شناسه خبر : 20835 لینک کوتاه

گفت‌وگو با پیشتازان اصلاحات در روسیه

مبارزان جامعه مدنی

لئون آرون پژوهشگر و مدیر مطالعات روسیه در موسسه انترپرایز آمریکاست.

لئون آرون/ ترجمه: جعفر خیرخواهان
لئون آرون پژوهشگر و مدیر مطالعات روسیه در موسسه انترپرایز آمریکاست. آخرین کتاب وی، «راه‌هایی به معبد: حقیقت، خاطره‌ها، ایده‌ها، و آرمان‌ها در ایجاد انقلاب روسیه ۱۹87-۱۹91» است که به تازگی منتشر شد. نویسنده از دانیل واجد ‌یک برای کمک‌های با‌ارزشش و همراهی در همه مراحل سفر سه‌هفته‌ای به روسیه و برای گرفتن عکس‌هایی که در این مقاله استفاده شد تشکر می‌کند. از ورا زیمرمن و والنتینا لوکین که به 40 ساعت مصاحبه ضبط‌شده گوش دادند و بر روی کاغذ پیاده کردند نیز بسیار سپاسگزار است. گزیده‌ای از گفت‌و‌گوهای وی با برخی فعالان و مبارزان جامعه مدنی روسیه را در زیر می‌خوانید.

پس از اینکه من مسکو را بدون دیدن اوجنیا ترک کردم وی در 17 جولای به من نوشت «لئون عزیز! بسیار ناراحت شدم که نتوانستم ببینمت و با هم صحبت کنیم. به نظرم بهترین راه این است که پرسش‌ها را تلفنی از من بپرسی. چون من یا زیر بولدوزر خوابیده‌ام یا در حال مذاکره هستم. من این روزها حتی فرصت ندارم جلوی کامپیوتر بنشینم. پس لطفاً به من تلفن کن و با شادمانی به پرسش‌هایت پاسخ خواهم داد. با احترام، اوجنیا.»
اوجنیا شیریکوا در مصاحبه‌ای با رادیو بازتاب مسکو در آگوست 2010 گفت: «به نظر من مشکل ما پوتین نیست بلکه مردم شوروی هستند. برای اینکه ما باید در ارتباط با مسائل زندگی خودمان، در رابطه با آنچه از دیدگان خود و آینده‌مان می‌بینیم پرتوقع باشیم، و هر بار که متصدیان امور دولتی به حقوق ما تعدی و تجاوز می‌کنند، مقاومت کنیم.» اوجنیا شیریکوا رئیس یک گروه محیط‌زیستی است که طرفداران ملی و بین‌المللی زیادی پیدا کرده است و تلاش می‌کند جلوی تخریب جنگل خیمکی و سایر مناطق در مسیر شاهراه برنامه‌ریزی شده مسکو‌- سنت‌پترزبورگ را بگیرد. کوشندگان این گروه بسیار بیشتر از همه گروه‌ها و جنبش‌ها در معرض حملات فیزیکی قرار گرفتند. شیریکوا و یاران وی خودشان را جلوی بولدوزر و کامیون‌ها انداختند و تظاهرات «بدون مجوز» در مسکو برگزار کردند. آنها از سوی تبهکاران و چاقوکش‌هایی که شرکت ساخت شاهراه اجیر کرده بود کتک خوردند، پلیس با خشونت با آنها رفتار کرد و به «بازداشت پیش از محاکمه» فرستاده شدند.
