سنگرسازی برای دشمن خیالی
انور خوجه چگونه آلبانی را به فقر و فلاکت انداخت؟
«انور خوجه» که یکی از پیچیدهترین رهبران تاریخ است، درست یک دهه قبل از انقلاب اکتبر در جنوب آلبانی دیده به جهان گشود. شخصی که در قرن بیستم، قرن انقلابهای سوسیالیستی، به مدت 40 سال بر آلبانی حکومت کرد. انور خوجه مانند اغلب مارکسیست-لنینیستها، یادآور سالهایی است که شبح کمونیسم در قامت احزاب و حکومتهای انقلابی بر نیمی از جهان مسلط شدند و بر بیرقهای سرخ تمثال مارکس، انگلس، لنین و استالین نقش بست. آلبانی، سرزمینی که در حوزه بالکان و جنوب شرق اروپا واقع شده است، مانند اغلب ممالک اروپای خاوری از این قاعده مستثنی نبود. کشوری که در همسایگی ایتالیا و یونان قرار داشت اما عملاً در بلوک ایدئولوژیک مسکو تعریف میشد و تنها حزب کار آلبانی به رهبری انور خوجه در آن اجازه داشت هر کاری را که میخواهد، عملی کند. انور خوجه شخصی است که به این مکتب تا پایان عمر خود عالم و عامل بود و حتی در مقابل تجدیدنظرطلبها (رویزیونیسم)، بر دفاع از میراث لنین و استالین تاکید میورزید. او هرگونه خدشه بر مذهب خود (مارکسیسم-لنینیسم) را قویاً رد میکرد و خواستار آمادگی مداوم برای مقابله با امپریالیسم میشد. به همین خاطر است که عهد خوجه با نهضت ساخت سنگر گره خورده است. سنگرهایی که طی بیست سال آخر عمر او در سراسر آلبانی ساخته شدند تا مانعی بر سر راه نفوذ و ضربه امپریالیسم جهانی به دولت سوسیالیستی آلبانی شوند.
حکومت انور خوجه تنها حکومتی بود که بهطور مطلق دینداری را تعطیل و دولت مستقر را بیخدا نامید. اما دیری نپایید که پس از مرگ او، برادر بزرگتر (اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی) فروپاشید و از آن اتوپیای کمونیستی که مارکس و انگس وعده نظری و لنین و استالین نوید عملیاش را میدادند، جز خاطرههای سرخ و سیاه چیزی به یادگار نماند. هنوز فرار آلبانیاییهای سوار بر کشتی به سوی بنادر ایتالیا فراموش نشده است اما روشن است که نتایج تفکر چپ به فراموشی سپرده شده، و سوسیالیستها در لباس و عناوین جدید مدعیان رفاه و حقوق ابنای بشر شدهاند.
انور خوجه مردی کتابخوان، خوشبرخورد و خوشسیما بود اما زیر این لایه بیرونی، شخصیتی به غایت متعصب، بیگانهستیز، بدگمان و خونریز آرمیده بود. از بخت بد مردم آلبانی، انور خوجه که خود را مارکسیست-لنینیست مینامید زمام امور این کشور را در پایان جنگ جهانی دوم به دست گرفت. انور خوجه 41 سال با قدرت کامل با مشت آهنین بر آلبانی حکم راند. الگوی انور خوجه در کشورداری استالین بود. افتخار میکرد که «ما کمونیستهای آلبانی با موفقیت بسیار آموزههای استالین را به کار بردهایم». انور خوجه حتی بعد از مرگ استالین در 1953 همچنان به طرفداری از او و الگوبرداری از روشهای سرکوبگرایانه او ادامه داد. این متن بخشی از کتابی است که توسط بلندی فوزیو، روزنامهنگار و مجری تلویزیون تیرانا (تیرانا نام پایتخت آلبانی است) در باب زندگی سیاسی رئیس حکومت آلبانی نگاشته شده است. او در کتاب «مشت سرخ آهنین» داستان سرخ انور خوجه را بهطور مفصل و با استفاده از اسناد و مدارک متقن و عمدتاً رسمی به رشته تحریر درآورده است. این اثر نحوه صعود خوجه در هرم قدرت و راهیابی او به کادر رهبری حزب کمونیست و سپس از میان برداشتن تمام اعضای حزب و فرماندهان نظامی و در نهایت حکومت مطلق و سراسر انزواطلب و بسته او در حاشیه دریای مدیترانه را به تفصیل بیان میکند. در کتاب با استناد به مدارک مطالعهشده توضیح داده میشود که از نظر خوجه تنها حکومت سوسیالیستی مبتنی بر آموزههای مارکسیست-لنینیستی سختکیش و ناب، جمهوری خلق آلبانی است. نویسنده در کتاب از خودبرتربینی و کیش شخصیت خوجه که شهره عام و خاص بود، سخن میگوید. اینکه او با ساخت و نصب مجسمهها یا عکسهایش بر میدانها و ساختمانهای سراسر کشور، یا نقل مدام دستاوردها و سخنانش در رادیوها و روزنامهها، و انتشار کتابها و مقالات بیشمار و مدح و تمجیدهای دیگران بهطور کامل ارضا نمیشد و گویی این عطش او پایانی نداشت. جالب است بدانید که انور خوجه برای روشنفکران ایران، مبارزی الهامبخش بوده است. از نظر آنان انور خوجه تنها مارکسیست انقلابی در جهان بود که با آمریکا کنار نیامده بود و نظریات و تئوریهایش بهواسطه تجربیات مبارزاتی و کسب قدرت سیاسی میتوانست سرمشق انقلاب در ایران قرار گیرد. بخش کوچکی از دانشجویان ایرانی مقیم خارج که در قالب «کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» فعالیت میکردند به قدری مجذوب ایدههای کمونیستی استقلالطلبانه و ضدرویزیونیستی انور خوجه شده بودند که بارها به تیرانا سفر و با مقامات این کشور ملاقات و گفتوگو کردند.
