زندگی و زمانه کارآفرینی که صنعت نشر را دگرگون کرد
در جستوجوی صبح
سیودو سال چشمانتظار بود، اما بیآنکه این چشمانتظاری به حصولی برسد شامگاه دهم مهرماه چشم از جهان فروبست، دنیای عبدالرحیم جعفری مشهور به تقیخان جعفری در عطفهای امیرکبیر خلاصه نمیشد، او در جستوجوی صبح بود، در یکی از گفتوگوهای مفصلش میگوید: «صبح برای من صبح روشنایی است.
سیودو سال چشمانتظار بود، اما بیآنکه این چشمانتظاری به حصولی برسد شامگاه دهم مهرماه چشم از جهان فروبست، دنیای عبدالرحیم جعفری مشهور به تقیخان جعفری در عطفهای امیرکبیر خلاصه نمیشد، او در جستوجوی صبح بود، در یکی از گفتوگوهای مفصلش میگوید: «صبح برای من صبح روشنایی است. دنبال صبح روشنایی بودم و دلم میخواست به نتیجه مطلوب برسم. متاسفانه نرسیدم یعنی مشکلاتی برای من پیش آوردند که آن صبحی که دلم میخواست بهش نرسیدم.» اما میراث او برای جامعه ایرانی هنوز باقی مانده است، بیش از 2800 جلد کتاب با آرم مردی سوار بر ارابهای که میتازد هنوز گوشه کتابخانهها همچون ورق زر باقی ماندهاند. انتشارات امیرکبیر روزگاری درست به اندازه کفاشیهایی همچون کفش ملی در ایران فروشگاه داشت، تنها در تهران 15 باب کتابفروشی زنجیرهای کتابهایی با آرم این انتشارات را پشت ویترینهایشان چیده بودند، تا سال 1357 امیرکبیر بزرگترین و بیهمتاترین انتشارات خاورمیانه بود، بعدها در گرماگرم انقلاب موسسه بزرگ امیرکبیر با بحرانهایی مواجه شد و در نهایت در تاریخ 29 خرداد 1362 برای همیشه مالکیت این مجموعه از عبدالرحیم جعفری سلب و به سازمان
تبلیغات اسلامی واگذار شد. او بارها و بارها به دادگاه رفت و تا لحظه مرگ از باز پس گرفتن مجموعهای که برای خشت خشتش عرق ریخته بود، حرفی نزد. سال 1383 وقتی در مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی مجلس ایران بزرگداشتی برای او برگزار شد، بحثهایی از سوی چهرههای سرشناسی همچون بهاءالدین خرمشاهی مطرح شد و امیدهایی درباره بازپسگیری بر سر زبانها افتاد، در همان مجلس بزرگداشت از طرف هیات مدیره وقت امیرکبیر هدیهای به رسم پاسداشت به عبدالرحیم جعفری دادند و او جمله کوتاه و به یاد ماندنی گفت: «از اموال من به من هدیه میدهند.»
آنچه در 32 سال اخیر در انتشارات امیرکبیر رخ داده بحثی است مفصل، اما کارنامه انتشارات امیرکبیر در 32 سالی که عبدالرحیم جعفری پایهگذاری و مدیریتش کرد، از دسته اتفاقات نادری است که دیگر نه در بخش دولتی و نه در بخش خصوصی حوزه نشر شاهدش نبودیم، امیرکبیر بیهمتا ماند.
