تاریخ انتشار:
نگاهی دیگر به حدیثسعدی در بیان توانگری و درویشی
جدال ابدی سعدی با مدعی
ایرانیها، به ویژه اگر شیرازی هم باشند، با نثر و شعر سعدی پیوندی ناگسستنی دارند. بخش بزرگی از آشنایی آنها با فرازهای ادبیات سرزمینشان در پرتو خواندن و به یاد سپردن آثار «استاد سخن» به دست میآید و حتی نگاهشان به جهان، از او تاثیر میپذیرد.
ایرانیها، به ویژه اگر شیرازی هم باشند، با نثر و شعر سعدی پیوندی ناگسستنی دارند. بخش بزرگی از آشنایی آنها با فرازهای ادبیات سرزمینشان در پرتو خواندن و به یاد سپردن آثار «استاد سخن» به دست میآید و حتی نگاهشان به جهان، از او تاثیر میپذیرد.
نگارنده این یادداشت در شیراز سالهای 1340 خورشیدی، همانند بسیاری از همسن و سالهایش، با سعدی پرورش یافت، پیرامون مضامین برگرفته از «بوستان» و «گلستان» انشا نوشت و از معلمان خویش آموخت چگونه این مضامین را در نوشتهها و گفتههای خویش به کار بگیرد. هم در خانه و هم در مدرسه به او یاد دادند که در برابر سخن بزرگان سر تعظیم فرود آورد و حتی فکر چون و چرا کردن درباره گفتههای آنها را از مخیله بیرون براند. چه کسی میتوانست به خود جرات دهد از برخورد انتقادی با اندیشه «شیخ اجل» سخن بگوید؟
ولی با گذشت سالها، بستن راه نفوذ تردید در ذهن جوانها دشوار و دشوارتر میشد، جوانهایی که از توفانهای بزرگ فکری در آغاز دهه دوم قرن بیستم میلادی بیش از پیش تاثیر میپذیرفتند و حتی دیگر از زیر پرسش بردن گفتههای «بزرگان» بیمی نداشتند. با گسترش وسایل ارتباط جمعی از جمله رادیو و تلویزیون در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، امواج پی در پی افکار تازه به ایران سرازیر میشد، به ویژه در پیوند با انقلابهایی که به نام مبارزه با شکافهای ناشی از نابرابریهای اقتصادی و اجتماعی، بخش بسیار بزرگی از جهان را دربر میگرفت. سخن بر سر شکاف بزرگی بود که گروه کشورهای پیشرفته صنعتی (شمال) را از گروه کشورهای «جهان سوم» (جنوب) جدا میکرد و نیز اختلافهای طبقاتی، که در درون هر دو گروه، کشمکشهای سیاسی و اجتماعی به وجود میآورد. در واکنش به این شکافها، اندیشههای سیاسی ملهم از جنگ طبقاتی از محدوده رادیکالیسم چپ فراتر میرفت و بخش بزرگی از گرایشهای ملیگرا و مذهبی جامعه ایرانی را دربر میگرفت.
زیر تاثیر همین افکار نوین، آن نوجوان شیرازی نیز تصمیم گرفت به صورت محض تابع جهانبینی بر آمده از ادبیات کلاسیک کشورش نباشد. یکی از نخستین طغیانهای او در مورد حکایتی شکل گرفت که در باب هفتم گلستان سعدی (در تاثیر تربیت) میخوانیم: «جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی». خلاصه ماجرا از این قرار است:
میان سعدی و آنکه از او زیر عنوان «مدعی» یاد میشود، بر سر خصوصیات توانگران و روابط اینان با درویشان مجادله در میگیرد. شاعر شیراز در دفاع از توانگران میگوید که اینان «دخل مسکیناناند و ذخیره گوشهنشینان و مقصد زائران وکهف مسافران». مدعی پاسخ میدهد که توانگران مشتی مردمان متکبر و مغرورند «که سخن نگویند الا به سفاهت و نظر نکنند الا به کراهت». سعدی باز به دفاع از توانگران بر میخیزد و میگوید «مذمت اینان روا مدار که خداوندان کرماند». و پاسخ میشنود «غلط گفتی که بنده درماند. چه فایده که چون ابر آذارند و نمیبارند و چشمه آفتابند و نمیتابند. کشمکش میان سعدی و مدعی بالا میگیرد و دو طرف تصمیم میگیرند داوری را به حاکم مسلمانان واگذار کنند. قاضی نیز میانه را میگیرد، با این استدلال که آدمهای خوب و بد را هم در جمع توانگران میتوان دید و هم در میان درویشان: «بدان که هر جا گل است خار است و با خمر خمار است و بر سر گنج مار است.»
جوان شیرازی در شرایط آن روز و با دیدگاههای تازهاش درباره «جنگ طبقاتی»، نمیتوانست از آنچه سعدی درباره روابط میان توانگران و درویشان گفته بود، خرسند باشد. او کشورهای ثروتمند غربی را باعث و بانی فقر خانمانسوز «جهان سوم» میدانست و، در درون کشور و شهر خود نیز، فلاکت هممیهنانش را یکسره به ثروتمندان نسبت میداد.
بعدها روزگار به آن جوان آموخت که جهان بسیار پیچیدهتر از تصورات اوست و سعدی، بیآنکه همیشه درست گفته باشد (مگر میتوان همیشه درست گفت؟)، در بیان مداراجویانه و انعطافپذیر و سرانجام محافظهکارانه خود درباره توانگران و درویشان، به بیراهه نرفته است.
