علیاصغر سعیدی اثر شاخصهای کلان اقتصادی را در رفاه بررسی کرده است
رضایت عمومی از دریچه اقتصاد
درآمد سرانه شاخص کلی برای رفاه است و میزان رفاه به ماهیت نظام رفاهی که چگونه این درآمدها را بازتوزیع میکند مربوط است. البته مسلم است که هر چه این کیک بزرگتر باشد سهم هر فرد بیشتر است، اما اگر تقسیم کیک بهخوبی صورت نگیرد، نه کیک بزرگتر خواهد شد و نه خوب تقسیم خواهد شد.
بخشی از علم اقتصاد که قدمت زیادی ندارد، به بررسی آثار متغیرهای کلان اقتصادی به رضایت شهروندان میپردازد. برخی از پژوهشها نیز در این زمینه نشان میدهد که تغییر نرخ بیکاری، نرخ تورم یا درآمد سرانه میتواند در رفاه ذهنی شهروندان و میزان رضایت آنها اثر بگذارد. علیاصغر سعیدی در گفتوگو با تجارت فردا با بررسی اثر متغیرهای اقتصادی در رفاه اجتماعی، رهیافتهای متداول برای اندازهگیری رفاه را مورد بررسی قرار داده است. او معتقد است مقایسه نسبی افراد و جایگاه درآمدی افراد، در میزان رضایت از زندگی تاثیر دارد، همچنین رابطه رفاه اجتماعی و متغیرهای کلان اقتصادی یک رابطه دو سویه است.
اصولاً رابطه رفاه اجتماعی با متغیرهای اقتصاد کلان مانند نرخ بیکاری و نرخ تورم در کشورها چگونه است؟ آیا میتوان میزان حساسیت این دو متغیر را بر رفاه اندازهگیری کرد؟
به طور کلی رفاه اجتماعی و متغیرهای کلان اقتصادی متقابلاً روی هم تاثیر دارند و دو روی یک سکهاند و رابطهشان غیرقابل تردید است. رفاه اجتماعی با نرخ بیکاری رابطه معکوس دارد، یعنی هر چقدر نرخ بیکاری در جامعه بالاتر باشد رفاه اجتماعی حداقلی، یعنی دسترسی افراد به نیازهای اساسی مانند غذا، پوشاک، مسکن و آموزش و بهداشت، بدتر است، چون فرد درآمدهای ناشی از کار کردن و شغل ندارد، که خودش ابزار مهمی برای دسترسی به فرصتها برای رفع نیازهای اساسی است. هم نرخ بیکاری در رفاه اجتماعی به معنی حداکثریاش، هم کار نقش تعیینکننده در تحرک اجتماعی افراد دارد و این را تحقیقات زیادی نشان دادهاند. حتی میتوان گفت نرخ بیکاری بستگی به اینکه کدام گروه سنی را مد نظر قرار دهیم (جوانان، زنان یا سالمندان)، تاثیرش بر رفاه متفاوت است. اما میزان این تاثیر و رابطه در جوامع مختلف فرق دارد. تاثیر بیکاری بر رفاه وقتی تعیینکننده است که کار و شغل در
اقتصاد رسمی، در رفاه فرد نیز نقش بازی کند. در نظامهای اقتصادی نظیر اقتصاد کشور ما شغل و کار داشتن لزوماً رفاه افراد را تحتتاثیر قرار نمیدهد و در نتیجه رفاه اجتماعی افزایش پیدا نمیکند. دوشغلی بودن بسیاری از افراد در جامعه ما نشان میدهد داشتن یک شغل ثابت برای رفاه افراد کافی نیست یا لزوماً افراد بیکار رفاه بهتری از افراد شاغل ندارند، بهویژه وقتی که درآمدهای افراد از اقتصاد غیررسمی تامین شود. لذا شغل کاملاً معیار تعیینکننده رفاه اجتماعی در کشورهایی مانند ما نیست و متقابلاً بیکاری نیز عامل کاهش رفاه نیست. البته اگر به محاسبه نرخ بیکاری در کشورمان نگاه کنید که افرادی که در هفته چند ساعت هم کار کنند شاغل محسوب میشوند آنوقت با قاطعیت میتوان گفت که درآمد بسیاری از این نوع شاغلان نباید تفاوتی با بیکاران داشته باشد. اما در کشورهایی که شغل عامل تعیینکنندهتری در رفاه اجتماعی است، مانند بیشتر کشورهای در حال توسعه، آنوقت نرخ بالای بیکاری اثر سوئی بر رفاه میگذارد. این موضوع در خصوص نرخ تورم نیز صدق میکند. البته در برخی کشورها اثر نرخ بیکاری بر رفاه از اثر تورم بیشتر است. مثلاً تحقیقاتی که در اروپا شده