گفتن صحبت تلفنی با وی هم ساده‌تر از انجامش بود. چند روز بعد از اینکه این یادداشت را نوشت، او که مادر دو بچه بود (و مدارک عالی در طراحی موتور جت، اقتصاد و بازرگانی دارد) یک راهپیمایی دیگر در مرکز شهر مسکو راه انداخته بود و طبق معمول دستگیر شد. بر اساس گزارش اینترفاکس، «زیر بازوی وی را گرفتند و به بازداشتگاه بردند، مامور پلیسی که وی را بازداشت کرده بود عذرخواهی کرد که شما بسیار جوان و زیبا هستید و متاسفم که بازداشت‌تان کردیم.»‌ او آزاد شد. وقتی که مدتی بعد شیریکوا را دیدم او ماجرای مرد پلیس نادم را با تغییر اساسی در جزییات برای من چنین تعریف کرد. «او زیر بازوی من را نگرفت. او بازوهایش را دور بدنم حلقه کرد و من را به سمت خودش کشید. قفسه سینه من یک هفته بعد هنوز هم درد می‌کرد.» پنج ماه بعد وی یکی از رهبران بهار روسیه شد. «این کار شما قانونی نیست!» من بچه دومم را در شکم داشتم و با همسرم هر روز در جنگل‌های اطراف منزل قدم می‌زدم. یک روز که داشتم قدم می‌زدم نقاط تسطیح‌شده‌ای را در جنگل دیدم؛ و مبارزه پس از به دنیا آمدن بچه‌ام شروع شد. بی‌درنگ اطلاعاتی در اینترنت درباره شاهراهی یافتم که قرار بود احداث شود و دستور فرماندار که گفته بود به جای جنگل ما یک شاهراه خواهیم داشت و «سازه‌هایی» که به دنبال آن می‌آید. پس ما شروع به پرسش و انتقاد از وزارتخانه‌های مختلف کردیم و پاسخ‌های ابلهانه‌ای دریافت کردیم که این تصمیم توسط شخص ولادیمیر پوتین (رئیس‌جمهور وقت روسیه) گرفته شده است و در نتیجه کاملاً قانونی است. این به نظر من کاملاً نامانوس آمد چون روشن بود چنین اقدامی نمی‌توانست قانونی باشد. ما با یک وکیل صحبت کردیم و فهمیدیم توقع داشتن از مقامات کار بی‌فایده‌ای است. من با چاپگر خانگی شروع به چاپ اعلامیه‌هایی در این باره کردم که چگونه دولت برنامه‌هایی در دستور کار دارد که مطلقاً شریرانه هستند و زندگی ما را تغییر خواهند داد. خیلی ساده، آنها داشتند سبک زندگی ما را از ما می‌گرفتند و ما را به کنار یک شاهراه پر‌سر و صدا می‌انداختند. اما ما می‌خواستیم مثل گذشته زندگی کنیم. از آن پس من شماره تلفنم را به هر کسی که می‌دیدم دادم و شروع به تشکیل یک گروه کردیم. «چیزهای وحشتناکی در کشورم اتفاق می‌افتد.» من مدت طولانی در یک شرکت بزرگ کار می‌کردم و سپس خودم یک کار و کاسبی شخصی راه انداختم، و فرصتی نداشتم تا به اطراف نگاه کنم و ببینم چه بلایی بر سر کشورم آمده است. من فکر می‌کردم هنگام به دنیا آوردن بچه‌ام در خانه خواهم ماند و به پیاده‌روی لذت‌بخش در جنگل می‌پردازم. اما واقعیت ضربه‌ای محکم به سرم زد. حالا چیزهای عجیب و وحشتناکی در کشورم رخ می‌دهد. برای نخستین بار در تاریخ، کسانی به قدرت رسیدند که تنها هدف‌شان ثروتمند شدن از طریق بلعیدن منابع کشور ما بوده است؛ و یکی از این منابع، زمین است. «بدون تغییر ذهنیت مردم هیچ تغییری در رژیم روی نمی‌دهد.» هنگامی که می‌گوییم «تغییر رژیم موجود» چه منظوری داریم؟ اول از همه، من می‌فهمم منظور، تغییر ذهنیت مردم است. اگر شهروندان اراده سیاسی دارند، اگر آنها نسبت به سرنوشت خویش بی‌تفاوت نباشند، اگر آنها در زندگی خود و آینده کشورشان مشارکت فعالی داشته باشند، پس رژیم نیز قطعاً متفاوت خواهد شد... در غیر این صورت فایده‌ای ندارد که پوتین را عوض کنیم و به جایش کس دیگری بگذاریم. تغییر رژیم سیاسی تنها از طریق تغییر در ذهنیت مردم ممکن است. «ما از مردم شهروند می‌سازیم.» ما سعی می‌کنیم به مردم نشان دهیم با وجود هر چیزی، امکان مبارزه برای کسب حقوق‌شان وجود دارد. ما بیش از دو ماه یک اردوگاه مقاومت درست کردیم. مردم را پس از اینکه کتک خوردند به بیمارستان بردیم و سپس به مبارزه برگشتند. چون شهروند عقب‌نشینی نمی‌کند! چون شهروند تسلیم تصمیم حاکم نمی‌شود اگر این تصمیم غیرقانونی باشد و به مقاومت ادامه می‌دهد... ما بیانیه سیاسی می‌دهیم چون که ما تنها برای جنگل نمی‌جنگیم. به همین دلیل است که روزنامه منتشر می‌کنیم و کل شهر را با اعلامیه پر و دائماً راهپیمایی برگزار می‌کنیم. ما نمی‌خواهیم به یک گروه کوچک تبدیل شویم بلکه در حال عمومی‌سازی تلاش‌هایمان هستیم. این یک بنیاد برای تغییرات بلندمدت در کشور است. این نکته مهم‌تری از تصرف قدرت است. مبارزه ما یک مبارزه برای اصلاح ذهن و فکر مردم است. ما تلاش می‌کنیم دشوارترین چیزی را که تغییر می‌کند تغییر دهیم: ذهنیت مردم. ما برای ذهن‌های مردم می‌جنگیم. ما از مردم شهروند می‌سازیم. «نظیرهای تاریخی وحشتناکی وجود دارد... اما ما در جهان متفاوتی زندگی می‌کنیم.» من موارد مشابه تاریخی وحشتناکی می‌بینم. دولت به قدری کر شده است که قادر به واکنش نشان دادن به مسائل مردم نیست. بنابراین مردم با خشم و سر و صدا صحبت می‌کنند؛ و این وضعیت برای مردم، یا دولت یا کشور خوب نیست. به همین خاطر است که من امید دارم تغییر در شرایط ما به معنای تغییر خود مردم باشد، که تغییر رژیم از فعالیت مردم نتیجه خواهد شد. «ما بسیار شبیه گاندی هستیم.» من فکر می‌کنم ما بیشتر شبیه به جنبش گاندی در هند هستیم. او نیز پیروانش را از مقابله با تفنگ‌های انگلیسی بر حذر می‌داشت... ما تروریست نیستیم. ما برده نیستیم و به مقاومت ادامه می‌دهیم و با خشونت واکنش نشان نمی‌دهیم... ما کاملاً آگاهانه از خشونت دوری می‌کنیم. هنگامی که خشونت را با خشونت جواب ندهید از تکثیر شرارت جلوگیری می‌کنید. اگر برخی از مردم به خشونت متوسل شوند البته ما با آنها همدردی کرده و التیام‌بخش سرکوب‌شان هستیم. من همیشه به آنها می‌گویم «رفقا من بسیار متاسفم که شما را این‌گونه تنبیه کردند اما راه ما راه مقاومت صلح‌آمیز است و این تنها راهی است که هر چیزی در جهان تغییر می‌کند.» «ما باید شکیبا باشیم.» بسیار حیاتی است که خود را رها نکنیم و درک کنیم که این مبارزه شاید برای کل عمر ما طول بکشد. چنین تغییراتی در پنج ثانیه رخ نمی‌دهد. ما باید شکیبایی پیشه کنیم. این مثل حاملگی است که 9 ماه طول خواهد کشید. مهم نیست که چه کار می‌کنید بچه تنها پس از 9ماه به دنیا خواهد آمد. ما نمی‌توانیم برخی فرآیندها را حذف کنیم و کنار بگذاریم. این از نظر فیزیکی ناممکن است. پس همه این دگرگونی‌های انقلابی که با شور و هیجان همراه است که بسیاری امروزه در رویایش به سر می‌برند... آنها به هیچ جا نخواهند رسید. تنها تغییر تدریجی و تنها از طریق کار کردن با افراد در هر سطحی که هستند می‌توانیم به خواسته‌هایمان برسیم.

