روشنفکران انگلیسی از تبعات افزایش درآمد نجومی حق پخش میگویند
لیگ برتر دیگر تعلق خاصی به انگلیس ندارد
به من گفت اولین اشتباهم این است که هنوز به چشم چند بازی ساده به لیگ برتر نگاه میکنم. بهترین روش برای تفکر درباره فوتبال این است که از نظر مالکیت تلویزیونی به آن نگاه شود.
به من گفت اولین اشتباهم این است که هنوز به چشم چند بازی ساده به لیگ برتر نگاه میکنم. بهترین روش برای تفکر درباره فوتبال این است که از نظر مالکیت تلویزیونی به آن نگاه شود. از تمام صحبتهایم با شخصیتهای برجسته در لیگ برتر همین نکته است که در ذهنم نقش بسته. پاییز گذشته بود که تصادفاً با حواشی کنفرانسهای مطبوعاتی مواجه شدم. به عنوان یک تازهوارد با باورهای متزلزل، سراسر کنفرانس برایم حیرتآور بود.
هفته بعدش بود که به من گفت همکارانش لیگ برتر را هدف قرار دادهاند و حقوق پخش مسابقات را به ایستگاههای تلویزیونی خواهند فروخت. حسابی برای این امکان دندان تیز کرده بود. میگفت همه چیز دست به دست هم داده تا این بازار به بهترین نحو شکل بگیرد.
منچستر یونایتد بزرگ تازه برابر لستر سیتی دست و پا بسته با حساب 5 بر 3 تحقیر شده بود. در حالی که یک بند تکرار میکرد این زمین خیلی زود عرصه فعالیت شبکههای تلویزیونی از آسیای جنوب شرقی، آمریکای شمالی و... خواهد شد، میگفت: «این تنها لیگ در جهان است که اتفاقاتی از این دست در آن روی میدهد.»
چنین آشفتگیای برای اسپانیاییها و آلمانیها به کلی ناشناخته است. اما این نتایج غیرمنتظره که مربوط به لیگ برتر انگلستان است، یک موضوع جذاب برای برنامههای تلویزیونی در تمام سال به حساب میآید. از کجا میدانستم که برای مثال 10 مربی برتر در فصل گذشته از مقام خود برکنار شدهاند؟ این هم یک نکته دیگر که لیگ برتر را بازاری جذاب میکند. میگفت: «این هم بخشی از نمایش است.»
نتیجه این بود که لیگ برتر به یکی از سودآورترین حقوق پخش در کل کشورهای مشترکالمنافع تبدیل شده است. فوتبال آمریکایی هنوز یک ضرابخانه جاندار در آمریکا به حساب میآید، اما کمتر کسی علاقهمند به پیگیری آن است.
میگفت حق پخش بازیهای لیگ برتر در کشور سنگاپور میتواند ارزشی به مراتب بیشتر از تمام ارزشهای آفریده حاصل از حق پخش ان.اف.آل (لیگ فوتبال آمریکا) در تمام کشورهای مشترکالمنافع داشته باشد.
یک مطلب دیگر در میان است. بینندگان بینالمللی علاقه زیادی به تماشای قیافه هواداران انگلیسی حاضر در ورزشگاهها دارند. دوربینهای ورزشگاههای انگلیسی هم صحنههای جالبی از خانوادهها، زنان و کودکان به علاوه رنگینپوستان شکار میکنند. او حتی به جالب توجه بودن حضور سیکیهای هند در اولدترافورد اشاره کرد.
این مناظر شاداب را با بوندسلیگا که جمعیتی عمدتاً مردانه و سفیدپوست از پشت حصارها بازی را نظاره میکنند، مقایسه کنید. در واقع هواداران عامل بسیار مهمی هستند و لیگ برتر هم دائماً از باشگاهها درخواست میکند هواداران را به ورزشگاهها بکشانند و در صورت خالی بودن ورزشگاهها به باشگاهها تذکر میدهد. چرا که این موضوع میتواند منجر به روی آنتن رفتن تصاویر تلویزیونی نهچندان چشمگیری شود.
بعد از آنکه اسکای و بیتی با رقم 1/5 میلیارد پوند برای خرید حقوق پخش تلویزیونی بازیهای لیگ برتر در سالهای 2016 تا 2019 موافقت کردند - و رقم کلانتری هم بابت پخش بینالمللی مسابقات در آینده هزینه خواهد شد- ریز به ریز آن صحبتهای گذشته در ذهنم زنده میشود.
خیلیها بحق ناعدالتی ناشی از این ماجرا را نکوهش میکنند که جیب اقلیتی از جمله فوقستارهها و مدیربرنامههایشان از دهها میلیون پوند پر خواهد شد در حالی که هواداران با گزافترین قیمتها در جهان مواجه خواهند شد، چه از ناحیه بلیتها و چه از ناحیه وجوه اشتراک تلویزیونی. دیگران هم از این سیستم به ستوه آمدهاند، سیستمی که باشگاههایش غرق در میلیونها پوند هستند اما سر سوزن هزینهای برای دستمزد زندگیبخش آنها که در کار تولید و بازتولید ورزشگاهها هستند - اعم از کارگران رستورانها و دفع پسماندها و متصدیان دستشوییها- نمیکنند.
