تاریخ انتشار:
گفتوگو با تیمور رحمانی درباره روندهای اخیر در نرخ مشارکت اقتصادی و بازار کار
تغییر بافت خانوارها، مشارکت اقتصادی را زیاد کرد
تیمور رحمانی، رئیس موسسه توسعه و تحقیقات اقتصادی دانشگاه تهران معتقد است سهم عمده را در افزایش نرخ مشارکت اقتصادی و افزایش عرضه نیروی کار، نه تغییر شرایط اقتصادی که تغییر در بافت اجتماعی و شرایط خانوارها داشته است. این متخصص اقتصاد کلان، با اشاره به تغییرات اجتماعی و فرهنگی صورتگرفته در جامعه ایرانی، توضیح میدهد که تحولاتی مثل افزایش سن ازدواج، عادی شدن اشتغال برای زنان و افزایش خانوارهای تکنفره نیاز به داشتن شغل را به خصوص برای زنان برجسته کرده و در نتیجه، انتظار میرود افزایش نرخ مشارکت اقتصادی به خصوص برای زنان، ادامه پیدا کند.
تیمور رحمانی، رئیس موسسه توسعه و تحقیقات اقتصادی دانشگاه تهران معتقد است سهم عمده را در افزایش نرخ مشارکت اقتصادی و افزایش عرضه نیروی کار، نه تغییر شرایط اقتصادی که تغییر در بافت اجتماعی و شرایط خانوارها داشته است. این متخصص اقتصاد کلان، با اشاره به تغییرات اجتماعی و فرهنگی صورتگرفته در جامعه ایرانی، توضیح میدهد که تحولاتی مثل افزایش سن ازدواج، عادی شدن اشتغال برای زنان و افزایش خانوارهای تکنفره نیاز به داشتن شغل را به خصوص برای زنان برجسته کرده و در نتیجه، انتظار میرود افزایش نرخ مشارکت اقتصادی به خصوص برای زنان، ادامه پیدا کند. وی ساختار دولتی اقتصاد کشور را برای ایجاد اشتغال مورد نیاز ناکارآمد میداند و از ضرورت تامین لوازم بهرهوری سخن میگوید. به گفته وی، بزرگترین تهدید کنونی بازار کار ایران جمعیت تحصیلکرده عظیمی است که وارد تحصیلات تکمیلی هم شده است ولی فاقد مهارتهای مورد نیاز فعالیت اقتصادی است. رحمانی هشدار میدهد که ورود این جمعیت به بخشهای دولتی و شبهدولتی -یعنی عمده تقاضای موجود برای نیروی کار- هم احتمالاً به تشدید سازوکارهای رانتجویی منجر خواهد شد.
بر اساس گزارشهای مرکز آمار در چند فصل اخیر اقتصاد ایران شاهد افزایش نرخ مشارکت اقتصادی بوده است. در این گفتوگو میخواهیم نگاهی به ریشهها و پیامدهای افزایش نرخ مشارکت داشته باشیم و سایر روندهای مربوط به بازار کار ایران را مورد بررسی قرار دهیم. برای شروع، چه عواملی میتواند موجب افزایش نرخ مشارکت نیروی کار شده باشد؟
البته بنده آمارهای بازار کار را با جزییات بررسی نکردهام و ممکن است نتوانم اظهارنظرهای کاملاً دقیقی بر اساس آمارها داشته باشم. ولی در خصوص اینکه چرا نرخ مشارکت افزایش پیدا کرده، تغییرات صورت گرفته در ترکیب جمعیت و خانوارهای کشور را باید مورد توجه قرار داد. در سالهای گذشته شاهد بودهایم که نرخ مشارکت اقتصادی زنان در نیروی کار کشور هم افزایش پیدا کرده است که چنین پدیدهای، در کشورهایی که بهتدریج وارد توسعه میشوند، طبیعی است. معمولاً در گذار به توسعه، نرخ مشارکت اقتصادی زنان در نیروی کار رو به افزایش میگذارد تا به تدریج به یک وضعیت پایدار وارد شود. بنابراین، روند اخیر در افزایش نرخ مشارکت زنان و به تبع آن نرخ مشارکت نیروی کار، قابل انتظار بوده است. ولی ممکن است عوامل دیگری هم این وضعیت را تشدید کرده باشد. به عنوان مثال در کشور طی سالهای اخیر سن ازدواج بالا رفته و در نتیجه، تعداد افرادی که مایل یا ناچار به کار هستند، خصوصاً در بین زنان، تشدید شده است و ترکیب جمعیتی کشور هم به سمت تعداد بیشتری از خانوارها با میانگین اعضای کمتر حرکت کرده است. در سطح جامعه هم ظهور این پدیدهها در قالب خانوارهای تکنفره یا
زنانی که برای تامین معاش به درآمد شخصی خودشان متکی هستند، تا حدی مشهود بوده است. البته افزایش سطح تحصیلات زنان در کشور هم روی این پدیده بیتاثیر نبوده است و شاهد بودهایم که طی این سالها همواره در کنکورها سهم زنان بالا بوده و خود به خود، ترکیب جمعیتی کشور در جهت تحصیلات بالای زنان تغییر یافته است. به شکل طبیعی، تحصیلات بیشتر هم گرایش به سمت ورود به بازار کار را افزایش میدهد.
