اتحادی به سوی زوال
اقتدارگرایی و توسعهنیافتگی ماحصل چیست؟
چرا در میانه قرنهای هشتم و یازدهم، کشورهای مسلمان از نظر فلسفی و اقتصادی بر کشورهای اروپای غربی برتری داشتند؟ و چرا امروز آنها از همتایان غربی خود، کمتر دموکراتیک و توسعهیافته هستند؟ اینها سوالات اصلی من در کتاب جدیدی است با عنوان «اسلام، اقتدارگرایی و توسعهنیافتگی؛ مقایسه جهانی و تاریخی» که اخیراً به فارسی ترجمه شده است.
نه اسلام، نه استعمار غرب
دو توضیح عمده درباره مشکلات کنونی روز موجود در جهان اسلام وجود دارد. یک توضیح، «اسلام» را به عنوان متهم اصلی توسعهنیافتگی معرفی میکند. اما کتاب من نشان میدهد که اسلام حداقل در قرنهای هشتم و یازدهم کاملاً با توسعه سازگار بوده است. علاوه بر این، حتی پس از قرن یازدهم، جوامع مسلمان همچنان به معرفی دانشمندان برجسته، مانند ابنخلدون و ملاصدرا میپرداختند. بنابراین، ادعایی که فقط اسلام را مقصر توسعهنیافتگی میداند مستدل و درست به نظر نمیرسد. توضیح دوم، «استعمار غرب» را به عنوان منبع اصلی مشکلات در جهان اسلام متمایز میکند. این توضیحات نیز به چند دلیل گمراهکننده است. هنگامی که استعمار گسترده غربی در قرن هجدهم آغاز شد، جهان اسلام، پیش از این حرکت، دچار رکود علمی و اقتصادی شده بود. علاوه بر این، پس از استعمار نیز چندین کشور غیرمسلمان در آسیا و آمریکای لاتین حتی با وجود استعمار غربی، به توسعه و / یا دموکراتیک شدن دست یافتهاند.
کتاب من از یکسو، تاثیرات منفی حملات خارجی بر کشورهای مسلمان، از مغولان و صلیبیون تا استعمار مدرن اروپا را تشریح کرده است. استعمارگران غربی، «نهاد»ها را نابود کردند و از «منابع» در بسیاری از کشورهای مسلمان استفاده کردند. از سوی دیگر، من توضیحات مبتنی بر استعمار را مورد انتقاد قرار میدهم زیرا با نادیده گرفتن «مشکلات داخلی» مسلمانان، بر حملات خارجی تمرکز میکند. اگر مسلمانان همچنان استعمار غرب را سرزنش کنند، قادر به حل مشکلات فکری و نهادی خود نخواهند شد. بهجای استدلالهای مورد اشاره، پیشنهاد کتاب من مبتنی بر وجود رابطه بین چهار طبقه است: طبقه مذهبی، سیاسی، فکری و بازرگانان. بین قرون هشتم و یازدهم، کشورهای مسلمان دارای طبقات پویای «روشنفکران» و «بازرگانان» بودند که از یکدیگر حمایت میکردند. در آن دوره، اروپای غربی تحت سلطه اتحاد بین کلیسای کاتولیک و اشراف نظامی (آریستوکراسی نظامی) بود. با این حال، در طول قرن یازدهم و دوازدهم، روابط طبقاتی دچار دگرگونی شد. اتحاد بین «علما» و «دولت» پدید آمد که این رخداد، روشنفکران و بازرگانان را در جهان اسلام به حاشیه برد. در واقع، از قرن دوازدهم تا به امروز، اتحاد علما-دولت به عامل اصلی رکود تدریجی علم و اقتصاد در جهان اسلام تبدیل شده است.
