تاریخ انتشار:
گزارش میدانی از محله اسلام آباد تهران
کاخ و کوخ
افت منطقه اسلامآباد از شمال به جنوب در امتداد رودخانه کن، یکدست نیست. وجه تمایز بخشهای مختلف این منطقه البته چندان پررنگ نیست اما گاه قدمت بناها و گاه امکانات منطقهای به نسبت منطقهای دیگر بیشتر است. در فاصلهای یک تا دو کیلومتری از اسلامآباد شمالی، خانهها روی تپههای مشرف به سعادتآباد روییده است.
در قلب «پایتخت» خانه کرده باشی و فرزندت از تحصیل باز بماند؟ در قلب تهران، آنجا که اعیاننشین است؛ نه در جنوب و نه در حاشیه... به دوردست خیره میشود و گویی صحنهای هولناک در برابر دیدگانش زنده میشود. میخواهد بگوید چرا کودکش را به مدرسه نفرستاده است. از روزی میگوید که بولدوزر شهرداری به جان آشیانهاش افتاده و تمام زندگیاش، اسباب خانهاش را با خود برده است. او حالا در آلونکی روزگار میگذراند که سقفاش نورگیر خوبی دارد و البته به شکنندگی ایرانیت است. حکایت این زن، برای اهالی اسلامآباد بالا و پایین حکایتی تکراری است. کابوس بولدوزر و تخریب و نیروی انتظامی، تراژدی سکونتگاههای غیررسمی.
موضوع «سکونتگاههای غیررسمی» از آن دست سوژههایی است که انگار دیگر نخنما شده. در طول سالهای گذشته نهتنها دستمایه نگارش گزارشها و اخبار بیشماری در رسانهها بوده که نگاه کارشناسان و صاحبنظران حوزه علوم اجتماعی بسیاری را نیز به خود دیده است. اما خبری که حدود دو هفته پیش به نقل از معاون وزیر راه و شهرسازی، به رسانهها راه یافت بار دیگر این معضل اجتماعی را در کانون توجه قرار داد. «مجید کیانپور» به خبرگزاری ایسنا گفته است که جمعیت سکونتگاههای غیررسمی کشور به بیش از پنج میلیون و 900هزار نفر میرسد. این آمار اگرچه به خودی خود تاملبرانگیز به نظر میرسد، اما اهمیت این خبر زمانی دوچندان میشود که بدانیم آمارهای واقعی اغلب دو تا سه برابر آمارهای رسمی است. با پذیرفتن این فرضیه، در خوشبینانهترین حالت، حدود
10درصد از جمعیت ایران در این نوع سکونتگاهها سکنی دارند. سکونت در بافتی در درون یا خارج از محدوده قانونی شهر که گویی از چشم نهادهای نظارتی و خدماتی نیز پنهان مانده است. «خاکسفید»، «باقرشهر»، «جوانمرد قصاب»، «شهرک طالقانی»، «حلبشهر تهرانپارس» تعدادی از همین سکونتگاههای غیررسمی هستند که تهران را احاطه کردهاند. اما «اسلامآباد» حکایت دیگری دارد.