در کنار تحولات اجتماعی، اگر بخواهیم رد پای تغییرات اقتصادی را هم در افزایش شاخص نرخ مشارکت اقتصادی پیدا کنیم، آیا میتوان گفت وضعیت چرخههای تجاری کشور و به عنوان مثال، خروج از رکود از سال 1392 بر افزایش نرخ مشارکت طی این دوره موثر بوده است؟
به شکل طبیعی عرضه نیروی کار یا نرخ مشارکت اقتصادی در حالت کلی با وضعیت چرخههای تجاری ارتباط دارد و زمانی که چشمانداز رونق اقتصادی پدیدار میشود، افراد بیشتری به یافتن شغل امیدوار میشوند و جستوجو برای یافتن شغل و مشارکت در بازار کار افزایش مییابد. در مقابل، زمانی هم که نشانههای رکود آشکار میشود افراد امید کمتری به یافتن شغل مییابند و نرخ مشارکت هم تا حدودی کم میشود. ولی به طور خاص برای سال 1392، به نظر نمیرسد روند افزایش نرخ مشارکت ربط چندانی با شرایط چرخهها داشته باشد و پدیدهای که در ایران شاهد بودهایم بیشتر متاثر از همان پدیده تغییرات بافت جمعیت و بافت خانوارها بوده است. یعنی اینکه تصور کنیم در سال 1392 خوشبین شدن انتظارات نیروی کار برای یافتن شغل عامل افزایش نرخ مشارکت اقتصادی بوده است، شاید چندان دقیق نباشد و احتیاج به بررسی بیشتری دارد. در خصوص خود چرخهها هم، شاید بهتر باشد بگوییم از سال 1392 وضعیت بخش واقعی اقتصاد شروع به بهبود کرد، ولی در وسط راه متوقف شد و بنابراین اگر تغییر محسوس و مستمری در نرخ مشارکت اقتصادی صورت گرفته است، نمیتواند مستقیماً به شرایط بخش واقعی اقتصاد مرتبط باشد.
شاید هم پوشش آماری و شیوه جمعآوری آمارها تغییراتی کرده است که در افزایش نرخ مشارکت اقتصادی تاثیراتی داشته است.
در خصوص بحث پوشش آماری، به نظر میرسد نرخ مشارکت اقتصادی در ایران با فاصله قابل توجهی از بسیاری از کشورهای دیگر و متوسط جهانی کمتر است. به خصوص نرخ مشارکت اقتصادی زنان جزو پایینترین نسبتها بین کشورهای جهان است. این نرخ مشارکت اقتصادی پایین را میتوان به علت شرایط اقتصادی و اجتماعی تفسیر کرد یا اینکه میتوان گفت در کشور یک بازار کار غیررسمی وجود دارد که تحت پوشش آمار رسمی قرار نمیگیرد؟
بزرگترین تهدید بازار کار کشور از ناحیه گسترش شدید آموزش عالی خواهد بود. این آموزش در سالهای اخیر هم به سمت مقاطع تحصیلات تکمیلی یعنی ارشد و دکترا رفته است و بعید هم به نظر میرسد که روند آغاز شده یک بار دیگر به شرایط قبلی برگردد.