عصر طلایی مسلمانان: سدههای هشتم تا یازدهم
از نظر توسعه علمی و اقتصادی، دوره بین قرنهای هشتم تا یازدهم عموماً «عصر طلایی» مسلمانان نامیده میشود. ایران در این دوره چندین دانشمند شاخص و مشهور را به جهان معرفی کرد. در آن زمان، مسلمانان دارای روشنفکران خلاق و طبقه بازرگانان پویا در ایران، ماوراءالنهر، عراق، سوریه، مصر و اندلس بودند. در این دوره، مسلمانان با کشت چندین محصول جدید، به رشدی قابل توجه در کشاورزی دست یافتند و با نوآوریهای خاصی از جمله خلق «چک» و «سفته»، اقتصاد پولی شکوفاشده خود را توسعه دادند. فیلسوفان مسلمان (که عمدتاً آنها را به واسطه تسلط بر علوم گوناگون، بحرالعلوم میخواندند)، حتی مشارکت علمی راهگشایی در ریاضیات، اپتیک و پزشکی داشتند. در این دوره، بازرگانان مسلمان، حامی هنر و دانش بودند. فیلسوفانی که به مطالعه علوم قدیم (یونانیان، ایرانیان، سرخپوستان و...) میپرداختند نیز از حمایت قابل توجه حاکمان برخوردار بودند. اما این حمایت سیاسی، مانع خلاقیت فکری نشد زیرا فیلسوفان نه از رویکردهای «ارتدوکسی» در دین دفاع میکردند و نه گروههای مخالف را «مرتد» اعلام میکردند و نه در راستای اعطای مشروعیت دینی به حاکمان قدم برمیداشتند. پیچیدگیهای ایدئولوژیک آنها و تاثیرات محدودی که بر تودهها داشتند نیز، این نتایج سیاسی را بسیار دشوار میکرد. با توجه به فاصله علما از طبقه حاکم و دیدگاههای پیچیده فیلسوفان، تاریخ اولیه اسلامی دارای تنوع دینی /فلسفی زیادی بود. مسلمانان، که متعلق به مکاتب مختلف الهیات و حقوق بودند، و همچنین مسیحیان، یهودیان، آگنوستیکها (ندانمگرایان) و دیگر گروهها نیز در توسعه اقتصادی و علمی آن دوره سهیم بودند. بیمارستانها (به عنوان نهادهای آموزشی و درمانی مهم در آن عصر) و نهادهای مختلف دیگری که توسط مسلمانان اداره میشد هم، به شکوفایی حرفهای غیرمسلمانان کمک میکرد و به آنها اجازه مشارکت میداد. بین قرون هشتم و یازدهم، جوامع مسیحی غربی، ویژگیهای تقریباً متضادی با همتایان مسلمان خود داشتند. اتحاد مستحکمی بین کلیسای کاتولیک و مقامات سلطنتی به وجود آمده بود، در حالی که طبقه فیلسوفان و بازرگانان یا اساساً وجود نداشتند یا طبقاتی بسیار ضعیف بودند. کشورهای مسیحی غربی نسبت به همتایان مسلمان خود رویکردی ارتدوکسی داشتند و عدم تحمل مذهبی آنها نیز عمیقتر بود. این جنبههای اروپای غربی با عقبماندگی علمی و اجتماعی-اقتصادی آنها نیز همراه شده بود. اروپای غربی نه فیلسوفی مانند ابنسینا داشت، نه شهری مانند بغداد و نه سکه طلای مختص به خود.
جدایی بین علما و دولت
در دوران طلایی مسلمانان، بین دانشمندان اسلامی (علما) و حاکمان سیاسی، فاصله خاص و معنیداری وجود داشت که این جدایی، به تنوع و پویایی اجتماعی-مذهبی منجر میشد. اما در اروپای غربی و در همان زمان، اتحادی بین کلیسای کاتولیک و دولت وجود داشت که نتیجه این اتحاد، به رکود علمی و اقتصادی در اروپای غربی منجر شد. جدایی بین علما و مقامات سیاسی با آزار و اذیت حکام اموی بر اعضای خانواده پیامبر اسلام آغاز شد و با سیاستهای ظالمانه حاکمان عباسی ادامه یافت. از این رو، اکثر اهل سنت و تقریباً همه شیعیان، «قدرت سیاسی» را اخلاقی فاسد و متناقض (با اخلاق) میدانستند.
