شناسه خبر : 37791 لینک کوتاه
تاریخ انتشار:

تغییر وضعیت؛ از «ناامنی» تا «تجزیه»

تحلیل پیرمحمد ملازهی از خطر تجزیه افغانستان و تغییر وضعیت نظامیان آمریکایی

تغییر وضعیت؛ از «ناامنی» تا «تجزیه»

«کشور» نام‌ نهادن سرزمینی که در آن هنوز فرآیند «ملت‌سازی» به عنوان یکی از سه رکن اصلی یک کشور (سرزمین، ملت، حکومت) شکل نگرفته، کاری است دشوار و شاید ناممکن که همین امر، حیات سیاسی افغانستان را بیش از هر زمان دیگری با مشکل مواجه کرده است. این پهنه سرزمینی در محل ژئواستراتژیک مهمی قرار گرفته که آسیای شرقی، آسیای جنوبی، آسیای غربی و آسیای میانه را به هم وصل می‌کند و از همین‌رو، در طول تاریخ عرصه برخورد منافع بسیاری از نیروها بوده است و امروزه نیز عرصه‌ای برای تاخت‌و‌تاز همسایگان تا قدرت‌های منطقه‌ای و جهانی است. پیرمحمد ملازهی، تحلیلگر ارشد مسائل افغانستان، در این گفت‌وگو تاکید دارد که اصلی‌ترین مشکل افغانستان وجود تضادهای پررنگ قومی و مذهبی در این کشور است و تجربه نشان داده است که نخبگان سیاسی افغانستان، در قدرت، «انحصارطلب» هستند. او با برجسته کردن نقش راه‌حل سیاسی در آینده این کشور، خطر عدم حصول توافقی جامع را زمینه‌ساز بروز جنگی بزرگ میان طالبان و دیگر گروه‌های قومی و در نهایت، تجزیه افغانستان می‌داند.

♦♦♦

  برخی خبرها حکایت از پیشروی روزافزون طالبان و تسخیر پی‌درپی شهرها و ساختارهای قدرت در این کشور دارد. وضعیت کنونی افغانستان، آرایش نیروهای سیاسی و نقش حکومت مرکزی این کشور در بحران کنونی را چگونه می‌توان تشریح کرد؟