البته مجریان طرحهای آمارگیری تلاش خود را میکنند که اگر کسی دارای شغل غیررسمی بود، او را هم در پوشش آماری وارد کنند و اینگونه نیست که به بازار کار غیررسمی بیتوجه باشند. در خصوص نرخ مشارکت اقتصادی زنان هم، به نظر نمیرسد ایران شرایط بسیار ویژهای در مقایسه با کشورهای مشابه داشته باشد و حداقل در خیلی از کشورهای اسلامی، درصد مشارکت زنان پایین است. اما اینکه چرا در ایران نرخ مشارکت اقتصادی پایین است، تا حد زیادی به ساختار دولتی اقتصاد کشور برمیگردد که موجب شده چشمانداز داشتن شغل در بخش غیردولتی، کمرنگ و دشوار باشد. البته بخش شبهدولتی را هم در اینجا به عنوان جزیی از دولت مد نظر داریم. بنابراین اگر بگوییم مشارکت اقتصادی دارای یک روند بلندمدت است، این روند متاثر از شرایط اقتصادی خواهد بود و ناتوانی اقتصاد در ایجاد شغل، به طور طبیعی به نیروی کار منتقل میشود و ناامید شدن نیروی کار، کاهش نرخ مشارکت اقتصادی را در پی دارد. در خصوص نرخ مشارکت اقتصادی زنان هم با توجه به شرایط تاریخی جامعه ایران این وضعیت طبیعی است ولی به نظر میرسد این روند در حال تغییر است و بهخصوص در شهرهای بزرگ، نگاه منفی به اشتغال زنان از
بین رفته و افزایش نرخ مشارکت اقتصادی هم، تابعی از این مساله است. حتی شاید بتوان گفت در شهرهای کوچک هم کار کردن زنان به تدریج دارد به یک پدیده معمول تبدیل میشود و از نظر اجتماعی، به عنوان یک امر ناپسند در نظر گرفته میشود. تداوم این روند میتواند به ورود بیشتر نیروی کار زن به اقتصاد و افزایش نرخ مشارکت اقتصادی زنان منجر شود. ولی همانطور که عرض کردم، در یک اقتصاد دولتی که رشد بهرهوری ندارد و دولت -به مفهوم گسترده آن- به همه جای اقتصاد چنگ انداخته و کسبوکار وضعیت مطلوبی ندارد، قابل انتظار است که نرخ مشارکت اقتصادی پایین باشد. باید توجه داشته باشید که نرخ بیکاری طبیعی هم در جوامع مختلف یکسان نیست و بنابراین بالطبع، میتوانیم نرخ مشارکت طبیعی را هم تعریف کرده و انتظار داشته باشیم که بسته به شرایط هر جامعه، نرخ آن متفاوت باشد. بر این مبنا، میتوان انتظار داشت که با توجه به اینکه توانایی ایجاد شغل در اقتصادهای دولتی ضعیف است، هر قدر اقتصاد از شرایط رقابتی فاصله بگیرد اشتغالزایی آن هم پایینتر باشد و نرخ مشارکت اقتصادی هم در سطح پایینتری قرار بگیرد.
بحث دیگری که در خصوص بازار کار کشور به آن اشاره میشود به موج متولدین دهه 60 مربوط میشود که به خصوص بین سالهای 1359 تا 1365، به افزایش بیسابقه و بدون تکرار آمار موالید منجر شد. با توجه به اینکه متوسط سنی متولدین این سالها از محدوده هشدار و بازه 30سالگی هم عبور کرده ولی وارد بازار کار نشدهاند، چه پیامدهایی را برای این شرایط میتوان انتظار داشت؟
همانطور که گفتید جمعیت متولدین آن سالها که در واقع دوره baby boom ایران بوده است، از سن ورود به بازار کار هم تقریباً عبور کرده و ناتوان از یافتن شغل بوده است. علت این مساله هم مجدداً به ساختار اقتصاد ایران بازمیگردد که ناتوان از ایجاد شغل است. با گذشت زمان و افزایش سن هم، یافتن شغل دشوارتر شده و ورود افراد برای اولین بار به بازار کار، سختتر میشود. در نتیجه و به دلیل نداشتن مهارت کافی، انگیزه این گروه برای مشارکت در بازار کار نیز تضعیف میشود و به مانعی برای رسیدن نرخ مشارکت اقتصادی در ایران به متوسطهای جهانی تبدیل میشود و در واقع، تولید در ایران از بخش قابل توجهی از نهادههای موجود یعنی نیروی کار که میتوانست مزیت آن باشد، محروم میماند. ولی این مساله پیامدهای دیگری نیز دارد. به عنوان مثال، وارد نشدن بخش قابل توجهی از نیروی کار بالقوه به بازار کار، باعث میشود که بار تکفل در جامعه ایران همچنان بالا بماند و به پایین ماندن نرخ پسانداز ملی منجر شود که مانعی برای رشد اقتصادی آتی خواهد بود. یک پیامد دیگر هم گریبان بودجه دولت و نظام تامین اجتماعی را خواهد گرفت. زیرا ممکن است دولت در آینده ناچار باشد برای
کل جمعیت یک نظام تامین اجتماعی را فراهم کند و افزایش سن این نسل، هزینهها را بابت تعهدات تامین اجتماعی که در آینده یقه دولت را خواهد گرفت، افزایش میدهد.
