تاریخ انتشار:
واکاوی نگاه واشنگتن به نقش منطقهای ایران در گفتوگو با علیرضا اکبری
حیرانی راهبردی آمریکا
علیرضا اکبری، بنیانگذار موسسه پژوهشهای راهبردی تصمیم و دانشآموخته صلحسازی و حفظ صلح در گفتوگویی تفصیلی با هفتهنامه «تجارت فردا» به بررسی سخنان اخیر جان کری، وزیر امور خارجه آمریکا در بحرین پرداخت.
اخیراً جان کری وزیر خارجه آمریکا از ایران درخواست کرده است که برای خاتمه جنگ یمن و سوریه کمک کند. به نظر شما نگاه واشنگتن به نقش ایران در منطقه به چه صورت است و در واقع چه نقشی را برای ایران قائل است که چنین پیشنهادی را مطرح کرده است؟
پیش از هرچیز، بایستی سخنان وزیر خارجه ایالات متحده در منامه بحرین را بهطور کامل و با تمرکز بر محتوای آن در نظر داشته باشیم. جان کری در بخشی از اظهارات خود گفت: «برای اینکه بتوانیم به جنگ یمن و سوریه پایان دهیم، ایران باید آمریکا را کمک کند و راهی غیر از این نیست.» او افزود: «آمریکا و جامعه جهانی به تنهایی نمیتواند بدون کمک ایران پیشرفتی در مذاکرات صلح خاورمیانه داشته باشد.»
کری معتقد است: «ایران باید به جامعه جهانی ثابت کند که یکی از اعضای این جامعه است و باید در صلح و ثبات در منطقه خاورمیانه مشارکت فعال داشته باشد.»
ظاهر امر نشان میدهد که وزیر خارجه آمریکا از جمهوری اسلامی ایران، تقاضای کمک و مساعدت در حل بحرانها و جنگهای منطقه را دارد. اما در باطن و در حقیقت، او اولاً ایران را متهم به مداخله در ایجاد این بحرانها و جنگها کرده و در ثانی، ایران را به پذیرش و تمکین از روش و راهحل آمریکایی برای حل بحران، و خاتمه جنگ در سوریه، عراق و یمن دعوت کرده است.
آنچه مسلم است اینکه، رئیسجمهور ایالات متحده، شخصاً تمایل دارد که در ماههای پایانی حاکمیت خود، تحولی ماندگار در عرصه مناسبات بینالمللی آمریکا ایجاد کند.
ملاحظه میفرمایید که، جان کری در خلال همان سفر و در اظهارنظر دیگری، سیاست آمریکا در قبال سوریه را تکرار و خطاب به کشورهای ایران و روسیه اعلام کرد که تنها راه برقراری صلح، کنارهگیری اسد از قدرت است. او میگوید: «تحرکات ایران در منطقه نگرانکننده است. ایران باید اقدامات خود در تشدید درگیریها در منطقه را متوقف سازد.»
به این اظهارنظر کری نیز توجه بفرمایید، که در همان مصاحبه بیان شده: «در صورتی که ایران خواهان یافتن راهکاری سازنده برای پایان بحرانهای سوریه و یمن باشد، کشورهای حوزه خلیج فارس از نشستن تهران بر سر میز مذاکرات استقبال میکنند.» این یعنی، تعیین نوع همکاری ایران با ایالات متحده و تیم منطقهای آمریکا.
در واقع، اظهارات وزیر خارجه آمریکا، چند موضع و نیت آمریکا را پوشش میدهد.
نخست، ایجاد اطمینان برای تیم منطقهای آمریکا، (کشورهای عربی منطقه، رژیم صهیونیستی و ترکیه) که همکاری با ایران، تابع محدودههای معین و مشخصی است. به این معنا که اگر فراتر از توافق هستهای، قرار باشد با ایران توافق و همکاری دیگری در مسائل منطقهای صورت پذیرد، مدل و چارچوب آن همکاری، تابع ملاحظات جمعی آمریکا و همکاران منطقهای آن خواهد بود.
دوم، تاکید مجدد بر مواضع و راهکارهای آمریکایی، در مسیر مدیریت بحرانهای جاری. در این مدل، در خصوص سوریه، محوریت بخشیدن به اپوزیسیون وابسته به کشورهای ضد نظام اسد، و حذف حاکمیت کنونی سوریه و در خصوص یمن نیز، بازگرداندن سازمان تابع عربستان سعودی به حاکمیت صنعا، و حذف نیروهای مخالف عبدربه منصورهادی، اعم از طرفداران انصارالله و نیروهای حامی حوثیها مدنظر است.
سوم، زمینهسازی مقدمات برای برگزاری نشست سران کشورهای عرب خلیج فارس با رئیسجمهور آمریکا که در ماه جاری میلادی در منطقه خلیج فارس برگزار خواهد شد. این نشست، عمدتاً به منظور رفع نگرانیها و ایجاد اطمینان خاطر برای سران کشورهای منطقه، از ناحیه تحولات سیاسی امنیتی جاری در منطقه، و توجیه آنها نسبت به روند تحولات است.
چهارم، تلاش آمریکا برای جبران بخشی از نقصان سیاسی-امنیتی خود، ناشی از فقدان راهبرد معین و کارآمد در آسیای غربی.
این موضوع چهارم، به اعتقاد بنده، از مسائل و مشکلات کلیدی آمریکا، در زمان رهبری باراک اوباماست و خود نیاز به بحث مستقل و مفصل دارد.
