روایتی بر آنچه در طول سه دهه بر متولدین دهه ۶۰ گذشته است
مصائب نسل فراموششده
نیازی به نشان و اشاره نیست. حتی نیازی نیست به مشکلاتشان اشاره شود. همین که گفته میشود «نسل سوخته»، متولدین دهه ۶۰ در پس آن تداعی میشود.
نیازی به نشان و اشاره نیست. حتی نیازی نیست به مشکلاتشان اشاره شود. همین که گفته میشود «نسل سوخته»، متولدین دهه 60 در پس آن تداعی میشود. نسلی که هم آن را سوخته میدانند و هم در رسیدن به یک زندگی حداقلی، همیشه تنها بوده است. نسل سوخته حالا بعد از هشت سال مشکلات اقتصادی، پشت خمیدهتری هم دارد. آنهایی که پشت درهای بازار کار ماندند، افسرده شدند و آنهایی که وارد آن شدند، هر روز برای گرفتن سهم خود از این بازار، جنگیدند. این سوختگی نسل حالا به صحبتهای مشاور رئیسجمهور هم رسیده تا مشخص شود بحران دهه شصتیها جدیتر از آن است که تنها خودشان یاد مصائبشان باشند. مسعود نیلی اولین کسی است که بعد از بحران هشتساله اقتصادی، پای دهه شصتیها را به میان آورده تا مشخص شود این بحران هشتساله خود را در کدام نسل نشان داده است. بحرانی که نیلی برای دهه شصتیها میگوید، 950 میلیارد دلار درآمد ارزی دو دولت قبل است که آنطور که باید، از آن استفاده نشده است. آنطور که نیلی گفته، دولت قبل میتوانست با این میزان درآمد، زندگی بهتری برای نسل سوخته یا همان دهه شصتیها ایجاد کند اما به کلی این فرصت را از دست داد. همین هم سبب شد تا بخشی
از این افراد وارد بازار کار نشوند و افسرده یا معتاد شوند. نکتهای که مشاور رئیسجمهور به عنوان دغدغه دولت بیان کرده، نشت یافتن مصائب اقتصادی به حوزههای اجتماعی است. درست مانند پنج میلیون دختر مجردی که به دلیل شوک بزرگ جمعیتی دهه 60، حالا با مشکلات ازدواج و مسکن روبهرو هستند. اما مسائلی که نیلی به آن اشاره کرده، تنها بخشی از مصائب اجتماعی این نسل است. متولدان دهه 60، مشکلاتشان را هم در هر دهه با خود به دهه بعد میبرند. همین هم میشود که هر 10 سال، معضلات تازهتری را به جان میخرند. جالبتر آنکه، بعد از گذر همین دهه شصتیها، دیگر همان اندک امکانات ایجادشده به کار نمیآید که شاید بخش اعظم آن به دلیل جمعیت بالایشان باشد. سیاستهایی که به مقتضیات سیاستهای آن زمان، حالا در هر دهه، تاثیرش را روی این نسل نشان میدهد.
