ایران در محاصره بیابانهای انسانساخته
چه سیاستهایی برای مقابله با بیابانزایی روی میز سیاستگذاران ایرانی است؟
سازوکار مبارزه با بیابانزایی در ایران و جهان سابقه طولانی دارد. در طول 60 سال گذشته کم و بیش کارهای اجرایی و تحقیقاتی در حوزه بیابان انجام شده است و بر اساس سند چشمانداز 1404 دستگاهها موظف شدند برنامههای راهبردی، تحقیقات و برنامهریزی خود را برای مقابله با بیابانزایی به دستگاههای اجرایی کشور ارائه دهند و در راستای برنامههای راهبردی کار کنند. در حوزه تحقیقات حدود شش راهبرد کلان وجود داشت که بیشتر برنامههای تحقیقاتی را در راستای همان راهبردهای تعیینشده انجام میدهیم اما در حوزه اجرا اینقدر مشکلات زیاد بود و زیاد شد که مباحثی که برای رسیدن به سند چشمانداز مورد نیاز بود، عملیاتی نشد و برخی برنامهها که در آن پروسه تحقیقاتی نبود بعدها اضافه شد. بخش عمده مباحثی که بعدها با آن مواجه شدیم مساله ریزگردها در ایران بود که پیشتر در برنامه تحقیقاتی مبارزه با بیابان دیده نشده بود. گرد و غبار هم در داخل زیاد شد و هم در خارج از مرزها و بحث خشک شدن تالابها به دلایل متعدد به وجود آمد و در نهایت وسیعتر شدن کانونهای فرسایش بادی از جمله اتفاقاتی بود که بعدها واقعیت خود را نشان داد. اگر بخواهیم یک نمونه از این رخدادها را مثال بزنیم باید به کانونهای گرد و غبار خوزستان اشاره کنیم که اکنون سه سال است بهطور پیوسته بر روی آنها کار میکنیم. برنامههای تحقیقاتی کانونهای فرسایش بادی در خوزستان تمام شده است و برنامههای اجرایی آن تحویل بخش اجرایی شده و هماکنون مشغول کار هستند. در گذشته این مباحث به این شکل دیده نشده بود و اساساً در برنامه سند چشمانداز نیامده بود. وضعیت خشکسالیها و مدیریت نادرست منابع آب نیز به این مساله دامن زد و کانونهای جدیدی را به وجود آورد. این کانونها ناشی از خشک شدن سیلاب دشتهایی بود که در گذشته با بارندگی به وجود میآمد. بعضی از مسائل دیگر هم بودند که پروسه مقابله با بیابان را تحت تاثیر قرار دادند. برنامههای پیشبینیشده متاسفانه همه به اجرا درنیامد و بحث مهمی که وجود دارد پذیرش این واقعیت اقلیمی است که ایران کشوری خشک و نیمهخشک است. ایران در کمربند بزرگترین بیابانهای دنیا قرار دارد که نیاز است سازگاری با این روند اقلیمی صورت بگیرد و ما باید یاد بگیریم که چگونه با این سرزمین تا کنیم که وضعیت از این خرابتر نشود.
دو نمونه بیابان
دو نمونه بسیار مهم بیابان در جهان وجود دارد که در ایران نیز شاهد هر دو هستیم. یکی بیابان به عنوان اکوسیستم طبیعی و دیگری بیابانهای انسانمنشأ ناشی از توسعه ناپایدار و برداشت منابع آبی است. مساله دوم بسیار حائزاهمیت است که علاوه بر سیاستهای غلط انسانی باید به توسعه بیابانهای انسانی، تغییر اقلیم را نیز اضافه کرد. این بخش نوعی بیابانزایی است که باید آن را از چشماندازها و اکوسیستمهای طبیعی بیابانی تفکیک کرد. عرصهها و اکوسیستمهای بیابانی ساخته طبیعت در طول میلیونها سال است اما بیابانزایی که امروزه با آن به عنوان یک چالش اساسی روبهرو هستیم، نوعی دخالت انسان در طبیعت است و این زایش بیابان اساساً خطرناک است. ایران کشور خشکی است. من در پژوهشی قلمرو بیابان در ایران را بررسی کردهام؛ بیش از 55 درصد کشور در قلمرو بیابانی است. با این حال وضعیت بیابانزایی را که بررسی میکنیم میبینیم بیش از 88 درصد سرزمین ایران را دربر میگیرد. بیابانزایی به دلیل مدیریت نادرست سرزمین و منابع آبی رخ داده است. قسمت بزرگ کشور در فرآیندهای بیابانزایی درگیر است و دارد خود را نشان میدهد. خود اکوسیستم بیابان به معنی این نیست که زمین از بین رفته و حیاتی در آن وجود ندارد و ما با آن کاری نداشته باشیم. اکوسیستم بیابان شکنندهتر است. اگر ما اقدام خطایی انجام دهیم و مدیریت نادرستی داشته باشیم، این سرزمین برگشتناپذیر خواهد شد.