طوفان چپگرایی
به جرات میتوان گفت در قرن بیستم کشوری باقی نمانده بود که از نفوذ و حضور اندیشه و امواج کمونیستی در امان مانده باشد. حتی در کشورهای مهد سرمایهداری نیز کسانی بودند که بیرق سوسیالیسم را در دست گرفته و بعدها در قالب احزاب کارگری خواستار پیجویی آرمانهای مارکس اما بهشکلی سیاسی و دموکراتیک شدند. در حقیقت سوسیال-دموکراتها دریافتند که هیچ چیز به اندازه دموکراسی نمیتواند آنها را به هسته مرکزی قدرت سیاسی نزدیک کند و از طرفی دیگر مخاطرات و هزینههای یک انقلاب سوسیالیستی را هم نداشته باشد. از اینرو در ممالک سرمایهداری صنعتی مانند انگلستان و ایالات متحده، حزب کارگر و حزب دموکرات عملاً این وظیفه را بر عهده گرفته و در آغاز سده سوم قرن بیستویکم، بیش از هر زمان دیگری به بلشویکها شبیهتر شدهاند. اما روشن است که هیچگاه در این دو کشور صنعتی انقلاب سوسیالیستی رخ نداده و طبقه پرولتاریا (در چارچوب دیالکتیک مارکس شما ناگزیرید که در یکی از دو طبقه جای بگیرید وگرنه تز او پیش نمیرود) خواهان برپایی آرمانشهر کمونیستی نشد چراکه تجربهای واضح از پیادهسازی تز مارکس در بسیاری از کشورهای بلوک شرق وجود داشت و کارگران نیز دریافتند که اوضاع در سرمایهداری روزبهروز بهتر میشود، ولو مشکلاتی هم وجود داشته باشد. آلبانی انور خوجه یکی از آن دست ممالکی بود که طوفان چپگرایی پس از پیروزی متفقین بر هیتلر، آن را درنوردید و کمونیسم را در آن مستقر ساخت. در میانه این طوفان نباید نقش روشنفکران آکادمیک و هنرمندان را نادیده گرفت. در قرن بیستم این قبیل افراد دانشگاهی تمامقد در حمایت از احزاب و ممالک کمونیستی مانند شوروی، چین، آلبانی و بعدها کوبا و ونزوئلا، و دشمنی با سرمایهداری قلم میزدند و با اکتهای رسانهای و سیاسی خود توجهات را جلب میکردند. البته بدون اینکه به اعتبارشان خدشهای وارد شود. یکی از همین دست افراد، جان میردال سوئدی است. او از مائو تسه تونگ، انور خوجه و پل پوت بت ساخته بود، اما دستکم در کشور خودش سوئد هنوز هم بهعنوان یک نماد ضدسرمایهداری باقی ماند، و بابت حمایتهای خود از اشخاصی همچون انور خوجه هیچ هزینهای نپرداخت. اما خوجه با کسی عهد اخوت نداشت و هر زمان که اراده میکرد تحت عناوینی مختلف به گروههای اجتماعی گوشمالی میداد. ماکس ولو، هنرمند آلبانیایی از آنها بود که مورد خشم انور خوجه قرار گرفت. وی ساختمان موزه تیرانا را در اوایل دهه ۱۹۷۰ طراحی کرده، و عضو کانون نویسندگان و هنرمندان آلبانی بود و در مدرسه عالی هنر تیرانا تدریس میکرد. اما در ۱۹۸۷، به اتهام «اقدام و تبلیغ» علیه حکومت از طریق «ساخت آثاری ملهم از مودیلیانی، براک و پیکاسو» و «زیر سوال بردن رئالیسم سوسیالیستی» به 10 سال زندان محکوم شد.