«قدرت دولت همیشه وجود داشته است و وجود خواهد داشت. اما اینکه کدام حزب در قدرت باشد به اندازه چارچوبی که مردم آن حزب را به قدرت برسانند اهمیت ندارد. محتوا اهمیت کمتری دارد چون بدون کنترل مردم، کسانی که در قدرت هستند حتی نجیب‌ترین مردان به تدریج رذل و نامرد می‌شوند.» به استثنای راهپیمایی بازنشستگان در سال 2005 علیه «پولی ‌شدن» مزایای قبلاً جنسی و تا اعتراضات 10 دسامبر 2011، راهپیمایی اسپراودلیوست که بین 10 تا 12 هزار نفر را در میدان مرکزی کالینینگراد در 30 ژانویه 2010 رهبری کرد بزرگ‌ترین تظاهرات در روسیه پوتین بود. کنستانتین دوروشوک در ماه می 2007 اسپراودلیوست را سازماندهی کرد و رسماً در ابتدای 2008 به ثبت رساند. این نهاد یک گروه هواداری پوششی بود که در جست‌وجوی انتخابات عادلانه و پایان بی‌عدالتی اقتصادی بود. مسائلی مثل عوارض وحشتناک وارداتی بر خودرو و دزدی املاک و مستغلات با به اصطلاح «ساخت نقطه‌ای» که مدارس، بیمارستان‌ها و پارک‌ها را نابود می‌کرد تا به جای آنها آپارتمان ساخته شود. حقیقتاً در اعتراضات 30 ژانویه، مردم به تقبیح افزایش مالیات بر خودروها، موتورسیکلت‌ها و قایق‌های وارداتی پرداختند و این زمانی بود که مسکو فرماندار گورگی بوس را منصوب کرد که شایعه شده بود بسیار نزدیک به پوتین است. گفته می‌شد او یک هواپیمای شخصی خریداری کرده است بدون اینکه یک کوپک مالیات بپردازد. آنها همچنین علیه بیکاری و افزایش سرسام‌آور هزینه زندگی راهپیمایی کردند. بسیاری از آنها ماسک‌های جراحی به صورت زده بودند تا به محدود شدن آزادی بیان اعتراض کنند. پلاکاردها خواهان اخراج فرماندار منطقه و نیز استعفای پوتین بودند. در مروری بر ائتلاف اعتراضی که اینک شکل گرفته بود هر حزب مخالفی از کالینینگراد زیر پرچم‌های اسپراودلیوست راهپیمایی کرد: همبستگی، یابولکوف، وطن‌پرستان روسیه، حزب کمونیست، حزب لیبرال دموکرات، فقط یک روسیه و همچنین انواع سازمان‌های اجتماعی منطقه‌ای از جمله اینها بودند. به دنبال آن دو حادثه دیگر برای نخستین بار رخ داد (برای روسیه پوتین)‌: فرماندار منطقه‌ای در واکنش مستقیم به اعتراضات بی‌درنگ اخراج شد؛ و در مارس2011 دوروشوک که رهبر این اعتراضات بود به عنوان نماینده منطقه‌ای مجلس دوما به صورت یک نامزد مستقل انتخاب شد. در پایان سفری که به کالینینگراد داشتیم کنستانتین با خودرو خود ما را به یک میدان مرکزی خالی و بادخیز برد که اعتراضات سرنوشت‌ساز برگزار شده بود.« شنبه بسیار سرد و پربادی بود و برف آبداری بر زمین می‌ریخت. من چند شبانه‌روز بدون وقفه کار کرده بودم. حدود40هزار برگه اعلامیه چاپ کردم. من می‌دانستم که مردم به اعلامیه‌هایی که زیر برف‌پاکن شیشه خودروشان بگذارید اهمیتی نمی‌دهند و آنها را به دور می‌ریزند. بنابراین آنها را در نیمه‌شب شخصاً به دست مردم می‌دادم و به آنها می‌گفتم لطفاً این را بخوانید. موضوع خیلی مهمی است.»
تظاهرات را برای ساعت دو بعد از ظهر برنامه‌ریزی کرده بودیم. حدود ظهر بوریس نمستوف که رهبر حزب ملی طرفدار دموکراسی بود و شب قبل به مسکو رفته بود به من تلفن زد و گفت: «پس این مردم کدام جهنمی هستند؟»
من به او گفتم نگران نباش آنها خواهند آمد. اما من حالا دیگر مطمئن نبودم. در آخرین لحظه، مقامات به ما گفتند نمی‌توانیم کامیون و تجهیزات صوتی و بلندگو را داخل میدان بیاوریم. این یک فاجعه بود. من تهدید کردم. در آخر آنها کوتاه آمدند. نزدیک ساعت دو تنها چند نفر داخل میدان دیده می‌شدند. قلبم به شدت می‌زد. چند ماه کار شبانه‌روزی، بی‌خوابی، همه اینها از بین رفت؟ ناگهان اتوبوس‌ها شروع به آمدن کردند. یک، دو، پنج، 10، 15، 20! جریانی از اتوبوس‌ها که هر کدام پر از آدم بود. هزاران نفر وارد شدند. «مشارکت مردم نقش اساسی را دارد.» نخستین قاعده این است که تنبل نباشید. اگر من نمایندگی منطقه در مجلس نمایندگان را دارم پس باید به نفع آنها درون ساختار قدرت مبارزه کنم به طوری که آنها ببینند کسانی وجود دارند که حاضرند برای آنها بجنگند. اما مشارکت مردم نقش اساسی را دارد. به محض اینکه جامعه‌ای احساس کند کسی هست که برای آنها هر کاری را انجام خواهد داد آنها به سمت رکود و رخوت می‌روند. به همین خاطر است که باید یک جامعه مدنی خودآگاه و وجدانی بسازیم که صرفاً دچار دوستی و تنفر نسبت به این یا آن حزب نشود. این نام احزاب نیست که ماهیت صاحبان قدرت را تغییر می‌دهد. مردم باید ضرورت مشارکت در زندگی اجتماعی و شهری را درک کنند.