و اما در خصوص سوال مربوط به نگاه آمریکا به نقش ایران در منطقه و آنچه ایالات متحده بهعنوان نقش و جایگاه ایران قائل است، به چند نکته محوری اشاره میکنم.
اول، ایالات متحده آمریکا، از فقدان یک استراتژی مشخص، منطقی، معنادار و ارگانیک، در خصوص وضعیت و روند معادلات قدرت و امنیت در آسیای غربی، به شدت رنج میبرد. این وضعیت، نهتنها تحلیل عملکرد و شناخت مدلهای رفتاری آمریکا را سخت کرده، بلکه موجب عدم اعتماد و اطمینان همه کشورهای منطقه و سایر قدرتهای حاضر یا موثر (اعم از دوست و رقیب و دشمن آمریکا)، نسبت به نیات، رویکرد و رفتار آمریکا شده است.
شاید بتوان اختصاراً نام این وضعیت را «حیرانی راهبردی آمریکا» گذاشت.
دوم، ایالات متحده، درواقع ایران را بهعنوان قدرت موثر، هدفمند، مستقل، تعیینکننده، غیرقابلکنترل، غیرقابلاعتماد (از منظر آمریکایی)، و غیرقابلاغماض میداند.
سوم، ایالات متحده، ایران را مهمترین کشور در منطقه میداند که اهداف، برنامهها و نیات امنیتی آمریکا را در منطقه به رسمیت نمیشناسد، و از اینرو، ایران را عامل «تضادسازی» علیه منافع انحصاری خود میداند.
چهارم، برخلاف همه این نکات، ایالات متحده، راهی بهجز حصول توافق و تعامل با ایران، بهعنوان یک واقعیت انکارناپذیر، برای عبور از بحرانهای فراگیر کنونی نمیشناسد. همچنین، در طیف معین و قابل ملاحظهای از مسائل سیاسی، امنیتی و اقتصادی، ایالات متحده در عین وجود تضاد منافع اما، نوعی اشتراک منافع با ایران، درک و برداشت میکند.
بر اساس مفروضات فوق، ایالات متحده، انتظار دارد بتواند ایران را در مسیر مورد نیاز و توقع خود، بر سر میز مذاکره و توافق حاضر کند.
از اینرو مطلوب آمریکا، داشتن نقشی دوگانه برای ایران است. نخست، داشتن نقش تضادسازی با منافع همپیمانان آمریکا در منطقه، به نحوی که نیاز امنیتی و وابستگی ایشان را از ترس اهداف و نیات مبهم ایران، توجیه و تامین کند (معطوف به پروژه ایرانهراسی)، و دوم، عدول ایران از استانداردها و منافع سیاسی-امنیتی و راهبردی خود، در مسیر توافق با ایالات متحده، حداکثر تا سطح یک بازیگر همراه و هماهنگ.
اما همانگونه که ذکر شد، مشکل اساسی آمریکا، اولاً فقدان انسجام و هماهنگی نهادها و سازمانهای موثر و مسوول آمریکایی در امور سیاسی و امنیتی خارجی است و در ثانی، فقدان یک استراتژی و سکوی عزیمت (پلتفورم) معین رفتاری در منطقه است.
با توجه به این شرایط، ایران نسبت به این درخواست آمریکا چه واکنشی خواهد داشت. آیا در نهایت میپذیرد که با آمریکا وارد چنین همکاریهای منطقهای شود؟
به نظر میرسد، باراک اوباما تمایل بسیاری برای بهبود یا تغییر بنیادین مناسبات آمریکا با ایران، از خود ابراز داشته است.
بهرغم ایالات متحده، جمهوری اسلامی ایران، دارای اهداف و راهبرد مشخصتر و واضحتری در منطقه است. سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تابع درک معین رهبران ایران، از منافع امنیتی، استراتژیک و ملی ایران، در سطح منطقه و جهان است.
پنج هدف محوری جمهوری اسلامی ایران در سیاستهای منطقهای تهران را میتوان در موارد زیر برشمرد؛
1- حفظ موازنه سیاسی-امنیتی در منطقه بدون دخالت نیروهای مخالف منافع ملی و همپیمانهای ایران
2- مهار و محو عوامل ناامنی و تروریستی در منطقه
3- بازگرداندن ثبات، صلح و آرامش در بستر مناسبات سنتی منطقه
4- جلوگیری از هرگونه تغییر مرزهای شناختهشده بینالمللی
5- به رسمیت شناختن حاکمیتهای ملی و دولتهای قانونی در منطقه.
در روی زمین و در عرصه واقعیات سیاسی-امنیتی، کشورهای ترکیه، عربستان سعودی (و تیم عربی ریاض، مثل دوحه، منامه، شارجه) و رژیم صهیونیستی، بهویژه پس از توافق هستهای ایران با قدرتهای جهانی، سعی در تغییر بنیادین معادلات قدرت و موازنه سیاسی-امنیتی در منطقه داشتهاند.
این تمایلات برتریطلبانه، همراه با میل به تغییر برخی از نظامات حکومتی ملی، مرزهای بینالمللی، و منابع قدرت و منافع ملی دیگر کشورها، خودنمایی کرده است.