نشان میدهد نرخ بیکاری بر رفاه موثرتر است، برای همین امر هم شاخص فلاکت که جمع نرخ تورم و نرخ بیکاری و نرخ بهره است باید در هر کشور براساس تاثیرش وزندهی شود. بهنظر میرسد در ایران نرخ تورم وزن بالاتری از نرخ بیکاری باید داشته باشد و در محاسبه شاخص فلاکت باید در نظر گرفته شود. البته در واقعیت، وقتی صحبت از وجود رابطه بین این دو میکنیم نباید نظام رفاهی را نادیده بگیریم، زیرا اساساً دولت رفاهی واکنشی است به تاثیر بیکاری بر رفاه. لذا مسوولان دولتی، جامعه بیکار را باید در اولویت خدمات رفاهی مانند مستمری بیکاری قرار دهند. پس این نوع رابطهها به نظام رفاهی هر جامعه برمیگردد، مثلاً در آلمان نظام رفاهی نوع صنفی حاکم است، در نتیجه نرخ بیکاری بسیار کمتر بر رفاه تاثیر میگذارد و در زمان بیکاری مستمری بیکاری افراد آنقدر است که سطح استانداردهای زندگی را آنچنان کاهش نمیدهد. در نتیجه زندگی افراد تقریباً همانی است که در زمان کار بوده است. البته اینجا منظور نرخ بیکاری، نرخ «بیکاری متعارف» است؛ نه «نرخ بیکاری مزمن». بنابراین به طور کلی میتوان میزان تاثیر این متغیرها را بر رفاه اندازگیری کرد.
در ادبیات اقتصادی برای بررسی مفهوم رفاه، حوزهای جدید به نام اقتصاد شادکامی معرفی شده است، این حوزه چگونه به اقتصاد وارد شده و چه ارتباطی با رفاه دارد؟
در سالهای پایانی قرن بیستم این اقتصاد مطرح شد و منظور مطالعه نظری و کمی تاثیر شادکامی، بر کیفیت زندگی، رضایت از زندگی و مفاهیم شبیه به این موارد است. این نوع اقتصاد، برخلاف نئوکلاسیک از ترکیبی از علوم از جمله روانشناسی، بهداشت و جامعهشناسی در اقتصاد استفاده میکند. این اقتصاد به مطالعه شادکامی و سعادت میپردازد و این را متمایز از ثروت و درآمد میداند. البته برای اندازهگیری شادکامی از شاخصهایی مانند درآمد ناخالص داخلی یا درآمد خالص ملی استفاده میکنند و در حقیقت نمیتوان منکر ارتباط درآمد ناخالص داخلی، شادکامی و شهروندی شد. در برخی تحقیقات هم نشان دادهاند که جوامعی با درآمد سرانه بالای 15 هزار دلار سعادتمندتر هستند. به عبارت دیگر، منظور از اقتصاد شادکامی همان تاثیرات رفاه ذهنی یا اقتصاد سعادت است. باید گفت در واقع ورود این بحث به اقتصاد بازمیگردد به تمایزی که در مسائل رفاهی بین رفاه کمی و کیفی یا عینی و ذهنی صورت گرفت. طرح این سوال
هم از اینجا صورت گرفت که غایت رفاه مادی، احساس سعادت و خوشبختی و شادکامی افراد محسوب میشود. منظور از رفاه در حقیقت این بود که آیا رفع نیازها به ظهور چنین احساسی در افراد منجر میشود یا نه؟ تحقیقات اخیر نشان داد که در دولت رفاهیهای توسعهیافته، که اغلب کشورهای توسعهیافته را شامل میشود، مردم لزوماً بعد از رفع نیازهای اساسیشان احساس شادکامی نمیکنند. یعنی درآمد سرانه بالای 15 هزار دلار لزوماً خوشبختی نمیآورد. نظریههای مختلفی نیز در اینجا مطرح شد تا این احساس را طبقهبندی و بعد اندازهگیری کند. به عنوان مثال چندی پیش مجله اکونومیست گزارشی از یک تحقیق را در مورد اقتصاد رمضان چاپ کرده بود که نشان میداد در ماه رمضان به رغم اینکه به دلیل کار کردن کمتر ممکن است میزان درآمد ناخالص داخلی کاهش پیدا کند اما روزهداران احساس شادکامی بهتری دارند. البته این کلیات تحقیق بود و جزییات دیگری هم داشت. این احساس رضایت احساس شادکامی است. البته همه نوع احساس شادکامی مفید نیست، به عنوان مثال محققان احساس شادکامی را که از مصرف انواع مواد مخدر که ذهن را تحتتاثیر قرار داده و این احساس را تولید میکنند حاصل میشود احساس
شادکامی نمیدانند چون پایدار نیست.
