عباس کاظمی، پژوهشگر مطالعات فرهنگی از آرمانهای کوچک دهه ۸۰ میگوید
نسل آرمانهای کوچک
نمیتوان گفت که این نسل، نسلی بیآرمان است. اگر این نسل با نسلهای قبل که آرمانهای بزرگ داشتند، مقایسه شوند باید بگویم که بله مانند آنها نیستند. ولی آیا نسلی که آرمانهای بزرگ داشت بعد از چندین دهه در رسیدن به آرمانهای بزرگ خود و کاستن رنجها و دردهای بشر در زندگی کامیابتر از نسل پیش و بعد از خود بوده است؟
برخلاف نظر غالب این روزهای رسانهها و شبکههای اجتماعی او نوجوانان دهه 80 را بیآرمان نمیداند، گرچه معتقد است این نوجوانان آرمانهای بزرگ سیاسی و رادیکال نسل قبل را ندارند. کاظمی نوجوانان دهه 80 را افرادی با آرمانهای کوچک میداند که مانند نسل قبل آرزوی نجات دیگران را ندارد و به فکر نجات خود است. او همچنین پیام حضور خیابانی نوجوانان دهه هشتادی را سیاسی نمیداند و معتقد است گردهمایی آنها فقط به قصد رفع کسالت بعد از امتحانات بوده است که در بسیاری کشورهای غربی این جشنها رایج است و در مدارس و دانشگاهها برگزار میشود. کاظمی البته معتقد است که گرچه گردهماییهای دهه هشتادی در این روزها سیاسی نیست ولی ادامه این روند، بستگی به این دارد که دولت چه تصمیمی درباره مدیریت زندگی روزمره این افراد میگیرد، اگر قرار باشد مدیریت زندگی روزمره مانند نسل قبل ادامه یابد، احتمال اینکه اقدامات نوجوانان دهه 80، سیاسی شود وجود دارد.
دو هزار نفر نوجوان دهه هشتادی در شبکههای مجازی با یکدیگر قرار میگذارند و تصمیم میگیرند که در یک ساعت مشخص در مرکز خرید فراغتی کوروش، جمع شوند. این افراد نظم خیابانهای منتهی به محل قرارشان را به هم میریزند و مجتمع را نیز برای ساعاتی به تعطیلی میکشانند، آیا از این ماجرا میتوان به عنوان یک پدیده یاد کرد؟ این نسل چه ویژگیهایی دارد که چنین پدیدههایی را رقم میزند؟
پیش از پاسخ به سوال شما، توجه به این نکته ضروری است نسلی که از آن تحت عنوان دهه هشتادی یاد میشود که اکنون دانشآموزان دبیرستانی هستند و میتینگ مجتمع کوروش توسط آنها رخ داده است، متولدین سال 1378 تا اوایل دهه 80 هستند. یعنی نمیتوان گفت لزوماً همه آنها متولد دهه 80 هستند. ولی این افراد از حیث دیگری، دهه هشتادی به حساب میآیند. به این معنی که در دهه 80 یا دقیقتر از سال 1384 که دولت نهم بر سر کار آمد به مدرسه وارد شدهاند و دوره نوجوانیشان را در این دولت سر کردهاند.
در واقع تعریف من از فرزندان دهه 80 آن نسل جوان دبیرستانی است که در مدارس دهه 80 بالغ شده و زندگی را در این دهه تجربه کردند. برای اینکه فهم آنچه در بین دبیرستانیها در حال رخ دادن است را به تبیینی ذاتگرایی تقلیل ندهم، معتقد نیستم که چیزی عجیب در این نسل وجود دارد که ذاتاً با نسل گذشته متفاوت است، در عوض میکوشم برخی ویژگیها را با توجه به شرایط اجتماعی جدید خاطرنشان شوم.
نسلی که ما از آن سخن میگوییم، ویژگیهای خاصی دارد،. یکی اینکه، نسل تحریم سیاسی است. فرزندان این نسل که نوجوانیشان در دوره دولت نهم و دهم گذشت، بلوغ خود را در دوره تحریم به شکل خاصی گذراندند و از سوی دیگر این نسل، شاهد موجی از مهاجرت نسل دانشگاهی در زمانه خود نیز بوده است. به این ترتیب که برخی خواهران و برادران بزرگتر یا افراد پیرامون این نوجوانان از کشور مهاجرت کردهاند و مهاجرت برای آنها به عنوان یک ارزش مطرح شده است.
از سوی دیگر به تعبیر دکتر منتظرقائم، این نسل، نسل «نوتیوی»(No TV) نام گرفته است، یعنی نسلی که از تلویزیون جمهوری اسلامی ایران فاصله گرفتهاند و تلویزیون داخلی نقش بسیار کمرنگی در شکل دادن به ذهنیت این نسل داشته است.