دهه 60؛ تولد یک نسل مصیبتزده
شلوارهای پاچهگشاد و موهای بلند، عینکهای درشت و سیگارهای اشنو؛ دهه شصتیها نه فقط در ظاهر که در بنیان حوادث آن زمان، همیشه متفاوت بودند. نسلی که درست در میان همین مشخصات بیرونی متولد شدند، زندگیشان را با جنگی شروع کردند که نتیجهاش استفاده بیشتر از سرمایه اجتماعی بود و صدالبته سختیهای بیشتری داشت. تولد در دههای که اشتراک مردم، در همان صفهای طویل کوپن بیشتر میشد. در یافتن نفت و کالاهایی که نایاب شده بود. دهه شصتیها در دورهای چشم به دنیا گشودند که مردماش یک بهانه و هدف مشترک داشتند. تمام تلاششان این بود که از کشور خود دفاع کنند. برای این کار همه نوع شراکتی را قبول میکردند. شراکت در شنیدن آژیر سفید و وضعیت قرمز. شراکت در دویدن برای بقا. برای رسیدن به یک سرپناه و زنده ماندن. جمع شدن دورهم و صحبت از مشکلاتی که هشت سال ادامه داشت و دهه شصتیها خوب آن را درک کردند. همان سرپناهها هم بهانهای برای نزدیکتر شدنشان بود. بیشتر بودن اشتراک مردمی که یک موضوع مشترک به نام دفاع از میهن را در مقابل داشتند، آنها را کنار هم قرار داده بود. مردمی که
برای داشتن فرزند بیشتر تشویق شده بودند و در مشکلات اقتصادی هم شریک شده بودند. صحبتها حول کمکرسانی به آنهایی بود که دفاع میکردند و همین صحبتها بهانهای برای نزدیک شدن بیشتر مردم شده بود. یکی محصول مرغهای خود را اهدا میکرد و دیگری روی چراغ نفتی غذا میپخت تا در وضعیت قرمز و میان زیرزمینهای تاریک، لقمهای برای دیگران مهیا کند.
ضرباهنگ حرفهایشان، مقاومت بود. چیزی که جلو میبردشان، قوت روغن نباتیهای توی حلب نبود. همین اشتراک در مقاومت بود که همهشان را گوش به خبرهای درآمده از رادیوی کوچک روی طاقچه میکرد. گوشها بیدارتر بود. خیلیها تلویزیون سیاه و سفید هم نداشتند. پیچ رادیو را میچرخاندند تا به جای موج رادیو، چشمشان را بدوزند به بخار درآمده از کتری حلبی روی علاءالدین و گوششان به خبرهای تازه باشد. گوش به زنگ شنیدن خبری تازه و آسایشی اندک بودند که هشت سال ادامه یافت و دوام آوردند. جمعیتی که میان همین خوشیها و ناخوشیها پا به دنیا گذاشتند، دنیا را با سفره قلمکار و گرمای کرسی تجربه کردند و ناخوشیهایش را با دود تیر و بهمن شناختند. چشمشان با صدای آژیر باز شد و کامشان را به طعم کمبود پوشک و شیرخشک باز کردند. آرام قد کشیدند تا جنگ و بعد از آن را تجربه کنند. دهه شصتی حالا کودکی بود که خود را آماده رفتن به مدرسه میکرد تا وارد دهه جدید زندگیاش شود.
دهه 70؛ رقابت در میزهای تنگ مدرسه
کودکی که با مشکلات پوشک و نفت و شیرخشک چشم باز کرده بود حالا کنار همسن و سالهایش، پشت نیمکت نشسته بود. گاهی تا چهار نفر هم پشت همان یک نیمکت مینشستند. بحران جمعیت هم حالا به مشکلات اضافه شده بود. روی بیشتر کالاها جمله «فرزند کمتر، زندگی بهتر» نشسته بود تا جلوی جمعیت بیشتر گرفته شود. خانوادهها اما چندفرزنده بودند و مساله تامین شیرخشک حالا جایش را به ثبتنام در مدارسی داده بود که در دو نیمروز، دانشآموزانش به سختی کنار هم مینشستند تا آموزش را پشت نیمکتهای تنگ و رنگ و رورفته تجربه کنند. حالا جنگ تمام شده بود و جنگشان برای آموزش ادامه داشت. بحران تازه، بحران آموزش در مدارس بود. بحران یادگیری و رقابت برای سازندگی. تب و تاب رشتههای مهندسی و پزشکی هم از همان سالها به جان دهه شصتیها افتاد. سررشتهاش به مدرسهها هم افتاده بود و تلاش برای تحصیل در رشتههای ریاضی و تجربی لابد بهانهای شده بود برای بهتر بودن. برای رسیدن به نقطهای که دیگر نگران آژیر قرمز و سفید نباشند. گریه خیلیهایشان در دهه قبل با همین آژیرها ساکت میشد. حالا مداد از
دستشان درنمیآمد. مشقهای طولانی که از همان مدرسههای شلوغ برآمده بود و برجستگیاش را روی انگشت میانی دهه شصتیها نشان میداد.