ظهور اتحاد علما-دولت: بعد از قرن یازدهم
با وجود تلاشهای پیشین، در نهایت اما تحولات عمده در قرن یازدهم در جهان اسلام و اروپای غربی آغاز شد. در جهان اسلام از قرن یازدهم رفتهرفته یک سیستم اقتصادی نیمهفئودالی ظهور کرد و در پی آن، سیستم «واگذاری متمرکز زمین» یا «اقطاع» جایگزین «اقتصاد بازار» شد. در همین حال، حکومتهای غزنوی و سلجوقی، ساختار دولت را نظامیتر کردند. در پی این روند و نظامی شدن ساختار دولت، کنترل دولت بر اقتصاد تقویت شد. این تحولات، طبقه بازرگانان را که قبلاً بودجه علما را تامین میکردند، تضعیف کرد و بر همین مبنا، علما بیشتر به فکر خدمت به دولت و نزدیکتر کردن خود به حکومت افتادند. تحول عمده دیگر، ظهور ارتدوکسی اهل سنت بود. خلفای عباسی قرن یازدهم، قدیر و سپس قائم، ضدیت اعتقادیِ سنیها علیه شیعیان، معتزلیان و فیلسوفان را اعلام کردند. سلاطین سلجوقی این عقیده را پذیرفتند و از ارتدوکسهای اهل سنت حمایت کردند. در همین هنگام، وزیر بزرگ سلجوقی، خواجه نظامالملک، شبکهای از مدارس با عنوان «نظامیه» را ایجاد کرد. این مدارس، مبنای نهادی ارتدوکسی اهل سنت شدند. معروفترین محصول این مدارس، امام محمد غزالی، دانشمند نابغه عصر خود بود که کتابهای مهمی برای حمله به شیعیان اسماعیلی و فیلسوفان نوشت. در نتیجه این تغییرات اقتصادی، سیاسی و مذهبی، اتحاد مستحکمی بین علما و دولت تحت حاکمیت سلجوقیان پدید آمد. امپراتوری سلجوقی، اتحاد علما-دولت را گسترش داد که بر اساس سیستم اقطاع، ارتدوکس سنی و مدارس نظامیه بنا شده بود. به این ترتیب، اتحاد علما-دولت در قرن یازدهم شروع به به حاشیه راندن فیلسوفان و بازرگانان در ماوراءالنهر، ایران و عراق کرد. در قرون دوازدهم و سیزدهم، ایوبیان و سپس مملوکان این مدل سلجوقی از اتحاد علما-دولت را در سوریه، فلسطین و مصر نیز گسترش دادند. در قرون بعد، امپراتوری عثمانی این اتحاد را در آناتولی و بالکان نهادینه کرد، در حالی که امپراتوری صفوی نیز نسخه شیعهای از اتحاد علما-دولت را ایجاد کرده بود. از سلجوقیان گرفته تا عثمانی، مدارس، اصلیترین نهاد اتحاد علما-دولت بودند. بودجه این مدارس عمدتاً توسط سازوکار «وقف» تامین میشد. با وجود این، نمیتوان آنها را به سادگی خصوصی یا مستقل تعریف کرد، زیرا این نهادها از نفوذ دولت در امان نبودند. برعکس، حاکمان و مقامات سیاسی در واقع موسسان مدارسی بودند که از طریق وقف اداره میشدند. در همین حال، تحولات عمدهای نیز در اروپای غربی در حال رخ دادن بود. در قرون یازدهم و دوازدهم، اروپای غربی سه فرآیند مرتبط با این مسائل را تجربه کرد. نخست، کلیسای کاتولیک و مقامات سلطنتی سعی کردند دیگر بر یکدیگر تسلط نیابند که این روند در نهایت، به نهادینه شدن جدایی بین آنها منجر شد. این امر به طور عمده به «تمرکززدایی» در اروپای غربی کمک کرد. دوم، دانشگاهها افتتاح شدند و زمینهای نهادی برای ظهور تدریجی طبقه روشنفکر فراهم شد و سوم، طبقه بازرگانان در ایتالیا و دیگر شهرهای اروپایی به تدریج شروع به رشد کردند.
بین قرن چهاردهم و هجدهم، روشنفکران و بازرگانان، در واقع نقش موتور رنسانس، انقلاب چاپ، انقلاب علمی و روشنگری در اروپای غربی را بر عهده داشتند. در حالی که اروپای غربی با استفاده از ماشین چاپ، قطبنمای دریایی و باروت، انقلابهای متعددی را تجربه میکرد، امپراتوریهای مسلمانان که متکی بر نظامیگری اداره میشدند اما تحت سلطه حکومتهای نظامیان همچون عثمانی، صفوی و مغول عملاً فقط از باروت استفاده میکردند. سه قرن طول کشید تا آنها از فناوری چاپ استقبال کنند. نتیجه چنین روندی، افزایش عمیق شکاف علمی بین اروپای غربی و جهان اسلام بود. در حالی که بین قرون هشتم و یازدهم، مسلمانان کتابخانههایی با صدها هزار جلد کتاب در اختیار داشتند اما کتابخانههای اروپای غربی، مالک چیزی کمتر از هزار کتاب بودند. اما با انقلاب چاپ، نقش این دو منطقه برعکس شد. در قرن هجدهم، چاپخانههای عثمانی فقط توان چاپ حدود 50 هزار نسخه کتاب را داشتند در حالی که چاپخانههای اروپای غربی، یک میلیارد نسخه کتاب چاپ میکردند.