در ابتدای سال 2009 من برای انتخابات شورای شهر نامزد شدم و رقیبم نامزد روسیه متحد بود که میلیونر و مامور سابق کاگ‌ب بود. بعدها فهمیدیم وی دست‌نشانده فرماندار است و منافع مالی درگیر قضیه است. فشار جدی بر من وارد شد تا انصراف دهم. در ابتدا دوستانم گفتند آنها را در خیابان نگه می‌داشتند تا به من بگویند از نامزدی در انتخابات دست بکشم. سپس یک خودرو پلیس راهنمایی من را نگه داشت و پرسش‌هایی از این قبیل کردند «جعبه کمک‌های اولیه‌ات کجاست؟ چرا آتش‌خفه‌کن نداری؟ چرا شیشه‌خودرو دودی است؟ کاپوت خودرو را باز کن. آه این خودرو سرقتی است. مرا به ایستگاه پلیس بردند. آنها مرا تحویل گروه دیگری دادند که قبلاً ندیده بودم و گزارشی تهیه کردند که من به افسران پلیس فحاشی کردم.»
«ظرفشویی پر از خون و کثافت.» به مدت سه روز مرا در بازداشتگاه موقت نگه داشتند و همه نوع نمایش برای ترساندن من انجام دادند از قبیل کتک زدن متهمان غیر‌روس یا فرستادن اوباش خالکوبی‌شده به سلولی که 12 تا 15 نفر در آنجا بودیم. دمای سلول دو درجه سانتیگراد بود. برای نوشیدن آب به سینک دستشویی رفتم که پر از خون و کثافت بود. نگهبان گفت چرا آب نمی‌خوری؟ مگر تشنه نیستی؟ بعدها فهمیدم همسر حامله‌ام به ایستگاه پلیس آمده بود و آنها به وی گفتند من آنجا نبودم و خبری از من ندارند. آنها مرا بازداشت نگه داشتند تا یک راهپیمایی اعتراضی در 29 ژانویه بدون حضور من برگزار شد. در راهپیمایی به بازداشتم اشاره کردند و تهدید شد اگر آزاد نشوم در مرکز پلیس تحصن می‌کنند. آن شب مرا آزاد کردند و گفتند فردا صبح به دادگاه بروم. «کلاشنیکف بر پشت سر.» اما فشار بر من پایان نیافت. پلیس به تدریج از اقوامم بازجویی می‌کرد: مادرم، پدرم، و سرانجام برادرم. همگی به عنوان «شاهد» احضار شدند تا پلیس بداند چقدر پول دارم و اقوامم چقدر اموال و دارایی دارند. تا اینکه برادر کوچکم را که شریک یک شرکت ساختمانی بود گرفتند. پلیس اسلحه به دست ماسک‌دار به همه گفت کف شرکت بخوابند و تمام اسناد شرکت را با خود بردند. تمام افراد شرکت برادرم به دیدنم آمدند و خواهش کردند از نامزدی انصراف دهم. طبیعتاً سعی کردم به آنها بگویم در زندگی من دخالت نکنند. بروید از شرکت‌تان دفاع کنید. اگر آنها کار خلاف قانون می‌کنند پس بروید با آنها بجنگید و من هم کمک‌تان می‌کنم. به جای اینکه از من بخواهید فعالیت سیاسی نکنم باید به من کمک کنید. اما سپس پلیس برادرم و همکارانش را گروگان گرفت. آنها را کتک می‌زدند. پس من به کمیسیون انتخابات رفتم و از نامزدی انصراف دادم. هنوز از ساختمان خارج نشده بودم که برادرم تماس گرفت و از من تشکر کرد. «خشم و اراده جدی برای فعالیت دارم.» آن دفعه من در انتخابات شرکت نکردم. اما وقتی برادرم و دوستانم به دیدنم آمدند تا تشکر کنند به آنها گفتم قطعاً دوباره شرکت خواهم کرد؛ و البته خشم و اراده جدی برای فعالیت داشتم. من همه این تهدیدات را گذراندم و حالا از چیزی نمی‌ترسم. سپس فکر کردم چگونه کارمان را گسترش دهیم، چگونه احزاب سیاسی را جذب و متحد کنیم چون اذیت کردن آنها نسبت به یک فرد کار دشوارتری است.