مشق زندگی بهتر و رقابت میان دکتر و مهندسهایی که هنوز در مدرسه مانده بودند. نشستن در مدارسی که خیلیها میگویند بعد از گذر دهه شصتیها باید آن را بدون استفاده خواند. خیل عظیم مدارسی که بیشترشان هم به برکت وضع مالی مشترکشان، دولتی بود. همین مدارس بود که در دهههای بعد جای خود را به ظرفیتهایی برای دانشگاه میداد و عملاً به درد نسل تازهتر هم نمیخورد. همین هم شد که در دهههای بعد، مدارس بیشتر خصوصی شد تا جای نیمکتهای چهارنفره را تک یا دو دانشآموز پر کنند. بوی کلاسهایی که نفسهای دمکرده پر کرده بودش حالا نسیم خنکی گرفته بود و با نسل بعد خلوتتر شده بود.
ارتباط دهه شصتیها با مدرسه اما متفاوت بود. بیشتر تربیتشان هم بر عهده مدرسه افتاده بود. تعارض چندانی هم میان خانواده و مدرسه نبود. خانواده در کل مسوولیت تربیتی را بر عهده مدرسه گذاشته بود. شاید همین مساله هم عامل ایجاد خاطراتی مشترک میان دهه شصتیها شده است. خاطراتی که بسیاریشان تلخ است و بازهم این نسل اصرار به تکرار و بازگویی آن دارند. ترس از شبهای امتحان و زیر میز نشستنهایی که خاصیت جمعیت زیاد مدارس بود. کیفهایی که بین دانشآموزان گذاشته میشد و امتحانهایی که آن نسل از آن به سختترین آزمونها یاد میکنند. سختی آن اما به ذات خود اتفاق نبود. به سختگیری دهه شصتیها در پیشرفتی بود که هر روز انتظارش را میکشیدند. تنبیههایی که بهانهای برای درس خواندن و ترس از امتحان شده بود و در نسلهای بعد به کلی فراموش شد. اشتراک تجربه وضعیت خطر حالا جایش را به تکاپوی داخل مدرسه داده بود تا نسل آن روزها، روزهای بلوغ خود را میان قلم و کاغذ جستوجو کند.
نسل رسیده به پشت نیمکتها حالا با دو تفکر روبهرو بود. دو سبک نگرش که با آرام گرفتن اوضاع بعد از جنگ، بیشتر در میان مردم رواج پیدا کرده بود. عدهای هنوز به همان تفکرات دست اول بعد از جنگ چنگ زده بودند و عدهای دیگر به دنبال افکار بهروزتری بودند. برخی اعتقاد داشتند برای حفظ انقلابی که دو نسل را درگیر خود کرده بود، باید به همان آرمانها متوسل و برخی دیگر علاوه بر باور به حفظ آرمانها، موافق رشد اقتصادی بودند و راه آن را رونق کسب و کارهایی میدانستند که شاید خیلی برای گروه اول در اولویت نبود. توجه به سرمایه و پسانداز برای رسیدن به یک زندگی بهتر، قدری جای خود را به شبنشینیها و چراغ علاءالدین داده بود. چراغ علاءالدین حالا خاصیت معجزهگری خود را به دست مردمی داده بود که معتقد بودند باید برای یک جامعه بهتر، بهروز بود و مدرن. تقابل این سنت و مدرنیته هم بود که در نهایت دو گروه را از هم جدا کرد. اتحادی که کنار کرسی و زیرزمینهای در وضعیت قرمز شکل گرفته بود، قدری به تنوع افکار و رفتار رسیده بود. عدهای هنوز به زندگی درویشمسلک بعد از جنگ وفادار مانده بودند و عدهای دیگر رنوی زرد قناری را روشن میکردند و به
سفرهای گاه و بیگاه روی میآوردند. همین دوگانگی در سینما به عنوان یک تفریح دوباره یافته هم خود را نشان میداد. فیلمهایی مانند آژانس شیشهای که بنیادگرایانه بود و نهیبی برای بازگشت به اتحاد زمان جنگ میزند و فیلمهای دیگری که برخیشان برای اولین بار چهره کلوزآپ زنان را نشان میداد. بحران حالا دیگر مشکل تامین نفت و کوپن نبود. بحران دوگانگی ایجادشده و قد کشیدن دهه شصتیها در کوران این تضاد بود. نسلی که حالا جوان شده بود و جمعیت آن سالها را هم جوان کرده بود. بحران آگاهی به نسلی که قدری خود را پیدا کرده بود و میان دو هدف و دو تمایل متضاد گیر افتاده بود و خود را برای ورود به دانشگاه آماده میکرد.
