تاریخ انتشار:
زندگی یک رهبر کمونیست
ارادهای برای قدرت
هنگام ملاقات با فیدل کاسترو آنچه بیش از همه جلب توجه میکرد حضور فیزیکی او بود. مردی قدبلند، ستبر با پیشانی گرد و بلندی که او را به طور طبیعی برتر از دیگران نشان میداد.
هنگام ملاقات با فیدل کاسترو آنچه بیش از همه جلب توجه میکرد حضور فیزیکی او بود. مردی قدبلند، ستبر با پیشانی گرد و بلندی که او را به طور طبیعی برتر از دیگران نشان میداد. او فردی تنومند بود که در جوانی جایزه بهترین ورزشکار کوبا را دریافت کرد. شجاعت او تا حد ماجراجویی و بیاحتیاطی پیش میرفت. یک بار هنگامی که پسربچه بود با دوچرخه مستقیم به سمت یک دیوار رفت تا جرات خود را ثابت کند. او فردی مصمم، معتقد به خویش، کمصبر در مقابل مخالفت بود و در مسائل به هیچ عنوان کوتاه نمیآمد. او این ویژگیها را از پدرش به ارث برده بود: یک مهاجر اسپانیایی که سرسختی نژاد گالیسی را در ذات خود داشت و به زودی به یک مالک موفق زمین تبدیل شد.
کاسترو که یک فرزند نامشروع بود در سال 1926 در منطقه روستایی شرق کوبا متولد شد و از همان کودکی تمایل خود به قدرتطلبی را آشکار کرد. حتی معلمان او که از جامعه مسیحیت بودند از جانب این پسر کلهشق و بزرگهیکل احساس خطر میکردند. پسری که لهجه روستاییاش او را از سایر همکلاسیها متمایز میساخت. آنگونه که بعدها آشکار شد انقلاب کوبا بیش از هرچیز نشاندهنده اراده آقای کاسترو و اراده لجامگسیخته او برای اعمال جاهطلبیهایش بود. او توانست در روزهای پرآشوب جنگ سرد جزیره کوچک خود را به یک ابرقدرت تبدیل کند، انقلاب را در سراسر آمریکای لاتین به پا سازد، به آفریقا نیروی نظامی بفرستد و هر چندگاه به فراریان سیاسی و جنایی ایالات متحده پناه دهد.
کاسترو یکی از معدود رهبران جهان بود که او را با نام کوچک یعنی فیدل صدا میزدند. او فردی خوشاقبال بود. چندبار ممکن بود کشته شود: به عنوان رهبر در اعتراضات سیاسی دانشجویان در هاوانا، در حمله آرمانگرایانه به پادگان نظامی مونکادا در 1953 که در آن تعدادی از پیروانش کشته شدند یا در هفتههای اول پس از لنگراندازی نافرجام قایقی که 82 نفر از نیروهای شورشی او را از مکزیک انتقال داده بود. به دنبال آن سازمان سیا در صدها مورد تلاش کرد او را ترور کند.
اگر باتیستا (دیکتاتوری که کاسترو قصد براندازی او را داشت) زندانیان سیاسی را عفو نمیکرد کاسترو دههها در زندان باقی مانده بود. شرایط جزیره کوبا نیز آن را از هجوم ارتشهای آزادیخواه قاره آمریکا حفظ کرد. این وضعیت باعث شد اسپانیا بتواند تا هفت دهه پس از سقوط امپراتوریاش در سرزمین اصلی آمریکا، جزیره وفادار خود را نگه دارد و همچنین باعث شد رژیم کاسترو بتواند با وجود ورشکستگی مالی انقلاب پس از سقوط دیوار برلین خود را سرپا نگه دارد. در مقابل، جدیترین تلاش برای براندازی او یعنی عملیات خلیج خوکها که در 1961 توسط سازمان سیا برنامهریزی شد به بزرگترین موفقیت کاسترو تبدیل شد. کاسترو که یک مسلسل کوچک در دست داشت رهبری عملیات را در دست گرفت و نیروهای انقلابی او توانستند نیروهای مهاجم را قبل از ترک ساحل بکشند یا به اسارت درآورند. در آن عملیات به خاطر تردید کندی رئیسجمهور آمریکا از نیروی هوایی برای حمایت از عملیات استفاده نشد.