زمانی که در مورد مدل سیاستگذاری رشد در ایران بحث میشود، بعضاً گفته میشود که به دلیل وضعیت فعلی بازار کار و کمبود تقاضا برای شغل، باید به سمت رشد اقتصادی اشتغالزا حرکت کنیم تا با بحران بیکاری مواجه نشویم. از دیدگاه شما آیا مدل رشد فعلی ایران در جهت اشتغالزایی قرار دارد؟ رسیدن به رشد اشتغالزا نیازمند چه تغییراتی است؟
البته شاید نتوانیم اصلاً بگوییم که در کشور الگویی برای رشد اقتصادی به اجرا گذاشته شده است. توجه داشته باشید که داشتن آرمان فرق میکند و ممکن است در حد آرمان، قصد داشته باشید که به نرخ رشد مثلاً 12درصدی دست پیدا کنید. ولی اگر از موضع سیاستگذار صحبت شود، باید یک روند رشد اقتصادی در مقابل خود تعریف کرده و مطمئن شوید که این روند، با انحرافی اندک قابل وصول است. مشخصاً نرخ رشد اقتصادی به صورت دقیق قابل پیشبینی نیست، ولی سیاستگذار ممکن است به عنوان مثال برای 10 سال آینده، روندی برای رشد اقتصادی با انحرافی اندک پیشبینی کرده و طبق آن برنامهریزی کند. ما در کشور فاقد چنین چیزی هستیم و در تمام سالهای گذشته هم نرخ رشدی که در عمل اتفاق افتاده با نرخی که در برنامهها پیشبینی شده، شباهتی نداشته است و هیچ وقت هم خود را مواخذه نکردهایم که چرا این عدد تعیین شد و چرا به آن دست نیافتیم و چرا اینقدر اختلاف بین برنامهریزی و اجرا فاحش بوده است. بنابراین برای اصل نرخ رشد اقتصادی هم پیشبینی قابل اتکایی وجود ندارد، چه برسد به اینکه فکر کنیم آیا این رشد اشتغالزا هست یا خیر. بنابراین کشور باید در وهله اول نگران نرخ رشد
اقتصادی باشد، چرا که به اعتقاد بنده اگر برای یک دوره طولانی نرخ رشد اقتصادی بالای پنج درصد باشد خود به خود مساله اشتغال هم دیگر جدی نخواهد بود. دستیابی به نرخ رشد اقتصادی هم نیازمند اموری مثل تبعیت از قواعد بازار، حذف یارانهها و حمایتهای بیدلیل، کاهش مداخلات دولتی در کسبوکار و فراهم کردن زمینههای رشد بهرهوری است تا با بروز نوآوری و ابداعات، اشتغالزایی هم در اقتصاد رخ دهد. در جامعهای مثل هندوستان هم اتفاقی مشابه همین افتاد و تجربه چندین ساله رشد اقتصادی بالا، موجب شده که بخش عمدهای از مشکل بیکاری و فقر در جامعه حل شود. بنابراین ایران هم اگر بیشتر از اینکه بخواهد به رشد اقتصادی اشتغالزا فکر کند، نگران رشد اقتصادی باشد، خواهد توانست بخش عمدهای از مساله اشتغال را حل کند. ولی اگر قصد بر این باشد که مساله اشتغال با سرعت بیشتری حل شود، یک راهحل موقت شاید این باشد که مشوقهایی برای بخشهایی که تصور میشود دارای اشتغالزایی بیشتری هستند، در نظر گرفته شود تا ترکیب فعالیتهای اقتصادی هم به سمت فعالیتهای اشتغالزا تغییر کند. وضعیتی که البته فاصله قابل توجهی با شرایط فعلی اقتصاد و امکانات سیاستگذاری دارد. ولی
راه بلندمدت رفع مشکل بیکاری، این است که رشد اقتصادی همراه با بهرهوری و نوآوری تجربه شود.