جنون سنگرسازی
هنوز در اروپای قارهای قلب یک دیکتاتور میتپد. الکساندر لوکاشنکو شخصی که با وجود غلبه کامل و مطلق خود بر حکومت بلاروس همچنان از ساقط شدن خود توسط مردم هراس دارد. او در کاخ ریاست جمهوری و در میان حامیان مسلح و غیرمسلحش نیز با سلاح اینسو و آنسو میرود. انور خوجه نیز با اینکه حداقل از بعد از جنگ دوم جهانی تمام قدرت را در آلبانی در اختیار داشت اما هیچگاه از توهم توطئه دست برنمیداشت بهطوریکه یک کشور مدیترانهای در همسایگی یونان و ایتالیا را به یک پادگان بزرگ مبدل ساخت. او سر آشتی با هیچ کشوری نداشت و با تعابیری همچون «دفاع از امنیت کشور» شروع به سنگرسازی در گوشهگوشه آلبانی کرد. خوجه برای کشوری که تقریباً سه میلیون نفر جمعیت داشت، در حدود ۲۰۰ هزار سنگر ساخت. هرچند برنامه اولیه او ساخت یک سنگر به ازای هر چهار نفر بود. سنگرهایی که مهندس سازنده آن توسط خوجه در درونش قرار گرفت و سپس با تانک به سنگر شلیک شد تا مقاومت و کیفیت آن آنی و عملی آزمایش شود. در مسیر دستیابی به آرمانهای جمهوری خلق آلبانی که در حقیقت همان مبارزه با امپریالیسم و سرمایهداری بود، خوجه از هیچ عملی دریغ نکرد. از تصفیههای سیاسی گرفته تا بستن کشور به روی اقتصاد جهانی و البته ساخت قارچگونه سنگرهای بتونی. سنگرهایی که هنوز هم که هنوز است در کوچهپسکوچهها و خیابانهای آلبانی به چشم میخورد و یادآور این مهم است که منطق پشت ساخت آن با وجود پروپاگاندا و تبلیغات حکومتی، مانند درون این سنگرها، پوک، پوچ و متوهمانه بوده است. جالب است بدانید در کنار روشنفکران و هنرمندان، دانشجویان کوتهفکر و غالباً احساسی نیز از حامیان حکومتهای کمونیستی و اشخاصی همچون انور خوجه در آلبانی بودند. هیچ قشری به اندازه قشر دانشجو از کمونیسم و نحلههای مختلف مارکسیستی متاثر نبوده و معالاسف از آن دفاع نکرده است. برای مثال در جنبش دانشجویی سال ۱۹۶۸ عملاً انور خوجه، سنگرساز آلبانی را ستایش، و از او بهعنوان مبارز راه آزادی یاد میکرد. نقل است از مارگارت تاچر که قریب به این مضمون میگفت، تفکر چپ نیمی از انرژی خود را صرف پیدا کردن اسمهای جدید میکند، چراکه با هر نام و آوازهای بهزودی با شکست مواجه خواهد شد. انور خوجه نیز از خیل لشکر چپگرایان قرن بیستم است که نهتنها با سرمایهداری دشمن بود بلکه با نحلههای مختلف مارکسیستی نیز دچار اختلاف میشد. او و حامیانش در نهایت نام جدیدی را برای خود دستوپا کردند که خوجهایسم خوانده شد و از نظر آنها نزدیکترین اندیشه به اصول مارکسیسم-لنینیسم بود.