ظهور ناگهانی داعش در سوریه و عراق، اوجگیری بحران امنیتی در سوریه، تجاوز نظامی به یمن، کودتا در مصر، افشال و انسداد حاکمیتی در لبنان، تشدید بحران مهاجرت و پناهندگی به سمت اروپا، فشارهای امنیتی-سیاسی بر شیعیان کشورهای منطقه، فعال شدن دوباره طالبان و القاعده در افغانستان، و حتی احیای بعضی بحرانهای خفته امنیتی پس از حدود 20 سال (نظیر بحران قرهباغ)، همه را میتوان از ابعاد پروژه «تغییر موازنه سیاسی-امنیتی» در منطقه آسیای غربی قلمداد کرد.
با این مقدمات بنیادین، اگر ایالات متحده، در درخواست خود از جمهوری اسلامی ایران، برای کمک به آمریکا، در جهت خاتمه جنگ در سوریه و یمن واقعاً صادق بود، قاعدتاً میبایست تاکنون به گونه دیگری رفتار میکرد.
مهمترین عامل تداوم جنگ در سوریه، تداوم حمایت و پشتیبانی لجستیکی، فرصتسازی اقتصادی و استراتژیک و نیز حمایتهای مستشاری، تسلیحاتی و عملیاتی از داعش، جبهه النصره، جیش الاسلام و بیش از 30 گروه مسلح تروریستی فعال دیگر در این کشور است.
آیا برای ایالات متحده، تردیدی هست که این گروههای مسلح تروریست، توسط کدام کشورها، از چه راههایی، با کدام فرصتها و امکاناتی و حتی در کدام نقاط معینی حمایت، پشتیبانی، هدایت و اداره میشوند؟
آیا آمریکا در نقش رژیم صهیونیستی، سازمان اطلاعات و امنیت ترکیه، دستگاه اطلاعاتی ارتش ترکیه، سازمان استخبارات رژیم سعودی، سیستمهای امنیتی دولتهای قطر، امارات، حتی بحرین و دیگر همکاران منطقهای این سه راس مثلث ناامنیسازی (ت.ع.ا) در پشتیبانی، هماهنگی، هدایت و تعامل با تمامی گروهها و سازمانهای تروریستی فعال در سوریه و عراق، تردیدی دارد؟
آیا کاخ سفید، وزارت خارجه و مشاوران امنیت ملی رئیسجمهور ایالات متحده، از بازی موازی سازمان اطلاعات مرکزی و سرویس امنیتی پنتاگون، در تعامل با همه گروههای تروریستی، بیاطلاع است؟
قطعاً همانگونه که بسیاری افراد حرفهای در سطح منطقه، و تقریباً تمام مقامات امنیتی مسوول در کشورهای عربی و غیرعربی منطقه، از کم و کیف تغذیه، پشتیبانی و حمایت از تروریسم و تروریستها مطلعاند، دستگاه حاکمه ایالات متحده نیز، از این اوضاع آگاه است.
پیشتر هم عرض کردهام که حتی اگر خواسته واقعی ایالات متحده و همه 60 کشوری که در ائتلاف علیه تروریسم با آمریکا شرکت جستهاند، نابودی تروریسم و تروریستها، بهویژه داعش باشد، به دلیل فقدان استراتژی و برنامه جامع و کارآمد، بهزودی قادر به تامین هدف مذکور نخواهند بود.
از سوی دیگر، شواهد و واقعیات صحنه ثابت کرده است که موثرترین و صادقترین نیروی موثر در مبارزه و مقابله با تروریستها در عراق و سوریه، طی سالهای اخیر، نیروهای عملیاتی ایران و حزبالله لبنان بودهاند. از اواخر تابستان گذشته نیز، حضور پرحجم و عملیاتی بخشهایی از ارتش روسیه، معادلات صحنه را در عرصه عملیاتی، به شدت تحت تاثیر قرار داد و ایالات متحده و دیگر حامیان گروههای تروریستی را مجبور به تغییر رویه و حتی رویکرد و جهتگیری کرد.
در چنین شرایطی، اظهارات آقای جان کری، مبنی بر درخواست از ایران برای کمک به آمریکا در خاتمه جنگ در سوریه و یمن، چه معنایی میتواند داشته باشد؟
اگر قصد ایالات متحده واقعاً خاتمه جنگ در سوریه و یمن باشد، لاجرم راه آن، مهار و کنترل مداخلات جنگافروزانه رژیم صهیونیستی، ترکیه، عربستان و تیم منطقهای ریاض در سوریه، تلاش برای حفظ آتشبس، تمرکز بر مهار و حذف داعش-النصره-جیش الاسلام، و کمک به تداوم منطقی مذاکرات صلح سوریه و نیز، اجبار عربستان به خاتمه تجاوز به یمن، و برقراری آتشبس و دعوت و مشارکت همه نیروهای ملی یمن در فرآیند مذاکرات صلح است. در چنین شرایطی، قطعاً جمهوری اسلامی ایران نیز، کماکان حاضر به ایفای نقش مثبت و مشارکت در فرآیند مبارزه با تروریسم و خاتمه جنگهای بیدلیل و کمک به فرآیند صلحسازی و حفظ صلح خواهد بود.
آیا این درخواست آمریکا برای تنظیم رابطه با ایران مطرح شده یا به دلیل اثربخشی ایران در منطقه این پیشنهاد را مطرح کرده است؟
ایالات متحده نمیتواند واقعیت موثر و تعیینکننده ایران را نادیده بگیرد. لذا اثرمند بودن و نقش تعیینکننده ایران در فرآیند تحولات سیاسی-امنیتی منطقه، امری غیرقابل کتمان است.