وصلهای ناجور که به محلههای مرفهنشین شمال تهران تنه میزند و حتی از کمترین داشتههای یک روستا هم محروم بوده است. از مسیر شمال به جنوب اتوبان چمران که عبور کنی، نرسیده به پل مدیریت زیر درختهای توت و چنار سر بهفلک کشیده پنهان شده. از شمال اما به شهرک آتیساز منتهی است. بلوار فرهنگ و منطقه ایرانزمین نیز آن را از غرب احاطه کرده است. اما نه خانههای آجری و آلونکهایش به برجهای آتیساز میآید و نه حتی شباهتی میان مردمان این منطقه و ساکنان مناطق مشرف به این سکونتگاه وجود دارد. یکی از ملایر آمده و دیگری از ارومیه. اینجا مهاجرانی هم از کرمانشاه و اردبیل دارد. مانند همان زنی که تمام رویاهایش را به چنگال بولدوزرهای شهرداری سپرد. اعتماد میکند و برای لحظاتی پذیرای من و عکاس نشریه در حیاط خانهاش میشود. میگوید 27ساله است و در 18سالگی با مردش به تهران آمده و زندگی مشترک خود را در یکی از همین آلونکها شروع کرده است. از شغل همسرش میپرسم و او
پاسخ میدهد: «ضایعات جمع میکند». میگوید سال گذشته ساخت خانهشان که تمام شد شهرداری آمد و آن را خراب کرد. اما آنگونه که او بازگو میکند، شهرداری به تخریب این خانه بسنده نکرده و اسباب زندگی آنان را نیز با کامیون برده است. پس از آن حادثه ناگزیر به خانهای استیجاری پناه آوردهاند. این را هم میگوید که 10 میلیون تومان ودیعه پرداختهاند و ماهانه 300 هزار تومان نیز اجاره میپردازند. از امکاناتش میپرسم میگوید، تنها دو سال است که گاز به این منطقه آمده و تا دو سال پیش سوخت آنان نفت بوده است. دغدغه او اما لولهکشی گاز و تیر چراغ برق و آسفالت نداشته کوچه پسکوچههای اینجا و حتی نبود مدرسه نیست. میگوید پسرک را چند کیلومتر آن سوتر در مدرسهای در میدان کاج سعادتآباد ثبت نام کرده. این را هم میگوید که اگر شهرداری آنان را بیخانمان نکرده بود، کودکش یک سال از تحصیل باز نمیماند. به فرزندش که روی دوچرخه نشسته چشم میدوزد و لابهلای درد دلهایش این را بر زبان میآورد که نگران آینده اوست...
آثار تبلیغات انتخابات 24 خرداد ماه هنوز روی دیوارهای این محله جا مانده است. اسکلتهای تیرهای چراغ برق امکانات تازه این محله است؛ آنقدر تازه که هنوز فاقد برق و روشناییاند. البته این تنها نشانههای ردپای شهرداری در این منطقه نیست. تابلوهایی با آرم شهرداری تهران که نام کوچهها بر آن حک شده نیز یکی دیگر از این نشانههاست. گویی ساکنان این منطقه پس از نیمقرن سکونت، مدیریت شهری را تسلیم خواستههای خود کردهاند. آنچنان که این نهاد پس از سالها به صرافت افتاده است که دستکم، شبها روشنایی این محله را تامین کند.
گفته میشود اهالی محله از سال 1346 با خرید زمینهای آن با سند عادی اقدام به ساخت بنا کردهاند و اکنون جمعیت آن چنان رشد کرده است که به حدود شش هزار نفر میرسد. قبل از انقلاب نام این محله با توجه به این که اراضی آن مربوط به ده ونک بود «سرآسیاب» یا «باغچال ونک» نامیده میشد؛ اما پس از انقلاب اسلامی، مردم نام محله را به «اسلامآباد» تغییر دادند و با احداث بزرگراه نیایش نام محله به «شهرک نیایش» تغییر کرد. به دلیل آنکه محله اسلامآباد یا نیایش در حریم رودخانه قرار دارد شهرداری اجازه ساخت و ساز به اهالی آن را نمیدهد. اما وقتی اعضای شورایاری این محله در سال 1391 شکایت خود را به شورای شهر تهران بردند مدعی شدند که ساختمانها، مجتمعها و چندین برج با مجوز شهرداری در نزدیکترین مکان به رودخانه که کاملاً در خارج از محدوده است ساخته شده یا در حال احداث است. آنها همچنین ادعا میکنند شهرداری با احداث خیابانی به نام فرهنگ عملاً محله ما را به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم کرده است. به یک قسمت اجازه ساخت داده و آباد کرده است و به بخش دوم اجازه ساخت حتی یک طبقه روی خانه خود را نمیدهد و در نتیجه باعث بروز نوسان قیمت زمین در
این منطقه شده و زیان اهالی این منطقه را سبب شده است. انتظار آنان این است که یا شهرداری مجوز ساخت بناهای شهرک را صادر کند یا بناهای شهرک را به قیمت روز و به قیمت بناهای اطراف شهرک نیایش خریداری کند. اما خواسته دیگر اهالی این منطقه ساخت یک درمانگاه پزشکی و کیوسک پلیس برای تامین امنیت است.
