میراثشوم
خاورمیانه پس از جنگ جهانی
شاید جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ به اتمام رسیده باشد اما خشونتهای خاورمیانه را پایانی نیست. مرزهایی که در آن زمان به طور مصلحتی توسط نیروهای امپریالیسم کشیده شدند میراثشومی هستند که این منطقه هیچگاه نتوانست بر آن غلبه کند.
شاید جنگ جهانی اول در سال 1918 به اتمام رسیده باشد اما خشونتهای خاورمیانه را پایانی نیست. مرزهایی که در آن زمان به طور مصلحتی توسط نیروهای امپریالیسم کشیده شدند میراث شومی هستند که این منطقه هیچگاه نتوانست بر آن غلبه کند.
دمشق در سال سوم جنگ داخلی است. بخش چهارم ارتش سوریه بر روی کوه قسیون مستقر شده است؛ مکانی که گفته میشود در آن قابیل برادرش هابیل را به قتل رساند. طبق گزارش متخصصان سازمان ملل موشکهای شیمیایی بهکار رفته در حمله 21 آگوست 2013 که باعث مرگ 1400 شهروند شدند از این مکان شلیک شده بودند. این1400 نفر علاوه بر 100 هزار نفری هستند که آمار تلفات جنگ داخلی سوریه را تشکیل میدهند. در بغداد و دو سال پس از بازگشت نیروهای آمریکایی، عراقیها کنترل کامل منطقه سبز را در حاشیه رود دجله در اختیار دارند. این همان منطقهای است که نیروهای آمریکایی در هنگام اوجگیری بحران داخلی عراق به آن پناه برده بودند. امروزه وضعیت بهتر نشده است. در طرف دیگر این مکان و در منطقه قرمز، مرگ امری عادی است. تنها در سال گذشته بیش از 8200 نفر جان باختند. بیروت پایتخت لبنان و شهر مورد علاقه اعراب است. این شهر مدتها کانون عشق و نفرت عربی بوده است. نیروهای متعصب مذهبی در مقابل سکولارها، مسلمانان در مقابل مسیحیان، و شیعه در مقابل سنی قرار گرفت. با وجود جنگهای شدید در سوریه و لیبی، آشوبهای مصر و عراق این سوال قدیمی یک بار دیگر مطرح میشود: آیا بیروت
موفق شده است آخرین فوران خشونت را پشت سر بگذارد یا باید هنوز منتظر فورانی از یک گوشه دیگر باشد؟ اکنون با گذشت دو سال از نهضتهای منطقه خاورمیانه، شرایط هنوز آشفته است. به ندرت میتوان کشوری را در این منطقه پیدا کرد که در دهههای اخیر جنگ یا آشوب داخلی را تجربه نکرده باشد. هیچ کشوری نیز در مقابل بحرانهای احتمالی آینده مصون نیست. جنبشی که از آن به عنوان بهار عربی یاد میشود به مجموعهای از سلب قدرتهای خشونتبار و مقابله با قیامها تبدیل شده است. این رویدادها فقط ممکن است باعث تعجب کسانی شود که آشوبهای تونس، لیبی، مصر و سوریه را به عنوان تحولی تاریخی در خاورمیانه قلمداد میکنند اما حقیقت آن است که این ناآرامیهای خونین فصل تازهای از مناقشات منطقهای است که صد سال پیش آغاز شد و هیچگاه به پایان نرسید.
فرزندان فرانسه و انگلستان
پرده دیگر ماجرا، نتایج جنگ جهانی اول است که هنوز شرایط سیاسی حاکم بر خاورمیانه را تعیین میکند. جنگ داخلی اروپا که از سال 1914 این قاره را متلاطم کرد در سال 1945 به پایان رسید. حتی جنگ سرد هم در سال 1990 خاتمه یافت. اما تنشهای حاصل از جنگ جهانی اول هنوز در جهان عرب زنده هستند. خاورمیانه خود را در وضعیت اروپای پس از پیمان ورسای 1919 میبیند. آنها بر روی نقشهای قرار دارند که واقعیتهای قومی و مذهبی منطقه را نادیده میگیرد. در آفریقا، آمریکای لاتین و اروپا اکثر مردم مرزهایی را که تاریخ بر آنها تحمیل کرد پذیرفتهاند اما در خاورمیانه این گونه نیست. دولتهایی که پس از سال 1914 در منطقه تاسیس شدند و مرزهایی که برای آنها تعیین شد هنوز از نظر مردم و کشورهای همسایه نامشروع هستند. به نوشته دیوید فرامکین مولف کتاب «صلحی برای پایان تمام صلحها» مشروعیت دولتهای منطقه فقط محصول ظهور خاورمیانه جدید است که از سنت، قدرت، ریشه خانوادگی بنیانگذاران یا از هیچ ناشی میشود. فقط دو کشور ایران و مصر در این منطقه هستند که تاریخی طولانی و پیوسته دارند که باعث میشود
انسجام آنها حتی در زمان بروز بحرانهای دشوار حفظ شود. دو کشور دیگر ترکیه و عربستان سعودی انسجام خود را مدیون پایههایی هستند که توسط بنیانگذارانشان مصطفی کمال آتاتورک و عبدالعریز بنسعود بنا شد. این چهار کشور هسته اصلی خاورمیانه را تشکیل میدهند. چهار کشور دیگر و یک منطقه نیز وجود دارند که فرامکین آنها را فرزندان فرانسه و انگلستان مینامد و عبارتند از: لبنان، سوریه، عراق، اسرائیل و فلسطین. با وجود اندازه کوچکشان، این مجموعه کشورها شاهد بیشترین جنگها، جنگهای داخلی، سلب قدرت حکومتها و حملات تروریستی جهان در دهههای اخیر بودهاند. برای درک این آشفتگی درازمدت و تاریخی باید به چند مساله توجه داشت: تاریخ تاسفبار منطقه قبل از جنگ جهانی اول، ناکامی گروه نخبگان عرب و مداخله مداوم ابرقدرتها، نقش اسلام سیاسی، کشف نفت، تاسیس اسرائیل و جنگ سرد.