البته ساختار تولید عمدتاً به سرمایه و انرژی متکی بوده و به همین دلیل، نیروی کار به عنوان نهاده تولید فاقد مزیت شده است.
اگر سیاستگذار به سرمایه و انرژی یارانه ندهد، تولیدکننده به فکر جایگزینی در نهادهها و استفاده بیشتر از نیروی کار خواهد افتاد. ولی در ساختار اقتصاد دولتی با انواع و اقسام یارانه، مشاهده چنین شرایطی طبیعی و قابل انتظار است و کسبوکارهای شکلگرفته هم اشتغالزا نخواهد بود.
رئیسجمهور هم اخیراً اظهاراتی مطرح کرده و با ذکر مثال از تجربه کشور هند، به آموزش زبان انگلیسی اشاره کرده بود که به بینالمللی شدن اقتصاد هند کمک کرده و رشد اقتصادی به دنبال آورده بود. از این تجربه چه درسهایی میتوان برای افزایش مهارت نیروی کار در ایران گرفت؟
البته از مدتها پیش سیاستگذاران چینی اظهار میکردند که هند یک خطر بالقوه برای اقتصاد چین است. چرا که اگر وارد فرآیند رشد اقتصادی شود، به دلیل آشنایی نسبی جمعیت این کشور با زبان انگلیسی، برخلاف چینیها، اقتصاد این کشور راحتتر وارد تعاملات بینالمللی میشود و از مزیت بیشتری در مقایسه با چین بهرهمند خواهد بود. به نظر میرسد چنین اتفاقی رخ داده و همچنان هم در حال وقوع است. دور از انتظار هم نیست که کسبوکارهای بینالمللی ترجیح دهند در اقتصادی کار کنند که مردم آنجا آشنایی بیشتری با زبان انگلیسی داشته باشند و تردیدی نیست که آشنایی نسبی جمعیت هند با زبان انگلیسی، از این لحاظ مزیت این کشور بوده است. ولی شاید تجربه هند چندان هم برای ایران قابل تکرار نباشد. چون هند یک کشور مستعمره بوده و آشنایی این کشور با زبان انگلیسی هم خروجی دستگاه برنامهریزی این کشور برای رشد اقتصادی یا اشتغالزایی نبوده و از پیامدهای مستعمره بودن ناشی شده است. به عبارت دیگر، مستعمره بودن در مقابل همه مضراتی که داشته مزایایی هم مثل دموکراسی یا آشنایی با زبان انگلیسی برای هند آورده است. البته بنده فکر میکنم با توجه به نوع آموزش همگانی جاری در
کشور و آشنایی نسبتاً دستوپا شکسته اغلب جمعیت تحصیلکرده با زبان انگلیسی، مشکل زبان در حال حاضر یک مانع جدی و اصلی برای بینالمللی شدن اقتصاد نیست و بدون انجام اقدام خاص در خصوص زبان هم اقتصاد ایران میتواند در جامعه جهانی ادغام شده و به رشد بالای اقتصادی و اشتغال دست پیدا کند، مشروط به اینکه موانع اصلی برداشته شود.
