تاریخ انتشار:
گفتوگو با مصطفی عمادزاده درباره کیفیت غذای ایرانیان
پیوند رشد اقتصادی و تغذیه
صحبت از تغذیه که میشود، بسیاری معتقدند باید سبک زندگی سالم را انتخاب کرد. اما این حرف در عمل، چقدر روی تحقق به خود میگیرد؟ آنطور که معاون وزیر بهداشت اعلام کرده است، نزدیک به نیمی از ایرانیها، غذای ناسالم میخورند. همین مساله پیش از این نیز از سوی وزیر بهداشت اعلام شده بود. همین اذعان شخص اول وزارت بهداشت و معاون وی، اذعان قوی دولتیها به وضع اسفبار تغذیه را نشان میدهد.
معاون وزیر بهداشت اعلام کرده است که 47 میلیون نفر از مردم ایران، غذای ناسالم استفاده میکنند. البته پیش از این نیز وزیر بهداشت در مورد نبودن غذایی که برخی ایرانیها استفاده میکنند، هشدار داده بود. در حقیقت در دولت یازدهم، بارها به مساله سالم نبودن انواع محصولاتی که مردم استفاده میکنند هشدار داده شده است که در نوع خود بیسابقه بوده است. علت این مساله چیست؟ چه اتفاقی سبب میشود که سهم غذای ناسالم در سفره ایرانیها بیشتر شود؟
درصد قابل توجهی از جمعیت امروز خانوارها، دقت لازم را در تغذیه ندارند و به کیفیت غذا توجه کافی نمیکنند. این مساله یک واقعیت است و نمیتوان آن را انکار کرد که متاسفانه سبک زندگی ما دچار تحولاتی شده است که مهمترین بخش آن مربوط به وعده غذایی صبحانه است که به آن اهمیت کافی داده نمیشود یا اساساً از لبنیات به اندازه کافی استفاده نمیشود. به وضوح دیده میشود که در این وعده از تخممرغ استفاده نمیشود یا غذاهای فستفودی سهم بیشتری در الگوی خانوار پیدا کردهاند. همه این مسائل جای نگرانی دارد. بر همین اساس باید تاکید کرد که سهم غذای سالم در خانوارها کاهش پیدا کرده و این بدان معنا نیست که همه این 47میلیونی که معاون وزیر به آن اشاره کرده و غذای سالم استفاده نمیکنند، لزوماً دچار فقر هستند و از کمبود درآمد با مشکلات تغذیه روبهرو هستند. این مساله را باید ناشی از پایین آمدن فرهنگ تغذیه دانست که در کنار آن، سبک زندگی جدید و بیتوجهی به نحوه غذا خوردن نیز در تشدید این اتفاق موثر بوده است. در این میان مسالهای را باید مطرح کنم تا اهمیت تغذیه بیشتر روشن شود. اقتصاددانی به نام رابرت فوکر -برنده جایزه نوبل- چندین سال پیش
تحقیقاتی انجام داده و به این نتیجه رسیده است که رشد اقتصادی در انگلستان پیش از این ضعیف بوده است و تنها علت آن هم، ابتلای مردم انگلیس به سوءتغذیه است. در تحقیقی که وی انجام داده، وقتی مشکل سوءتغذیه افراد حل شده و به میزان کافی از تغذیه بهرهمند بودند، قدرت تولیدشان نیز بیشتر شده است. یعنی اگر دو ساعت کار مفید انجام میدادند، حالا به چهار ساعت کار مفید تبدیل شده است و در نهایت این میزان به هشت ساعت نیز افزایش یافته است. یعنی ارتباط تنگاتنگی بین نوع و کیفیت تغذیه و انرژی افراد وجود دارد. یعنی هرچه تغذیه بهتر شود، بهرهوری نیز بالا میرود و در نهایت قدرت تولید بیشتر میشود. همه این مسائل در نهایت خود را در رشد اقتصادی نشان میدهد و آن را بهبود میبخشد. بنابراین پیوند مستحکمی بین تغذیه و رشد اقتصادی وجود دارد که آمار و شواهد نیز آن را تایید میکنند. بر این اساس، تغذیه مناسب میتواند به تولید و رشد اقتصادی بهتر منجر شود. این نگاه در اکثر کشورها رایج است و معمولاً دولتها تلاش میکنند درآمد افراد به گونهای باشد که بتوانند از تغذیه کلیه افراد اطمینان داشته باشند.