صلحی برای پایان صلحها
شاید مهمترین عامل توافقنامه بین دو قدرت استعمارگر اروپایی یعنی فرانسه و بریتانیا باشد که تصمیم گرفتند این قسمت از جهان بر اساس نیازها و خواست آنها مرزبندی شود. سالها بود که امپراتوری عثمانی حاکمیت کل منطقه جنوب و شرق مدیترانه را در اختیار داشت. اما الجزایر و تونس به دست فرانسه و مصر به دست انگلیس افتادند. در سال 1911 ایتالیاییها راه خود را به لیبی باز کردند. تا پایان جنگ قلمرو عثمانی به کشور ترکیه، منطقه خاورمیانه، عراق کنونی و نوار باریکی از شبهجزیره عربستان تا یمن را شامل میشد. طرفهای درگیر در جنگ جهانی اول از وجود ذخایر عظیم نفت در حیاط خلوت دولت عثمانی آگاهی نداشتند. اگر این طور میشد جنگ خاورمیانه از آنچه هست بسیار خشونتبارتر و وحشیانهتر اتفاق میافتاد. در آن زمان طرفهای درگیر جنگ قصد داشتند نظمی جهانی ایجاد کنند که تا چهار سال بعد دوام پیدا کرد: بریتانیا میخواست مسیر کشتیرانی به سمت متحد خود روسیه باز کند و ارتباط خود با هند را از طریق کانال سوئز و خلیج فارس ایمن سازد. این در حالی بود که امپراتوری آلمان قصد داشت دقیقاً جلوی همین کار
را سد کند.
تغییر به سمت مناطق حاشیه
شکست متحدین در عثمانی نقطه عطفی در تاریخ نبرد خاورمیانه بود. از آنجایی که نقشه آنها برای حمله به قلب امپراتوری عثمانی شکست خورد متحدین تلاش خود را بر حاشیه و ایالتهای عربی متمرکز کردند. این طرح مطابق میل اعراب بود چرا که دوست داشتند از یوغ حاکمیت عثمانی رها شوند. مکاتباتی سری با حسین بن علی، شریف حجاز و شهر مکه صورت گرفت. او و پسرانش فیصل و عبدالله به همراه طبقه اشراف دمشق در رویای تاسیس دولتی عربی بودند که از جنوب شرقی ترکیه تا دریای سرخ و از مدیترانه تا مرز ایران امتداد مییافت. در سال 1915 دولت بریتانیا در نامهای به حسین اعلام کرد چنین دولتی را به رسمیت میشناسد.
توافقات امپریالیستی
اعراب سهم خود از توافق را اجرا کردند. در سال 1916 آنها علیه دولت عثمانی قیام و به دولت بریتانیا کمک کردند از طریق بیتالمقدس از صحرای سینا به دمشق پیشروی کند. باستانشناس بریتانیایی و مامور مخفی این کشور توماس ادوارد لورنس که بعدها به لورنس عربستان شهرت یافت محرک و عامل این شورشها بود. اما بریتانیا به وعده خود عمل نکرد. آنها به هیچ عنوان با نظر تشکیل دولت بزرگ عربی موافق نبودند بلکه قصد داشتند امپراتوری عثمانی و بلوک بزرگ اسلامی را از هم بپاشند. دیدگاه آنها تشکیل یک موزاییک سیاسی و بافتی از کشورهای کوچک و رقیب بود که هیچگاه قادر به اتحاد و انسجام نباشند. همزمان آنها با فرانسه به توافق رسیدند که دولتهای عربی تحت کنترل عثمانی به گونهای تقسیم شوند که مناطق شمالی به فرانسه و مناطق جنوبی به انگلستان واگذار شود.