کاناوف خود را رئیس بزرگ‌ترین سازمان غیردولتی در روسیه می‌داند. به گفته وی 36 میلیون خودرو و 30 میلیون مالک خودرو در روسیه وجود دارد. این فدراسیون از سال 2001 شروع به مبارزه برای ایجاد جاده‌های بهتر، ایمنی ترافیکی و کاهش قیمت بنزین کرده است. اما فراتر از اینها کار می‌کند. اساسنامه فدراسیون می‌گوید «ما گروهی مردم آزاد هستیم که حاکمیت قانون، عدالت و برابری برای ما نه یک صدای توخالی بلکه مسیر زندگی است». منافع عمومی برای ما بالاتر از نفع شخصی است و می‌دانیم مسوولیت آزادی داشتن بر دوش یکایک ماست. اولویت اصلی فدراسیون، برابری و احترام به جاده‌ها در کنار کاهش هزینه مالکیت خودرو است. بر این اساس، محبوب‌ترین فعالیت فدراسیون مبارزه علیه یکی از فاحش‌ترین نقض‌‌های حقوق شهروندی است: نابرابری آشکار در برابر قانون. ماده ‌3 مقررات راهنمایی و رانندگی، به مقامات دولتی اجازه رانندگی با چراغ‌های آبی چشمک‌زن و نقض قوانین از جمله رانندگی در مسیر خلاف جاده را می‌دهد. سوءاستفاده از قوانین باعث تصادفات زیادی شده است که برخی مرگبار بوده است. فدراسیون مالکان خودرو روسیه، مبارزه ملی برای لغو این قانون را شروع کرد. به گفته کاناوف «تا زمانی که این قانون در کتاب‌ها هست ما به کارمندان دولت می‌گوییم شما حق کشتن مردم در جاده‌ها را دارید». فدراسیون تاکنون موفق به لغو این قانون نشده است، اما مبارزه به سمت تایید گسترده‌تر احترام مدنی پیش رفته است. یکی از مبارزات ملی فدراسیون که طرفداران زیادی دارد، اعتراضات «جنبش سطل‌های آبی‌رنگ» است: معترضان سراسر کشور روی آنتن و سقف خودرو یا روی سر خود، سطل‌های کوچک آبی‌رنگ می‌گذارند- همان سطل‌هایی که بچه‌ها با آن ماسه‌بازی می‌کنند. همچنین نوشته‌هایی که بر روی سپر خودرو چسبانده شده بود و در دفتر مرکزی فدراسیون در مسکو عرضه می‌شد داستان مشابهی را می‌گوید: «به خاطر برابری و امنیت مبارزه می‌کنم»، «من رشوه نمی‌دهم!» ، «چراغ‌های فلاشی مایه شرم روسیه هستند!» مدتی بعد از بازدید من، فدراسیون یک نامه به پوتین نوشت و به وی گفت اگر نمی‌تواند خواسته‌های فدراسیون را تامین کند و شرایط اقتصادی کشور را بهبود بخشد استعفا دهد.
«این حادثه کل زندگی من را دگرگون کرد.» من قبلاً کمترین علاقه‌ای به فعالیت‌های عمومی نداشتم. من مدیر یک کارخانه فرآوری گوشت بودم و نیز یک فروشگاه خواربارفروشی ایجاد کردم. برایم هیچ فرقی نمی‌کرد چه کسی بر کشور حکومت می‌کند. من می‌دانستم تحت هر شرایطی حداکثر تلاشم را می‌کنم تا خانواده‌ام بهترین زندگی را داشته باشند. من در هیچ سازمان سیاسی یا اجتماعی عضو نبودم. اما یک حادثه کل زندگی‌ام را دگرگون کرد. من دوستی به نام آندره داشتم که یک روز هر کدام با خودرو جداگانه رانندگی می‌کردیم. نخست من جلو بودم و سپس پشت چراغ راهنمایی به او گفتم «تو جلو رانندگی کن و من پشت سرت می‌آیم.» دو چراغ بعد ناگهان یک افسر راهنمایی مست خودرویش را به سمت وی گرفت و او و دخترش را کشت. این حادثه در سال 2000 روی داد. از آن زمان هر چیزی برای من مسیر متفاوتی پیدا کرد. آن زمان بود که گروه محلی مالکان خودرو را سازماندهی کردم و در نخستین اعتراضات 150 خودرو شرکت کردند. «ما شهروند هستیم!» وقتی مردم می‌بینند در موردی موفق شدیم، این به آنها ایمان می‌دهد: چرا این کار را نکنیم و همین حالا نکنیم؟ کسی باید کاری بکند و نشان دهد که ما همه شهروندان اینجا هستیم! اما وقتی فقط بنشینیم و منتظر باشیم تا فعالیت مدنی از آسمان به زمین برسد هیچ اتفاقی نمی‌افتد و به جایی نمی‌رسیم. «مثل شیمی آلی متحد شوید.» افراد زیادی درون دولت هستند که هر کاری می‌کنند تا ما را متفرق سازند و هرگز متحد نشویم؛ و ما باید بدانیم تنها راه موفقیت ما متحد شدن است. اما متحد شدن مثل شیمی آلی است. زمانی که یک اتم، به بقیه بپیوندد اتم‌های بیشتری به وجود می‌آید. مثل DNA انسان است که در پایان منجر به نتیجه خوبی می‌شود. این زنجیره‌ای است که ادامه می‌یابد و پیوندها را می‌افزاید. نکته جالب اینکه شخص پیونددهنده حالا دیگر مهم نیست. اگر او را حذف کنید زنجیره مولکولی هنوز وجود دارد. جای او را دیگران می‌گیرند. برخلاف شیمی غیر‌آلی که اگر یک اتم، یا یک مولکول جدا شود کل ماده فرو می‌ریزد.