با این اوصاف برای اندازهگیری رفاه چه رویکردهایی وجود دارد؟ اندازهگیری رفاه بر اساس شاخصهای عینی چه تفاوتی با رویکرد رفاه ذهنی دارد؟
رهیافتهای مختلفی برای اندازهگیری رفاه وجود دارد و این رهیافتها بسیار در حال تحول است و همانطور که اشاره کردم ممکن است براساس ماهیت اجتماعی و اقتصادی در کشورهای مختلف تا حدی فرق داشته باشد، که محققان برخی متغیرها را اضافه و کم میکنند، یا وزن متغیرها را کم و زیاد میکنند. لذا هر نوع رهیافتی برای مطالعه یا سیاستگذاری انتخاب شود باید بر اساس این تفاوتهای اجتماعی تعدیل شود. یکی از معروفترین اینها «رهیافت مازلو» به نیازهاست. که از نیازهای اساسی شروع میشود و بر اساس سطحبندی به نیازهای خودشکوفایی ختم میشود که در آن اعتماد، آزادیهای فردی و اجتماعی، اعتماد به نفس مطرح میشود. در این رهیافت، سطح آخر را میتوان رفاه ذهنی در نظر گرفت. یعنی سطح غایی رفاه این است که افراد به خودشکوفایی برسند و احساس سعادت کنند و در این صورت رفاه ذهنی حاصل شده است. این سطح عالی نیازهای رفاهی، رفاه حداکثری هم گفته میشود، یعنی اینکه چنان نظام رفاهی را طراحی کنیم که بستههای
خدمات رفاهی برای رسیدن افراد به چنین سطح رفاهی هم داشته باشیم. اما اگر هدف رفاهیمان این است که افراد تنها کافی است نیازهایشان در یکی دو سطح اولیه و حیاتی رفاهی مانند نیاز فیزیکی و امنیتی تامین شود، طبقهبندی مازلو را تنها به یک رهیافت رفاه حداقلی تقلیل دادهایم. البته در عمل نمیتوان رفاه حداقلی را به تنهایی دنبال کرد و بهرغم اینکه دولتها با مشکلات تامین مالی خدمات رفاهی روبهرو هستند اما به هرحال به سطوح دیگر هم توجه میکنند و بستههای خدماتی ارائه میکنند. رهیافت دیگری هم برای اندازهگیری رفاه اجتماعی وجود دارد، که به نام طبقهبندی آقای برادشو از نیازها معروف است. آقای برادشو چهار نیاز اساسی تشخیص داد: اول نیاز احساسشده، یعنی نیازی که احساس میشود اما بیان نمیشود. اندازهگیری این نیاز نشان میدهد میزان رفاه اجتماعی چقدر است. نظریه طبقهبندی نیازهای برادشو، و بهویژه نیاز احساسشده موقعی که مطرح شد سیاستگذاران رفاهی متوجه شدند که چگونه با غفلت از این، نیازهای اساسی کودکان، معلولان، زنان و سالمندان را نادیده گرفته بودند، تنها به صرف اینکه آنها نمیتوانستند نیازشان را بیان کنند. مساله شدن حقوق کودکان،