بعد دیگری که باید در این میان به آن اشاره کنم این است که وظیفه دولتهاست که در خصوص بهبود تغذیه مردم، آگاهسازی کنند. در حال حاضر کمتر برنامهای در تلویزیون دیده میشود که در خصوص نحوه و فرهنگ تغذیه و البته اهمیت آن، اطلاعاتی به مردم بدهد. در حقیقت کمتر دیده میشود که در برنامهای، به کودکان در خصوص تغذیه هشدار دهند یا به بزرگترها در خصوص رعایت وعدههای غذایی آگاهی دهند. به عنوان مثال این مساله را بگویند که فاصله میانوعدههای غذایی را رعایت کنند. همه اینها نیاز به فرهنگسازی دارد و به تدریج باید سبک زندگی ما بر اساس فرهنگ درست، تغییر پیدا کند. نکته دیگری که میخواهم به آن اشاره کنم این است که باید به این مساله توجه کنیم که اگر تغذیه ما درست نباشد، چه اتفاقی میافتد؟ اگر تغذیه ما درست نباشد، مواد مورد نیاز به بدن نرسد، بدن ضعیف میشود و آمادگی این را پیدا میکند که بستر انواع بیماریها باشد. در این میان، فقر غذایی یکی از مسائل مهمی است که کلیه دستگاههای مربوطه باید به آن توجه کنند.
امروزه به این نتیجه رسیدهاند که هر چه کیفیت و مقدار غذا کاملتر باشد، رشد بچهها سریعتر خواهد بود. نتیجه این اتفاق، حضور باتمرکز و کیفی بچهها سر کلاس مدرسه خواهد بود. چنین پیوندی در مورد بچهها و بزرگسالان به صورت همزمان صدق میکند و نباید آن را نادیده گرفت. در حقیقت، مساله غذا یک مساله اساسی است و باید به تغذیه مردم به نحو قابل توجهی پرداخته شود.
شما به بحث آموزش اشاره کردید و گفتید به بچهها اصلاً آموزش درستی داده نمیشود. حالا من میخواهم بدانم که صدا و سیما به عنوان یکی از تاثیرگذارترین و بانفوذترین رسانههایی که فعلاً در اختیار دولت و مردم است، چقدر در این زمینه موفق بوده و چقدر تبلیغاتش، بر اساس زندگی سالم بوده است؟ به خوبی دیده میشود که بخش زیادی از تبلیغات این رسانه، به چیپس و پفک و نوشابه اختصاص یافته که برخلاف زندگی سالم است. نظر شما چیست؟
باید اینطور بگویم که تحولی آغاز شده اما به نظر من کافی نیست. همین که دیگر تبلیغات برای برخی نوشابهها صورت نمیگیرد، مساله مهمی است و نباید از کنار آن به سادگی گذشت. پیش از این و در چند سال گذشته نیز یکبار این مساله مطرح شد که تبلیغی برای پفک و محصولاتی شبیه به آن، صورت نگیرد. اما واقعیت این است که بسیاری از کودکان این محصولات را دوست دارند و نمیتوان به سادگی این محصولات را از زندگی آنها حذف کرد. پیش از این و در دهههای قبل شاید به این دلیل کمتر محصولات ناسالم دیده میشد که والدین مواد غذایی مفید از جمله نخودچی و کشمش را به بچهها میدادند و جایگزین بهتری برای مواد غیرمفید داشتند. این مواد ارزش غذایی بیشتری هم داشت. الان بچهها به غذاهایی روی آوردهاند که ارزش غذایی ندارد یا ناسالم است. به یک مثال اشاره میکنم تا مشخص شود که وضعیت در دیگر کشورها به چه صورت است. در برخی ایالتهای آمریکا که با مصرف الکل مبارزه میکنند، برای مصرف شیر تبلیغ زیادی میشود. در حقیقت این باور وجود دارد که اگر مصرف شیر بیشتر شود، تمایل به مصرف الکل پایین میآید. بر همین اساس، بچهها مدام این مساله را به یکدیگر یادآوری میکنند.