انقلاب فرهنگی خوجه
انور خوجه در خانوادهای مسلمان متولد شد اما پیرو طریقت مارکس بود. او بر کشوری با اکثریت مسلمان حکومت میکرد اما اسطورههایش استالین و مائو بودند. وی شخصی به غایت ضدمذهب و منادی بیخدایی در سراسر بالکان بود. از سال ۱۹۶۷ حکومت سوسیالیستی او تمام مراکز مذهبی اعم از مساجد و کلیساها را بست و آنها را به فروشگاه و باشگاه ورزشی تبدیل کرد. مالکیت آنها را ملغی کرد و با الهام از انقلاب فرهنگی مائو، برای نیل به آرمانهای بلند کمونیستی، مبارزه با خرافات را تشدید کرد. حجم سرکوبهای مذهبی به اندازهای بود که مردم از انجام مناسک دینی هراس داشتند. حکومت سوسیالیستی سعی میکرد با پخش غذا در ماه رمضان، روزهداران را شناسایی و آنها را مجازات کند. سلب آزادیهای دینی به حدی بود که به کاتولیکها، تحت عنوان طرفداران فاشیسم ایتالیایی حمله میشد. انور خوجه در راستای انقلاب فرهنگی خود رسماً در سال ۱۹۷۳، دولت آلبانی را یک دولت ضدخدا نامید و سپس به یاد استالین قدحی را سرکشید. این تنفر از مذهب کار را به جایی رساند که در دهه 1980 مقامات دولتی با اکراه شروع به تصدیق این نکته کنند که مبارزه علیه دین بر اساس استدلال انور خوجه برای جامعه موفقیتآمیز و نتیجهبخش نبوده است. از سوی دیگر عناد انور تنها شامل حال مذهب نمیشد و حوزههای مختلف اجتماعی را دربر میگرفت. فوزه در کتاب خود از انواع تصفیههای خوجه یاد میکند و در باب سالهای آغازین حکومت او بر آلبانی مینویسد: نخستین موج پاکسازیها عمدتاً عناصر کمونیستستیز و شورشیان را هدف قرار داده بود. این موج تا اوایل دهه 1950 ادامه یافت و به هدف اصلی خود نیز نائل شد. بسیاری از نخبگان آلبانی، که فرد تحصیلکرده در غرب یا تجار سرشناس بودند، به واسطه این قتلعامهای کور جان خود را از دست دادند. رژیم هیچ فرصتی به آنها نداد تا در بنای جامعه آلبانی پس از جنگ دوم جهانی سهمی داشته باشند. کمونیستها سپس کوشیدند نخبگان خاص خودشان را ایجاد کنند که عمدتاً تحصیلکردگان شرق (شوروی و بلوک کمونیستیاش) بودند. این گروه نخبگان کمونیست حدود 10 سال بعد از پایان جنگ تقریباً از اواسط دهه 1950 مقتدرانه به قدرت رسیدند.
و در پایان
میراث خوجه برای آلبانی فقر و انزوا بود. این در ماهیت کمونیسم است که مانند شورهزار عمل میکند بهطوریکه نهتنها میتواند نهادهای خوب و مفید را از بین ببرد بلکه حتی مانع از پاگیری نهادهای مقوم رشد و توسعه شود. از طرفی رهایی مردم و نهادهای یک کشور از سوسیالیسم روسی مانند داستان اندی دوفرین در اثر سینمایی و جاودانه فرانک دارابونت یعنی رستگاری در شاوشنگ است. آنقدر سخت و ناممکن به نظر میرسد که جز با ارادهای پولادین خلاصی از آن ناشدنی است. آلبانی تحت حکومت خوجه همانند زندان شاوشنگ بود. با سلولهای انفرادی و دیوارهایی بلند که حتی امکانات کمنظیر آن زندان را هم نداشت. شاوشنگ کتابخانهای با کتابهایی فراوان و سالنی برای ورزش داشت و آنچه از زندانی سلب میشد تنها آزادی او بود آنهم به این دلیل که جرمی سنگین مرتکب شده است. اما شهروندان آلبانیایی بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشند در زندان انور خوجه در اسارت بودند. آلبانی او از ممالک فقیر، منزوی و عقبمانده جهان بهحساب میآمد، چند سال پس از فوت انور در ۱۹۸۵ و با فروپاشی شوروی، میراث او در کتابخانه سرخ مارکسیسم-لنینیسم فراگیر قرن بیستم آرشیو شد تا آیندگان بدانند که سوسیالیسم تنها موجد فقر است و برخلاف ادعاهای عدالتطلبانه و ضدسرمایهداری خود، عایدی جز وحشت و فلاکت برای اتباع تحت سیطره خود نداشته است. شاید آلبانی خوجه نزدیکترین ممالک به بهشت آرمانی کمونیسم باشد. سرزمینی با موقعیتی شبیه به ایتالیا اما همچون کشوری در جنوب صحرای آفریقا. خوشبختانه پس از پایان حکومت کمونیستها در آلبانی، این کشور در حال گذار به اقتصادی رقابتی است و از حکومتی انتخابی برخوردار شده است. راهی که اغلب ممالک بلوک شرق آن را پی گرفتهاند، کشورهایی که بهخوبی و بهشکل تجربی با مکتب مارکسیسم انس و الفت داشته و فرآیند خلعید مارکسیستی را بهوضوح دیدهاند. اما همانطور که بارها ذکر کردهام، اگر سوسیالیسم برای ممالک غربی مانند دیابت باشد، برای ممالکی همچون آلبانی شبیه سرطان است و میتواند همچون غل و زنجیر سالهای سال بر دست و پای اجتماع و اقتصاد آن کشور باقی بماند. در انتها درس آلبانی برای ما میتواند دوری حداکثری از نحلههای مختلف تفکر چپ باشد. تا میشود باید بر آزادیهای اقتصادی و احترام به حقوق طبیعی انسانها تاکید کرد تا راهی را که بسیاری از کشورهای موفق طی کردهاند، با تاکید بر اصول ثابت آن طی کنیم.