دهه 80؛ غول دانشگاه و فرصتهای از دسترفته
اتصال دهه شصتیها به بحران در هر دهه خود را به یک شیوه متفاوت نشان میداد. بحران پوشک و مدرسه حالا به پشت درهای کنکور رسیده بود. تب و تابی که گره آن در مدرسه و رقابتهای تند شکل گرفته بود، میان رشتههای مهندسی و پزشکی مانده بود و خیل عظیم دهه شصتیها را روانه کنکور میکرد. غول کنکور که در اواخر این دهه قدری تب و تاب آن فروکش کرد، برای دهه شصتیها به مساله حیثیتی تبدیل شده بود. ظهور و بروز موسسات کنکور که هر کدام شعار و وعده خاصی را میدادند، به این تب و تاب دامن میزد. تب کنکور در حد کمال خود بود. کسی به کم قانع نبود. متقاضیان رشتههای علوم انسانی دنبال حقوق دانشگاه تهران بودند و تجربیها هم برای دندانپزشکی شهید بهشتی دندان تیز کرده بودند. کنکور به ابزاری برای تقابل نسل شصتیها و خانوادهها هم تبدیل شده بود. خیلیها زبان بیشتری برای بیان رشته دلخواه خود داشتند. دیدار خانوادهها از جلوی در مدارس به موسسات کنکور کشیده شده بود. در همین حین بود که دولتی بر سرکار آمد که اقبال بیشتری در کسب درآمدهای نفتی داشت. دولت نهم که در میانه دهه
80 بر سر کار آمد حالا به سمتی میرفت که رکورد کسب درآمدهای نفتی را به نام خود ثبت کند. همین مساله به درآمد 950 میلیارددلاری طی هشت سال منتهی شد تا همان شود که نیلی هشت سال بعد سخن از آن به میان آورد. یک دولت هشتساله که اصرار داشت مشکل مسکن را با طرحهای انبوه به نتیجه برساند. همین طرحها هم بود که تورم را در این دوره به نزدیک 50 درصد رساند. آنطور که مشاور رئیس دولت یازدهم هم به این دوره اشاره کرده، حجم عظیم درآمد حاصل از فروش نفت در این دوره نعمتی بود که دولت وقت از آن برای بهبود اوضاع دهه شصتیها بهره نبرد. فرصتی که شاید پایین آمدن قیمت نفت، امکان تکرار آن را کمتر کرده است. به همین خاطر هم هدایت چنین درآمدهایی به سمت اشتغال مولد میتوانست طی یک دهه خود را برای نسل جوانی که هرم جمعیت را به سمت خود خم کرده بود، نشان دهد. اما این اتفاق نیفتاد تا بحران دهه شصتیها در دهه 80 هم ادامه پیدا کند و این نسل بازهم مصائب تازهتری را به خود ببیند.