چه بسیار جنبشهای سیاسی در قرن بیستم میلادی که مردم را علیه ثروتمندان شوراندند و در پی دستیابی به قدرت، به قلع و قمع اینان پرداختند، اما مردمان فقیر را بیش از گذشته در رنج و فاقه فرو بردند. انقلاب اکتبر 1917 روسیه، که امسال صدمین سالروز آن برگزار میشود، بزرگترین جنبش ریشهکنی ثروتمندان را به راه انداخت. پیروان این انقلاب در چین مائوئیست و کوبای کاستریست و کره شمالی کیم ایل سونگ به همان راه رفتند، ولی جز تقسیم فقر آن هم به صورتی غیرعادلانه به جایی نرسیدند.
«جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی»، که بیش از 800 سال پیش نوشته شده، هنوز تر و تازه است. سخن بر سر موضوع بسیار حساس نابرابریهای اجتماعی است و اینکه چگونه باید با این پدیده روبهرو شد. تردیدی نیست که نزدیک شدن هر چه بیشتر به ایجاد فرصتهای برابر برای همه افراد جامعه، والاترین هدفی است که میتوان برای سیاستمداران تصور کرد. ولی باید عوامفریبی را نیز کنار گذاشت و پذیرفت که از لحاظ برخورداری از ثروت، حتی در برابرترین جوامع، نوعی نابرابری وجود دارد، دستکم از این لحاظ که تمایل و علاقه و اراده به ثروتمند شدن در همه افراد یکسان نیست. کسانی با تمام وجود خود در راه گرد آوردن ثروت شب و روز مایه میگذارند، حال آنکه کسانی دیگر شور و شوق خود را در راههایی متفاوت به کار میگیرند.
همه توانگران در یک سطح و موقعیت قرار ندارند. میتوان با رانتخواری یا سوءاستفاده از مقام به ثروت رسید. اینگونه صاحبان ثروت طبعاً آنچه را که دارند از دیگران دزدیدهاند و به زیان فرو بردن هموطنان خود در فقر و فاقه، به نان و نوا رسیدهاند. در عوض کسان دیگری با کار شبانهروزی و خلاقیت به مکنت رسیدهاند. اینان گاه سلامت و زندگی خانوادگی خود را در راه دستیابی به ثروتهای کلان به خطر میاندازند. نگارنده این سطور مدیرانی را میشناسد که در رأس واحدهای بزرگ صنعتی همه توان و استعداد خود را به کار میگیرند، در شبانهروز چهار یا پنج ساعت بیشتر نمیخوابند، در جستوجوی یافتن بازار خرید برای محصولاتشان دنیا را در مینوردند، و، در ازای این تلاش، چندده میلیون دلار حقوق سالانه مطالبه میکنند. در عوض همین مدیران برای هزاران نفر کار به وجود میآورند و با مالیات خود و واحد زیر نظرشان، خزانه دولت را پر میکنند. آنها همچنین کالا صادر میکنند و بر ثروت کشورشان میافزایند.
میتوان این کوشندگان را «حریص» به شمار آورد و گفت که اینان همه چیز را در خدمت گرد آوردن مال و منال فدا میکنند. ولی این مساله شخصی آنهاست. حرص داریم تا حرص. شماری از شاعران ما، از جمله سعدی، هر گونه حرصی را محکوم کردهاند. ولی آیا میتوان این حقیقت را نادیده گرفت که بخش مهمی از نیروی به حرکتدرآورنده چرخ تاریخ تمدن انسانی از تلاش «حریصان» منشأ گرفته است.
امروز هم، به سیاق آنچه در حکایت سعدی میخوانیم، همه ثروتمندان را نمیتوان به یک چوب راند. در فهرست مهمترین ثروتمندان جهان، که ژانویه امسال از سوی موسسه خیریه «آکسفام» منتشر شد، مهمترین آنها بیل گیتس آمریکایی بنیانگذار شرکت «مایکروسافت» است که 75 میلیارد دلار ثروت دارد. در همان فهرست نام مارک زاکربرگ خالق فیسبوک دیده میشود که 45 میلیارد دلار ثروت دارد. هر دو اینها با خلاقیتشان دنیایی را متحول کردهاند، در سطحی بسیار گستردهتر از آنچه انقلابیون متکبر قرن بیستم ادعا میکردند. ثروت اینان سر به آسمان میزند، ولی چرا باید آنها را سرزنش کرد. مگر پول کسی را دزدیدهاند؟ در عوض، در همان فهرست «آکسفام»، نام کارلوس اسلیم مکزیکی را هم میبینیم با 50 میلیارد دلار ثروت که عمدتاً از راه تکیه بر انحصار و اقدامات ضدرقابتی در کشورش به دست آمده است. حاصل آنکه ارزش ثروتمندان به سرچشمه ثروت آنها بستگی دارد. میبینیم که «جدال سعدی با مدعی» هنوز ادامه دارد. امروز اگر سعدی و مدعی و قاضی زنده بودند، در قضاوت خود درباره توانگران و درویشان میتوانستند بر تجربههای یکصد سال گذشته تکیه کنند. با تکیه بر این تجربه، میتوان گفت که
یک کشور بدون توانگر، بدون تردید کشور فقیری است.
دیدگاه تان را بنویسید