این تنها اشتباه آمریکا نبود. در 1952، باتیستا گروهبان سابق ارتش آمریکا کودتایی به راه انداخت که تنها تجربه دموکراسی چندساله در کوبا را پایان بخشید. دولت آیزنهاور که از نفوذ کمونیسم در منطقه کارائیب هراس داشت از این رژیم فاسد و ستمگر حمایت کرد. کودتای باتیستا مانع انتخاب کاسترو برای کنگره و وعده او برای سیاست دموکراتیک شد. در مقابل، کاسترو با تبلیغات ماهرانه و استفاده از قدرت اراده خود نهتنها به رهبر شبهنظامیان بلکه به هدایتگر یک جنبش گسترده تبدیل شد که برای بازگرداندن دموکراسی و قانون اساسی مصوب 1940 تلاش میکرد.
مارکسیست قانعکننده
چریکهای کوهستان از طریق خرابکاری و انجام عملیات در سراسر کشور توانستند روحیه ارتش و دولت باتیستا را در هم بشکنند. در روز اول سال 1958 باتیستا از کشور گریخت و بسیاری از ذخایر دلار و طلای بانک مرکزی را با خود برد. کاسترو پس از ورود به هاوانا با نیروهای ریشوی انقلابیاش در ژانویه 1959 یک دولت موقت را به رهبری یک قاضی آزادیخواه برپا کرد. برنامههای اولیه او عوامگرایانه بودند: افزایش شدید دستمزدها، کاهش رانتها و اصلاحات گسترده ارضی. اما این اقدامات صرفاً به منظور خرید زمان انجام شدند. همزمان او نیروهای مسلح و اطلاعاتی از جمله پلیس سیاسی (G2) را تشکیل داد و به صورت مخفیانه با حزب کمونیست کوبا متحد شد. قبل از یک سالگی انقلاب «عوامل بورژوا» در دولت از کار برکنار شدند یا استعفا دادند. در چند ماه پس از آن رسانههای منتقد یکی پس از دیگری ساکت شدند. ظرف شش سال کلیه داراییهای خصوصی حتی مغازههای کوچک مصادره شدند. تا آن زمان بسیاری از افراد طبقه متوسط جامعه به انزوا کشیده شده بودند یا به میامی فرار کردند.
رهبر نظامی حرفهای
کاسترو همیشه از ایالات متحده متنفر نبود. او یک بار برای ماهعسل به آمریکا رفت، اتومبیل سفیدرنگ لینکلن کانتیننتال خرید و با استیک آمریکایی جشن گرفت. او چند هفته پس از به قدرت رسیدن برای استراحت به آمریکا رفت اما همانند بومیان آنجا هاتداگ میخورد و به مردم پیشنهاد دوستی میداد. در آن زمان آیزنهاور ترجیح داد معاون خود ریچارد نیکسون را برای دیدار با کاسترو بفرستد. نیکسون کاسترو را دارای ویژگیهایی تعریفناپذیر میداند که فرد را به رهبری میرسانند.
در آن زمان هیچطرف ایدهای نسبت به دیگری نداشت. در سال 1958 کاسترو در سیرا شاهد آن بود که نیروی هوایی باتیستا بمبهای آمریکایی را بر سر مبارزان میریختند. او در نامهای به نزدیکترین همرزمش سلیا سانچز نوشت: قسم میخورم آمریکاییها بهای سنگینی برای این کار بپردازند. وقتی این جنگ تمام شود من جنگی بزرگتر و طولانیتر علیه آنها آغاز میکنم. دولت آیزنهاور بلافاصله موضوع را درک و اقداماتی را برای سرنگونی کاسترو آغاز کرد در حالی که نیکسون کاسترو را فردی «بینهایت سادهلوح» یا «تحت تاثیر مکتب کمونیسم» میدانست.
کاسترو از نظر اعتقادی یک مارکسیست، از نظر روحی یک ملیگرا و از نظر حرفهای یک رهبر آمریکای لاتینی بود. قهرمان مورد نظر او خوزه مارتی نام داشت. یک میهنپرست کوبایی که علیه اسپانیا مبارزه میکرد اما همزمان مراقب اقدامات مخفیانه آمریکا در مقابل کوبا بود. در 1898 ایالات متحده توانست استقلالی را که مارتی به دست آورده بود به نفع خود مصادره کند و کوبا به یک مستعمره جدید تبدیل شد. طبق پیمان پلات (platt) آمریکا این حق را داشت که هر زمان که بخواهد در کوبا مداخله کند. این پیمان در دهه 1930 برداشته شد اما سلطه آمریکا بر اقتصاد و صنعت حیاتی شکر تا زمان انقلاب ادامه یافت. این تسلط به توسعه کشور انجامید و بخش بزرگی از طبقه متوسط جامعه زندگی خوبی داشتند اما همزمان نابرابری اجتماعی عمیقتر شد.