اگر مدرسه، تلویزیون و فضاهای مذهبی را دستگاه ایدئولوژیک بدانیم که فرهنگ و ارزشها را نهادینه و به نسلهای بعد منتقل میکنند میتوان دید که هر سه مورد دیگر کارکرد قبلی خود را برای نسل جوان ندارند. مثلاً حضور بخشی از طبقه متوسط شهری در فضای مذهبی سنتی کمرنگتر شده است که نوجوانان به آن ترتیب جامعهپذیر شوند. همچنین مدارس نیز نقش جامعهپذیری خود را از دست دادهاند و به استناد تحقیق جامعهشناسان اکنون مدارس در بازتولید ایدئولوژیک جامعه به مشکل دچار شدهاند. در عین حال این نسل جزو اولین نسلهایی است که از نسل تلویزیون و ماهواره عبور کرده به فضای مجازی رسیده است و با آن رشد کرده است، در نتیجه جامعهپذیری خود را از شبکههای مجازی خود به دست میآورد. نسل جدید به دلیل اینکه فضای قابل توجهی را در شبکههای اجتماعی در فضای مجازی صرف میکند نسل شبکهای نیز میتواند نام بگیرد. به این معنا میتوان گفت ما با پدیده جدیدی مواجهیم، و رویدادهای جدید شهری را تجربه میکنیم که فضاهای متفاوتی را در مقایسه با نسل گذشته مورد استفاده خود قرار میدهند و تصور میکنم این شیوه استفاده از مجتمعهای تجاری در آینده اشکال نوپدید دیگری را هم
به خود خواهد دید.
از ویژگیهایی که برشمردید به نقش شبکههای اجتماعی اشاره میکنم. برای دهه 60 و حتی اوایل دهه 70، شبکههای اجتماعی کارکرد دیگری داشت، میدیدیم که از آن به عنوان گردهماییهای سیاسی و اجتماعی استفاده میکردند. ولی ظاهراً برای این دهه کارکرد متفاوتی پیدا کرده است، این موضوع را چگونه تحلیل میکنید؟
شبکههای اجتماعی نسبت به نسل قبل ثابت نمانده و متحول شدهاند، شبکههای جدید، امکانات بیشتری به افراد دادهاند و افراد هم به شکل متفاوتی از آنها استفاده میکنند. در دهه پیش؛ وبلاگ و فیسبوک موضوعیت داشت که قابلیتهای خاصی داشت و اکنون نیز شبکههای اجتماعی قابلیتهای رفتاری متفاوتی را ممکن ساختهاند.
مثلاً گروههای تلگرامی مثل یک کمون یا اجتماع سربسته و مخفی میمانند. فضای سربستهای وجود دارد که افراد در آن با یکدیگر تعامل برقرار میکنند. افراد در این گروهها زندگی اجتماعی و «نظام طرد» خود را دارند. ما نمیدانیم که در بسیاری از این گروهها چه میگذرد؟ مثلاً در فیسبوک گشودگی بیشتری وجود داشت. ولی اکنون افراد از اطلاعات گروهها و کانالهای تلگرامی که به تعداد بینهایتی تشکیل شدهاند خبری ندارند. هر کسی در تعداد معدودی گروه عضو هست ولی نمیداند که در تعداد بیشمار گروههای دیگر چه محتوایی در جریان است. به نظر من همین کانالها و شرایطشان به نسل حاضر ویژگی متفاوتی میبخشد.
اگر سوال شما این است که آیا این شیوههای خارقالعادهای که جوانان کشف میکنند یا در صحنههای اجتماعی خلق میکنند جدید است یا خیر؟ من میگویم خیر جدید نیست. شیوههای مختلفی پیش از این هم بوده و مثلاً نسل جوان در دهه 70 نیز جشنهای خلقالساعهای را ابداع کرده است مثلاً جشنهایی که بعد از بازیهای فوتبال صورت میگرفت و برای بسیاری عجیب و بهتآور بود. همچنین است که در دهه 50 وقتی جوانان میخواستند انقلاب کنند، برای بسیاری از گروهها این سوال مطرح بود که اینها چه میخواهند به نظر من کار جوانان در دهه 50 همانقدر عجیب است که جوانان دهههای بعد در رفتارهایشان از خود نشان دادند.