جدای از رمانها و ادبیاتی که به واسطه این انتشارات به دست مردم میرسید، خدماتی که او به فرهنگسازی ایران ارائه کرد در برخی زمینهها هنوز هم بیهمتاست، از انتشار اولین دایرهالمعارف زبان فارسی (فرهنگ معین) تا انتشار نخستین شاهنامه نفیس فارسی و انتشار نخستین قرآن تمامرنگی در ایران تنها بخشی از این کارنامه است. او در مجموعه سهجلدی خاطراتش با عنوان در جستوجوی صبح به این آثار و اتفاقهایی که در جریان انتشارشان رخ داد اشاره کرده است. کتابهای انتشارات امیرکبیر در کمترین تیراژها اغلب 10 هزار نسخه در یک چاپ به فروش میرفت و خوشبختانه کتاب خاطرات جعفری هم با تیراژهای امروزی کم دیده نشد و هر کدام از جلدهایش چندین بار در ایران تجدید چاپ شدند، با این حال جلد سوم خاطرات او در ایران اجازه انتشار نیافت. در جستوجوی صبح خاطرات جعفری را از سال 1298 تا سال 1357 دربر میگیرد و هر چند در هسته اصلی به خاطرات او از بنیان گذاشتن و حرکتهای چرخهای بنگاه امیرکبیر میپردازد اما در سراسر این روایت با روایتهای خردی روبهرو میشویم که در واقع تاریخچهای است مختصر و خواندنی از آنچه بر صنعت نشر ایران گذشته است، در لابهلای این
خاطرات از چهرههای بسیاری نام برده شده است، از جلال آلاحمد تا دکتر معین و... در عین حال آنچه بیش از همه رخ مینماید پشتکار بیپایان مردی است که با دستی خالی بزرگترین انتشارات خاورمیانه را بنا مینهد. او به معنای مطلق کلمه از صفر شروع کرد، در خاطراتش مینویسد: «اوایل، کار من در چاپخانه پادویی و جارو کردن بود. بعضی اوقات کتابهای چاپشده را روی سرم میگذاشتند و به کتابفروشیها میبردم. در آن روزگار در تهران برای ماشینهای سنگین برق نبود و این ماشین با دست کار میکرد. یک نفر چرخ را میگرداند و یک نفر هم با دست کاغذ به ماشین میداد و یک نفر هم کاغذ چاپشده را از ماشین میگرفت. استاد ماشین هم به کار ما نظارت میکرد. من پس از مدتی برای کاغذبگیری انتخاب شدم و چون قدم کوتاه بود و به ماشین نمیرسید چند آجر و سنگ زیر پاهایم میگذاشتند که دستم به سیلندر برسد. صبح شنبه به چاپخانه میرفتم و صبح جمعه مرخص میشدم. در شبانهروز دو وعده دوساعته در چاپخانه استراحت میکردم. برای روز یک ریال و برای شب دو ریال مزد میگرفتم و از بس روی پاهایم میایستادم پاشنه پاهایم ترک برمیداشت و مادرم روزهای جمعه که تعطیل بودیم برای
مداوا پیه بز داغ میکرد و لای ترکها میریخت.»
سال 1328 در روزهایی که هنوز چندان پولی در بساط نداشت، سرانجام تصمیم بزرگ زندگیاش را گرفت: «اطلاعیهای به روزنامه اطلاعات دادم و تاسیس موسسه امیرکبیر را اعلام کردم.... «امیرکبیر» در یک اتاق چهار در چهار در خیابان ناصرخسرو تاسیس شد و من برای جلب همکاری روشنفکران، کسانی چون زرینکوب، نوشین، آلاحمد، مرتضی کیوان و... دست به کار شدم و با روابط حسنهای که طی دوران کار برای اکبر آقای علمی با آنان به هم زده بودم، همگی با روی باز از من استقبال کردند.
یک ماه از تاسیس امیرکبیر نگذشته بود که دو کتاب منتشر کردم: فن ورزش ترجمه منیر مهران و انرژی اتمی ترجمه حسن صفاری.»