در تکمیل بحث نیروی کار، یک مساله کنونی این است که در کشور تعداد زیادی فارغالتحصیل دانشگاهی با مدارک عالی پدید آمده که از ورود به بازار کار و یافتن شغل ناتوان هستند. واقعیتی که وجود دارد این است که در حالت خوشبینانه هم، بخش زیادی از این جمعیت باید در قالب نیروی کار ساده درآید. آیا سیاستگذاری خاصی در قبال این جمعیت و مهارتآموزی به آنان برای تطبیق یافتن با خواستههای بازار کار نیاز است یا این مساله هم میتواند به بازار سپرده شود؟
به باور من بزرگترین تهدید بازار کار کشور هم اتفاقاً از همین ناحیه یعنی گسترش شدید آموزش عالی خواهد بود. این آموزش در سالهای اخیر هم به سمت مقاطع تحصیلات تکمیلی یعنی ارشد و دکترا رفته است و بعید هم به نظر میرسد که روند آغاز شده یک بار دیگر به شرایط قبلی برگردد. این جمعیت تهدید بزرگی برای بازار کار ایران خواهد بود، چرا که بخش زیادی از جمعیت دانشگاهی اساساً مهارتی ناظر بر فعالیتهای اقتصادی یاد نمیگیرند و آموختههای آنها عمدتاً تناسبی با تقاضای بازار کار ندارد. به همین دلیل، این جمعیت هم نرخ مشارکت اقتصادی را پایین میآورند و بخشی از این گروه هم که با روشهایی وارد بازار کار موجود در بخشهای دولتی و شبهدولتی میشوند، ممکن است با گسترش رانتجویی به مانعی برای تحرک اقتصادی بدل شوند. به همین دلیل گسترش آموزش عالی مخصوصاً در مقاطع تحصیلات تکمیلی که بدون توجه به نیاز بازار کار صورت گرفته، به پدیدهای بسیار نگرانکننده تبدیل شده است. در نظام آموزشی بسیاری از کشورها، شرایط دانشآموختگان هر دانشگاه در بازار کار، تاثیر زیادی روی اعتبار و رتبهبندی آن نهاد آموزشی دارد. ولی در ایران چنین مسالهای هم وجود ندارد و
دانشگاهها هم انگیزهای برای تطبیق آموزشهای خود با خواستههای بازار کار ندارند.
آیا فکر میکنید بخشهای خاصی مثل «توریسم» به شکل عملی قادر باشد که بخشی از مازاد عرضه کنونی نیروی کار را در خود جذب کند؟
فکر میکنم بد نباشد بخشهای توریسم در اقتصادهایی مثل فرانسه یا ترکیه بررسی شود تا ببینیم این بخش چقدر امکان جذب شغل دارد. به عنوان مثال سازمان حج و زیارت در ایران هم کارکردی ذیل توریسم تحت عنوان توریسم مذهبی دارد و از این لحاظ قابل بررسی است. شاید این سازمان به اندازه بنگاههای توریستی چند کشور جهان نیروی کار داشته باشد و این در حالی است که کاری روتین را بر عهده دارد. به همین دلیل من حدس میزنم این بخش چندان هم امکان اشتغالزایی نداشته باشد. علاوه بر این، توسعه توریسم مشکلات دیگری نیز به همراه دارد و شاید جامعه از لحاظ فرهنگی پذیرای برخی از مسائل نباشد و برجستهسازی برخی از مسائل و دعواهای حزبی حول آنها، به ایجاد حساسیتهایی دامن زده است. به دلیل چنین ملاحظاتی و ظرفیت محدود اشتغالزایی توریسم، نمیتوانیم در حال حاضر به این بخش به عنوان پاسخی برای نیاز چندین میلیون عرضه نیروی کار فعلی، به شکل جدی فکر کنیم. ولی بخش خدمات در حالت عام و به خصوص مواردی مثل خدمات درمانی، صنعت غذا و رستوران یا موارد دیگر، ظرفیت رشد را دارد و میتواند نقش عمدهای در جذب نیروی کار داشته باشد.
یک مساله دیگر در ایران پدیده سربازی همگانی یا اجباری است که موجب اختلالاتی در بازار کار کشور شده است. اثر این پدیده را چقدر قابل توجه میدانید؟
سربازی در وهله اول نوعی مالیات بر مردان در مقایسه با زنان است و از این لحاظ اختلالزاست. در حالت کلی هم، شاید اگر به جای این شیوه یک نظام سربازی حرفهای داشته باشیم، آن نظام جایگزین کاراتر خواهد بود ولی احتمالاً دستگاههای مسوول مطالعات کافی روی این مساله نداشتهاند و به همین خاطر نمیتوانیم قضاوت دقیقی داشته باشیم. ولی از جنبه بازار کار، شیوه فعلی سربازی امکان برنامهریزی بهینه برای تحصیل و شغل را از مردان جوان سلب کرده و بازار کار را مختل میکند. ولی مساله اینجاست که علاوه بر ایجاد اختلال در بازار کار، احتمالاً این شیوه حتی در راستای خودش هم کارآمد نیست و شاید اگر به جای 500 هزار سرباز غیرحرفهای، 100 هزار سرباز کارآمد استخدام شود برای بهبود کارایی بخش نظام بهطور اخص و بازار کار و اقتصاد به طور اعم، بهتر باشد. علاوه بر این شیوه فعلی برای افرادی که قصد کار در بخش نظامی دارند هم اختلالاتی را به همراه داشته است.
دیدگاه تان را بنویسید