ودنسکایا با شکیبایی و فکر و اندیشه توانست جنبشی را رهبری کند که چند سال است با دفتر شهردار و گازپروم بزرگ‌ترین شرکت روسیه در حال جنگ است تا جلوی ساخت بنای 77طبقه و 400متری دفاتر مرکزی این شرکت غول گاز طبیعی را بگیرد. Bashne.net چندین راهپیمایی بزرگ را سازماندهی کرد از جمله در 9 اکتبر 2010 که بین سه تا پنج هزار نفر گرد آمدند این راهپیمایی یکی از بزرگ‌ترین گردهمایی‌های اعتراضی در عصر پوتین بود و بیش از 48 هزار امضا در یک فراخوان اینترنتی جمع کرد. در یک پیروزی نادر برای جامعه مدنی، در 8 دسامبر 2010، دولت سن‌پترزبورگ مجوز ساخت بنای گازپروم را باطل کرد. محل زمین هنوز خالی است.
اگرچه «Bashne.net» به اهداف اصلی خود رسید این جنبش برنامه‌ای برای منحل شدن ندارد. آنها قصد دارند یک نوع ناظر دائمی برای حفاظت جامعه باشند. تارنمای گروه از اعضا و طرفداران خود می‌خواهد به «دفاع از شهر به کمک هم» ادامه دهند. «نخستین تجربه اقدام مدنی.» پیش از
« Bashne.net» نخستین تجربه من در فعالیت مدنی، باتلاق سینیاوینسکی در نزدیکی سن‌پترزبورگ بود که قرار بود در آنجا محل دفن زباله ساخته شود. در جنگ جهانی دوم، تعداد زیادی از قهرمانان وطن در آنجا کشته شده بودند و حتی دفن نشده بودند و دولت فکر کرده بود کاری بهتر از دفن زباله در آنجا وجود ندارد. چنین تفکری واقعاً غیرقابل قبول است. پس من از شبکه‌های اجتماعی استفاده کردم و یک متن درباره باتلاق سینیاوینسکی در وبلاگم نوشتم. من یک پوشه اسناد داشتم که همسرم پس از تماس با یک روزنامه‌نگار موفق به تهیه آن شد. نامه‌های زیادی از بازماندگان محاصره لنینگراد دریافت کردم. سپس یکی از مشهورترین بلاگرهای روسیه، نوشته‌های من را دید و با من تماس گرفت و پرونده را به وی دادم. پرونده انتشار وسیعی یافت و سر و صدای زیادی بلند کرد. شهردار سن‌پترزبورگ به آنجا آمد. سپس یک تظاهرات اعتراضی در شهر کیرووسک (نزدیک‌ترین مکان به محل دفن زباله‌ها) برگزار شد. خلاصه این ماجرای طولانی این بود که مقامات ایده زباله‌دانی را به قفسه بایگانی فرستادند. سرانجام ما موفق به جابه‌جایی اجساد و دفن دوباره آنها شدیم. اما برخی مکان‌ها هستند که نباید اجازه هیچ ساخت‌و‌سازی در آن داده شود. حتی اگر همه اجساد را از آنجا ببریم. ما نباید در آنجا هیچ زباله‌دانی یا کارخانه پسماند ایجاد کنیم. ما چنین حقی نداریم. «عادت تسلیم‌شدن.» هنگامی که درگیر تارنمای « Bashne.net» شدم این حس را داشتم که امکان برنده شدن وجود دارد. اما عادت تسلیم‌ شدن آنچنان گسترش یافته است که هیچ کس نمی‌خواهد مقاومت کند؛ و متاسفانه بیشتر هم‌میهنان من چنین نظری دارند: «هیچ چیز به نظر ما بستگی ندارد.» این عبارتی است که هر کسی بر زبان می‌آورد. «هیچ چیز به نظر ما بستگی ندارد. آنها به نفع خودشان تصمیم خواهند گرفت. ما اینجا اهمیتی نداریم.»