سال ۱۳۳۰، امیرکبیر از هر حیث ممتاز شده بود، تمام کتابهای چاپشده روز و قدیم ناشران را داشت؛ نامش بر سر زبانها بود؛ هر کس هر کتابی میخواست در امیرکبیر ناصرخسرو مییافت... کار کتاب کاری دشوار و مستلزم تلاش شبانهروزی بود؛ گرفتن کتاب از ناشران، جور کردن آنها، فرستادن آنها به شهرستانها، فروش آنها در فروشگاه، اینها همه کار بود و دشوار... کار به جایی رسید که دیگر جمعه و غیرجمعه و تعطیل و غیرتعطیلی در کار نبود... بهزودی امیرکبیر بدل به جریانساز اصلی عرصه نشر در ایران شد و برای اولین بار حوزه نشر را بدل به امری صنعتی کرد. با مدیریت عبدالرحیم جعفری بود که انتشار کتابهای درسی در ایران به سر و سامانی رسید و برای اولین بار سرانه مطالعه در ایران نهتنها افزایش پیدا کرد، بلکه آمار روشنی از آن در دسترس قرار گرفت، پایهگذاری و انتشار کتابهای قطع جیبی و تربیت نسلی از ویراستاران و مترجمان یکی از پایههای اصلی فرهنگ ایران شد و در این وانفسا تنها رقیب و همراه گروه انتشاراتی فرانکلین بود که با ریاست همایون صنعتیزاده که او هم سرنوشتی مشابه جعفری پیدا کرد، عرصه فرهنگ در ایران وارد روزهای تاریخساز و عصری نو شد. در
خاطرات او از آدمهای زیادی نام برده میشود، از روزی که به پیشنهاد بیژن جزنی و همسرش برای اولین بار در ایران نمایشگاه کتابی به همت جعفری و امیرکبیر برگزار شد، او در اینباره مینویسد: «در سال ۱۳۳۶ قریب 500 عنوان در رشتههای مختلف چاپ و منتشر کردم و نام امیرکبیر بلندآوازه شد ولی به واسطه کار و فعالیت شبانهروزی چشمچپم دچار خونریزی شد و معالجاتی که در تهران و کشورهای دیگر انجام گرفت متاسفانه موثر واقع نشد و بینایی چشمچپم را از دست دادم. در سال ۱۳۳۷ دومین فروشگاه خود را در خیابان شاهآباد (جمهوری فعلی) تاسیس کردم. در همین سال به پیشنهاد خانم و آقای جزنی و با کمک دکتر خانلری نخستین نمایشگاه کتاب ایران را در باشگاه دانشگاه تهران برپا کردیم. استقبال عجیبی از نمایشگاه شد، و من سراپا شور و شوق بودم. 800 عنوان کتابی را که تا آن سال چاپ کرده بودیم در نمایشگاه به نمایش گذاشتیم؛ فهرستی از این کتابها را برای مولفان و مترجمان فرستاده بودیم تا بدانند چه کرده و چه کردهایم، و ثمره همکاری چه میتواند باشد. چون این نمایشگاه در واقع ثمره همکاری آنها با امیرکبیر بود.»
سال 1337 انتشارات امیرکبیر وارد کارزاری دشوار شد و تا آن روز در ایران جز لغتنامه دهخدا فرهنگ جامع و کاملی در دسترس نبود، جعفری آرزوی انتشار فرهنگی کمغلط و جامع در زبان فارسی را داشت و برای همین هم سراغ دکتر محمد معین که در آن وقت عضو شورای عالی فرهنگ و استاد دانشگاه و سرپرست لغتنامه دهخدا بود، میرود. و به این ترتیب اولین گامها برای تولید یکی از مهمترین منابع زبان فارسی برداشته میشود، فرهنگ معین برای بالا رفتن دقت با دست حروفچینی میشود، او در خاطراتش محاسبات جالبی انجام داده است، از جمله اینکه مینویسد در حروفچینی دستی این لغتنامه بدون احتساب غلطگیریها دست حروفچین برای برداشتن و گذاشتن حروف بیش از 20 میلیون بار حرکت کرده است. جدای از اینها در ابتدای کار دکتر معین از ترس شانه خالی کردن جعفری به او نمیگوید که برنامهاش را برای انتشار یک فرهنگ چهارجلدی چیده و نه یک فرهنگ یکجلدی، او بیش از 300 هزار فیش آماده کرده بود، اما سرمایهگذاری برای چنین پروژه بزرگ و وقتگیری جعفری را به هراس میاندازد. اما دست آخر با اطمینانی که به دکتر معین داشت دل به دریا میزند و مینویسد: «به خودم گفتم آتقی هر طور شده
باید چاپ این فرهنگ به اتمام برسد. آتقی نترس، توکل بر خدا.»
سال 1342 وقتی اولین جلد این فرهنگ منتشر شد، برای جعفری روزی بزرگ و باشکوه بود، او چنان در ستایش این روز مینویسد که از خلال خاطراتش هم حس افتخار او برای خوانندهاش قابل لمس میشود. دایرهالمعارف مصاحب، فرهنگ انگلیسی و فارسی آریانپور و صدها عنوان کتاب دیگر در حوزه نظری هنوز هم برای اهل قلم ایران راهگشا هستند.
جعفری برای کار با نویسندگان خوشذوق و مترجمان توانا از هیچ پیگیری فروگذار نکرده، مینویسد: «کارم همچنان دویدن دنبال مولف و چاپ و نشر آثار کهنه و نو بود... بیشتر همچون منجمی که ستاره یا گروه ستارگان را رصد میکند در حال رصد بودم در جستوجوی مولف و شاعر، نویسنده و مترجم...» او مدام روزنامهها و مجلات را میخواند و آثار و قلم نویسندهها را رصد میکرد و بعد تلفن را برمیداشت و یک به یک آدمهایی را که میخواست به مجموعهاش بپیوندند دعوت به کار میکرد.