سکولاریسمِ دستوری: اوایل قرن بیستم
در قرن نوزدهم، حکمرانان اصلاحطلب در عثمانی و مصر اذعان کردند که اروپای غربی نهتنها از نظر قدرت نظامی بلکه از نظر توسعه علمی و اقتصادی از جهان اسلام پیشی گرفته است. این حاکمان اصلاحطلب، رفتهرفته علما را از کانون اتحاد پیشین، کنار گذاشتند و اتحاد علما-دولت را تضعیف کردند. با این حال، این اصلاحطلبان، بسیار «دولتمحور» بودند و به همین دلیل، زمینه مساعدی را برای تشویق و رشد طبقه روشنفکران و کارآفرینان اقتصادی فراهم نکردند. در اوایل قرن بیستم، حاکمان سکولاریست، از جمله مصطفی کمال آتاتورک در ترکیه، رضاشاه در ایران و جمال عبدالناصر در مصر، پروژههای مدرنیستی «از بالا به پایین» را دنبال کردند، که نقش عمومی علما را بیشتر به حاشیه برد. با این حال، این حاکمان مستبد سکولاریست نمیتوانستند مشکلات کشورهای خود را حل کنند. بسیاری از این حاکمان دارای سابقه نظامی بودند. آنها به لحاظ مخالفت با روشنفکران و بازرگانان، تفاوت چندانی با همان اتحاد علما-دولت نداشتند. بنابراین، روشنفکران و کارآفرینان اقتصادی در کشورهای مسلمان تحت حاکمیت این خودکامههای سکولار به حاشیه رفتند. تقریباً همه این دولتهای سکولار -آنچه کتاب قبلی من مینامد- سکولاریسم دستوری (Assertive Secularism) را پذیرفتند. بر اساس سکولاریسم دستوری، دولت نقشی قاطع در حذف دین از حوزه عمومی ایفا میکند. این بسیار متفاوت از سکولاریسم منفعل
(Passive Secularism) است، که دولت را ملزم میکند تا دین را در «عرصه عمومی» تحمل کند. در کشورهایی مانند فرانسه و مکزیک که سکولاریسم دستوری، غالب است، دولت، سکولاریسم را به عنوان یک آموزه رسمی تحمیل میکند. در مقابل، در مواردی که سکولاریسم منفعل غالب است، مانند ایالات متحده و هلند، دولت در مبارزه بین آموزههای سکولار و مذهبی بیطرف باقی میماند. در بسیاری از کشورهای مسلمان، سکولاریسم دستوری، باعث ایجاد تنش بین دولت و جامعه (مسلمانان) شد. برای کاهش این تنش، بسیاری از رهبران سکولاریست، اتحاد علما-دولت را در اشکال مختلف بازتولید کردند. این تلاشها برای مشروعیت بخشیدن به رژیمهای سکولار بر اساس دلایل مذهبی انجام شد که به عنوان نمونه، کنترل دولت ترکیه بر تمام مساجد از طریق به دست گرفتن تولیت مساجد، اداره امور مذهبی و کنترل دولت مصر بر الازهر صورت گرفته است. با وجود این، شکست سیاستهای این دولتهای سکولاریست دستوری، به «اسلامیسازی» این کشورها در اواخر قرن بیستم منجر شد.
«اسلامیسازی»: اواخر قرن بیستم
در پنج دهه گذشته، اکثر کشورهای مسلمان، «اسلامیسازی» سیاسی-اجتماعی را تجربه کردهاند. این تحول، بخشی از یک روند جهانی بوده است. ظهور بازیگران مذهبی در بسیاری از کشورهای جهان اتفاق افتاده است، از جمله انجیلیان در ایالات متحده، سیاستمداران مذهبی در اسرائیل و سیاستمداران ناسیونالیست هندو در هند نقش پررنگتری ایفا کردهاند. یکی از دلایل اصلی این تحول در جهان اسلام، سیاستهای سرکوبگرانه اقتصادی و اجتماعی رژیمهای سکولار و ناکارآمد بوده است. سه گروه از بازیگران اسلامی از سیاستهای سکولارها برای ترویج برنامه اسلامیسازی خود استفاده کردهاند. گروه اول، علما هستند که در رشتههای اسلامی، از جمله فقه، حدیث و تفسیر قرآن، در مدارس یا معادلهای مدرنتر آنها (مانند دپارتمان الهیات ترکیه) آموزش دیدهاند. گروه دوم، اسلامگرایان هستند که از طریق احزاب و جنبشها، درگیر انتخابات یا سایر انواع فعالیتهای سیاست میشوند. گروه سوم، مشایخ صوفی هستند که از رهبران عرفانی و اجتماعی «طریقت» محسوب میشوند.