اگر نگاهی به آرمانهای دهههای قبل بکنیم، میبینیم که تفاوت ماهوی با این دهه دارند. از این نسل به عنوان نسل بیآرمان یاد میشود، آیا میتوان این نسل را نسلی دانست که آرمانی ندارد. چقدر این روند را میشود ناشی از سیاستزدایی از این نسل دانست؟
در دهههای قبل ایدهها و آرمانها رادیکالتر و سیاسیتر بود ولی در این دهه ایدهها و آرمانها واقعیتپذیرتر، معمولیتر و دستیافتنیتر شده است، اگرچه هنوز آرمان نام دارد و با واقعیتهای زندگیشان فاصله دارد، اما آنها با این آرمانها دیگر نمیخواهند جهان را نجات دهند بلکه بیش از همه به فکر نجات خود هستند!
البته من با ایده سیاستزدایی موافق نیستم. به نظر من هیچگونه سیاستزدایی محضی برای ما وجود ندارد. هر جایی که سیاستزدایی شود نوعی سیاسی شدن مجدد هم در درون آن رخ میدهد و اساساً خود سیاستزدایی فرآیندی سیاسی است و اگر جامعه سیاستزدایی شده است چرا عدهای اینقدر نگران تجمعات این نوجوانان و اقدامات آنها هستند؟ همچنین، من موافق نیستم با اینکه بگوییم، این نسل انگیزههای کمی دارد. سوال اینجاست که انگیره آنها به چه چیزی کم است؟ به درس؟ به کار؟ حالا این هر دو در ایران امروز، بیارتباطترین چیزها نسبت به هم هستند!
بنابراین، نسلی که به آن میگویید نسل دهه 80، نسلی با آرمانهای کوچک است و اساساً نمیتوان گفت که این نسل، نسلی بیآرمان است. اگر این نسل با نسلهای قبل که آرمانهای بزرگ داشتند، مقایسه شوند باید بگویم که بله مانند آنها نیستند. ولی آیا نسلی که آرمانهای بزرگ داشت بعد از چندین دهه در رسیدن به آرمانهای بزرگ خود و کاستن رنجها و دردهای بشر در زندگی کامیابتر از نسل پیش و بعد از خود بوده است؟
آرمانهای نسل قبل چه بودند و چه عواملی آنها را شکل داده بود که دیگر در نسل جدید وجود ندارد؟
مهمترینش آرمانهای بزرگی بود که انقلاب وعدهاش را داده بود و سپس آرمانهایی که با جنگ شکل گرفتند و در نهایت آرمان این دنیایی دانشگاه رفتن قرار میگیرد، همه این آرمانها با نوعی زندگی یوتوپیایی گره خورده بودند. مورد سوم را در کتاب امر روزمره که به تازگی منتشر شده است با عنوان کنکوری شدن مورد نقد قرار دادم. تقریباً از دهه 50 به بعد دانشگاه رفتن به آرمان جوانان تبدیل شد و الگوی کنکوری شدن دانشگاه آن را به آرزوی بزرگ و همگانی جوانان تبدیل ساخت. اتفاقاً دانشگاه هم گویا بنا بود که جوانان ما را به چیزهایی تبدیل کند که نبودند، یعنی انسانهای جدید و زندگی جدید و دلخواهی به آنها بدهد. این آرمانهای بزرگ برای جوانان ما موضوعیت خود را مانند سابق دیگر ندارند.
در مورد دانشگاه میتوانیم بگوییم که از جایگاه رفیعش به زیر آمده است و از نقش آیندهسازی برای زندگی جوانان بیشتر نقش سرگرمی، تفنن و پرستیژ را بازی میکند. برای جوانان ما روشن است که دانشگاهیان کار ندارند و با بیکاری روزگار میگذرانند. دانشگاه رفتن در کنار سایر آرمانها جایگاه بت اعظم خود را از دست داده است.
اما اینکه دیگر آن آرمانهای بزرگ در زندگی نسل جدید جایی ندارند به این معنا نیست که نسل جدید فاقد آرمان هستند. گروههای زیادی از نسل گذشته جوانان و نسل جدید را بیهویت، بحرانزده، بیعلاقه به درس و فاقد آرمان و تعهد مینامند. این تفسیر درستی نیست آنها از رویههای نسل گذشته خود درس گرفتهاند و راههای جدید و آرمانهای جدید برای زندگی خود یافتهاند.