از سوی دیگر، برقراری موازنه سیاسی-امنیتی در منطقه، خاتمه جنگ و تجاوز در سوریه، عراق، یمن و دیگر نقاط بحرانی منطقه، جزیی از منافع امنیتی ایران محسوب میشود. اما شواهد گویای آن است که تغییرات مهمی باید در شرف وقوع باشد. رها کردن روند ناامنی و تروریسم و جنگ در آسیای غربی، به تنهایی قادر است که تمام اقطاب عالم را دچار بحران، ناامنی و حتی جنگ فراگیر کند. جنگی که نهایتاً پیروزی نخواهد داشت و تنها به توسعه تروریسم و آنارشیسم فراگیر در سطح جهان خواهد انجامید.
از اینرو و بهویژه در یکی دو ماه اخیر به نظر میرسد که قرائن و شواهدی دال بر وقوع برخی تفاهمات، قرارها و نهایتاً تغییر و تحولات در عرصه مناسبات پشت پرده در بالاترین سطوح در جریان باشد.
تغییرات تاکتیکی روسیه در صحنه نبرد سوریه، شتاب عربستان برای یارگیریهای جدید منطقهای، تحرکات محور رژیم صهیونیستی با برخی کشورهای منطقه، فشارهای وارده بر دولت قانونی عراق، بیدارسازی برخی بحرانهای خفته دیرینه در منطقه، تحرکات شدیدتر آمریکا در محورهای سیاسی، نظامی و امنیتی با کشورهای منطقه، جنجالآفرینی اخیر پیرامون توان موشکی ایران و نیز مواضع چندپهلو و مبهم مقامات آمریکایی در خصوص ایران و نقشهای منطقهای آن، از جمله این قرائن است.
آنچه مسلم است اینکه، رئیسجمهور ایالات متحده، شخصاً تمایل دارد که در ماههای پایانی حاکمیت خود، تحولی ماندگار در عرصه مناسبات بینالمللی آمریکا ایجاد کند.
به نظر میرسد، باراک اوباما تمایل بسیاری برای بهبود یا تغییر بنیادین مناسبات آمریکا با ایران، از خود ابراز داشته است. اما از سوی دیگر دو مشکل اساسی، این تمایل ایشان را تحت تاثیر قرار داده است. اول اینکه، دستگاه سیاست خارجی آمریکا، (اعم از وزارت خارجه، پنتاگون، سیا، دستگاههای قانونگذاری و نظارتی و لابیهای بسیار موثر بر فرآیندهای سیاست خارجی آمریکا)، فاقد یک برنامه، راهبرد منسجم و دستور کار معین برای آسیای غربی، از جمله ایران هستند و دوم اینکه، اگرچه رئیسجمهوری ایالات متحده حکم فرماندهی کل قوا را در اختیار دارد اما نقش ساختارها، بهویژه در مسائل مهم سیاست خارجی آمریکا، نوعاً مهارکننده نقش و تمایلات اشخاص، حتی شخص رئیسجمهور است.
از اینرو، اظهارنظر کری، ضمن ملحوظ داشتن نقش غیرقابل کتمان و غیرقابل انکار ایران در روندهای سیاسی-امنیتی منطقه، بخشی از یک ایده بزرگتر، برای مسوول دانستن ایران، در فرآیند تحولات کنونی به نظر میرسد.
آمریکا، از فقدان یک استراتژی مشخص و منطقی در خصوص وضعیت و روند معادلات قدرت و امنیت در آسیای غربی، به شدت رنج میبرد. این وضعیت، نهتنها تحلیل عملکرد و شناخت مدلهای رفتاری آمریکا را سخت کرده، بلکه موجب عدم اعتماد کشورهای منطقه و سایر قدرتهای حاضر یا موثر نسبت به نیات، رویکرد و رفتار آمریکا شده است.
با توجه به سوابق برخی همکاریهای ایران و آمریکا در منطقه در خصوص افغانستان یا عراق، آیا اکنون همکاری با آمریکا به نفع منافع و سیاست خارجی کشور است؟
در هر دو مثال مورد اشاره جنابعالی، ایران بر اساس اصول منطقی و ضرورتهای مدیریت و مهار بحران، صادقانه و با قدرت، از نفوذ خود در عرصه بحران، در جهت برقراری صلح و ثبات، اقدام کرد.
بنا به اعتراف مقامات دولت آمریکا، در جنگ علیه تروریسم، در سال ۲۰۰۱، اگر نقش و تاثیر مستقیم ایران در مدیریت اطلاعاتی و عملیاتی صحنه نبرد در افغانستان نبود، نیروهای آمریکایی حتی در مدت زمان بسیار طولانی و با هزینه بسیار زیاد معلوم نبود که قادر به کنترل عرصه نبرد علیه القاعده و طالبان میشدند. همچنین در مورد شرایط جنگ خلیج فارس، در سال ۲۰۰۳ و اسقاط صدام.
اما، دولت بوش، متاسفانه در هر دو مورد، پاسخ طرف ایرانی را با عدم صداقت و بدعهدی داد. این سابقهای است که از دولت آمریکا برجای مانده.
در صورتی که اهداف و نیات هر دو طرف، حذف عوامل ناامنیساز، ریشهکنی تروریسم، برقراری صلح، ثبات و آرامش در منطقه، بدون برهم زدن «وضع طبیعی موازنه سیاسی-امنیتی» باشد، و در نیت و منش و روش خود صداقت داشته باشند، قاعدتاً تامین اهداف و منافع مشترک و جمعی منطقه، انتظاری طبیعی خواهد بود، اما، از سوی ایالات متحده و با توجه به شناخت فعلی و سابقهای که در این موارد موجود است، بعید به نظر میرسد که سهم و حق طبیعی ایران را در فرآیند یک همکاری مشترک امنیتی، رعایت کنند؛ مگر آنکه، ترتیباتی برای تضمین عملی حفظ حقوق طرف ایرانی تمهید شده باشد.