به عنوان یک هوادار آرسنال شرم میکنم بگویم از باشگاههای بالای جدول فقط چلسی است که به کارگران ورزشگاهش -که همچون تمام کارگران دیگر ورزشگاههای این کشور- کمترین دستمزد را میگیرند اندکی کمکهزینه میدهد.
مشکل اینجاست که باشگاههای برتر در روند پیشرفت خود فرسنگها از متولیان واقعیشان پیشی گرفتهاند. متولیانی که جزو هواداران، کارگران، و آنها که نزدیک به سطح زمین زندگی میکنند، نیستند. این افراد، همچنان که مدیر ذکرشده از لیگ برتر هم بر آن صحه گذاشت، حالا دیگر فقط پشت صحنه تلویزیونیِ باشگاهها را رقم میزنند و نه چیزی بیشتر از آن.
حقیقت ساده این است که «فوتبال» خلقالله را پشت سر گذاشته است. هواداران شاید هنوز لیورپول را باشگاه محلی خود بدانند -و این برای تولیدکنندگان تلویزیونی اهمیت بالایی دارد- اما این حرفها دیگر قدیمی شده است.
در این وضعیت، فوتبال چیزی بیش از یک ورزش را ارائه میدهد. به بازار مستغلات لندن نگاه کنید که خانهها به قیمتهای نجومی ساخته و فروخته میشوند اما نه به عنوان خانههایی برای لندنیها تا در آن زندگی کنند، بلکه به عنوان شکل مطمئنی از پول تا سوداگرانی از هزاران مایل آنسوتر بتوانند داراییهای خود را انباشت کنند.
در این بین، اعلام مالیاتهای بانک اچاسبیسی بار دیگر بر صنعت عزیزدردانه خدمات مالی تاکید میکند. شهر پایتخت ما در حد یک قیف مکنده جریانهای مالی نقد جهان تنزل یافته است. خواه فوتبال، خواه مستغلات و خواه بخش مالی، بریتانیاییها عرصه کشور را برای سرمایهگذاریهای سایرین مهیا میکنند. این جزیره کوچک عرصه تاخت و تاز سایرین شده است؛ البته به خرج ما.
القصه سیاهیلشگر فیلم دیگران شدهایم. برخورداری از یک ورزش در سطح جهانی البته هیجانآور است، اما خرده نانی هم نصیب میزبان آن ورزش نمیشود.
تبدیل لندن به یک تفرجگاه برای اغنیا و ثروتمندان به مهیبترین شکلی بازار مسکن لندن را در هم کوبیده است. آنچه سابق آمال فروتنانه طبقه متوسط انگلستان بود - داشتن یک خانه متوسط گیرم با یک باغچه کوچک- امروزه روز تبدیل به آرزوهای دستنیافتنی انگلیسیها شده است.
جالب اینجاست که پاسخ مردم به این اوضاع، یک شانه بالا انداختن ساده است؛ یک کنار آمدن منفعلانه با تبعات جهانیسازی. تو گویی برابر یک نیروی گریزناپذیر طبیعت ایستادهایم. اما اینطور نیست. ساخته دست بشر هم میتواند مزخرفی بیش از آب درنیاید.
بد نیست بدانید هیچ قانونی در انگلستان نیست تا باشگاههای لیگ برتر را به تخصیص 25 درصد این پول کلان تلویزیونی جهت کاهش قیمت بلیتها، حمایت از تیمهای پایینتر یا تقویت مقدمات و زیرساختها وادارد. به نظرم اگر این باشگاهها خودشان نخواهند دست به این قبیل کارها بزنند، باید قانونی برای اجبار آنها به انجام پروژههای فوق وضع کرد.
بازار مسکن تا حد زیادی تابع مداخلات آدمی است. اگر نیویورک سازوکارهای کنترل بر اجاره دارد، پس لندن هم میتواند داشته باشد. سرمایهگذاران خارجی باید تابع نظم اجباری در خصوص قراردادهای اجارهای بشوند.
از سوی دیگر نظارتهای مشابه با دیگر جاهای دنیا غیرممکن نیست، خواه در شکل یک مالیات بر معاملات به ترتیبی که اگر پولی از کشور خارج یا وارد شد باید مشمول مالیات شود؛ خواه در شکل نوعی کنترل بر سرمایه که پس از بحران مالی ژاپن در دهه 1990 اعمال شد. مساله این است که نباید در برابر جهانیسازی همچون حریفی دست و پا بسته ظاهر شویم. نباید فقط سر جایمان بنشینیم و ببینیم که کشورمان دارد به افراطیترین روایت از سرمایهداری (مدل جرج ارولی) تبدیل میشود تا با لگدکوب کردن آن راه را برای جولان سرمایههای بینالمللی فراهم کند. این زمین ماست و ما باید تصمیم بگیریم که در آن چه اتفاقی میتواند رخ دهد.
دیدگاه تان را بنویسید