زنان و معلولان در جهان حاضر تا اندازه زیادی به طرح این نوع نیاز برمیگردد. نیاز دیگری هم که این روزها مطرح میشود، نیاز نسبی است، یعنی افراد رفاه خود را در مقایسه با رفاه دیگران میسنجند و هر چقدر احساس کنند دیگر جوامع وضع بهتری دارند، میزان رفاه جامعه کمتر خواهد شد. البته لازم است توضیح دهم که همین نیاز نسبی در کشورهای توسعهیافته مورد محاسبه قرار گرفته و در عمل کاهش احساس شادکامی و سعادت را نشان میدهد. یعنی وخامت وضع فقر در کشورهای دیگر روی احساس شادکامی توسعهیافتهها اثر منفی دارد. شاید بتوان در اینجا از شعر حکیمانه سعدی استفاده کرد که گفت: «بنی آدم اعضای یکدیگرند». دست دادن این احساس، سطح رفاه ذهنی یا احساس شادکامی را کاهش میدهد. پس تنها مقایسه ندارها با داراها با احساس سعادت رابطه ندارد و مقایسه داراها با ندارها نیز مهم است. اتفاقاً راههایی که برای افزایش احساس شادکامی توصیه میشود نیز صحت تاثیر این مقایسه را بهخوبی نشان میدهد مانند اینکه توصیه میشود به افراد نیازمند و خیریهها انفاق کنید؛ روی کارهای کوچک برای خوشحالی خودتان سرمایهگذاری کنید مانند دادن هدیه و...، و دهها توصیه دیگر که دائماً
به مردم جهان توسعهیافته داده میشود.
آیا این گزاره را که رفاه افراد تابعی از افزایش درآمد است به طور کلی میتوان پذیرفت؟ چه ارتباطی میان این دو متغیر وجود دارد؟
بله، اینکه رفاه فردی تابع افزایش درآمد است به طور کلی درست است، اما تابع افزایش درآمد ملی نیست. در آن صورت باید دید مکانیسمهای توزیع مجدد درآمد در هر جامعه چگونه طراحی شده و کار میکند. اما اگر بخواهیم مته به خشخاش بگذاریم باید گفت یکی از مهمترین عوامل تاثیرگذار بر فقر و رفاه خانوادهها و افراد، نابرابری درآمدی است، چون همانطور که قبلاً هم عرض کردم کاهش نیاز مقایسهای افراد بر اساس برابری نسبی درآمدهاست. به علاوه، تاثیر رفاه مادی در اثر افزایش درآمدها بستگی به برآورده شدن نیازهای اساسی هم دارد و این نیازها هم بر اساس سطوح درآمدی ممکن است متفاوت باشد.
ارتباط رفاه ذهنی و رشد اقتصادی چگونه است و آیا میتوان ادعا کرد که در جوامعی که رشد اقتصادی بالایی وجود دارد، مردم از رفاه مناسبی نیز برخوردار هستند؟
بله، باز هم معمولاً تاثیر سطح رفاه ذهنی بر رشد اقتصادی مثبت است. اما ممکن است رفاه ذهنی بر رشد اقتصادی تاثیر داشته باشد اما لزوماً رشد اقتصادی بالا به افزایش رفاه ذهنی منجر نخواهد شد. این نکتهای است که جزو عوامل بیرونی در محاسبات رشد اقتصادی در نظر گرفته نمیشود. در همان گزارش اکونومیست (که عنوان کردم) در مورد اقتصاد شادکامی در ماه رمضان به این نکته اشاره شده بود. در حال حاضر اکثر شرکتهای اقتصادی به این مساله توجه دارند و به هر نحو میخواهند سطح رضایت معنوی کارکنان را در محیط کار بالا ببرند چون بر کارایی شرکت تاثیر میگذارد.