چنین امری، با توجه به سطوح بازی چندلایه، پیچیده و متعددی که هم اینک ایالات متحده در آن درگیر است، به سادگی قابل تخمین نخواهد بود.
به ثمر رسیدن گفتوگوهای هستهای تا چه حد راهگشای مناسبات ایران در سطح جهانی و منطقهای بود و چه تاثیراتی داشت؟
واقعیت این است که موضوع پرونده هستهای، برای سالهای متمادی، مهمترین مانع عادیسازی روابط و مناسبات بینالمللی جمهوری اسلامی ایران، حتی در میان کشورهای هممنفعت و دوست ایران بود. پرونده هستهای، همه حقوق و منافع ایران را به گروگان خود گرفته بود و ایران را در نوعی حصر و محرومیت خانگی قرار داده بود. چنین وضعیتی، حتی در دوران جنگ تحمیلی هم بر ایران اعمال و تحمیل نشده بود.
موضوع تحریمها، بیش از آنکه منافع اقتصادی ایران را تحت تاثیر قرار داده باشد، امکان تنفس و تحرک را از ما سلب کرده و ایران را از وضع طبیعی خود خارج کرده بود. شاید بتوان ادعا کرد فرآیند یا نتیجه مذاکرات و توافقات را میشد به گونه دیگری رقم زد، اما در تاثیر مثبت نتیجه توافقات بر رفع حصر بینالمللی و عادیسازی شرایط جمهوری اسلامی، در محیط جهانی، هیچ تردیدی نمیتوان داشت. بدون حل و رفع معضل هستهای، جمهوری اسلامی، امکان حضور و بازیگری عادی در محیط بینالمللی و تعقیب اهداف و تامین منافع ملی خود را بهطور طبیعی نداشت.
در کل اگر بخواهید فرصتها، چالشها و تهدیدات محیط سیاست خارجی کشور، در دوران پس از برجام را تشریح کنید، به چه صورت است؟
فهرستی اجمالی را میتوان راجع به فرصتها، چالشها و تهدیدات دوران پس از برجام، خاطرنشان کرد؛
فرصتها:
دو دسته فرصتهای ساختاری و فرصتهای موقعیتی، قابل احصا هستند.
فرصتهای ساختاری، شامل: فرصتهای پارادایماتیک، فرصتهای پلتفورم و فرصتهای پلان (P.3)
فرصتهای موقعیتی، شامل:
1- پتانسیل همکاریهای اقتصادی همزمان با مجموعه کشورهای غربی و شرقی
2- هماهنگیها و همکاریهای امنیتی با قدرتهای منطقهای و جهانی درجهت کنترل و مدیریت بحرانهای ناامنیساز و به ویژه معضل تروریسم در منطقه
3- گسترش تعاملات سیاسی در سطح پنج زیرسیستم امنیتی منطقهای پیرامون ایران و نیز در دو جهت قدرتهای محور شرق و غرب.
در تشریح فرصتهای پارادایماتیک، مهمترین نکته این است که جمهوری اسلامی، از فرصت فضای پس از برجام، میتواند به بازتنظیم رویکرد یا پارادایم حاکم بر سیاست خارجیاش بپردازد. پارادایم حاکم بر سیاست خارجی کشور، عمدتاً امنیتمحور و آرمانگرایانه بوده است.
تبیین یک تصویر پایدار و باثبات، از عملکرد و خروجی سیاست خارجی ایران، در طول چهار دهه گذشته، امری به غایت صعب است. اما تابعیت روند سیاست خارجی از ملاحظات قدرت و امنیتمحور در مراحل مختلف استقرار، حفظ و ثبات، توسعه و نهایتاً دوران رشد نظام، خصوصیت پایدار سیاست خارجی بوده است.
اینک، فرصت آن فراهم آمده است که باب مناظره دیدگاههای رقیب را در بوته تولید سیاست خارجی باز کرد. این مناظره، البته بایستی در محیط بینابینی نظریهپردازی و تجربی، به سرعت به سرانجام برسد. این مناظره، در عین حال، خود چالش سیاست خارجی نیز محسوب میشود.
- پلتفورم سیاست خارجی جمهوری اسلامی؛
سکوی عزیمت سیاست خارجی کشور، معمولاً در موقعیت دفع تهدید، یا تضاد یا تقابل با یک جریان غالب منطقهای، یا نظام جهانی یا نظام منطقهای بوده است. شرایط جدید پس از برجام، میتواند این فرصت را ایجاد کند که جمهوری اسلامی به طور گسترده و وسیع، محور تعامل و مشارکت در سامان جدید منطقهای شود. تز «نظام امنیت مشارکتی»، درست در زمانی که سطح بسیار بالایی از احتمال گسترش جنگ و جریان تروریسم بدون مرز، منطقه را تهدید میکند، میتواند سکوی عزیمت سیاست خارجی در سطح منطقه شود.