***
ظهر است و آفتاب سوزان واپسین روزهای تیرماه، اهالی اسلامآباد بالا را به اندرونی رانده است؛ اسلامآباد بالا، اسلامآباد پایین؛ اهالی، این دو منطقه را با این نامها میخوانند. سکوت حکمفرماست، اگر صدای بم کولرهای آبی را نشنیده بگیریم، زیر این تیغ آفتاب جز ما و معتادان ژندهپوش که با کیسههایی در دست در جست و جوی توشهای هستند، کس دیگری در کوچه نیست. اما وقتی میپرسیم، امنیت؟ میگویند برقرار است. امنیت از نگاه آنان یعنی کفشهایت را بیرون در ورودی بگذاری و آسودهخاطر باشی که دزدی در کار نیست. اینجا همه با هم خویشاوندند. این را یکی از اهالی میگوید: «اهالی اینجا لرند؛ بروجردی و ملایری و تعدادی هم آذری هستند.» او درباره بالا بودن امنیت این منطقه هم چنین استدلالی دارد: «شاید به این دلیل که فیلمهای خطرناک را اینجا میسازند، کمی غلطانداز باشد اما ساکنان اینجا آدمهای بدی نیستند.» و میگوید حدود 20 سال است که در این منطقه سکونت دارد و روایت او از شکلگیری این منطقه مسکونی غیررسمی چنین است: «زمینهای این منطقه متعلق به ملاک بزرگی به نام سیدمهدی ونکی بوده است.» او فوت میکند و این اراضی توسط فرزندانش به فروش میرود.
او سپس اینگونه ادامه میدهد: «خرید این زمینها به این شکل بوده است که برای مثال، فرزندان ونکی 100 متر زمین را به فردی فروختهاند و این فرد علاوه بر آن 100 متر،100 متر دیگر را هم تصاحب کرده است.»
او از دورهای یاد میکند که شهرداری حاضر شده است با ساکنان این منطقه پای میز معامله بنشیند: «شهرداری میخواست این زمینها را متری 5/3 میلیون تومان خریداری کند؛ اما به دلیل هزینه بالایی که اجرای این طرح داشت، منصرف شد.» او این را هم میگوید که قیمت زمین در این محدوده 3 تا 5/3 میلیون تومان است و اگر کسی خریدار باشد، زمین با قیمت هر متر 700 تا 800 هزار تومان هم میتواند پیدا کند.
***
بافت منطقه اسلامآباد از شمال به جنوب در امتداد رودخانه کن، یکدست نیست. وجه تمایز بخشهای مختلف این منطقه البته چندان پررنگ نیست اما گاه قدمت بناها و گاه امکانات منطقهای به نسبت منطقهای دیگر بیشتر است. در فاصلهای یک تا دو کیلومتری از اسلامآباد شمالی، خانهها روی تپههای مشرف به سعادتآباد روییده است. اهالی این منطقه بیشتر مهاجرانی از الموت قزوین هستند. در میان الموتیها، تعدادی کرد و گروهی آذریزبان هم در آن سکونت دارند. این منطقه حتی از ترکمن صحرا هم مهاجر دارد. از اصلیت مردمانش که بگذریم، اینجا هم قاعده همان است؛ املاک و اراضی سند ندارند. زمینها فاقد سند هستند و هر جا که برای کشت و زرع مناسب بوده خانوادهها محصولات کشاورزی مورد نیاز خود را از قبیل کدو، بادمجان و گوجه فرنگی کاشتهاند. آشفتهبازاری است در این منطقه. کشت بادمجان در زمین مجانی و قولنامهای در حالی است که اندکی آن سوتر آنجا که محدوده سعادتآباد و شهرک غرب آغاز میشود، هر متر آپارتمان و زمین با قیمتی بیش از هفت میلیون تومان معامله میشود.
