چرا کودکان ایرانی به داستانهای تالیفی بیمهرند؟
کتابهایی برای نخواندن
داستان کودک در ایران ریشههای کهنی دارد. بسیاری اولین کتاب ایرانی حوزه کودک را «درخت آسوریک» یا «درخت آسوری» میدانند که بنا بر قرائنی در دوره اشکانیان و به زبان پارتی و خط پهلوی کتابی تالیف شده است.
داستان کودک در ایران ریشههای کهنی دارد. بسیاری اولین کتاب ایرانی حوزه کودک را «درخت آسوریک» یا «درخت آسوری» میدانند که بنا بر قرائنی در دوره اشکانیان و به زبان پارتی و خط پهلوی کتابی تالیف شده است. این داستان درباره گفتوگوی میان «درخت آسوری» یا «درخت خرما» و یک بز نوشته شده است که در نهایت با برتری بز به درخت خرما به پایان میرسد. همچنین «هزار و یکشب»، نیز از جمله قدیمیترین و غنیترین آثار ایرانی، هندی و عربی به شمار میآید که به گفته علیاصغر حکمت، نویسنده ایرانی؛ این کتاب پیش از دوره هخامنشی در هند به وجود آمده و قبل از حمله اسکندر به فارسی باستان ترجمه شده است.
همچنین عدهای از کارشناسان حوزه کتاب کودک نیز معتقدند میتوان از بخشهایی از شاهنامه مانند کودکی فریدون، کودکی زال و پرورشش نزد سیمرغ و... نیز به عنوان داستانهایی برای کودکان یاد کرد و از مهمترین آثار داستانی ایرانی که بعد از ورود اسلام به ایران میتوان آنها را جزو ادبیات کودک به شمار آورد میتوان به کتاب «عنصرالمعالی کیکاوس» اشاره کرد که در قرن پنجم هجری قمری تالیف شده و در آن این شاهزاده ایرانی پند و اندرزهایی را خطاب به پسرش گیلانشاه؛ بیان کرده بود.
در ادامه نیز سرآمد داستانهای قابل مطالعه برای کودک را «کلیله و دمنه»، در قرن ششم (ه.ق)، «مرزباننامه» در قرن هفتم (ه.ق)، «موش و گربه» در قرن هشتم (ه.ق) دانست. در تاریخ سلطنت قاجارها نیز، پژوهشگران حوزه کتاب کودک یکی از خدمتگزاران این حوزه را میرزامحمودخان ملقب به مفتاحالملک میدانند که از مثنوی مولوی کتاب مثنویالاطفال را تدوین و برای آموزش کودکان نیز کتابهایی با نام «الفبای مصور» و «تادیب الاطفال» تالیف کرد.
با این همه نطفه ادبیات کودک به عنوان مقوله نوین، در دوران مشروطیت بسته شده است. یعنی همان زمانی که صنعت چاپ وارد ایران شد و معلمی به اسم «جبار عسگرزاده»، با تاسیس کودکستان «باغچه کودکان» و تالیف داستانهای عامیانه کودکانه مانند «پیر و ترب»، «خانوم خزوک» و «گرگ و چوپان» انقلابی در ادبیات کودک ایجاد کرد.