مفهوم و اصل راهبردی «نه شرقی-نه غربی»، که در راستای اصل نفی سلطهپذیری و حفظ استقلال ملی، بر سپهر سیاست خارجی قرار دارد، در شرایط کنونی، میتواند موید تز «موازنه مثبت» میان محور شرق و غرب واقع شود. برتری ذاتی ژئوپولتیک، ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک ایران، و تجمیع توام پتانسیل بالایی از فرصت و تهدید «همکاری و درگیری» پیرامون ایران، فرصت بیبدیلی را برای کشور فراهم کرده است. نقش سیاست خارجی در نقد کردن این فرصت تاریخی، غیرقابل انکار و فوقالعاده است.
پلان سیاست خارجی جمهوری اسلامی؛
نفس ضرورت بازتنظیم برنامه سیاست خارجی، هرچند که ناشی از شرایط ترکیب فرصت و تهدید موقعیتی باشد،(Situational Opportunities & threats) خود نوعی فرصت تلقی میشود.
فرصت پارادایم واقعگرا و فرصت پلتفورم «مشارکت و موازنه مثبت» در شرایط پس از برجام، خود، طراحی برنامهای خاص، برای تولید سیاست خارجی را ایجاب میکند.
با درک پیچیدگیهای موقعیت «تجمیع فرصت و تهدید»، برنامه سیاست خارجی، محور سیاستهای ملی قرار میگیرد.
در چنین شرایطی حتی میتوان ادعا کرد سیاست داخلی، در امتداد ضرورتها و مقتضیات سیاست خارجی تعریف میشود.
در خصوص فرصتهای موقعیتی باید توجه داشت که شرایط سیاسی و روانی حاکم بر وضعیت مناسبات ایران و قدرتهای جهانی، پس از اجرایی شدن برجام و رفع تحریمها، فرصتهای استثنایی برای ایران مهیا کرده است.
همکاریهای اقتصادی، هماهنگیهای امنیتی و تعاملات سیاسی، در محیط متداخل منطقه-بینالملل و محورهای شرق-غرب (و حتی شمال-جنوب)، وضعیت بیبدیل و در عین حال گذرا برای کشورمان را موجب شده است.
البته؛ وجود بیثباتیها، تداوم کشمکشهای امنیتی، تروریسم هدایتشده، جنگ داخلی و منطقهای، بستر بهرهبرداری از فرصتهای پسابرجام را برای ایران، ناامن و ناپایدار کرده است.
در عین حال طی چند ماه اخیر، نمونههای بارزی از فشردگی فرصتهای همکاری را تجربه کردهایم. ترافیک پرشدت جمع زیادی از مقامات عالیرتبه کشورهای مهم جهان، (اعم از شرقی و غربی) به تهران و سفر پربازده رئیسجمهوری ایران به ایتالیا و فرانسه، از این نمونه هستند. البته این پتانسیل فرصتساز، به معنای فقدان زمینه آسیبپذیری داخلی و تهدیدات بیرونی نیست.
البته حجم پیامهای مثبت و دعوت به همکاری و همگرایی که از سوی مهمترین کشورهای پنج قاره، به ویژه قدرتهای اروپایی، آسیایی و آمریکایی، به طرق مختلف برای ایران ارسال شده است، به مراتب از حجم پالسهای منفی که تعداد محدودی از کشورهای ریز و درشت منطقه منتشر کردهاند، بیشتر است. این به معنای غلبه حجم فرصت بر حجم چالشها و تهدیدات موقعیتی است، اما این شرایط، پیوسته یکسان و پایدار نخواهد بود.
با توجه به بحران یمن، روابط ایران با عربستان و همچنین حوثیها، اکنون ایران چه سیاستی را باید در قبال مشکل یمن در پیش بگیرد که در راستای منافع ملی کشور باشد و چه راهکاری میتواند موثر واقع شود؟
مهمترین مشکل در عرصه بحران یمن، تجاوز و مداخله نامشروع دولت عربستان سعودی است. مشروعیت سهم نیروهای حوثی در حکومت یمن، به مراتب از سهم نیروهای تحت تکفل و سرپرستی عربستان، از جمله شخص منصورهادی، بیشتر است. آنان که در پی بدعهدی رئیسجمهور منقضیشده و توافقی پیشین، ابتدا از باب مذاکره وارد شدند و پس از اقدام کودتاگونه دولت منقضی و نامشروع، به دفاع از حقوق خود در ساختار قدرت مبادرت کردند، نه خارجی هستند و نه کودتاچی. در واقع، جنگ داخلی را عبدربه منصورهادی و نیروهای تحت امر او در صنعا آغاز کردند و پس از شکست از شریک حاکمیتی خود و فرار به سمت جنوب، و نهایتاً از دست دادن بندر عدن، دولت عربستان سعودی برای شکست دادن نیروهای مردمی و نیمه بزرگتر حکومت یمن، به این کشور حمله نظامی کرد.
به این ترتیب، صورت مساله کاملاً واضح است. ملت یمن، تنها مرجعی هستند که میتوانند و بایستی در خصوص سرنوشت و حاکمیت خود تصمیم بگیرند.
دولت متجاوز سعودی که با اندیشه خام تصرف یک هفتهای سراسر یمن، اقدام به تجاوز نظامی علیه کشور و ملت یمن کرد، یا باید از شکست مفتضحانه خود عبرت گرفته و به مداخلات و تجاوز خاتمه دهد یا از طریق تداوم مقاومت ملی یمن و فشارهای بینالمللی، اجباراً به ترک تجاوز و مداخله اقدام کند.