اجازه دهید فقط به یکی از این اتهامات یعنی اتهام «بیانگیزه بودن برای درس» پاسخ دهم. در مرتبه اول باید بگویم که علاقه به درس هیچگاه علاقه فراگیری بین جوانان نبوده است و همیشه درصد معینی (شاید حدود 30 درصد) از دانشآموزان با درس میانهای داشتهاند یا با انگیزه درس میخواندهاند. اما آنان که نسل جدید را به لحاظ تحصیلی بیانگیزهتر میدانند باید عرض کنم که اساساً چرا باید درسخوان بودن الگو و معیار بهتر بودن یا خوب بودن فرد باشد؟ این معیار از چه زمانی به عنوان جوان خوب برای ما تعریف شده است؟
اگر کمی تامل کنیم پی میبریم که این معیار برای «جوان خوب بودن»، معیار و قاعدهای جدید است و به نظر من یکی از مهمترین کارکردهای آن کنترل بیشتر زمان جوانان و مدیریت رفتار آنهاست. از سوی دیگر، این نوع توجه به درسخواندن به عنوان الگو، پدیدهای متعلق به کشورهای در حال توسعه است یعنی مدرسه به جای کوشش برای ساختن شهروندانی بانشاط، متعهد، با مسوولیت و به لحاظ اجتماعی توانمند به دنبال ساختن افرادی صرفاً درسخوان است، یعنی فردی که ساعتها سر در کتاب دارد، حفظ میکند و به سوالات تستی یا تشریحی به خوبی جواب میدهد!
به نظر من جوانان امروزی بهتر از جوانان دیروز، به مهمل بودن صرف کردن زمان باارزش خود برای درس خواندن به شیوه متداول در ایران پی بردهاند! اتفاقی که افتاده این است که نسل جدید متوجه شده است باید به جای چیزی که نسل قبل تابع و خواستار آن بود، چیزی که باید طلب کند زندگی است. ولی جامعه به او درس را به جای زندگی پیشنهاد میدهد یا در بهترین حالت میگوید برای داشتن زندگی خوب باید از راه درس خواندن (حفظ کردن مکرر، برای کنکور ساعتها جوانی خود را صرف کردن و گذشتن از لذتهای جوانی) بگذرد.
این همان ترک گفتن آرمانهای بزرگ است اما آرمانهای کوچک را جوانان در میان زندگی و درون زندگی روزمره خود جست و جو میکنند.
پیام دهه هشتادیها از آن گردهمایی را چه میدانید؟
در شبکههای اجتماعی که نگاه میکردم متوجه دو نگاه کلی به این رویداد شدم. گروهی خارج از کشور مانند همیشه آن را رویدادی سیاسی تعبیر کردند و گروهی در داخل کشور آن را حرکتی پوچ و بیمعنا دانستند که ناشی از بیهویتی نسل جدید است. در بدو امر باید بگویم من با هر دو تلقی مخالفم. رویدادهایی این چنین به معنای رایجش اساساً سیاسی نیست بلکه عمدتاً از کسالت در زندگی روزمره ناشی میشود. این ملال را نسلهای قبل جزیی از زندگی طبیعی خود میدانستند ولی نسلهای جدید با آن مبارزه میکنند برعکس جوانان نسل جدید، فکر میکنند کسالت و ملال بخش جداییناپذیر زندگی آنها نیست بلکه میتوانند آن را کنار بزنند و کنترلش کنند.
مدارس ما کسالتبارترین جاهای ممکن هستند، شیوه درس خواندن و آموزش ما کسالتبار است و دانشآموز را با استرسهای زیادی درگیر میکند. طبیعتاً در چنین شرایطی وقتی امتحانات دانشآموزان تمام میشود آنها دوست دارند کمی از این فضای ملالآور خارج شوند تا وجه دیگر زندگی را تجربه کنند، در برخی کشورهای غربی، بعد از پایان امتحانات خود مدارس و دانشگاهها جشن پایان سال میگذارند و آن را به کارناوالی شادیبخش تبدیل میکنند تا دانشجو و دانشآموز از فضای بیحوصلگی و افسردگی خارج شود. اما در حالی که در ایران درس خواندن و امتحان دادن و سر کردن با استرسها و اضطرابهای آن طبیعی دانسته شده، شادی کردن بعد از پایان امتحان غیرطبیعی تلقی شده است! کمی به خودمان بیاییم که این شیوه ماست که غیرطبیعی است و نه برخورد دانش آموزان. حرکت آنها در ایجاد موجی برای فراغت و جشن گرفتن پایان سال کاملاً طبیعی و خودجوش است. من آن را بیشتر به معنای مبارزه با کسالت و ملال زندگی روزمره که از طریق مدرسه و نظام درس خواندن بر بچهها تحمیل میشود، درک میکنم و این پیام را هم میبینم که در جامعهای که سیاست، با «امر معمولی» و زندگی روزمره موافق نیست و آن را
پس میزند، «سیاستِ امر معمولی» خود دست به کار میشود و برنامههای خود را برای بروز خلاقیت تدارک میبیند.