فیدل از تفکر ملیگرایی و ضدامپریالیستی مارتی پیروی میکرد ولی اعتقاد او به دموکراسی اجتماعی را قبول نداشت. او از آن جهت به کمونیسم روی آورد که ابزار مفیدی برای قدرت مطلقی بود که کاسترو دنبال میکرد. این قدرت زیر چتر حمایت شوروی و نفت و سلاح آن کشور در طول جنگ سرد به دست آمد. تحریم تجاری آمریکا علیه کوبا نیز به نفع او تمام شد. کاسترو توانست دشمن امپریالیستی خود را مقصر ناکامیهای اقتصادی برنامههای متمرکزش جلوه دهد.
رائول، برادری که پنج سال از فیدل کوچکتر بود اعتقادات کمونیستی محکمی داشت و در پشت پرده کارها را پیش میبرد. او ظرف دو سال پس از انقلاب توانست یک ارتش کوچک شورشیان را به نیرویی منضبط متشکل از 300 هزار نفر تبدیل کند. ارنستو چهگوارا همرزم آرژانتینی کاسترو هم نظریهپرداز مارکسیست بود.
حداقل 550 نفر (و شاید بیش از دو هزار نفر) در روزهای اول پس از انقلاب اعدام شدند. بسیاری از آنان همدستان باتیستا بودند که مردم سقوط او را آرزو میکردند. پس از حاکمیت انقلاب رژیم کاسترو به سرکوبها ادامه داد اما از خونریزی دست کشید. هیچچیز و هیچکس نمیتوانست قدرت او را کاهش دهد. او میگفت: «هیچ فرد بیطرفی وجود ندارد. افراد یا متحد انقلاب هستند یا دشمنان آن.» و البته انقلاب به معنای فیدل بود.
خیلیها بر این باورند که او اجازه داد چهگوارا در بولیوی نابود شود یا اینکه حداقل میتوانست برای نجات او بیشتر تلاش کند. کاسترو باعث شد یکی از زیردستان نافرمان و نامطلوبش به یک اسطوره مفید تبدیل شود. آقای کاسترو خود متحدی مشکلآفرین برای شوروی بود. او همیشه پول آنها را میگرفت اما به توصیههای آنها عمل نمیکرد. او در ابتدا صنعتیسازی را پذیرفت اما به خاطر طرح برداشت 10 میلیونتنی شکر آن را رد کرد. هر دو طرح شکست خوردند. او هرچندگاه قانع میشد که تصمیمگیریهای اقتصادی را غیرمتمرکز سازد اما درنهایت همیشه قدرت را در دستانش متمرکز میساخت.
او خدمات بهداشتی و آموزشی جهاناولی را به کوباییها میداد و به هزینه آن برای اقتصاد توجه نمیکرد. اما فرصتها و آزادیها را از آنان میگرفت. مخالفان دو گزینه دشوار داشتند: سفر پرخطر به فلوریدا یا حبس در اردوگاههای کار اجباری. بسیاری از آنها ترجیح دادند ساکت بمانند. در نهایت آقای کاسترو شیر اطمینان را باز میکرد و به افراد مشکلآفرین اجازه میداد از کشور خارج شوند.
کسی که هرگز گوش نکرد
فیدل یک رهبر الهامبخش، مرد عمل، استراتژیست ماهر و کنترلکنندهای شدید بود که همه چیز از آمادگی برای توفانهای جوی تا برداشت سیبزمینی را بهطور کلان مدیریت میکرد. او فردی خستگیناپذیر بود. در جلسات پیدرپی که معمولاً پس از نیمهشب آغاز میشدند و تا سحرگاه ادامه داشتند او از ملاقاتکنندگان درباره تمام موضوعات کشورشان سوال میپرسید. او عاشق جزئیات بود: از آمار تولید غذا در هر استان کوبا گرفته تا ویژگیهای پلوپزهای برقی چینی. او این جزئیات را حفظ و در سخنرانیهای بیپایانش بیان میکرد. کاسترو مراقب بود کسی از قوم و خویش او اطلاع پیدا نکند. او زندگی خصوصیاش (از جمله 9 فرزند و همسر دومش دالیا که در 1980 با او ازدواج کرده بود) را از انظار عمومی مخفی نگه میداشت. او به جوانان میدان میداد اما هرگاه مشخص میشد آنها در آرزوی جانشینی او هستند آنها را کنار میگذاشت. حضور او در همهجا احساس میشد همانند جریان هوایی که از خیابانهای کوبا عبور میکند. صدای او از سخنرانیهای تلویزیونی ساعت به ساعت به گوش میرسید و جایگزین نجواهای بیگناهان میشد. خواهرش جونیتا که بعدها به میامی رفته بود درباره او میگوید: کاسترو
هرگز گوش نمیداد. فیدل کاسترو به گونهای بر صحنه جهان حکمرانی کرد که هیچ رهبر دیگری در آمریکای لاتین از زمان فرانسیسکو میراندا و سیمون بولیوار قهرمانان استقلال آمریکای جنوبی در دو قرن قبل حکمرانی نکرده بود. او خود را در مناقشههای جهانی بین ایالات متحده و شوروی و بین دموکراسی سرمایهداری و دیکتاتوری کمونیستی به بازیگری عمده تبدیل کرد. او که تلاش میکرد تحت حمایت موشکهای شوروی قرار گیرد بیش از هرکس دیگری مناقشههای ایدئولوژیک را به سمت جنگ هستهای سوق میداد.