در ادامه نیز یکی از کسانی که در حوزه ادبیات کودک نقشآفرینی کرد؛ صادق هدایت بود. او از اولین کسانی بود که با گردآوری داستانهای کوتاه در حوزه فرهنگ عامیانه مانند «شنگول و منگول» و «آقا موشه» موجبات مکتوب کردن داستانهای عامیانه حوزه کودک را فراهم کرد. در ادامه نیز فضلالله مهتدی با انتشار آثاری مانند «پیام پدر» و «دیوان بلخ» راه هدایت را ادامه داد. عباس یمینیشریف، از دیگر چهرههای مطرح حوزه ادبیات کودک است که در سالهای بعد از کودتای 28 مرداد تالیف آثاری مانند «آواز فرشتگان» و «باباعلی» را در کارنامه خود دارد. همچنین دهه 30 و 40، عصر بازنویسی آثار کهن بوده است که از جمله آنها میتوان به «قصههای خوب برای بچههای خوب»، اثر مهدی آذریزدی و داستانهای ایران باستان توسط احسان یارشاطر اشاره کرد. همچنین بهزعم بسیاری از داستاننویسان دهه 40 را میتوان دهه شکوفایی ادبیات فارسی در حوزه کودک دانست، چون در این دهه بود که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تاسیس شده و با ایجاد شعب استانی توانست انواع کتاب داستانی را در اختیار مخاطبان قرار دهد. در این دهه همچنین نوشتن داستانهایی با پیامهای بزرگسالانه بعضاً در
راستای مبارزه و آرمانخواهی در ادبیات کودک رواج یافت. میتوان نمونه بارز این روش را صمد بهرنگی دانست که با نوشتن کتابهایی مانند «ماهی سیاه کوچولو» و «تلخون» و... در انتقال مفاهیم بزرگسالانه به کودکان تلاش کرد. همچنین در دهههای 30 و 40 و به ویژه دهه 50 نیز به دلیل تحرکات انقلابی ادبیات نمادین در ادبیات کودک تقویت شد و به نظر میرسد فرصتی فراهم شد که نخبگان علمی و ادبی هر جریان فکری داستانهای مروج اندیشه خود را در حوزه کودک تالیف کنند.
مثلاً در حالی که احمد شاملو «خروس زری» و «دخترای ننه دریا» را تالیف کرد تا اندیشههای چپگرایانه خود را به کودکان منتقل کند، شهید مطهری نیز داستان راستان را در کارنامه خود دارد که به وسیله آن توانست کودکان را با اندیشههای قرآنی آشنا کند. بهزعم بسیاری در دهه 60 با تعطیلی کوتاهمدت کانون پرورش فکری کودکان، غنای کتاب کودک اندکی افت کرد و البته از سوی دیگر کتابهایی در حوزه جنگ در ادبیات کودک تالیف شده که قابل توجه بودند، از جمله شاخصترین چهرههای این دوره میتوان به قیصر امینپور اشاره کرد. دهه 70 نیز ادبیات داستانی کودک به داستانهای فانتزی گرایش پیدا کرد که شاید برجستهترین چهره این نوع ادبیات را بتوان «احمدرضا احمدی» دانست. در دهه 80 نیز میتوان به انتشار کتاب ششجلدی «تاریخ ادبیات کودکان»، توسط بنیاد پژوهشی تاریخ اشاره کرد که جزو مهمترین کتابهای تئوریک تاریخ ادبیات کودک به شمار میرود. گفتنی است اسامی بسیاری از چهرههای شناختهشده ادبیات داستانی کودک در این گریز کوتاه گنجانده نشده است.
اکنون در کجا قرار داریم؟
بنا بر آنچه گفته شد، بررسی پیشینه داستان کودک در ایران نشان میدهد گرچه بهزعم مترجمان صاحبسبکی چون شهرام اقبالزاده، سبقه ادبیات داستانی در ایران نشان از آن دارد که تا رسیدن به غنای ادبیات داستان کودک در کشورهای پیشرو در این زمینه فاصله زیادی داریم ولی به هر حال تاریخ داستاننویسی در ایران نشان میدهد در دورههایی داستانهای قابل توجهی در حوزه کتاب کودک تالیف شده است که میتوانیم اکنون نیز از آن ظرفیتها بهره ببریم. با این حال متاسفانه در یکی دو دهه اخیر داستانهای کودکانه ایرانی نتوانستهاند توجه کودکان بسیاری را به خود جلب کنند. همچنان که اکنون اگر از بسیاری از کودکان پرسیده شود که محبوبترین کتاب داستانشان چیست، اغلب اسامی کتابهایی را برمیشمارند که به زبان فارسی ترجمه شدهاند. مثلاً آلیس در سرزمین عجایب، مجموعه داستانهای پو، فرانکلین، باب اسفنجی و... و شاید برخی از آنها به زحمت برخی از آثار داستان عامیانه ایرانی مانند «خاله سوسکه» یا «خروس زری» را نام ببرند. در واقع به نظر میرسد که داستانهای معاصری که برای کودکان نوشته میشود در جذب آنها
موفق نبوده است.