جنگ اصلی در افغانستان بر سر «قدرت» است. طالبان می‌خواهد قدرت در این کشور را به دست بگیرد و از طرف دیگر نیز دولت مرکزی تمایل به حفظ قدرت موجود دارد. این دو دسته هنوز نتوانسته‌اند به یک جمع‌بندی برسند، با هدف اینکه مذاکره‌ای با یک راه‌حل سیاسی انجام دهند تا به جنگ در این کشور پایان دهند و قدرت به شکلی عادلانه و منصفانه توزیع شود. قدرت در حال حاضر در افغانستان در دست دو جناح است که جناح لیبرال‌دموکرات توسط رئیس‌جمهور یعنی «اشرف غنی» نمایندگی می‌شود و جناح مجاهدین و شمالی‌ها که توسط «عبدالله عبدالله» نمایندگی می‌شود. این دو جناح نیز هر دو به دنبال قدرت هستند و نمی‌خواهند توزیع قدرت سیاسی عادلانه‌ای صورت بگیرد و طالبان نیز از همین حیث، واکنش منفی به مساله نشان می‌دهد. افغانستان در چنین وضعیتی دو راه بیشتر پیش‌رو ندارد. یا طالبان در اجلاس استانبول شرکت می‌کند و سه طرحی را که توسط آمریکایی‌ها در دوحه به دست آمده، می‌پذیرد یا طرح مسکو را که توسط روس‌ها تهیه شده است، می‌پذیرد یا طرح دیگری را که توسط دولت افغانستان قرار است به اجلاس استانبول برده شود، در دستور کار قرار می‌دهد. به نظر می‌رسد که در واقع اگر بخشی از مشکل افغانستان را به مسائل داخلی مربوط بدانیم اما ضروری است بخش دیگر آن را مرتبط با رقابت‌های منطقه‌ای و کشورهای صاحب نفوذ در این کشور بدانیم. به عنوان نمونه، رقابت سیاسی ایران و پاکستان و رقابت‌های ایدئولوژیک ایران و عربستان سعودی یا رقابت سیاسی بین هند و پاکستان از موارد دیگر این ماجراست. در طرف دیگر، ترکیه نیز منافع خود را پیگیری می‌کند و حوزه کشورهای عربی از جمله امارات متحده و قطر نیز چه در مسائل ایدئولوژیک و چه در مسائل نظامی، به پیگیری منافع خود مشغول هستند. در مجموع اگر قرار بر این باشد که راه‌حل سیاسی به نتیجه برسد، علی‌القاعده طالبان تشویق می‌شود که دست از جنگ بردارد و در استانبول حضور پیدا کند. در استانبول نیز این سه طرح باید تلفیق شود و اجماع مناسبی شکل بگیرد و با به دست گرفتن ابتکار عمل توسط سازمان ملل چیزی شبیه تجربه کنفرانس «بُن» اول که حکومت جدیدی پس از اشغال افغانستان توسط آمریکا به وجود آمد، یک ساختار جدید قدرت در این کشور تشکیل شود. با توجه به اینکه طالبان بیش از 50 درصد از قلمرو افغانستان را در دست دارد و سه قومیت اصلی مثل تاجیک‌ها، ازبک‌ها و هزاره‌ها نیز زیر بار قدرت طالبان نخواهند رفت و ممکن است مسلح شوند، وضعی بدتر از اکنون به وجود خواهد آمد. در این فضا اگر توافق شود تا افغانستان به کشوری فدرال متشکل از چهار حوزه قومی متکی بر دولت محلی تبدیل شود و قانون جدیدی مبتنی بر این مدل نگارش شود تا هر یک از این قومیت‌ها علاوه بر داشتن قدرت محلی، پارلمان محلی و... سهمی از حکومت مرکزی در قانون اساسی داشته باشند. تنها راهی که می‌توان تصور کرد افغانستان می‌تواند وحدت ملی خود را حفظ کند، راه‌حل سیاسی است اما اگر طالبان بخواهد راه دیگری را برود همان‌طور که حملات شدیدی به برخی شهرها در راستای تصرف کابل صورت گرفته است، ممکن است به این هدف یعنی تصرف نهایی کابل برسد. چنین وضعیتی، جغرافیای جنگ را تغییر خواهد داد. در این صورت، گروه‌های قومی و دینی در برابر طالبان ایستادگی خواهند کرد همان‌طور که در بخش هزاره‌نشین، جنبشی مردمی تشکیل شده و در برابر طالبان در حال جنگیدن است. اگر تحولات به سمت‌وسوی جنگ حرکت کند، احتمال تجزیه افغانستان به دو کشور «خراسان» در منطقه شمال برای قومیت‌های غیر‌پشتون و «پشتونستان» برای قومیت پشتون زیاد است.

  آیا می‌توان طالبان را یک موجودیت واقعی و دارای قدرت، نفوذ و مقبولیت نسبی در افغانستان دانست؟ در این صورت، آیا نباید از قدرت گرفتن این گروه در ارکان قدرت افغانستان نگران بود؟ آینده افغانستان به کدام‌سو حرکت خواهد کرد؟

واقعیت این است که طالبان به لحاظ نظامی، نیروی قدرتمندی در اختیار دارد اما حقیقت آن است که این نیروها پشتوانه خارجی بسیاری دارند و اگر این حمایت‌ها وجود نداشته باشد، طالبان به تنهایی چنین توان عملیاتی قدرتمندی را نخواهد داشت. پاکستان حامی اصلی طالبان است و هدف خاص خود را دنبال می‌کند. آنها می‌خواهند افغانستان دولت ضعیفی داشته باشد چراکه عمق استراتژیک خود را در افغانستان می‌بینند و از این راه می‌خواهند به آسیای مرکزی وارد شوند و بدون گمرک و مانع به این حوزه دسترسی پیدا کنند و همچنین مانع حضور هند در این منطقه شوند. مجموعه این خواسته‌های پاکستان، طالبان را صاحب قدرت نظامی کرده است. با وجود این، نفوذ اجتماعی این گروه در افغانستان به ویژه در قسمت‌های پشتون قابل چشم‌پوشی نیست. قبایل پشتون عمدتاً سنت‌گرا هستند و افکار طالبان نیز با این سنت‌های قبیله‌ای نزدیک است که ترکیبی است از ارزش‌های اسلامی سنتی با ارزش‌های قومی قبیله‌ای آنها. اگرچه، این ترکیب یکپارچه نیست و قبایل پشتون دیدگاه‌های متفاوتی دارند همان‌طور که دولت مستقر در کابل نیز در دست لیبرال‌دموکرات‌های پشتون است و قرابتی با طالبان ندارند. بنابراین در بخشی از جامعه، طالبان در بخش‌های سنتی صاحب نفوذ است و حتی در خارج از قوم پشتون تعدادی از مولوی‌های ازبک و تاجیک نیز با طالبان روابط نزدیک دارند. به طور نسبی باید گفت که قدرت نظامی طالبان متکی به پاکستان و قدرت و نفوذ اجتماعی این گروه در گرو ارزش‌های قومی و سنتی قوم پشتون است.