طرح مجدد بالفور
انگلستان فرانسه را دور زد. تا زمان به ثمر رسیدن انقلاب بلشویکی مسکو در سال 1917 و افشای توافق فرانسه-انگلستان، بریتانیاییها پیمانی سری منعقد کردند که نه فرانسه و نه اعراب هیچکدام از آن مطلع نبودند. در 2 نوامبر 1917 آرتور جیمز بالفور وزیر امور خارجهانگلستان به فدراسیون صهیونیستی بریتانیای کبیر وعده داد تا کشوری برای قوم یهود در سرزمین فلسطین تاسیس شود. همزمان بریتانیا با کمک اعراب پایگاههای نظامی بیشتری در منطقه ایجاد کرد و از دمشق تا بغداد پیش رفت. بین سالهای 1915 و 1918 بیش از 5/1 میلیون سرباز در خاورمیانه در حال نبرد بودند. صدها هزار نفر کشته شدند. با پایان جنگ امپراتوری عثمانی از هم پاشید و قلمرو آن- به جز آناتولی- بین متحدین تقسیم شد. در این زمان بود که اختلاف بین انگلستان و فرانسه بر سر اجرای پیمان قبلی بالا گرفت.
سوال از مردم
بریتانیاییها که فلسطین را از قبل واگذار کرده و از وجود منابع عظیم نفتی در بینالنهرین مطلع شده بودند و علاوه بر این فتح خاورمیانه را به بهای اعزام یک میلیون سرباز و 125 هزار کشته و مجروح به دست آورده بودند حاضر نشدند سوریه را به فرانسه واگذار کنند. آمریکا پادرمیانی کرد. در ماه آگوست پیشنهاد شد سوریه و فلسطین به عنوان یک دولت و تحت حاکمیت فیصل به آمریکای بی طرف واگذار شود. این طرح به مدت سه سال در آرشیو باقی ماند. تا آن زمان انگلستان و فرانسه نقشه جدیدی برای خاورمیانه تدوین کردند. فرانسه بخشهایی از سوریه و لبنان را در اختیار گرفت و بریتانیا به بینالنهرین- که بعدها آن را عراق نامید- روی آورد و البته ایالت نفتخیز موصل ر ا از آن خود کرد. بین سوریه، عراق و فلسطین، آنها منطقهای حائل تعریف کردند و نام آن را ترانس اردن نهادند. به جای تشکیل دولت عربی که بریتانیاییها به شریف حسین وعده داده بودند قدرتهای پیروز خاورمیانه را به چهار کشور تقسیم کردند که به خاطر تقسیمات جغرافیایی و ساختارهای قومی و فرقهای امروزه دشوارترین کشورها برای حاکمیت هستند.
عواقب کشنده و درازمدت
آنها دقیقاً میدانستند چه کار میکنند. درست قبل از امضای پیماننامهها این سوال مطرح شد که مرزهای شمالی فلسطین - و اسرائیل- تا کجا امتداد خواهد یافت. بنا به نظر مشاوران هرگونه تقسیمبندی باید بر مبنای الزامات عملی و راهبردها صورت میگرفت. تقسیم نهایی توسط یک ژنرال بریتانیایی و با همیاری مدیری از شرکت نفت انگلو پرشیا اتخاذ شد. البته جهان عرب تنها مکانی نبود که مرزهای آن مورد مخالفت مردم محلی قرار گرفته است. این موضوع در اروپا نیز اتفاق افتاده است اما در خاورمیانه سه عامل باعث شد عواقبی کشنده و درازمدت بروز کنند: اول، با وجود اینکه بسیاری از اروپاییان هویت ملی و طبقه سیاسی خود را از آغاز قرن 19 آغاز کردند جنگ جهانی اول هویت تاریخی اعراب را از آنان سلب کرد. امپراتوری عثمانی از استانهای خود در خاورمیانه عقب کشید اما نتوانست به آنها ساختاری سیاسی بدهد تا دولت و یا حداقل طبقه نخبه اقتصادی تشکیل دهند.
برعکس در اولین مراحل تشکیل هویت ملی، دولت عثمانی رهبران جنبشها را سرکوب یا اعدام میکرد. این میراث در آغاز قرن بیستم هنوز بر خاورمیانه حاکم بود و به همراه مسائل مذهبی و دولتی مانع از رشد سیاسی منطقه شد. دوم، فریبکاری و پنهانکاری فرانسه و بریتانیا در ترسیم مجدد مرزهای ایالتهای قدیمی امپراتوری عثمانی این احساس را پدید آورد که نوعی توطئه در حال اجراست. این احساس در دهههای بعدی به نوعی نگرانی دائمی تبدیل شد. سوم، برخلاف اروپا، تنشهای ناشی از جنگ جهانی اول با فوران مکرر خشونت در سالهای بعد همراه شد. مناقشات حلنشده و باقیمانده از جنگ جهانی اول با اثرات فاجعهبار جنگ جهانی دوم در اروپا، بنیانگذاری اسرائیل، جنگ سرد و رقابت بر سر منابع خلیج فارس ترکیب شد و به بار سنگین تاریخی خاورمیانه اضافه شد. همه اینها به جدالی پایانناپذیر منتهی شد؛ جدالی که هنوز پس از گذشت 100 سال از تابستان سرنوشتساز سال 1914 پایانی بر آن تصور نمیشود.
دیدگاه تان را بنویسید