حتی معلمها این مساله را با پرسیدن میزان مصرف شیر از دانشآموزان خود، فرهنگسازی میکنند و مدام به دانشآموزان یادآوری میکنند که اگر یک لیوان شیر روزانهتان را مصرف کرده باشید، لیوان شیرتان را بخورید دندانها و پوستتان سالمتر میشود و سلامت بیشتری خواهید داشت. این مساله به صورت مداوم در افراد فرهنگسازی میشود. در این میان، رسانهها نیز نقش ویژهای در تغذیه و سلامت آن دارند. شاید بد نباشد که در خلال برنامههای پربیننده، برنامههای یک یا دودقیقهای و به صورت طنز تهیه شود که آموزش لازم به افراد از این طریق صورت گیرد. در این میان به نظرم، رسانههای گروهی از جمله رادیو و تلویزیون نقش عمدهای ایفا میکنند و باید بیشتر از وضعیت فعلی، در این حوزه سرمایهگذاری شود. در حقیقت بخش مهمی از آموزشی که میتوان در حوزه تغذیه انجام داد، از طریق رسانههای گروهی مانند رادیو و تلویزیون است که نباید از آن غافل شد.
پس در این صورت وزارت بهداشت هم باید به نوعی وارد کار شود چون بخشی از هزینههای درمان را میتوان صرف پیشگیری و آموزش کرد...
در حقیقت بهتر است که فضای اصلی را بیشتر در اختیار رادیو و تلویزیون قرار دهند یعنی موارد اصلی و تولید برنامه یا صحبت پزشکان از سوی وزارت بهداشت انجام شود و سپس برنامه تهیه شود و در اختیار صدا و سیما قرار گیرد.
سوال دیگری که مطرح میشود، بحث جایگزینی این غذاهای ناسالم و به نوعی غیرسالم است. اگر قرار باشد جایگزینی برای این محصولات در نظر گرفته شود، باید به محصولات ارگانیک توجه کرد. با این حال، آنطور که مشخص است، حمایت درستی از این محصولات صورت نمیگیرد. در حالی که تولید چنین محصولاتی پرهزینه است. در حقیقت میخواهم به این مساله اشاره کنم که باید جایگزین مناسبی نیز برای این غذاها در نظر گرفت چرا که در غیر این صورت، حذف یک محصول نتیجه نهایی و مناسبی را به دست نمیدهد.
بله، به نظر من وقتی که یک فرهنگ غالب میشود و یک فرهنگ مغلوب، یک نوع فرهنگ محکوم است که برخی چیزها را با خود منتقل کند. مثلاً در گذشته، در هر محله یک کبابی بود و بیشتر غذایی که مردم بیرون از خانه میخوردند، کباب یا جگر بود. همه این موارد جای خود را به فستفود و اسنک داده است. این درست همان فرهنگی است که از آن صحبت میشود. باید ابتدا قدری در این حوزه فرهنگسازی کرد. در حال حاضر قدری کار فرهنگی در این حوزه آغاز شده است. اما مساله فستفودها باز هم نیاز به کار فرهنگی دارد چرا که این غذاها با وجود خوشمزه بودن، ارزش غذایی ندارند و صدالبته به دلیل چربیهای اشباع نشده، فوقالعاده مضر هستند. چون چاق میکنند و انرژی زیادی برای هضم آن، استفاده میشود. در این میان، در جامعه شهری، اتفاقهای خوبی افتاده که باید از جمله آن به تعدد رسانههای مکتوبی اشاره کرد که از ارزش غذایی مواد مصرفی میگویند. با این حال باید این سوال را پرسید که چند درصد مردم ما از این سایتها استفاده میکنند. در حقیقت این حوزه فرهنگسازی جای کار بسیاری دارد. باید به زبانهای مختلف و متفاوت و در سطوح مختلف رسانهها، اطلاعرسانی نسبت به تغذیه صورت گیرد.
حتی در فیلمها و سریالها هم میتوان این فرهنگسازی را انجام داد به این صورت که میزان استفاده از غذاهای خانگی در فیلمها بیشتر باشد.