به نظر شما مشکل اساسی در افغانستان چیست؟ چرا سیاستمداران این کشور (که به باور برخی، وابسته به قدرت‌های خارجی هستند) از رسیدن به اجماع و تشکیل یک حکومت مرکزی کارآمد که حاکمیت سرزمینی را بر این کشور اعمال کند ناتوان مانده‌اند؟

مساله وابستگی به قدرت‌های خارجی چندان با واقعیت‌ها همخوانی ندارد. اصلی‌ترین مشکل افغانستان وجود تضادهای پررنگ قومی و مذهبی در این کشور است و تجربه نشان داده است که نخبگان سیاسی افغانستان، در قدرت، «انحصارطلب» هستند. از سال 1747 و پس از مرگ نادرشاه افشار که نیروهای افغان از ایران جدا شدند و سلطنت «درانی» تشکیل و افغانستان از ایران جدا شد، در این 300 سال، پشتون‌ها قدرت را در انحصار گرفتند و این رویه کماکان ادامه دارد و فقط دو دوره کوتاه شامل یک دوره 9ماهه که «حبیب‌الله کل کلانی» علیه «امان‌الله خان» اصلاح‌طلب شورش کرد و پس از آن قبایل پشتون به کابل حمله و آن را تسخیر کردند و دوره بعدی نیز دوره جهاد که پس از پیروزی جهاد در مبارزه با شوروی سابق، در چند ماه قدرت گرفتن «ربانی»، قرار بود پس از مدتی قدرت به دیگران واگذار شود، اما چنین اتفاقی نیفتاد و انحصار قدرت، به جنگ داخلی و بمباران کابل منجر شد و هزاران نفر کشته شدند. این «انحصارطلبیِ ذهنی» در قدرت که هم در پشتون‌ها و هم در قومیت‌های دیگر وجود دارد، مانع از تفاهم شده است. در شکل‌گیری همین دولت وحدت ملی هم دیدیم که عبدالله عبدالله و اشرف غنی چگونه در سودای قدرت بودند و این «جان کری» بود که با طرحی توانست با دور زدن قانون اساسی افغانستان، شیوه‌ای برای همکاری این دو میسر کند تا 50 درصد قدرت دست یکی و باقی آن دست دیگری باشد اما غنی پس از انتخابات، قدرت را یکسره به دست گرفت. در دور دوم این دولت که وضعیت بدتر شد و عدم تفاهم موجب شد که هر دو نفر اعلام ریاست جمهوری کنند. این وضعیت عامل مهمی در عدم تفاهم و تشکیل یک دولت مرکزی قدرتمند است که ناشی از انحصارطلبی قدرتمند در دولت، نخبگان قومی و مذهبی است و طالبان نیز یکی از نمودهای آن است.

جامعه افغانستان، یک جامعه سنتی و قبیله‌ای است و مردم این کشور هنوز نتوانسته‌اند خود را به عنوان یک «شهروند» ببینند. افغانستان متشکل از قومیت‌هاست و هنوز «ملت» واحدی در آن شکل نگرفته است. جالب اینکه قومیت در این کشور، بر مذهب نیز ارجحیت دارد. یعنی یک پشتون ابتدا خود را پشتون می‌داند و بعد، یک مسلمان و در مورد سایر اقوام نیز چنین نگاهی وجود دارد.