در ایران، اسلامیسازی و اتحاد علما-دولت پس از انقلاب 1979 رخ داد. حتی پیش از انقلاب، آیتالله خمینی، دیدگاه خود را با مفهوم ولایت فقیه بیان کرده بود. در این مدل، علما نهتنها قوه مقننه و قضائیه بلکه میتوانند قدرت اجرایی را نیز در اختیار داشته باشند. در نتیجه، ایران در این مورد به یک استثنا تبدیل شد چراکه اتحاد علما-دولت، عملاً به تشکیل یک حکومت نیمهتئوکراتیک منجر شد که در آن علما برتری پیدا کردند. سال 1979 برای پاکستان نیز نقطه عطفی بود. در آن سال، ژنرال ضیاءالحق، که با کودتای نظامی به قدرت رسیده بود، گامهای مهمی در جهت ابلاغ دستهای از قوانین کیفری اسلامی و اسلامیسازی سیستم آموزشی و همچنین اقتصاد برداشت. اتحاد کوتاهمدت ضیاء با گروه «جماعت اسلامی» بازتابدهنده سنتی با ریشههای عمیق تاریخی بود.
آب، کوزه، لبِ تشنه
آیا این یادداشت، پیشبینی بدبینانهای در مورد آینده دموکراسی و توسعه در کشورهای اکثریت مسلمان ارائه میکند؟ خیر. برعکس: با استدلال اینکه اسلام ذاتاً جدایی دین از دولت را رد نمیکند و با تاکید بر اینکه تاریخ اولیه اسلامی شامل نمونههای برجستهای از جدایی علما-دولت بوده است، این مقاله، در واقع، خوشبینی را ترویج میدهد. در تاریخ اولیه اسلامی، مسلمانان دارای حلقهای فضیلتمند بودند- آنها اعتمادبهنفس داشتند و بنابراین از پذیرفتن علوم یونانیان، ساسانیان، مصریان و دیگران نمیترسیدند. پویایی فکری، در توسعه بخشیدن به نهادهای اقتصادی به مسلمانان کمک کرد و ثروت اقتصادی، اعتمادبهنفس مسلمانان را بیشتر تقویت کرد. به عبارت دیگر، همه این فرآیندها از یکدیگر پشتیبانی میکردند اما متاسفانه امروزه اکثر کشورهای مسلمان، دور باطلی از عدم اعتمادبهنفس، رکود علمی، توسعهنیافتگی اقتصادی و اقتدارگرایی را تجربه میکنند. از گذشته تاکنون، اتحاد علما-دولت، روشنفکران و کارآفرینان اقتصادی را به حاشیه رانده است. از اینرو، چنین رویهای به رکود فکری و اقتصادی منجر شده است. در بسیاری از کشورهای مسلمان، اتحاد علما-دولت از رانت نفت تامین شده است اما در آینده، کاهش اهمیت و میزان نفت یا ظهور منابع انرژی جایگزین ممکن است تاثیر نفت را محدودتر کند. این مساله، ممکن است قدرت اتحاد علما-دولت را نیز محدود کند. این مقاله بر این مساله تاکید دارد که اتحاد علما-دولت برای دموکراتیکسازی و توسعه اقتصادی-اجتماعی در بسیاری از کشورهای مسلمان مشکلساز بوده است. با این حال، جایگزینی این اتحاد با رژیمهای سکولاریستی دستوری راهحلی گرهگشا نبوده است. سکولارهای دستوری، اقتدارگرا بودهاند و کنترل دولتی را بر اقتصاد تحمیل کردند و غالباً، ظهور روشنفکران پویا یا کارآفرینان اقتصادی مولد را مانع شدهاند. کشورهای مسلمان برای تجدید حیات فکری و اقتصادی خود به طبقه کارآفرینان فکری و اقتصادی مستقل نیاز دارند که بتوانند قدرت اتحاد علما-دولت را متعادل سازند. مسلمانان همچنین نیازمند سیستمهای متکثر، پویا و رقابتی هستند. برای ساخت چنین سیستمهایی، آنها مجبور نیستند فقط از مدلهای غربی تقلید کنند. مرور عصر طلایی کشورهای مسلمان بین قرن هشتم و یازدهم، الهامات، درسها و الگوهای کافی برای آنان را قطعاً فراهم خواهد کرد.