«اگر خوبی برنده شود پس ما شانسی داریم.» اما اغلب وضعیت‌هایی وجود دارد که مردم اندکی از کوره درمی‌روند و این کافی است. این کافی است تا احساس عزت نفس بکنند. در این بین، پیروزی ما خیلی مهم است چون مردم دفعه بعد واکنش متفاوتی نشان خواهند داد. مقامات می‌بینند که مردم نامه اعتراض‌آمیز امضا کرده‌اند و این نتیجه خواهد داد. آنها به خیابان ریختند و اعتراض کردند و این نتیجه داد. اهرم‌ها شروع به اثرگذاری کرد و مردم رفتار متفاوتی خواهند داشت. من این را درک کردم و مسوولیت را در مردم دیدم. چون برای ما این یک مبارزه سرمایه فرهنگی با ثروتمندترین شرکت کشور (گازپروم) بود. این مثل یک مدل مبارزه بود که در سراسر کشور روی می‌دهد. اگر سرمایه فرهنگی نتواند برنده شود، پس آنها در استان‌ها شانسی برای موفقیت ندارند. این جنگ اژدها با کرگدن‌ها بوده است. اما اگر خوبی برنده شود پس ما شانسی خواهیم داشت. به همین دلیل بود که سایر استان‌ها مبارزه ما را دنبال کردند. این یک الگو برای آنها بود. «برج گازپروم تجسم اعمال زور بی‌رحمانه دولت بود.» آیا می‌دانید چرا مردم با ساخت برج مخالفت کردند؟ چون آنها خیلی زیاد عاشق سن‌پترزبورگ بودند؟ یا که دلیلی دیگر داشت؟ بیش از همه چون این عمارت تجسم اعمال زور بی‌رحمانه دولت بود. البته در این کشور فساد وجود دارد اما به دشواری قابل دیدن است. اینکه مردم چگونه هر روز تحقیر می‌شوند نیز همیشه آسان دیده نمی‌شود و اینکه از آن به خشم آیند. اما اینجا مردم چیزی را می‌دیدند که می‌توانستند تنفر خود نسبت به نظام را متمرکز سازند؛ و چون مهاجم همان شرکتی بود که کشور را به یک زائده بی‌معنای تولیدکننده نفت در اقتصاد جهانی تبدیل کرده بود؛ و در واقع چنین انگیزه‌ای شاید به شکل ناخودآگاه قوی‌تر از مبارزه برای حفظ منظر و چشم‌انداز و خط افق بود. «پیش افتادن از رژیم.» حتی پیش از اینکه من درگیر تارنمای Bashne.net نوشتم فهمیده بودم آنچه در این کشور اتفاق می‌افتد وحشتناک است. من از لحظه‌ای که پوتین به قدرت رسید این را درک کردم. بنابراین درباره آنچه در کشور رخ می‌داد تردیدی نداشتم. اما من امیدی واهی داشتم که ما از رژیم پیشی خواهیم گرفت. فکر می‌کردم سرعت از هم‌گسیختگی کشور که رژیم به آن دست یازیده بود کندتر از تشکیل و حضور جامعه مدنی خواهد بود. با وجود وحشتی که داشتم بسیار به این مساله امیدوار بودم که اوضاع خوب خواهد شد. اما چگونه آدم‌هایی بسازیم که دست کم می‌توانند تصمیمی بگیرند نسبت به آنهایی که اکنون هیچ تصمیمی نمی‌گیرند؟ اینجاست که تفاوت بزرگی ایجاد می‌شود. مردم درک نمی‌کنند که کسی به جز خودشان نیست که باید پا پیش بگذارد. آنها هستند که باید زمام امور کشور را به دست گیرند.

دراین پرونده بخوانید ...

دیدگاه تان را بنویسید

 

پربیننده ترین اخبار این شماره

پربیننده ترین اخبار تمام شماره ها