشت و تنها 10 سال بعد اقتصاد آرژانتین را به مرز نابودی برد. در روز اول دسامبر سال 2001، دولت تمامی حسابهای بانکی را در ابتدا برای 90 روز بلوکه کرد. تنها مقدار کمی پول هر هفته میشد از حسابها برداشت. در ابتدا این رقم 250 پزو بود که همچنان 250 دلار ارزش داشت و سپس 300 پزو.
کشتار مردم توسط بستهترین اقتصاد جهان
رهبران کشوری که بازار را به عنوان محور اصلی رقابت و آزادی اقتصادی، فتنهای برای کشور میدانند، خوب میدانند چگونه از بازارهای جهانی کالاهای لوکس خود را تهیه کنند. همسر کیم جونگ اون خوب میداند لباسهای خود را از کدام برند تهیه کند و میداند کریستین دیور، بهترین کیف و کفشهای دنیا را برای ثروتمندان تولید میکند و مسلم است که او به عنوان همسر رهبر قویترین و مستقلترین کشور! باید آن را داشته باشد. آنان میدانند که قصرشان باید استخر و کارائوکه داشته باشد؛ میدانند برای تفریح روی آب نیازمند جت اسکی و قایقهای لوکس هستند. آنان میدانند که بازارهای دنیای سرمایهداری چقدر خوب است؛ اما این خوب بودن باید مال آنها باشد، نه همه مردم کره شمالی.
مردم این کشور در نبود کسب و کار آزادانه که اشتیاق و انگیزه آنان را شکوفا کند و رفاه را برای آنان به ارمغان بیاورد؛ بزرگترین مصیبت روزگار خود را بین سالهای 1994 تا 1998سپری کردند. زمانی که دیگر حمایتهای شوروی سابق نبود، مردم این کشور به بزرگترین قحطی زمان خویش رسیدند. قحطیای که کمترین تخمینها از مرگ 240 هزار کرهای در آن خبر میدهد. مردمی که فاقد قدرت و فضا برای کسب معیشت هستند و با همه تلاش روزانه خود حتی نمیتوانند پساندازی داشته باشند و باید چون برده برای دولتی کار کنند که سرانش گویی در دنیایی دیگر زندگی میکنند و همیشه دست نیازشان به دولتی باشد که اجازه نمیدهد آنان برای خود کار کنند و میخواهد همه برایش بیگاری کشند، معلوم است که در نهایت این دنیا را با گرسنگی و بدبختی و فلاکت ترک میکنند. این زندگی شهروندانی است که در اقتصادهای بسته زندگی میکنند. اقتصادهایی که نمیتوانند مشارکت عمومی را در خود ببینند. اقتصادهایی که یا بازار متشکل ندارند و یا اگر داشته باشند این بازارها اکثراً رقابتی نیستند و به جای آنکه عموم مردم بهواسطه آنان رفاه خویش را افزون کنند، بیش از همه انحصارگرایان و وابستگان به مرکز و قدرت سیاسی از آن بهره میبرند.
ازبکستان و تولید پنبه
پنبه در حدود 45 درصد صادرات ازبکستان را تشکیل میدهد و مهمترین محصول این کشور از زمان استقلال در سال 1991 است. در زمان شوروی کمونیستی تمام زمینهای کشاورزی شامل 2048 کشتزار دولتی میشد. پس از سال 1991 این زمینها توزیع شد. اما این به معنی آن نبود که کشاورزان میتوانستند به طور مستقل عمل کنند. پنبه برای دولت جدید ازبکستان و رئیسجمهوری آن اسماعیل کریماف بسیار ارزشمند بود و از این رو مقررات تعیین میکرد که کشاورزان چه محصولی را به چه میزان میتوانند کشت کنند و بفروشند. پنبه یک محصول صادراتی باارزش بود که کشاورزان با فروش پنیه به دولت، بخش کوچکی از قیمت جهانی آن را به دست میآوردند و بقیه را دولت برمیداشت. هیچکس حاضر نبود به قیمتی که دولت حاضر بود برای پنبه پرداخت کند، اقدام به کشت کند اما دولت آنها را مجبور میکرد. هر کشاورزی مجبور بود 35 درصد زمین خود را زیر کشت پنبه ببرد. این امر مشکلات زیادی را به وجود می آورد که یکی از آنها در مورد ماشینهای کشاورزی بود. در زمان استقلال، 40 درصد برداشت توسط کمباین انجام میشد اما پس از سال 1991، تعجبآور نبود که با سیاستهای کریماف کسی مشتاق به استفاده از ماشینهای کشاورزی برای برداشت پنبه نباشد و هیچ کشاورزی تمایل به خرید این ماشینها نداشت. کریماف با مشاهده این مشکل، راه حلی به ذهنش رسید، راهحلی که ارزانتر از کمباین بود؛ بچههای مدرسه.