طبق آمار، درآمد 70 میلیارددلاری در اولین سال دولت نهم چیزی بود که تا سال 90 هم ادامه پیدا کرد و میتوانست فرصت مناسبی برای حل مشکلات دهه شصتیها باشد؛ نسلی که کمی بعد و در سال 90 با بحران جدیتر یعنی ازدواج و مسکن روبهرو شد و فرصتهای از دسترفته در دولت قبل بیشتر خود را نشان داد. نبود زمینه برای اشتغال در همین دوران بروز بیشتری داشت. دانشجویانی که حالا بعد از پشت سر گذاشتن غول کنکور، به فکر غول بازار کار بودند و خیلیهایشان فرصتی برای نشان دادن تواناییهای خود پیدا نمیکردند. نسلی که سهمشان در برنامه سوم توسعه بیشتر شد تا برنامهریزان به فکر آماده کردن شرایط ایجاد شغل آنها باشند. درآمدهای نفتی رشدیافته هم میتوانست پشتوانهای برای به سرانجام رسیدن برنامه ایجاد شغل باشد. با این حال، سهم دهه شصتیها از برنامه ایجاد شغل و مسکن تنها تورم دورقمی و افسارگسیختهای بود که حاصل سیاستهای پولی آن زمان بود. نتیجهای که قرار بود به نام ایجاد شغل برای دهه شصتیها باشد اما بهرهاش به آنها نرسید. ایران در آن زمان در میان کشورهایی قرار گرفت که به گفته خیلی از کارشناسان، تعدادشان به انگشتهای دست نمیرسد و وجه
مشترکشان تورم دورقمی است.
سهم بخشی از دهه شصتیها که به جای دانشگاه، مسیر بازار کار را انتخاب کرده بودند حالا میان رکورد واردات، گیر افتاده بود. گرههایی که دولت در آن زمان به دست خود ایجاد کرده بود کار را به جایی رساند که تعهدات دولت به پیمانکاران روزبهروز بیشتر و به همین میزان بدهیهای بیشتری هم ایجاد شود. همین مساله در نهایت دولت را از یک دولت بزرگ در درآمدهای نفتی به یک بدهکار بزرگ تبدیل کرد. بازار کار و تولید متاثر از این بدهکاری، اعتماد خود را به دولت از دست داد. محصول دههای که بیشترین درآمدهای ارزی را شاهد بود و در نهایت به دولتی بدهکار تبدیل شده بود، دور شدن بیشتر دهه شصتیها از بازار کار بود. بحران، حالا به نقطه جدیتری رسیده بود تا ماندن دهه شصتیها پشت وعدههای مسکن و شغل، از آنها یک فارغالتحصیل بیکار و کمانگیزه بسازد که دیگر برای رسیدن به یک درآمد اندک، نیاز به سرمایههای چند برابر داشتند. انگیزههایشان اما برخلاف سرمایههای مورد نیاز، کاملاً از بین رفته بود.
دهه 90؛ بحران مسکن و ازدواج
درست برخلاف دهه 80 که شاید اندک امیدی برای ایجاد شغل و مسکن دیده میشد، دهه 90 را باید اوج مشکلاتی دانست که دهه شصتیها با آن روبهرو شدند. دو سال اول آن، نتایج ریخت و پاش دولت خود را بیشتر نشان میداد و بعد از آن دولتی بر سر کار آمد که با خیل انبوه بدهی و مشکلات دولت قبل، روبهرو شده بود. خانهای که با سازندگی شروع شده و مسیری برای تکامل طی کرده بود حالا آنقدر به هم ریخته شده بود که فقط چند سال زمان لازم بود تا به وضعیت قبلی بازگردد. پایین آمدن قیمت نفت فرصت کسب دوباره درآمدهای نجومی نفت را از دولت جدید گرفت. طرحی که دولت قبل برای مسکن کلید زده بود به اندازهای باعث ایجاد بدهیهای مضاعف برای دولت شده بود که در دولت جدید به اولین طرحی تبدیل شد که دچار بازنگری شد تا شاید بار تورم ایجادشده از دولت جدید رخت ببندد. بار مشکلات اما از دوش دهه شصتیها برداشته نشد. جوانهایی که حالا مشکل تامین مسکن هم به مشکلات دیگر آن اضافه شده بود، مشکل دیگرشان ازدواج بود. اشتغال و مسکن دو قدم اصلی برای ازدواج بود و حالا هیچ کدام از این دو قدم برداشته نشده بود. دولت
یازدهم با خیل وعدههایی روبهرو شد که دولت قبل داده بود.