حالا دیگر پایان راه است؛ اسلامآباد جنوبی. در نگاه نخست، باغهایش خودنمایی میکنند. البته نه از آن رو که زیبا به نظر میرسند. نوع حصاری که برای این باغها تعیین شده جلب توجه میکند. پوششی نامنظم از هر آنچه که حصاری پیرامون این محدوده ایجاد کند؛ از در چوبی خانگی تا در اتومبیل اوراقشده. باغها اما وسعت اندکی دارند و بیشتر به باغچه شبیهاند. در همین حد که چند درخت گردو یا شاهتوت را در خود جای داده باشد یا مامنی باشد برای مصرف مواد مخدر. هنگام تردد دستگیرم میشود، شهرداری نظارت سفت و سختی برای جلوگیری از ساخت و ساز در این مناطق اعمال میکند. نگهبانانی در مبادی ورودی این محله ایستادهاند و از تردد محمولههای حاوی سیمان و آجر ممانعت میکنند. خبر دیگر اینکه نرخ اجاره این خانههای بدون سند و قولنامهای، بین300 تا500 هزار تومان در نوسان است. با ودیعه کمتر از 15میلیون تومان هم معاملهای انجام نمیشود. بازار خرید و فروش اما رونقی ندارد.
زنی از اهالی این منطقه میگوید: «قیمت ملک بالاست؛ اینجا کسی خانه نمیفروشد. شنیدهایم، شهرداری میخواهد این زمینها را با قیمت پنج تا شش میلیون تومان بخرد. قرار شده شهرداری سند این املاک را بدهد. در این صورت هم میتوانیم آن را بکوبیم و از نو بسازیم یا به شهرداری بفروشیم...» کرد است، کرد کرمانشاه. میگوید، 32 سال است که در این محله ساکن است. دلیل آمدنش به این محله را میپرسم و او اینگونه پاسخ میدهد: «شوهرم مریض بود. مدام در رفت و آمد بودیم. میآوردیمش دکتر. نمیدانم چه شد که ماندگار شدیم. بچهها هم یکییکی دانشجو شدند. حالا 32 سال است که آمدهایم تهران.» میگوید از همان زمان که ساکن اینجا شده، برق و روشنایی خانهاش به راه بوده؛ اما توضیح میدهد که لولهکشی آب و گاز حدود 15 سال پیش به این منطقه آمده است. میپرسم او هم از این باغها دارد؟ میگوید: «این باغها را خودمان درست کردیم. زمینش مال دولت است. ولی درختهایش مال ماست. کلیدش دست خودمان است. 32 سال است که به دورش میچرخیم. پارسال یک میلیون و50 هزار تومان دادیم برایش چاه کندیم.» ادامه میدهد: «فکر میکنید این باغ به همین آسانی باغ شده؟ زمنیش همسطح
رودخانه بود. کلی خاک با فرغون و ماشین آوردیم تا سطحش بالا بیاید. درختهایش را نگاه کن همین درخت 27 سال سن دارد. چند سال پیش 100 هزار تومان دادیم و 10درخت گردو برای این باغ خریدیم. ما روی این درختها زحمت کشیدهایم.»
میگوید: «باغهای دیگر را میبینی؟ بالاشهریها، پولدارها میآیند در این باغها خودشان را میسازند و میروند. پلیس هم هر از گاهی میآید تا زهرچشمی بگیرد. اگرنه اینجا معتاد ندارد.»
دیدگاه تان را بنویسید