گلناز، مادر دو تا از این کودکان به نویسندگان کتاب «چرا کشورها ناکام میمانند»، میگوید: در شروع مدارس، تقریباً در ابتدای ماه سپتامبر، کلاسها تعطیل میشوند و بچهها برای برداشت پنبه میروند. هیچکس نمیپرسد که آیا والدین رضایت به این کار دارند یا نه. آنان در طول دوره برداشت، تعطیلات آخر هفته ندارند. اگر کودکی به هر دلیلی در خانه بماند، معلم و یا نگهبان مدرسه میآید و از والدین برای این غیبت توضیح میخواهد. سهم برداشت هر کودک بین 20 تا 60 کیلو در روز است که بستگی به سن کودک دارد. اگر کودکی نتواند وظیفه خود را انجام دهد، فردا صبح جلوی تمام کلاس توبیخ میشود.
برداشت دو ماه به طول میانجامد. کودکان روستایی خوششانس هستند که زمینهای پنبه نزدیک خانههایشان است و میتوانند پیاده سر زمین روند. بچههایی که از مناطق دورتر و یا شهرها میآیند، مجبورند شب را در مزارع و در کنار حیوانات بخوابند و هیچ توالت و آشپزخانهای ندارند. در ضمن کودکان خود باید برای غذایشان فکری کنند.
منفعت اصلی از این نیروی کار اجباری را نخبگان سیاسی به رهبری رئیسجمهوری کریماف میبرند که عملاً مالک تمامی پنبههای ازبکستان است. به بچهها برای کار کردن در زمینها، پول پرداخت میشود، اما پولی بسیار ناچیز. در سال 2006، که قیمت جهانی هر کیلو پنبه 40/1 دلار آمریکا بود، به هر کودک که روزانه 20 تا 60 کیلو پنبه برداشت میکرد، هر روز 03/0 دلار داده میشد. شاید 75 درصد برداشت کنونی پنبه ازبکستان توسط کودکان انجام شود. در بهار نیز، مدارس برای بیلزنی، کندن علفهای هرز و نشاکاری تعطیل میشود.
ازبکستان کریماف رتبه 162 را در لیست آزادیهای اقتصادی هریتیج به خود اختصاص داده است.
آرژانتین و گرفتن دلارهای مردم
آرژانتین رتبه 160 هریتیج را به خود اختصاص داده است. داستانی از این کشور بسته نقل کنیم که دارایی بسیاری از مردمش را تحت تاثیر قرار داد. در سال 1991، منم، رئیسجمهوری این کشور ارزش پزو آرژانتین را به دلار آمریکا قفل کرد. بر اساس قانون، یک پزو برابر یک دلار قرار گرفت و در این سطح تثبیت شد. دلار در بوئنوس آیرس، پایتخت کشور، رواج داشت و عابربانکها دلار آمریکا به مشتریان تحویل میدادند. اما این وضعیت منجر به گران شدن صادرات و ارزان شدن واردات شد و ذخایر ارزی کشور رو به کاهش گذاشت و تنها 10 سال بعد اقتصاد آرژانتین را به مرز نابودی برد. در روز اول دسامبر سال 2001، دولت تمامی حسابهای بانکی را در ابتدا برای 90 روز بلوکه کرد. تنها مقدار کمی پول هر هفته میشد از حسابها برداشت. در ابتدا این رقم 250 پزو بود که همچنان 250 دلار ارزش داشت و سپس 300 پزو.