وعده تامین مسکن و اشتغال. اولی که با طرح مسکن شکستخورده دولت قبل روبهرو شد و دومی به مدد بیکار شدن 230 هزار نفر هیچ تکانی نخورد و رشد صفر درصدی را تجربه کرد. تولید به مدد تحریمهای تشدیدیافته در دولت قبل، راکد شده بود و رشد اقتصادی به کلی منفی شده بود. بحران تحصیل و اشتغال دهه 60 حالا جای خودش را به رنگینکمانی از مشکلات داده بود. بحرانی که حالا صدای دولت یازدهم را هم درآورده است تا به مدد آن برای اولین بار به صورت رسمی، دهه 60 را نسل سوخته بخوانند. نسلی که اولین تجربههایش از زندگی را در دههای تجربه کرد که جنگ موضوع اصلی آن بود. قد کشیدنش در دورانی بود که گرفتن نمره 20 را اوج بلوغ میدانست و حالا میان اشتغال و سقف نداشتهاش، معطل مانده بود. این درست همان چیزی است که مسعود نیلی مشاور رئیس دولت یازدهم به آن اشاره کرده است. بحرانی که نیلی از آن صحبت میکند، بحران تشدیدیافته طی چند دهه است که در دولت قبل بدتر هم شده است.
صحبتهای نیلی از پنج میلیون دختر بازمانده از ازدواج تداعیگر تلاشهایی است که دولت قبل برای خانهنشین شدن آنها داشت تا شاید تب و تاب مشکلات اشتغال آن زمان را قدری سامان دهد. خانهنشینیهایی که گاهی در قالب دورکاری بود و گاهی با اخراج در زمان مرخصی زایمان. با وجود این اما بازهم برنامه اشتغال دولت قبل به شکست منجر شد. نه فقط برای دختران مجرد و اشتغالی که مورد نیاز آنها بود که برای پسرانی که حالا خود را آماده یک زندگی جدید میکردند هم وضع به همین صورت بود. سهم آنها از درآمدهای میلیاردی دولت قبل، تنها عددهایی بود که اعلام میشد. به همین خاطر هم نیلی معتقد است دولت قبل زندگی دهه شصتیها را سیاه کرده است.
آنها فرصتهای بسیاری را برای مسکن، اشتغال و ازدواج از دست دادند که شاید به این سادگی جایگزین نشود. تحریمهایی که میتوانست به جای رکود، وضع تولید داخل را قدری با اتکا به سرمایه اجتماعی سامان دهد. این سرمایهها اما برخلاف دهه 60 که مردم را کنار هم گذاشته بود، هر کدام از دهه شصتیها را به یک سو انداخت. بحران مهاجرت که از دهه قبل آغاز شده بود در دوران دولت قبل بیشتر هم شد. جوانی که از زندگی وطنی خود نه شغل را دیده بود و نه مسکن، حالا طی چند سال زندگی در غربت به همه آنچه که میخواست رسیده بود. اعتماد دهه شصتیها به تصمیمسازان در دولت قبل به کمترین میزان خود رسید. خیلیها معتقدند این اعتماد اندک در آخرین دور انتخابات ریاستجمهوری قدری تازهتر شد تا امید رفته از دهه شصت، قدری جان دوباره بگیرد. میراثهای دولت قبل برای سکانداران یازدهم بسیار است. تعهداتی که دولت قبل برای نسل جوان داده بود و شعار خود را متمرکز بر جوانگرایی و تلاش برای بهبود وضعیت این بخش گذاشته بود، حالا به یک مسوولیت برای دولت یازدهم بدل شده است. میراثی که شاید بتوان آن را بزرگترین میراث دولت یازدهم از دهه قبل دانست.