چرا کتاب خوب برای کودکان کم شد؟
در توضیح اینکه چرا تالیف کتاب خوب کودک کم شده است، کارشناسان دلایل متعددی را برشمردهاند که از میان آنها این موارد قابل بررسی است: بازاری شدن کتابهای کودک، خلاء وجود نویسنده خوب، تسخیر بازار کتاب کودک توسط داستانهای ترجمهشده و البته کم شدن تقاضا برای ادبیات داستانی کودک به دنبال کاهش سرانه مطالعه در ایران و افزایش تکنولوژی و ارتباطات و میل کودکان به استفاده از ابزارآلات دیگری مانند رایانه و انواع گوشیهای هوشمند در اوقات فراغتشان، از جمله این موارد است.
جای خالی نویسنده
یکی از مشکلات حوزه ادبیات کودک خلاء وجود داستاننویسان توانمند، عالم، بهروز و آگاه به نیاز کودکان است. بررسی بسیاری از کتابهای داستانی موجود در فروشگاههای کتاب کودک نشان میدهد بسیاری از کتابهایی که در این حوزه تالیف شدهاند، از نظر محتوایی و ساختار نظری ضعیف، از نظر شخصیتپردازی غیرجذاب و غالباً فاقد انسجام داستانی و نامتناسب با اصول داستاننویسی هستند که این موضوع بیش از هر چیزی به ضعف داستاننویسی منجر شده است. نگاهی به وضعیت مقالات منتشرشده در فصلنامههای پژوهشی کتاب کودک نشان میدهد تعداد کتابهای نظری و مقالاتی که به حوزههای نظری ادبیات کودک و نوجوان مربوط باشند، بسیار اندک است. در این زمینه حمیدرضا شاهآبادی، نویسنده و پژوهشگر معتقد است: به دلیل قلت پژوهش در حوزههای نظریهپردازی و نقد در ادبیات کودک، ما از ضعف نظری در داستان کودک رنج میبریم.
او افزوده است: گمان میکنم با تقویت دانشگاهها و موسسات آموزش عالی که به آموزش ادبیات کودک میپردازند و همچنین انجام فعالیتهای جدی در جهت انتشار آثار پژوهشگران حوزه ادبیات کودک و نوجوان، تقویت مجلات تخصصی ویژه ادبیات کودک و نوجوان و... میتوان این مشکل را برطرف کرد ولی تا زمانی که این اتفاق نیفتد، شاهد نقدهایی خواهیم بود که از سطح کیفی خوبی برخوردار نیستند و همچنان از موضع نقد و کمبود نقدهای مناسب رنج خواهیم برد. همچنین اگر بپذیریم داستانهای ترجمهشده در بازار اغلب از اقبال بیشتری نسبت به داستانهای تالیفی بهرهمندند، بنابراین ضعف نویسنده را باید مهمترین دلیل بیمیلی کودکان به داستان ایرانی بدانیم. البته عدهای از پژوهشگران قائل به این هستند که مساله خلاء وجود نویسنده خوب در ایران به طور کلی و نهفقط در مورد کتاب کودک قابل بررسی است. همچنان که در تحقیقات «سیدضیاء هاشمی» و «محمدرضا جوادییگانه» نیز مطرح شده است فقدان نویسنده خوب در ایران و پاسخ داده نشدن به نیازهای آنان باعث شده است قشر کتابخوان تربیت نشده و طبیعتاً وقتی افراد برای پاسخ به نیازهای خود درباره مسائل، منبعی غیر از کتاب را پیدا میکنند، در
موارد مختلف به منابعی به جز کتاب مراجعه میکنند. در این زمینه جایگزینی فیلم سینمایی و انواع برنامههای تلویزیونی به جای کتاب کودک قابل بررسی است. متاسفانه نبود نویسنده خوب در یکی از بخشهای مهم ادبیات داستانی در حوزه کتاب کودک نیز به چشم میخورد و آن بازنویسی داستانهای کهن ایرانی از جمله شاهنامه است. این بازنویسیها اغلب نهچندان جذاب و بعضاً دارای اشتباهات متعدد است.