کوبا جزیرهای با 11 میلیون جمعیت تحت حاکمیت او به اسپارت آمریکای لاتین تبدیل شد. در دهه 1960 او به یاری نسلی از جوانان آرمانطلب آمریکای لاتین برخاست که زندگی خود را در مبارزات چریکی گذراندند. مهمترین دستاورد آنها این بود که دیکتاتوریهای نظامی ضدکمونیستی را براندازند. یک دهه بعد آقای کاسترو ارتش خود را برای مقابله با آپارتاید به آفریقا فرستاد اما این ارتش به تشکیل رژیمهای سرکوبگر (اما ضدآمریکایی) در مناطقی مانند اتیوپی و آنگولا کمک کرد. در دهه 1980 او انقلابیهای چپگرا در آمریکای مرکزی را مسلح کرد و به آنها کمک رسانید. با پایان جنگ سرد و در طول دو دهه گذشته این پزشکان کوبایی بودند که به جای سربازان به خارج اعزام میشدند. آنها در درجه اول مبلغان انقلاب کاسترو و در درجه دوم گردآورندگان ارزهای نایاب خارجی بودند.
نصف عمر در هاوانا
سقوط دیوار برلین و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی مشکلات زیادی را برای کوبا به بار آورد.
اقتصاد کوبا تا یکسوم کوچک شد. بسیاری پیشبینی میکردند هر آن فیدل کاسترو و انقلاب او سقوط کند. او اصلاحات محدود و عملگرایانهای را تحت پوشش برنامه «دوران خاص در زمان صلح» معرفی کرد. او با کمال بیمیلی به مردم کوبا اجازه داد کسبوکارهای کوچکی از قبیل رستوران، کارگاه تعمیرات و بازارهای کشاورزی راهاندازی کنند. او همچنین استفاده از دلار را قانونی و تلاش کرد در حوزههایی مانند توسعه صنعت گردشگری سرمایه خارجی جذب کند. درآمدهای کوباییهای آمریکا، گردشگری و معادن نیکل که به وسیله یک شرکت کانادایی اداره میشدند به جای صنعت شکر محور اصلی اقتصاد را تشکیل دادند. با توسعه فناوری زیستی و گردشگری درمانی حوزههای آموزش و بهداشت نیز به منابع کسب ارز خارجی تبدیل شدند. شرکتهای دولتی در مدیریت بودجه و امور تجاری خودمختاری بیشتری پیدا کردند. تمام این عوامل باعث شد مردم کوبا بتوانند به زندگی خود ادامه دهند اما نابرابریها و نارضایتیها شدت گرفتند و کنترل رژیم بر زندگی روزمره مردم کمتر شد.
سپس بهطور غیرمنتظرهای کمکهای جدید از راه رسیدند: هوگو چاوس از ونزوئلا و دولت رو به رشد چین. کمکهای ونزوئلا به سطح ولخرجیهای سابق شوروی رسید. با بهبود شرایط اقتصادی آقای کاسترو بسیاری از اصلاحات را متوقف یا معکوس و در جذب سرمایهگذاریهای خارجی نیز گزینشی عمل کرد. همانند اقدامات گذشته خود از سال 1959، فیدل کاسترو جوانانی را به عنوان «کارمندان اجتماعی» استخدام کرد که وظیفه مبارزه با فساد را بر عهده گرفتند. در سال 2003 که توجه جهان به اشغال عراق توسط آمریکا جلب شده بود کاسترو نوعی سرکوب سیاسی جدید را آغاز و 78 فعال دموکراسیطلب را به زندانهای طولانیمدت محکوم کرد. سه نفر که تلاش کرده بودند با قایق به فلوریدا فرار کنند نیز اعدام شدند. دو سال پس از آن او پایان برنامه «دوران خاص» را اعلام کرد.