پتانسیل گردشگری بیابان
از این اکوسیستم میتوان خیلی استفادههای زیادی داشت. نباید به این زمین فشار اکولوژیک آورد. باید از پتانسیلهای آن استفاده کرد. علاوه بر گسترش مسائل گردشگری در چشماندازهای بیابانی باید به پتانسیل این مناطق در تولید انرژی خورشیدی اشاره کرد. انرژی بادی فوقالعاده در اکوسیستمهای بیابانی وجود دارد که برای نمونه در استان سیستان و بلوچستان باید از آن استفاده کرد. ما به جای سد زدن بر روی رودخانهها و ایجاد خسارتهای طبیعی برای تولید برق باید توربینهای بادی و خورشیدی در این مناطق تاسیس کنیم و به تولید برق بپردازیم و بیابان را به یک منطقه اقتصادی بدل کنیم. انرژیهای پاک به وفور در سرزمینهای بیابانی ایران وجود دارد. من در چین شاهد بودم سالانه حدود 80 میلیون گردشگر به چین وارد میشد که تعداد زیادی از آنها از سرزمینهای بیابانی چین بازدید میکردند. آنها تشنه دیدن این مناطق هستند. تپههای شنی بلند جزو جاذبههای محبوب گردشگران است. اما در ایران اساساً این ظرفیت نادیده گرفته شده است. ما دچار ضعف مدیریت سرزمین هستیم. ما تا جایی که ممکن بوده به سرزمین فشار آوردهایم. اکنون صد هزار حلقه چاه در کشور داریم که نیمی از آنها غیرقانونی است. بلایی که بر سر دریاچه ارومیه آمده یک فاجعه سرزمینی است. نزدیک به 40 هزار حلقه چاه در اطراف دریاچه ارومیه حفر شده است. اگر بارندگی دو سه سال اخیر نبود الان دریاچه قطعاً خشک شده بود و در صورتی که بارندگی نرمال متوقف شود و روندها در ارومیه اصلاح نشود بیتردید دریاچه خشک خواهد شد و کانون گرد و غباری جدیدی خواهد بود. ما از ظرفیتهای بیابانی کشور استفاده نکردهایم. افغانستان در مرزهای شرقی ما نیاز به برق دارد. ما نیاز به آب هیرمند برای نجات سرزمین بزرگ سیستان داریم. به جای اینکه از گرما و باد سیستان و بلوچستان برای تولید برق و فروش آن به کشورهای شرق از جمله افغانستان استفاده کنیم و آب هیرمند را به هامون بیشتر از قبل بگیریم، رها کردهایم و سیستان اساساً دارد تبدیل به یک سرزمین هدررفته میشود.
بیتوجهی سیاستگذاران
سیاستگذاران متاسفانه متوجه این وضعیت نیستند. تصمیمگیران در کشور یکی نیستند و متنوع و متعدد هستند. برای حل کردن مشکلات کشور در مرزهای مختلف نیازمند یک سیاست خارجی فعال در منطقه هستیم. اما ما با یک ساختار منسجم تصمیمگیری مواجه نیستیم چراکه بخش مهمی از گرد و غبار ناشی از گسترش کانونهای فرسایش بادی در آنطرف مرز است. در خوزستان بهطور مشخص این مساله قطعی است. در سیستان نیز با تعامل و دیپلماسی فعال با افغانستان میتوان هیرمند را به نحوی مدیریت کرد که هامون خشک نشود. اما ما شاهد یک عزم ملی در این زمینه نیستیم. قطعاً همه این مسوولیت متوجه وزارت خارجه نیست و نهادهای دیگر نیز دخیل هستند و سازمان جنگلها نیز در این زمینه باید تلاش بیشتری بکند. اما یک نکته اساسی نباید از یاد برده شود و آن هم اینکه باید با یک ساختار نظاممند به مدیریت سرزمین پرداخت. در ماجرای آتشسوزی جنگلهای زاگرس ما بهرغم اینکه قانون تمام دستگاهها را موظف کرده است که به کمک سازمان جنگلها بیایند و برای خاموش کردن اراضی و جنگلهای ملی که سرمایه ایران هستند، مشارکت کنند، شاهد تعلل دستگاههای مهمی هستیم که میخواهند طلبشان را از سازمان جنگلها بگیرند و این برخلاف نص صریح قانون است که تمامی نهادها را موظف به اجرای وظایف خود در قبال خاموش کردن آتش کرده است.