چرا مراکز خرید برای این گردهمایی انتخاب شدند؟
سیاستهای شهری ما در دهه اخیر به صورت نانوشته به سمت گسترش فضاهای عمومی تجاری سوق یافته است، یعنی از یکسو شهرداری، فضاهای تجاری را به دلیل درگیر کردن سرمایهداران و تامین منابع مالی شهری رونق داده است و از سوی دیگر کوشیده است حتی ضعف وجود فضاهای فرهنگی را از طریق فضاهای تجاری و گسترش آن جبران کند و مصوبههایی را که به موجب آن مجتمعهای تجاری دارای فضاهای فرهنگی و تفریحی از تخفیف ویژهای برخوردارند به اجرا گذاشته است. نتیجه بعد از یک دهه، بلعیده شدن شهر توسط فضاهای تجاری از جمله مراکز خرید بوده است. اینک مجتمعهای تجاری یکی از مهمترین فضاهای شهری است که جمعیت سرگردان را در خود جای میدهد. اگر فضایی برای خرید، تفریح، فراغت، رستوران رفتن، شهر بازی و نظایر آن باشد میتواند کارکرد جمع کردن جمعیتی جوان برای سرگرمی را هم داشته باشد. همه این توضیحات را در کنار نسل نوجوانی بگذاریم که به نوعی نسل مجتمعهای تجاری و خرید هم هستند یعنی درست در ابتدای دهه 80 که سیاست گسترش این مراکز در شهر اجرا میشد آنها نیز همزمان با خانوادههایشان در این فضاها قدم
میزدند و به فراغت خود شکل میدادند. نسل جدید اساساً به جای بازی در کوچه، از ابتدا قدم زدن در مراکز خرید را تجربه کرده است. دلایل زیادی چون آلودگی هوا، گرما، مساله ایجاد ترافیک و... وجود دارد که نشان دهد مجتمعهای تجاری چون کوروش مکانی بهتر از پارکها و خیابانهای شهری است.
اما نکتهای که باید در اینجا بیفزایم نحوه مواجهه مدیران با این رویداد است. اگر نظام سرمایهداری با چنین موضوعی مواجه میشد، قطعاً از این گردهمایی برای فروش بیشتر محصولاتش استفاده میکرد و اساساً ممکن بود به دانشآموزان بگوید در سالگرد چنین روزی در سالهای بعد یک روز کل پاساژ میتواند به دانشآموزان اختصاص یابد تا جشن پایان سال خود را در این مجتمع بگیرند تا به این ترتیب به کسب و کار خود هم رونق دهند. به این ترتیب که اگر دانشآموزان فضای تجاری را اجتماعی کردند، آنها هم از این موضوع استفاده کرده و بار دیگر فضای اجتماعی را تجاری میکردند و از این طریق سودی نصیب خود میکردند.
ولی در ایران بهرغم اینکه در مراکز تجاری فضاهای فرهنگی، اجتماعی و... تدارک دیده شده است ولی به نحوی برخورد میشود که انگار نباید از این فضاها استفاده کرد و تمایل بر این است که افراد بیایند خرید کنند و در نهایت آرامش مثلاً فیلمی راهم تماشا کنند. ما اینجا با منطق خود با این مسائل برخورد میکنیم. پاساژهای مدرن با امکانات تفریحی آمدهاند ولی نمیخواهیم از آنها با منطق خودشان استفاده کنیم.
در مورد آینده چه پیشبینی دارید؟ آیا این نسل نسلی تاثیرگذار خواهد بود؟
نسلهای گذشته همچنان که گفته شد با آرمانهای بزرگی زندگی خود را سرکردند، آرمانهایی که عمدتاً بیرون و ورای زندگی روزمرهشان بود، اما نسل جدید برای آرمانهای درون زندگی روزمره خودش تلاش میکند. نسلی است که میخواهد خودش با تعارضاتی که درون زندگی روزمرهاش است کنار بیاید، نسلی است که مداخلات از بیرون را به درون زندگی خود چندان نمیپسندد؛ بنابراین اگر روند سیاستها بر زندگی روزمره مانند دههای قبل ادامه پیدا کند یعنی مداخله همچنان بدین صورت باقی بماند کنشورزی درون زندگی روزمره به سمت آرمانهای بزرگتر مجدد کشیده میشود و زندگی روزمره عمیقاً رادیکال میشود. بنابراین، تصور نسلی بیخاصیت، بیهویت و غیرسیاسی از جوانان امروزی صحیح نیست و همه چیز به شکل مدیریت زندگی روزمره توسط دولت بستگی دارد.
دیدگاه تان را بنویسید