  مفاد طرح‌های تدوین‌شده توسط ایالات متحده، روسیه و دولت افغانستان برای مذاکرات صلح با طالبان شامل چه مسائل و مواردی است؟

 محور اصلی این طرح‌ها از دید دولت مرکزی این کشور، حفظ قانون اساسی است در حالی که طالبان به دنبال احیای امارت اسلامی و اجرای شریعت است. فارغ از این نزاع، آمریکایی‌ها طرحی دارند که در دوحه با طالبان تا حدی به توافق رسیده‌اند و روس‌ها نیز طرحی مبنی بر بی‌طرفی افغانستان را دنبال می‌کنند. یعنی نه کشورهای بزرگ جهان مثل آمریکا، روسیه، چین و... در امور افغانستان مداخله کنند و نه کشورهای منطقه‌ای مانند ایران، پاکستان، عربستان سعودی، ترکیه، هند و... در امور این کشور دخالت داشته باشند. این طرح‌ها طرح‌های روشنی است و اگر پارلمان این کشور یکی از آنها را بپذیرد می‌تواند ساختار قدرت جدیدی را طراحی کند. حرکت آنها به سمت «نظام فدرالی» برای قومیت‌های اصلی این کشور موجب می‌شود که در مناطق قومی خودشان بتوانند دولت‌های محلی خود را در قسمت‌های پشتون‌نشین، هزاره‌جات، ازبک و تاجیک‌نشین تشکیل دهند. این اقوام باید در ساختار قدرت سهم‌های روشنی داشته باشند. در این فضا اگر توافق هم در داخل و هم در سطح منطقه‌ای صورت بگیرد، راه‌حل سیاسی امکان‌پذیر خواهد بود. با این حال اختلافی که بر سر تقسیم قدرت وجود دارد، مساله اساسی است که طالبان در این میان، بیشترین سهم را می‌خواهد. باید راهی پیدا شود که قدرت متوازن قومی و مذهبی شکل بگیرد و این قدرت را کشورهای بزرگ و همسایگان افغانستان به رسمیت بشناسند، در غیر این صورت احتمالاً چیزی جز جنگ داخلی رخ نخواهد داد.

  شما پیشتر و همچنین در پاسخ به پرسش پیشین از «فدرالیسم» سخن گفتید اما همان‌طور که روشن است، این مدل حکمرانی بیشتر مربوط به حوزه‌های جغرافیاییِ از‌هم‌گسسته‌ای است که به مرور زمان به سطحی از همسویی رسیده و تمایل به اتحاد پیدا می‌کرده‌اند و خود را ذیل یک حکومت فدرال تعریف می‌کنند درحالی که وضعیت کنونی افغانستان خلاف چنین رویه‌ای است و در واقع این حوزه‌های قومیتی، به سوی افتراق و جدایی در حرکت‌اند که فدرالیسم می‌تواند کاتالیزوری برای تجزیه این کشور باشد.

به عنوان یک واقعیت، دولت مرکزی در افغانستان یک دولت شکست‌خورده است و در این مورد چگونه می‌توان این دولت شکست‌خورده را سازماندهی کرد تا این کشور تجزیه نشود. به نظر تنها راهی که نجات‌بخش این کشور است در حالی که چهار قوم اصلی آن با هم تضاد شدیدی دارند فدرالیسم است اگرچه باید پذیرفت که تطبیق دادن فدرالیسم با شرایط افغانستان کار ساده‌ای نیست. نباید این فدرالیسم را با فدرالیسمی مانند سوئیس مشابه دانست. افغانستان تقریباً در حدود 40 سال، در وضعیت جنگی قرار دارد و باید گزینه‌های مختلف را مدنظر داشت. مثلاً تقسیم قدرتی را که در لبنان بین گروه‌های مذهبی صورت گرفته و رئیس پارلمان از شیعیان، نخست‌وزیر از سنی‌ها و رئیس ستاد ارتش از مسیحی‌ها انتخاب می‌شوند، به عنوان یک تجربه می‌توان در نظر گرفت. نمونه‌های دیگر فدرالیسم هم وجود دارد که با شرایط همان کشورها تطبیق داده شده است و باید فدرالیسم را پایین‌تر از حد استاندارد جهانی در این مورد ببینیم. مثلاً پاکستان نیز به شیوه فدرالیستی اداره می‌شود. افغانستان راهی جز تقسیم قدرت در پیش ندارد که البته فرآیندی بسیار سخت است و باید در نظر داشت که اگر روزی طالبان به قدرت برسد، ابداً چیزی به عنوان تقسیم قدرت را به رسمیت نخواهد شناخت و این گروه برای این مسائل هیچ اهمیتی قائل نیست. در غیر این صورت، طالبان به زور متوسل خواهد شد و دیگر گروه‌ها نیز به مقابله با آن برمی‌خیزند و خطر تجزیه، حتمی است. اگرچه ممکن است در حال حاضر نیز قدرت‌های جهانی از جمله آمریکا و روسیه حتی برای تجزیه این کشور برنامه‌هایی در نظر داشته باشند که ما از آن بی‌اطلاع باشیم.