او برای انتشار نخستین نسخه آبرومند شاهنامه فردوسی هم مرارتهایی از این دست را پشت سر گذاشت، یکی از آرزوهای دیرینهاش انتشار شاهنامه با خط نستعلیق و با کیفیت بالا بود. سال 1332 وقتی انتشارات امیرکبیر به ثبات مالی میرسد او تصمیم میگیرد آرزوی دیرینهاش را محقق کند، و برای اولین بار شاهنامهای با خطاطی درخشان و در قطع رحلی در ایران منتشر میشود، او در خاطراتش مینویسد:
«وقتی شاهنامه به بازار آمد آقای ایرج افشار مرا با خنده به انتقاد گرفت: تو دیوانهای که عمر و پولت را صرف این کار کردی، شاهنامه که خریدار ندارد! با این حرف او یاد سال ۱۳۲۹ افتادم، وقتی که تاریخ علوم پییر روسو را چاپ کرده بودم. آن سال همکاران از گوشه و کنار طعنه میزدند، آنها هم میگفتند که دیوانهام، کی کتاب سی تومانی میخرد! و البته نتیجه را هم دیدیم.... از تابلوها و تصاویر شاهنامه فیلمی تهیه کردیم که با اجازه وزارت فرهنگ و هنر مدتی آن را در سینماهای درجه یک تهران، پیش از آغاز فیلم اصلی، به نمایش میگذاشتند.»
خاطرات عبدالرحیم جعفری سرنوشت پر از فراز و نشیب یک کارآفرین توانمند را به تصویر میکشد، مردی که برای توسعه صنعت و فرهنگ همزمان گام برداشت و فعالیت کرد. اما سرنوشت روی دیگری به او نشان داد، خط به خط این خاطرات را مردی نوشته است که در جستوجوی صبح بود، اما صبح را ندید. او مینویسد: «چه بگویم ... از هر جا که آغاز میکنم خود را مغبون مییابم: با چه شوری این همه شر را برای خود خریدم؛... هدف و عشقم کتاب بود؛ و کتاب، حماسه زندگیام را مانند هر حماسهای نابفرجام کرد. نمیدانستم که فرجام هر حماسهای ناخوش است، حتی شاهنامه، و اگر نباشد حماسه نیست. پهلوان این حماسه هم بدفرجام شد...»
او تنها در آخرین سال مدیریتش در انتشارات امیرکبیر بیش از 480 عنوان کتاب را در تیراژ هشت میلیون نسخه منتشر کرد و بر اساس اسناد بیش از 150 عنوان از این کتابها برای اولینبار در ایران منتشر میشدند. اما سرنوشت انتشارات امیرکبیر در سه دهه اخیر جور دیگری رقم خورد، در یکی دو دهه ابتدایی بعد از واگذاری به سازمان تبلیغات اسلامی هیچ کدام از کتابهای دوره مدیریت عبدالرحیم جعفری حتی تجدید چاپ هم نمیشدند، اما بعدها با تغییر مدیران و نگرش به مقوله کتاب کمکم برخی از این عنوانها دوباره به بازار آمدند و از میانه دهه 70 مشتاقان سلیقه انتشارات امیرکبیر به برخی از عنوانها دسترسی دوباره پیدا کردند. هر چند که در آن سالها هم نسخههای افست و زیرزمینی این کتابها در بازار یافت میشود. با این همه در طول این سالها همچنان کتابهایی که در دوره مدیریت جعفری منتشر شده بودند در لیست پرفروشترینهای این انتشارات باقی ماندهاند.
کامران فانی پژوهشگر عرصه نشر در مراسم بزرگداشتی که به همت مجله بخارا برای عبدالرحیم جعفری برگزار شده بود درباره اهمیت و نقش مدیر انتشارات امیرکبیر در عرصه نشر ایران گفت «وقتی آقای جعفری موسسه امیرکبیر و دیگر مجموعههای انتشاراتیاش را از دست داد، باعث شد که ما از وجود کسی که واقعاً بنیانگذار نشر نوین در ایران است، از تجربههایش، از آن همه ایثار و فداکاری که ایشان در طی 30 سال کار انجام داده بود محروم شویم، جامعه ما محروم شود.»