اساساً میتوان اضافه کرد که رشد اقتصادی علت اصلی برآمدن دولت رفاه بود. اما هر چقدر دولت رفاه گستردهتر شده دست و پای رشد اقتصادی را بسته و الان تقریباً در دولت رفاهیهای توسعهیافته دنبال راهی برای عقبنشینی میگردند. به عبارت دیگر، وضعیت برای برخی به نحوی است که رشد اقتصادی پایدار مستلزم کاهش هزینههای دولتی است در غیراین صورت دولت نمیتواند با کاهش مالیات انگیزه سرمایهگذاری را افزایش دهد. لذا از یک جایی به بعد، که در دولت رفاهیهای توسعهیافته محقق شده، رشد اقتصادی پایدار مستلزم کاستن از هزینههای رفاهی است.
برخی از یافتهها حاکی از آن است که شادکامی به جایگاه نسبی افراد در جامعه بستگی دارد، چرا باید جایگاه فرد در جامعه بر رضایت او از زندگی اثرگذار باشد؟
همانطور که توضیح دادم این حرف کاملاً درست است. هم کشورهای در حال توسعه و هم توسعهیافته در جهان جدید، با خلأ رضایت از زندگی یا کیفیت زندگی روبهرو هستند. کشورهای در حال توسعه رفاه خود را با توسعهیافتهها مقایسه میکنند، چون از جایگاه نابرابرتری برخوردار هستند. اما وضع بد رفاهی کشورهای در حال توسعه و بهویژه برخی کشورهای فقیر آفریقایی در سطح رفاه ذهنی یا احساس شادکامی مردم کشورهای توسعهیافته تاثیر منفی دارد. به هرحال، این نشان میدهد ما در جهانی زندگی نمیکنیم که بتوانیم نسبت به حال دیگران بیتفاوت باشیم چه این دیگران بهتر از ما زندگی کنند چه بدتر از ما. به علاوه، در درون هر جامعه هم این جایگاه نسبی بر میزان شادکامی یا رفاه ذهنی موثر است. علت اینکه چرا افرادی که در جایگاه پایین در جامعه قرار دارند احساس رضایت از زندگیشان کمتر است این است که فرد انتظار دارد جایگاهش در جامعه تغییر کند. در اصل ادراک فرد از پذیرش موقعیت اجتماعیاش نیست و
دیگر درکی بسته از قشربندی اجتماعی ندارد، مانند افراد در کاستهای اجتماعی که در هند وجود دارد نیست که جایگاهش را بپذیرد، بلکه بر عکس جایگاه خودش را نمیپذیرد و انتظار ترقی دارد.
آیا رابطه درآمد سرانه با رفاه در کشورهای پیشرفته یا در حال پیشرفت تفاوت دارد؟ این تفاوت ناشی از چیست؟
درآمد سرانه شاخص کلی برای رفاه است و میزان رفاه به ماهیت نظام رفاهی که چگونه این درآمدها را بازتوزیع میکند مربوط است. البته مسلم است که هر چه این کیک بزرگتر باشد سهم هر فرد بیشتر است، اما اگر تقسیم کیک بهخوبی صورت نگیرد، نه کیک بزرگتر خواهد شد و نه خوب تقسیم خواهد شد. مثلاً در مورد نیازهای احساسشده، برخی مواقع اگر بخواهید منصفانه کیک را تقسیم کنید باید به هرکس بر حسب نیازش تخصیص دهید. بر همین اساس لازم است برخی خدمات اساسی را که معلولان به آن نیاز دارند ارائه کنید، حتی اگر برای تامین هزینهاش مجبور باشید سهم بیشتری از کیک را به آنها بدهید. اینجا همان اساس فلسفی رفاه مطرح میشود که ممکن است بین جوامع متفاوت باشد.