میشود ترجمه را حذف کرد؟
همانطور که پیشتر نیز مطرح شد اکنون بسیاری از کودکان ایرانی به داستانهای ترجمهشده خارجی گرایش پیدا کردهاند. بیشتر آنها خیلی از داستانهای عرضهشده در بازار کتاب کودک را نمیشناسند ولی بسیاری از داستانهای ترجمهشده را از بَرند و تمایل دارند این داستانها چندین بار برایشان بازگو شود. طبیعتاً چنین مشکلی به دو دلیل عمده قدرت داستان خارجی و ضعف داستان ایرانی در جلب مخاطب به وجود آمده است. از سوی دیگر داستانهای خارجی نیز فرصت آن را داشتهاند که در خلاء وجود داستان خوب برای کودک ایرانی بازار کتاب کودک ایران را قبضه کنند. چندی پیش محمد حمزهزاده، مدیرعامل انتشارات سوره مهر در جشن کتاب کودک و نوجوان از وجود بازار 80درصدی کتاب ترجمهای در حوزه کتاب کودک خبر داد. چیزی که شاید مسوولان حوزه فرهنگ و هنر را به آن واداشته است که هر از گاهی نسبت به کثرت آثار ترجمه شده انتقاداتی را مطرح کنند. با این حال اغلب نویسندگان و نقادان حوزه کتاب کودک معتقدند راه جلب کودکان ایرانی به داستان ایرانی ممانعت از انتشار داستان خارجی نیست. در این زمینه، شهرام اقبالزاده،
منتقد و مترجم ادبیات کودک معتقد است: متاسفانه الان تریبونهای رسمی نوعی تقابل را اعلام میکنند که ادبیات ترجمه، ادبیات غربی، ادبیات انحرافی است و چرا این همه ترجمه داشته باشیم؟ خب من از خدا میخواهم که از صبح تا شب تالیفهای برتر در سطح ایران و جهان بخوانم و لذت ببرم. او همچنین با تاکید بر اینکه باید اجازه داده شود که ادبیات پیشرو دنیا مطالعه شود، بیان کرده است: واقعیت این است که ادبیات کودک پیشرو جهان مال غرب و عمدتاً کشورهای انگلیسیزبان است. متاسفانه ما ادبیات فرانسه، یا ادبیات ایتالیا را هم خیلی خوب نمیشناسیم، ما حتی ادبیات کودک کشورهای عربی و اسلامی را هم نمیشناسیم و نباید شرایط به گونهای شود که همین فرصت شناخت نیز از ما گرفته شود. مصطفی رحماندوست، نویسنده و شاعر حوزه کودک نیز در این زمینه معتقد است: به نظرم این درست نیست که جلوی ترجمه کتب خارجی گرفته شود. در واقع به نظرم نه چنین چیزی امکانپذیر است و نه درست است که جلوی ترجمه را بگیریم. اما باید نهادهای فرهنگی کشور به طور غیرمستقیم از کتابهای تالیفی حمایت کنند. به عنوان نمونه باید سازوکاری در نظر بگیرند که هزینه تمامشده انتشار کتاب تالیفی کاهش
یابد تا مولف دغدغه کمتری داشته باشد و ناشر نیز با رغبت بیشتری دنبال تولید کتابهای تالیفی برود.