میخواهم از یک بعد تازه هم به این مساله نگاه کنیم و نظرتان را بفرمایید. در حقیقت علتیابی ناسالم بودن غذای 47 میلیون ایرانی، واقعاً سوالبرانگیز است. «جان پیچلر» در یکی از کتابهای خود به فجایع مختلف تاریخ از جمله فاجعه «دارفو» اشاره کرده است. یک فصل کامل این کتاب مربوط به فاجعه فستفود و تاثیر تاسفبار آن بر زندگی مردم است. در حقیقت میخواهم به این نکته بپردازید که خود صنعت فستفود و به طور کلی صنعتی شدن چقدر در ناسالم شدن غذای مصرفی روزانه مردم نقش داشته است؟ اینکه صنعتی شدن و در واقع به نوعی اگر خیلی سختگیرانه بگوییم، مافیای صنعت بر زندگی مردم غالب شده و گریز از آن امکانپذیر نیست. میخواهم نظر شما را نیز در این مورد بدانم که چقدر صنعت فستفود به زندگی مردم تحمیل شده و حتی برای آن جایگزینی نیز نمیتوان پیدا کرد.
همانطور که اشاره کردید این فرهنگ در زندگی روزمره ما غالب شده است. در حقیقت بعضی از ارزشها و بعضی از پدیدهها نیز به همین شکل و مانند فستفود در کشور ما ترویج شده است. به عنوان مثال میتوان به نحوه لباس پوشیدن و تغذیه اشاره کرد. نکته تاسفباری که در این مورد باید مطرح کرد این است که این فرهنگ، در نهایت به یک الگو تبدیل شده است. در این میان، در کشوری مانند آلمان، برنامهریزی گستردهای برای رسیدن به اقتصاد سبز صورت گرفته است.
البته مساله اصلی چنین برنامهای، حفاظت از محیط زیست است ولی مسائل فردی چنین طرحی، پرداختن به تغذیه و الگوی تغذیه تکتک افراد است. یعنی در این طرح به این اشاره میکنند که چه مواد غذایی باید مصرف شود تا ارزش غذایی بیشتری داشته باشد. به عنوان مثال، موادی مصرف شود که انواع چربیهایی که ناسالم هستند یا هضماش سختتر است، استفاده نشود و از غذاهایی که سوختوساز سختتری دارد، پرهیز شود. در این برنامه، مصرف تنقلات بیشتر میشود تا با ارزش غذایی بیشتری که دارند، جایگزین غذاهای ناسالم شوند. این تحول در کشوری مانند آلمان شکل گرفته و باید آرامآرام در کشور ما نیز انجام شود. در حقیقت باید به تدریج به سمت ایجاد چنین فرهنگی حرکت کنیم. یعنی به نظرم باید با فرهنگسازی و الگوسازی و آموزش به مردم، جلوی این نوع هجوم فرهنگی را بگیریم. یعنی هرچه خانوارها و جوانها را نسبت به تغذیهشان آمادهتر کنیم و اطلاعات لازم در خصوص نوع مواد لازم برای مصرف را به آنها ارائه کنیم، طبیعتاً میتواند اثر بهتری در کل برنامه غذایی یک کشور داشته باشد.
البته باید آن بستههای همکاری دستگاههای مختلف را که شما فرمودید هم در دستور کار داشت چرا که در غیر این صورت، حذف یک نوع مواد غذایی و جایگزین نکردن آن، فایدهای ندارد.
قطعاً این الگوسازی باید صورت گیرد. باید جایگزین برای مواد غیرمفید داشت و صدالبته جایگزیناش هم باید جذابیت بیشتری داشته باشد. این جذابیت هم از نظر سلامتی و هم از نظر تاثیرگذاری بر بدن، باید قوی باشد. باید به مردم این آگاهی داده شود که میتوان با غذاهای سالم، رشد و تولید بهتری داشت. میتوان به جای هزینه کردن در حوزه درمان، به سمت پیشگیری رفت و با این نوع آگاهی دادنها، مردم را از عوارض مصرف برخی داروها نیز مطلع کرد. در چنین صورتی، بیشترین تلاش در حوزه درمان، به سمت پیشگیری و مسائل مربوط به آن خواهد رفت.
دیدگاه تان را بنویسید