... و نسل سوخته ادامه دارد ...
نگاهی به مصائبی که دهه شصتیها طی چهار دهه پشت سر گذاشتهاند نشان میدهد که انفجار جمعیتی در این نسل، گرههای بسیاری را به صورت تدریجی ایجاد کرده است. مشکلات تحصیل، دانشگاه، اشتغال یا مسکن اگر هم برای این نسل مرتفع شود، برای نسلهای بعد بینتیجه خواهد بود. خیلیها اینطور میگویند که بعد از رد شدن جمعیت دهه شصتیها از سن دانشگاه، بسیاری از استادان دانشگاهی بیکار شدند. ایجاد ظرفیتهای کاریابی یا تحصیل برای تنها یک نسل برای همه دولتها هزینههای بسیاری در پی دارد. چه آن زمان که مدارس دولتی دوشیفته، به یکباره خلوت شد و چه در مقطعی که دانشگاهها با این نسل پر و خالی میشدند، همه تحت تاثیر نسلی بود که نه قبل و نه بعد از آن، تکرار نشد. هم در مصیبتهایشان تنها بودند و هم در امکانات. نظام آموزشی برایشان بارها تغییر کرد و چه بسا این تغییرات تنها برای خود همین نسل بود و در سالهای بعد دوباره به نظام قبلی بازگشت.
با این حال، وعده برای نسل شصتیها بسیار است. یک زمان وعده مسکن داده میشود و یک زمان دیگر، اشتغال. یک زمان چشمشان به درآمدهای نفتی است و یک زمان دیگر به مذاکرات. امید شاید هیچ وقت بهطور کامل از زندگی دهه شصتیها پاک نشود اما اعتمادشان آرامآرام رنگ میبازد. از همین منظر هم باید گفت که دولت یازدهم راه سختی را پیش رو دارد. مصائبی که دولت گذشته از خود به یادگار گذاشته به اندازهای است که برای جبران آن، چند سال و شاید یک دهه زمان نیاز است. دهه شصتیها وارد دهه طلایی خود شدهاند. دههای که دولت میتواند با فراهم کردن شغل و مسکن، زندگیهای مجردی را به متاهلی تبدیل و آسیبهایی را که خود بارها به آن اشاره کرده است قدری کم کند. آسیب تنها در تجرد این نسل نیست. آسیب در سرخوردگی نسلی است که سالها به امید رسیدن، خود را دلگرم کرده است و دستش از درآمدهای دولت گذشته به کلی خالی است. دولت جدید آخرین زمان برای بازیابی این نسل را در اختیار دارد. زمانی برای باز کردن گرههای تولید و اشتغال و بازگشت فارغالتحصیلان بیکار به این بازار. زمانی برای کشیدن سقف، بالای سرشان و استفاده دوباره از سرمایه اجتماعی این نسل مصیبتزده. برای
نشاندن قلم میان انگشتهایی که مشکلاتی چون بیکاری و اعتیاد را مشق میکنند. برای بازیابی و تولیدی که بهرهاش سهم مشترک دولت با نسلی خواهد بود که آخرین جرعه امید خود را در کف انتخابات ریخت تا بگوید هنوز شاهرگهای حیاتیاش نبض دارد و امیدوار است. دولت یازدهم راه سختی را پیش رو دارد. راهی که در صورت باز شدن گرههای سیاسی و بینالمللی، میتواند شاهراهی برای بازگشت دهه شصتیها به پویایی باشد. بازگشت یک نسل که چند دهه است به کلی فراموش شده است؛ نسل سوخته دهه شصتیها.
دیدگاه تان را بنویسید