چرا کتاب کودک بازاری شده است؟
یکی از مسائلی که معمولاً در حوزه کتاب ایرانی کودک مطرح میشود و از آن به عنوان یکی از نارساییهای این حوزه یاد میشود، بحث بازاری شدن آن و توجه بیشتر ناشران به داستانهای ترجمهشده است. به نظر میرسد مسائلی از قبیل فروش بیشتر ناشران را ترغیب میکند که به داستانهای ترجمهشده روی خوشتری نشان دهند در نتیجه با حمایت نکردن از داستان ایرانی به ضعیفتر ماندن آن کمک میکنند!
مصطفی رحماندوست، بزرگترین مشکل حوزه کتاب کودک را مسائل مالی میداند و بیان میکند: ناشران به سود خود اهمیت میدهند و این موضوع طبیعی است. چون نشر ما هنوز با چالشهای ناشی از صنعتی نشدن دست و پنجه نرم میکند. در چنین شرایطی که نشر کتاب کودک به صورت صنعت درنیامده است وقتی که نشر کتاب کودک و نوجوان به صورت صنعتی مجزا درنیامده باشد، هزینه انتشار کتاب را بالا میبرد و ناشر که میخواهد هزینههای خود را کاهش دهد به انتشار کتابهای ترجمه تمایل بیشتری نشان میدهد. این باعث میشود مولف هم که نتوانسته با درآمد حاصل از تالیف، زندگی خود را تامین کند، به سمت سلیقه ناشر تمایل پیدا کند و در واقع او هم به تولید آثاری بپردازد که مطابق با سلیقه ناشر بوده و بازار مناسبتری دارد و همین موضوع به کیفیت کارش لطمه جدی وارد میکند. باید در نظر داشته باشیم که وضعیت فروش کتاب کودک در ایران آن قدر نامناسب است که بهزعم محسن یگانهکاری، مدیر اجرایی انجمن فرهنگی ناشران کتاب کودک، تعداد ناشرانی که به طور حرفهای در حوزه کتاب کودک و نوجوان فعالیت میکنند، کمتر از 100 ناشر است. او همچنین گفته است که بعضاً ناشرانی که در حوزه کتاب کودک مجوز
میگیرند یکی دو کتاب در این حوزه منتشر میکنند و بعد آن را رها میکنند که این از سودده نبودن این حوزه ناشی میشود. در نتیجه به نظر میرسد در صورتی که خواهان ایجاد تحول در حوزه انتشار کتاب باکیفیت کودک هستیم، یکی از بخشهایی که باید به آن توجه ویژهای کنیم، بحث صنعتی شدن نشر کتاب در ایران است که در واقع منجر به سودآور شدن نشر کتاب برای ناشران و ترغیب آنها به فعالیت در این حوزه باشد.
کودکان ایرانی وارثان کتابنخوانی
یکی از دلایلی که برای ضعف کتاب کودک در ایران مطرح میشود مساله کتابنخوانی کودکان در ایران است. به نظر میرسد این موضوع سبب شده باشد صرف هزینه برای کتاب کاهش یافته و مولفی که نیازهایش تامین نمیشود، ناگزیر کار دیگری جز داستاننویسی برای خود در پیش گیرد!
باید در نظر بگیریم که مهمترین عامل تاثیرگذار در کتابنخوانی کودکان اولیای آنها هستند. «کودکان در رفتار خود از والدین الگوبرداری میکنند. در واقع آنها اغلب فقط کارهایی را انجام میدهند که در بزرگترها و به ویژه والدین خود مشاهده کرده باشند.» این موضوع از مباحث معمول علم روانشناسی در حوزه کودک و نوجوان است. بنابراین، اگر پدر و مادر کودکی را مثلاً از خوردن غذا با دست منع کنند، در حالی که خود مقابل دیدگان کودک این کار را انجام داده باشند، کودک بدون توجه به شنیدههایش غذایش را با دست صرف خواهد کرد، هر قدر هم که این کار به چشم والدین زننده و ناخوشایند باشد و به خاطر آن کودکشان را سرزنش یا تنبیه کنند.