همسر کیم جونگ اون خوب میداند لباسهای خود را از کدام برند تهیه کند و میداند کریستین دیور، بهترین کیف و کفشهای دنیا را برای ثروتمندان تولید میکند و مسلم است که او به عنوان همسر رهبر قویترین و مستقلترین کشور! باید آن را داشته باشد.
اما این برداشت تنها از حسابهای پزویی بود. هیچ کس نمیتوانست از حسابهای دلاری پول برداشت کند، مگر آنکه میپذیرفت که پولش را به پزو بگیرد. در ماه ژانویه بالاخره، کاهش ارزش پزو کلید خورد و هر دلار به جای یک پزو، چهار پزو شد. این میتوانست آیندهنگری آنانی را اثبات کند که اقدام به ذخیره ثروت خود به شکل حسابهای دلاری کرده بودند. اما این طور نبود، زیرا دولت حسابهای دلاری را با همان نرخ قدیمی یک دلار در برابر یک پزو به حساب پزویی تبدیل کرد. کسی که هزار دلار در حسابش گذاشته بود، حالا دیگر 250 دلار داشت. دولت سهچهارم پساندازهای مردم را از آنها گرفته بود. خیلی راحت؛ بدون آنکه حاضر باشد به مردم خود پاسخ گوید.کشتار مردم توسط بستهترین اقتصاد جهان
رهبران کشوری که بازار را به عنوان محور اصلی رقابت و آزادی اقتصادی، فتنهای برای کشور میدانند، خوب میدانند چگونه از بازارهای جهانی کالاهای لوکس خود را تهیه کنند. همسر کیم جونگ اون خوب میداند لباسهای خود را از کدام برند تهیه کند و میداند کریستین دیور، بهترین کیف و کفشهای دنیا را برای ثروتمندان تولید میکند و مسلم است که او به عنوان همسر رهبر قویترین و مستقلترین کشور! باید آن را داشته باشد. آنان میدانند که قصرشان باید استخر و کارائوکه داشته باشد؛ میدانند برای تفریح روی آب نیازمند جت اسکی و قایقهای لوکس هستند. آنان میدانند که بازارهای دنیای سرمایهداری چقدر خوب است؛ اما این خوب بودن باید مال آنها باشد، نه همه مردم کره شمالی.
مردم این کشور در نبود کسب و کار آزادانه که اشتیاق و انگیزه آنان را شکوفا کند و رفاه را برای آنان به ارمغان بیاورد؛ بزرگترین مصیبت روزگار خود را بین سالهای 1994 تا 1998سپری کردند. زمانی که دیگر حمایتهای شوروی سابق نبود، مردم این کشور به بزرگترین قحطی زمان خویش رسیدند. قحطیای که کمترین تخمینها از مرگ 240 هزار کرهای در آن خبر میدهد. مردمی که فاقد قدرت و فضا برای کسب معیشت هستند و با همه تلاش روزانه خود حتی نمیتوانند پساندازی داشته باشند و باید چون برده برای دولتی کار کنند که سرانش گویی در دنیایی دیگر زندگی میکنند و همیشه دست نیازشان به دولتی باشد که اجازه نمیدهد آنان برای خود کار کنند و میخواهد همه برایش بیگاری کشند، معلوم است که در نهایت این دنیا را با گرسنگی و بدبختی و فلاکت ترک میکنند. این زندگی شهروندانی است که در اقتصادهای بسته زندگی میکنند. اقتصادهایی که نمیتوانند مشارکت عمومی را در خود ببینند. اقتصادهایی که یا بازار متشکل ندارند و یا اگر داشته باشند این بازارها اکثراً رقابتی نیستند و به جای آنکه عموم مردم بهواسطه آنان رفاه خویش را افزون کنند، بیش از همه انحصارگرایان و وابستگان به مرکز و قدرت سیاسی از آن بهره میبرند.
دیدگاه تان را بنویسید