عبدالرحیم جعفری به فرزندش وصیت کرده بود که از مقابل فروشگاه کتاب امیرکبیر واقع در خیابان فخر رازی و مقابل دانشگاه تهران تشییع شود اما روز دوشنبه سیزدهم مهر سیدمحمود دعایی در حالی در خیابان فخر رازی بر پیکر او نماز خواند که کرکرههای این فروشگاه پایین بود.
جعفری در تمام این سالها پیگیر وضعیت انتشارات امیرکبیر بود، اما در این سالهای اخیر به نظر دیگر امیدی به بازگشت نداشت. او بیشتر روزهایش را صرف نوشتن خاطراتش میکرد. هر چند که در تمام این سالها بسیاری از مدیران دولتی هم بر گامهای موثر و مثبت او در عرصه نشر صحه گذاشتند. وزیر فرهنگ و ارشاد در پیامی درباره او نوشت:
ز درج علم و عمل گوهر نفیسی رفت
صاحبان فضل و فرهنگ، ستارگان درخشان سپهر داناییاند. هرگاه یکی از آنان به خاموشی گراید نقطه تاریکی در گوشهای از این آسمان پدیدار میشود که جبرانش دشوار مینماید.
مرحوم عبدالرحیم جعفری از تبار همین ستارگان بود که چند دهه متوالی فروغی خیرهکننده و روشناییبخش داشت. شکیبایی و استمرار او در کار نشر کتابهای تالیفی ارزشمند ستودنی بود. تا آنجا که انتشارات امیرکبیر را در راس ناشران فعال صاحب سبک و سیاق مشخص قرار داد. بیتردید صنعت نشر کشور مدیون تلاشهای خستگیناپذیر او است. فقدان این شخصیت فرهیخته را به جامعه چاپ و نشر و اهالی فرهنگ و صاحبان قلم تسلیت میگویم و از درگاه خداوند متعال برای آن مرحوم مغفور علو درجات و برای خانواده محترم وی صبر و اجر جزیل مسالت دارم.
مردی خودساخته بود
محمدکاظم موسویبجنوردی، رئیس دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، درباره عبدالرحیم جعفری میگوید: «او کارش را با بساط کتابفروشی در جلوی مسجد امام و از شاگرد چاپخانه و از صفر به جایی رساند که بزرگترین ناشر ایران شد و او کسی بود که نهاد ارزشمندی را به وجود آورد و این نشان میدهد که او شخصیت خودساختهای داشت. او انسانی خدوم، کارآفرین بود و وطندوست و به نظر من شایسته تقدیر و تکریم و بزرگداشت است.»
مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی سال 1383 مراسم بزرگداشتی برای عبدالرحیم جعفری برگزار کرد و به پاس زحمات و خدمات جعفری به صنعت نشر، لوح تقدیری به او اهدا کرد.
آقای بجنوردی با اشاره به آن بزرگداشت که برای تجلیل از خدمات عبدالرحیم جعفری بود، میگوید: چون بسیاری از منابع تحقیق به زبان فارسی از سوی انتشارات امیرکبیر چاپ شده بود، وقتی که از حال آقای جعفری جویا شدم و چند جلسه با ایشان گفتوگو کردم، دیدم که به ایشان بیلطفی شده و خدمات ایشان در نظر گرفته نشده است. من مطمئن بودم که اگر اجازه میدادند ایشان بزرگترین نشر خاورمیانه را میتوانست در تهران داشته باشد و مایه افتخار برای کشورمان بودند و به صورت شکوفاتری در منطقه بدرخشند.
من موضوع تقدیر از آقای جعفری را در شورای عالی علمی دایرهالمعارف مطرح کردم. ما از شورا پرسیدیم که چون قصد تجلیل از بزرگترین ناشر ایران را داریم، آیا آقای جعفری بزرگترین ناشر ایران به حساب میآید؟ و به اتفاق آرا همه گفتند که بله آقای جعفری بزرگترین ناشر ایران است و حق او این نبود که مورد کملطفی قرار بگیرد. به همین دلیل ما مجلس بزرگداشتی برای ایشان گرفتیم که بسیار صدا کرد و بسیاری از اساتید و ناشران کشور در مجلس بزرگداشت آقای جعفری شرکت کردند.
دیدگاه تان را بنویسید