در این میان اگر ایالات متحده، در ادعای خود برای برقراری صلح در یمن صادق باشد، راه آن کاملاً واضح است؛ یعنی ایجاد فشار برای خاتمه تجاوز سعودی، تلاش برای برقراری آتشبس مداوم و پایدار، تقویت جریان و روند مذاکرات با حضور نیروهای ملی که در حکومت، سهم قانونی و رسمی داشتهاند و کمک به استقرار یک دولت انتقالی، بر اساس مذاکرات و توافقات وحدت ملی.
جمهوری اسلامی ایران نیز، میتواند تمام سعی شایسته خود را در همین مسیر، در چارچوب ختم تجاوز دولت سعودی، حمایت از روند برقراری آتشبس و مذاکرات وحدت ملی مصروف دارد.
در خصوص سوریه نیز ایران از ابتدا حضور تاثیرگذاری داشت و از جمله بازیگران پررنگ بود. اکنون که آمریکا نیز از ایران خواسته که کمک کند، ایران باید با چه ساز و کاری وارد عمل شود؟
با توجه به سوابق موارد مشابه و بحرانهای ناشی از مداخلات نیروهای تروریستی در دیگر کشورها، به نظر میرسد، رکن نخست و مهم فرآیند استقرار ثبات و آرامش، به رسمیت شناختن نقش و تاثیر حکومت مرکزی، با هر میزان از مسوولیت در بروز بحران ملی باشد. مورد لیبی را به خاطر بیاوریم؛ اگر نیروهای بینالمللی و مداخلات آمریکایی کمی تدبیر و عقلانیت به خرج داده بودند، به جای اقدام نظامی مستقیم و بدون ملاحظه، برای حذف قذافی، به فرآیند ایجاد زیرساختهای دولت وحدت ملی میاندیشیدند، امروز شاهد تصرف قسمتهای مختلف سرزمین پهناور لیبی، توسط نیروهای بیهویت تروریست بینالمللی نبودیم. مورد لیبی، نمونه زنده و شاهد بسیار خطرناک و عبرتآموزی است که ثبات و امنیت اروپا و آفریقا را بهطور همزمان تهدید میکند.
از اینرو، هر نوع نظریه یا اقدامی، در جهت اسقاط حکومت کنونی سوریه، پیش از برقراری ثبات، صلح و آرامش در این کشور و ریشهکنی و نابودسازی تروریسم در آن، بهجز خدمت به رژیم صهیونیستی و توسعه تروریسم در مقیاس جهانی، معنا و مفهوم دیگری ندارد.
تفکیک جدی، دقیق و فوری نیروهای ملی و مردمی مستقل -اپوزیسیون مشروع- با گروههای تروریستی و وابسته خارجی و داخلی، از دیگر اولویتهای برقراری ثبات در سوریه است.
هر دو هدف یادشده، بهعنوان ارکان اولیه فرآیند ثباتسازی در سوریه، در گرو تداوم و توسعه کیفی و کمی مبارزه عملیاتی و ستادی با تروریستهای اشغالگر است.
بنابراین، نقشه راه را میتوان در موارد زیر برشمرد؛ در عرصه عملیاتی، تمرکز بر حفظ ساختارهای حاکمیت کنونی و مبارزه جدی با تروریستهای متجاوز و تفکیک نیروهای غیرتروریست اپوزیسیون مشروع از نیروهای تروریست. در عرصه سیاسی، ایجاد محدودیت، محاصره و مهار دولتهای حامی گروههای تروریستی، و اقناع و مساعدت به حکومت مرکزی برای گسترش دامنه خدمات ملی به همه مناطق آزادشده از دست تروریستها، به عنوان زمینهسازی برای استقرار ثبات و ایجاد فرآیند برقراری حکومت وحدت ملی از طریق مشارکت عموم ملت سوریه در تعیین سرنوشت خود.
در این میان دولت جمهوری اسلامی ایران، توان، نفوذ و کفایت لازم و کافی برای ایفای نقش موثر و سازنده، در تامین اهداف و تحقق فرآیند فوق را دارد، همانگونه که در موارد مشابه پیشین، نظیر مورد برقراری ثبات و استقرار آرامش و ترتیبات استقرار دولت وحدت ملی در افغانستان، ایفای نقش کرد.
پررنگ شدن نقش ایران در منطقه چه تاثیری در سیاستهای کشورهایی چون عربستان و ترکیه در قبال ایران برجا خواهد گذاشت و روابط ایران با این کشورها که اصولاً خود را در جایگاه رقیب ایران قرار میدهند به چه سمتی خواهد رفت؟
اگر مبنای کشورهای منطقه، بر سوءظن و بدبینی باشد و اگر تغییرات و تحولات موقعیت و جایگاه بینالمللی ایران، بدون توجیه و اقناعسازی دیگر قدرتهای منطقه صورت گیرد، طبعاً، انتظاری بهجز سوءتفاهم و بروز نگرانی در ادراک و رفتار ایشان، وجود نخواهد داشت. بهویژه اگر همین روند، با دو عامل تحریک از سوی بدخواهان خارجی و تقویت سوءظن از ناحیه برخی اشتباهات داخلی تقویت شود.
با کمال تاسف، هماینک، هر دو سر طیف بدبینی و تحریکات خارجی -و تا حدودی بدسلیقگیهای داخلی- به شدت فعالاند.
دولتهای ترکیه و عربستان سعودی، مدتهاست که خود دچار اشتباه محاسبه در توان و موقعیت خود و درک ناصحیح از واقعیات و فرآیندهای قدرت و امنیت در سطح منطقه و جهان هستند.