در واقع نبایدهای نامطلوبی مانند پرخاش و فحاشی کردن و بایدهای مطلوبی مانند ورزش کردن و کتابخوانی فقط در صورتی در کودکان محقق میشود که والدین خود از طریق الزام به بایدها آن رفتارها را در کودک تقویت کرده و با پرهیز از نبایدها، مانع بروز آن رفتارها در کودک شده باشند.
بنا بر آنچه امروز ما آن را به عنوان مشکل «کتابنخوانی کودکان و نوجوانان» میشناسیم و نگرانیهایی را نسبت به جامعهپذیری آنها برای والدین و اولیای مدرسه و البته مسوولان و مصلحان اجتماعی رقم زده است، باید بیش از هر چیزی آن را در فرهنگ «کتابنخوانی» والدین جستوجو کنیم. سرکی به وضعیت مطالعه بزرگسالان در ایران نیز نشان میدهد با قطعیت میتوان از سرایت کتابنخوانی والدین به فرزندانشان صحبت کرد.
همچنان که سرانه مطالعه در ایران نزدیک به دو دقیقه برآورد شده است و در واقع میتوان این نتیجه را ثابت کرد که وقتی میانگین کودکان ایرانی اولیایی دارند که روزانه زمانی بیشتر از دو دقیقه را صرف مطالعه نمیکنند، طبیعتاً تعداد بسیاری از آنها نیز نه کتابخوانی و مطالعه را آموزش دیدهاند و نه مطالعه کردن به عنوان یک ارزش از کودکی برایشان نهادینه شده است.
بیتوجهی کودکان و نوجوانان منجر به آن شده است که اغلب اوقات فراغت خود را به جای کسب آگاهی از طریق مطالعات غیردرسی صرف امور بیهوده کنند. بنا بر تحقیقات ارائهشده توسط محمدرضا جوادییگانه و سیدضیاء هاشمی؛ اعضای هیاتعلمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، در مواردی مشاهده شده است که تنها 1 /1 درصد از اوقات فراغت دانشآموزان در دوران تحصیل، صرف مطالعه غیردرسی میشود. البته گفتنی است که امروزه زمان مطالعه کتاب کودک در کل دنیا کم شده است و این موضوع مختص ایران نیست. همچنان که تحقیقات تازهای که انتشارات کتاب کودک Scholastic در آمریکا انجام داده تایید کرده است که امروزه کودکان نسبت به سالهای گذشته کمتر کتاب میخوانند و اغلب فقط با انگیزههای تفریحی مثل نقاشی و دیدن عکسها و نه به صرف مطالعه به سراغ کتاب میروند. این مطالعه که در سال 2014 روی بیش از هزار کودک 6 تا 17 ساله انجام شده، نشان داده است روزانه فقط 31 درصد از کودکان کتاب میخوانند و انگیزه آنها نیز از کتاب خواندن تفریحی است. این آمار در چهار سال پیش 37 درصد بود و شاید همین عامل نگرانکنندهای باشد که این کودکان چگونه جامعهپذیر شده و برای آینده تحصیلی
و کاری خود آماده میشوند؟
منابع:
1- فصلنامه نقد کودک، شماره 1 و 2، نگاهی به کتاب مستطاب مثنویالاطفال نوشته سیدهمعصومه کالنکی.
2- فصلنامه پژوهشی ادبیات فارسی دانشگاه آزاد خوی بهار و تابستان 1387 شماره 11.
3- سیر ادبیات کودکان و نوجوانان در ایران.
4- جوادی یگانه، محمدرضا و سیدضیاء هاشمی (1386). جای خالی کتاب در اوقات فراغت، سمینار معماری کلان اوقات فراغت در شهر تهران، مرکز مطالعات فرهنگی شهر تهران، 25 اردیبهشت 1386.
دیدگاه تان را بنویسید