اصولاً شناخت عوامل موثر بر رفاه از طریق تجزیه و تحلیل دادههای رفاه ذهنی چه فوایدی دارد؟
اگر به فلسفه تاسیس دولتهای رفاهی نگاه کنید فایده شناخت عوامل موثر بر رفاه و تجزیه و تحلیل موقعیت رفاهی را بیشتر درک میکنیم. این دولتها اولاً مکمل تاسیس دولت-ملتهای مدرن هستند که دو وظیفه اصلی دارند. نخست، تامین نیازهای رفاهی افراد و دوم، تامین امنیت ملی. در بعد کلان، جهان بعد از جنگ جهانی به این نتیجه رسیده که کاهش نابرابری اجتماعی تامینکننده صلح اجتماعی است، یعنی هر برنامه رفاهی که نابرابری اجتماعی را کاهش دهد انسجام اجتماعی را افزایش میدهد. لذا هدف هر سیاست اجتماعی، چه سیاست تامین اجتماعی، چه مسکن یا بهداشت و آموزش افزایش همبستگی اجتماعی است که ضامن صلح اجتماعی بین گروههای مختلف اجتماعی است. هیچ گروه اجتماعی، بهویژه صاحبان درآمدهای بالا، نمیتوانند نسبت به وضع رفاهی سایر گروهها بیتفاوت باشند. برای همین هم شما بیشتر افراد گروههای متوسط را میبینید که سازمان غیردولتی درست میکنند تا از درد و آلام همنوعانشان کم کنند. این عمل خود نوعی ضامن همبستگی اجتماعی است. بنابراین شناخت عوامل موثر بر
رفاه توانایی ما را برای رسیدن به این اهداف بیشتر میکند.
جایگاه ایران از نظر شاخص رضایت از زندگی نسبت به سایر کشورها چگونه است و از نظر شما چه عواملی در ایران در خصوص رضایت از زندگی نقش مهمتری را ایفا میکند؟
اگر شاخص رضایت از زندگی را یکی از مهمترین شاخصهای رفاه ذهنی یا شادکامی بدانیم این احساس رضایت در مقایسه با کشورهای منطقه جایگاه بالاتری دارد، چون سطح نیازهای فیزیکی و امنیتی مردم نسبت به سایر کشورهای منطقه بالاتر است. به عبارت دیگر، اگر نیاز نسبی یا مقایسهای مردم را سنجش کنیم این نیاز پایین است اما در مقایسه با کشورهای توسعهیافته احساس نیاز نسبی به مراتب در سطح بالاتری قرار دارد. اما اگر در همین طبقهبندی مازلو نگاه کنیم سطوح بالاتر نیازها، یعنی سطح نیازهای اجتماعی، عزت، اعتبار و از همه مهمتر سطح خودشکوفایی شامل آزادیهای فردی و اجتماعی، که رضایت از زندگی را مشخص میکند، در حال حاضر بالا نیست. همچنین شاخصهای متعددی که از وضع سرمایه اجتماعی، و آسیبهای مختلف اجتماعی گزارش میشود، اثبات میکند که سطح رضایت از زندگی نمیتواند چندان رضایتبخش باشد، چه در میان گروههای بالای درآمدی که رفاه مادی بهتری دارند و چه گروههای پایین درآمدی
که فقر نسبی بیشتری دارند.
آیا میتوان امیدوار بود که در کوتاهمدت با افزایش درآمدهای نفتی به دلیل لغو تحریمها، سطح رفاه نیز در کشور دستخوش تغییر شود؟
همانطور که پیشتر هم عرض کردم افزایش درآمدهای نفتی هنگامی سطح رفاه را تحتتاثیر قرار میدهد که مکانیسم توزیع مجدد درآمدها خوب کار کند. وقتی شما بخش زیادی از درآمدهای نفتی را بدون تبعیض بین همه مردم تقسیم میکنید پیامدش افزایش سطح رفاه نخواهد بود چون بهطور برابر، بر اساس هر اصل رفاهی که جامعه میپسندد -یعنی بر اساس اصل انصاف، یا نیازمندی یا سطح رفاه ذهنی و شادکامی- تقسیم نشده است. اما اگر تدابیری بیندیشیم که درآمدهای نفتی رفاه اجتماعی را افزایش دهند بازهم این به معنی رفاه ذهنی نیست. همانطور که هر فرد اگر از ماهیت کار و درآمدی که بهدست میآورد احساس رضایت کند در کیفیت زندگی او موثر است، چون نفت یک ثروت طبیعی و سرمایهبر است که تا کاربر، یعنی نیروی بومی نقش موثری در تولید آن نداشته باشد بهدرستی نمیتوان مطمئن بود درآمد آن احساس شادکامی ایجاد کند مگر اینکه تبدیل به ثروت واقعی شود.
دیدگاه تان را بنویسید