آنکارا، پس از یک دوره وقفه نسبتاً بلند، مجدداً الگوی «سیاست خارجی تهاجم انطباقی» را برگزید، و دولت عربستان سعودی نیز، بهویژه از زمان آغاز فرآیند حل و فصل مساله هستهای و توافق ایران با قدرتهای بزرگ جهانی، بهطور جدی هم نسبت به توانمندی و امکانات راهبردی خود و هم نسبت به شرایط محیط و نقش دیگر قدرتهای منطقه و جهان، دچار اشتباه محاسبه و در نتیجه اشتباه در سیاست و رفتار سیاست خارجی شد.
متاسفانه، این روند اشتباه و پرهزینه، هنوز توسط هر دو کشور همسایه ما، در دو سوی منطقه و در پیرامون محیط بحرانی مشترک، جریان دارد. البته نقش و تاثیر قدرتهای جهانی، در بروز چنین وضعیتی نیز، قابل اغماض نیست.
علاوه بر عنصر اشتباه محاسبه، مساله تمایل این دو قدرت منطقهای برای برقراری نوع تازهای از موازنه قدرت و قرار گرفتن در موقعیت فرادست، یا به عبارت بهتر، بر هم زدن موازنه قدرت و امنیت در منطقه به نفع خود، عامل دیگری برای فرسایش منطقهای محسوب میشود.
همچنین، هر دو کشور، احساس میکنند که قادر خواهند بود با به کارگیری اهرمهای در اختیار خود، رفتار منطقهای قدرتهای جهانی را، پیرامون روندهای امنیتی جاری منطقه، تحت تاثیر قرار داده یا مدیریت کنند. بهعنوان مثال، استفاده عربستان و ترکیه از تاثیر خود بر گروههای شاخص تروریستی فعال در سوریه و عراق یا استفاده ترکیه از موضوع سیل مهاجران و پناهندگان به سوی اروپا و نیز استفاده عربستان از موضوع بازار نفت و بحران انرژی، از این نمونه هستند.
تا آنجا که به جمهوری اسلامی ایران مربوط میشود، تبیین اهداف منطقهای ایران و تشریح فقدان دلیل و انگیزه تهران برای اشغال فضای مانور هر یک از همسایگان و قدرتهای منطقه میتواند در اصلاح نگرش این کشورها موثر باشد، اما متاسفانه، واقعیتها، به گونهای دیگر حکم میکنند. بسیار بعید به نظر میرسد که رقیبان ما، بدون قرار گرفتن در یک «وضعیت اقناعکننده» ناشی از جبر شرایط، از امیال و تمنیات خود عدول کنند. این همان عاملی است که مدیریت بحرانهای جاری در منطقه را، بهویژه از طریق ساز و کارهای درونمنطقهای، بسیار بعید و سخت کرده است.
این روزها بحران قرهباغ نیز تبدیل به یک بحران و مشکل در منطقه قفقاز شده است. ایران سابقه میانجیگری در مورد این بحران در دهه 90 را دارد. امروز باید چگونه پیش برویم که منافعمان در آن منطقه و نزد کشورهایی چون ارمنستان و آذربایجان حفظ شود؟ آیا امروز نیز شرایط میانجیگری را داریم؟
بروز ناگهانی یک بحران خفته، آنهم پس از 20 سال، امری اتفاقی نیست، اما علت آن هر چه باشد، تاثیر چندانی در ماهیت و اصل ماجرا نخواهد داشت.
جمهوری آذربایجان، و جمهوری ارمنستان، هر دو همسایههای مهم ایران هستند. دو کشوری که در ناحیه قفقاز جنوبی واقع شده، و با دو همسایه قدرتمند دیگر ما، (روسیه و ترکیه) همجوار هستند. دو همسایه قدرتمندی که از مناسبات پرافت و خیز تاریخی برخوردارند و در اختلاف ارضی قرهباغ میان آذربایجان و ارمنستان، مواضعی متفاوت دارند.
اهتمام جمهوری اسلامی ایران به حفظ ارتباط میان نخجوان و سرزمین اصلی جمهوری آذربایجان، پیوسته مورد احترام و سپاس باکو بوده است. همچنین، تلاش تهران در جهت کنترل دامنه درگیریها طی سالهای ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۴، و ممانعت از سقوط هرچه بیشتر از سرزمینهای مورد مناقشه، بهرغم پارهای تلخیهای ناشی از سوءتفاهم یا تندی بعضی مقامات محلی آن زمان، حسن نیت طرف ایرانی و کفایت و عدالت رفتاری تهران را بر هر دو همسایه عزیز ایران، اثبات کرده است.
از سوی دیگر، علاوه بر موضوع حق اعمال حاکمیت بر سرزمین و حفظ تمامیت سرزمینی هر کشور، موضوع حفظ حقوق اقلیتها در محدوده حاکمیتی دولتها نیز، امری قابل توجه است.
هر طرحی برای خاتمه بحران قرهباغ، لاجرم بایستی قادر باشد طرفین مناقشه را به رعایت اصول مذکور، قانع سازد. اما، ضروریترین مساله در شرایط کنونی، حصول اطمینان از مهار دامنه بحران و استقرار آتشبس پایدار و تداوم آن توسط طرفین مناقشه است.
هر چند ساز و کار بینالمللی گروه مینسک، برای حل مناقشه قرهباغ، حدود دو دهه است که فعال بوده اما تاکنون هیچ یک از قدرتهای سهگانه، قادر به طی یک مسیر هماهنگ و برطرفکننده بحران نبودهاند.
دیدگاه تان را بنویسید