  با نگاه به گذشته، آمریکا مشخصاً چه اهدافی را با جنگ افغانستان به دست آورده است که ظاهراً قصد خروج از این کشور را دارد؟ این خلأ احتمالی قدرت ناشی از خروج آمریکا چه تاثیری در سطح ملی و منطقه‌ای بر افغانستان خواهد گذاشت؟

شخصاً تصور نمی‌کنم که آمریکایی‌ها به طور کامل از افغانستان خارج شوند. هدف اصلی آمریکا در واقع این است که از خطر شکست نظامی کامل جلوگیری کنند. گزارش سازمان‌های امنیتی به دولت آمریکا بر این تاکید دارد که هم ارتش و هم FBI و هم CIA بر این تاکید داشته‌اند که پیروزی نظامی برای افغانستان وجود ندارد و ضرورتی برای به کار گرفتن راه‌حل سیاسی وجود دارد. با اتمام دوران ریاست جمهوری اوباما، دولت ترامپ در قالب مذاکرات دوحه این دستور کار را در پیش گرفت که در این دولت نیز در حال ادامه است. آمریکایی‌ها نمی‌خواهند هزینه بیشتری هم به لحاظ مادی و هم به لحاظ انسانی متقبل شوند اما این تصور که آنها قصد دارند کاملاً از افغانستان خارج شوند، کاملاً با واقعیت مغایر است. در واقع آمریکا قصد «تغییر وضعیت» در افغانستان دارد و آنها از شکل «علنی» که نیروهای نظامی آنها در پایگاه‌های نظامی حضور داشته و در معرض حمله باشند در حال تغییر وضعیت هستند و به شکلی نامحسوس نیروهای «امنیتی» خود را در این کشور باقی می‌گذارند. اگر آمریکایی‌ها افغانستان را رها کنند قطعاً فضا را برای رقبای خود یعنی روسیه، چین و ایران مهیا می‌کنند و بنابراین آنها چنین کاری را نخواهند کرد. به نظر می‌رسد یک توافق پشت پرده در دوحه بین آمریکا و طالبان صورت گرفته است که مفاد آن علنی نشده است. احتمالاً در این توافق، طالبان در ازای به دست گرفتن قدرت در کابل، حضور آمریکایی‌ها در افغانستان را بپذیرد. حضور داعش در افغانستان که بنا به روایت روس‌ها در خاورمیانه شکست خورده و رهبران این گروه توسط آمریکایی‌ها به شمال افغانستان انتقال داده شده‌اند، بیانگر برخی رخدادها در آینده این کشور است. احتمالاً روس‌ها نیز به این نتیجه رسیده‌اند که ممکن است نیروهای داعش در آینده از راه «دره فُرغانه» وارد آسیای مرکزی و حوزه امنیتی روسیه شوند. نیروهای قومی که در عراق و سوریه جنگیده‌اند، ازبک‌ها یا چچن‌ها و تاجیک‌ها یا اویغورهای چینی بوده‌اند و در سطح فرماندهی نیز همین نیروها هدایت را بر عهده داشته‌اند. روسیه نگران است که آمریکا به تفاهمی پشت پرده با طالبان رسیده باشد تا داعش در افغانستان پا بگیرد و نهضت ترکستان شرقی نیز برای چین مزاحمت ایجاد کند و تجزیه‌طلبی در «سین‌کیانگ» چین را موجب شود و نیروهای کیفی ازبک و تاجیک و چچن نیز وارد ازبکستان، تاجیکستان و منطقه چچن بشوند و امنیت روسیه و آسیای مرکزی را به خطر بیندازند. این مباحث پشت پرده ممکن است وجود داشته باشد اما موارد علنی که بتوان به آنها استناد کرد کماکان وجود ندارد اما منابع دستگاه امنیتی روسیه به جد معتقدند که آمریکا و داعش به تفاهمی جدی در افغانستان رسیده‌اند.

دراین پرونده بخوانید ...