در بعد از ظهر یک روز در ماه جولای 2006 تلویزیون دولتی کوبا بیانیه مختصری از کاسترو پخش کرد که میگفت لازم است تحت جراحی فوری قرار گیرد و بهطور موقت زمام امور را در اختیار شورای رهبری به ریاست برادرش رائول قرار میدهد. رائول در سال 2008 بهطور رسمی جایگزین فیدل در ریاستجمهوری شد و سه سال بعد به مقام دبیر اول حزب کمونیست رسید. او طرفداران فیدل و جانشینان احتمالی او از جمله کالوس لاژ نخستوزیر کوبا را کنار گذاشت. او به آرامی اما بهطور هدفمند کوبا را برای زمانی آماده میکرد که کاسترو بر سر قدرت نباشد. رائول نقطه مقابل برادرش است. او مردی منظم و عملگراست اما جاذبه مسیحایی فیدل را ندارد. او جلسات نیمه شب برگزار نمیکند. رائول اصلاحاتی اقتصادی به اجرا گذاشت که بسیاری از محدودیتها را رفع کرد. کوباییان یک بار دیگر میتوانند به خریدوفروش خانه و اتومبیل بپردازند، در هتل اقامت کنند و به تلفن همراه و اینترنت دسترسی داشته باشند. او به تدریج اقتصاد متمرکز فیدل را برداشت. هماکنون بیش از 500 هزار نفر در بخش نوپای خصوصی کسبوکارهای کوچک و مزارع کار میکنند. کوبا به سمت اقتصادی ترکیبی پیش میرود.
برخی از مشاوران رائول با اشتیاق از الگوهای چین و ویتنام صحبت میکنند.
فیدل اعتقادی به آن الگوها نداشت. به نظر او چین یک جامعه مصرفگرای رو به اضمحلال بود که ارزشها و تعهدات خود به مساوات و برابری را فراموش کرده است. اما او در مقابل یک مهمان خارجی اعتراف کرد که الگوی کوبا دیگر برای خودش هم کاربرد ندارد. فیدل اغلب انتقادها را مخفی میکرد. او ستونی را در نشریه رسمی داشت که برای مدتی در آن مینوشت اما موضوع اصلی آن پراکندهگوییهایی درباره مشکلات آخرالزمانی جهان بود.
گاهگاهی او را در غرب هاوانا مشاهده میکردند و گاهی اوقات نیز با ملاقاتکنندگان عکس میگرفت. چهره او روز به روز پیرتر میشد اما او توانست 10 رئیسجمهور آمریکا را پشت سر گذارد و از تمام دشمنانش بیشتر عمر کند.
خروج دیکتاتور
او آنقدر زنده ماند تا شروع تجزیه انقلابش را به چشم ببیند. او حتی شاهد از سرگیری روابط دیپلماتیک با آمریکا در سال 2015 و سفر باراک اوباما به هاوانا بود. اوباما از مردم کوبا درخواست کرد «تا دولت خود را در انتخاباتی آزاد برگزینند». البته کاسترو با این حرف موافق نبود. او در نامهای که در سال 2015 انتشار یافت نوشت «رئیسجمهور کوبا اقداماتی را در راستای وظایف و اختیاراتش انجام داده است» و اضافه کرد «من به سیاست ایالات متحده اعتماد ندارم و با آنها نیز صحبتی نداشتهام.»
هیچکس دیگری به این اندازه در قرن بیستم حکومت نکرده است. او ترکیبی از کاریزما و ستمگری داشت و بهطور کامل کشورش را تحت سلطه خود گرفت. در یک شب گرم تابستانی در دوران پرآشوبی که به فروپاشی شوروی انجامید گروهی از جوانان ناراضی در جاده ساحلی هاوانا جمع شدند و تهدید کردند با پلیس مقابله و شورش خواهند کرد. در آن شب فیدل در میان جوانان حاضر شد و با گفتوگو آنها را آرام کرد. حتی بسیاری از مردم کوبا که از او متنفر بودند باز هم او را تحسین میکردند. حالتی که در مورد هیچکدام از جانشینان فیدل (حتی رائول) مصداق پیدا نمیکند.
منبع: اکونومیست
منبع: اکونومیست
دیدگاه تان را بنویسید