شناسه خبر : 40816 لینک کوتاه

آزمون عقلانیت

توزیع ثروت در اقتصاد بازار چگونه است؟

 

جواد خواجوی / مترجم 

78اکنون چه کسی می‌تواند تردید کند که هر مداخله‌ای از سوی حاکمیت سیاسی نیازمند مداخله بیشتر برای جلوگیری از عواقب اقتصادی اجتناب‌ناپذیری است که در اولین قدم صورت گرفته است؟ کیست که بگوید اقتصاد دستوری برای بقا به محیط تورمی نیاز ندارد یا کیست که از اثرات مخرب «تورم هدایت‌شده» خبر نداشته باشد؟ برخی اقتصاددانان اصطلاح تمجیدآمیز «تورم خزنده» را اختراع کرده‌اند تا تورم مزمنی را که ما همه به خوبی از آن خبر داریم توصیف کنند، با این حال بعید است که کسی را بشود با این لفاظی‌ها فریفت. واقعاً لزومی نداشت که وضع آلمان در دوره پس از جنگ جهانی دوم برای ما ثابت کند که اقتصاد بازار حتی در ناخوشایندترین شرایط هم از درون بی‌نظمی‌هایی که «با آیین‌نامه‌های اداری هدایت می‌شوند» نظم می‌آفریند. بدون شک اقتصادهای مبتنی بر همکاری داوطلبانه و مبادله جهانشمول دانش از ساختارهای سلسله‌مراتبی بهتر عمل می‌کنند؛ حتی اگر آزمونی عقلانی برای تعیین صلاحیت کسی که در راس ساختارهای سلسله‌مراتبی نشسته است وجود می‌داشت این برتری به قوت خود باقی می‌ماند. و این را آن دسته از کسانی می‌دانند که استعداد درس گرفتن از عقل و تجربه را دارند، اما آنان که از این استعداد بی‌بهره‌اند بعید است از تجاربی از این دست عبرت بگیرند.

مخالفان اقتصاد بازار در مواجهه با این وضع زمین بازی خود را تغییر داده‌اند و با کشاندن میدان بحث از اقتصاد به «اجتماع»، به جای ناکارا بودن اقتصاد بازار انگشت اتهام را به سمت ناعادلانه بودن آن گرفته‌اند. آنها بر «اثرات تحریفی» مالکیت ثروت انگشت گذاشته و مدعی‌اند که «جهت‌گیری بازار تحت‌تاثیر آرای جمعی است». آنها می‌گویند توزیع ثروت بر تولید و توزیع درآمد تاثیر می‌گذارد، زیرا صاحبان ثروت نه‌تنها «سهم ناعادلانه‌ای» از درآمد اجتماعی را برمی‌دارند که بر ترکیب محصول اجتماعی هم اثر می‌گذارند؛ به‌طوری که در اثر این توزیع، کالاهای اساسی سهم بسیار کمی از ترکیب محصول اجتماعی می‌برند و در مقابل تجملات زیاد می‌شوند. علاوه بر این، چون بخش عمده پس‌اندازها متعلق به صاحبان ثروت است، پس آنها در تعیین نرخ انباشت سرمایه و پیشرفت اقتصادی هم دست بالا را دارند.

از این مخالفان برخی این منطق عقل‌پسند را که توزیع ثروت محصول بازی تجمعی نیروهای اقتصادی است یکسره انکار نمی‌کنند اما معتقدند که این انباشت به گونه‌ای عمل می‌کند که زمان حال را برده زمان گذشته و برده عاملی اعتباری و متعلق به زمان‌های خیلی دور و درگذشته می‌کند. توزیع درآمد امروز ناشی از توزیع ثروت امروز است و ثروت امروز هم با اینکه تا حدی نتیجه انباشت ثروت دیروز است اما این انباشت به واسطه فرآیندهایی صورت گرفته که اثرات توزیع ثروت در دو روز قبل را منعکس می‌کنند. در کل این استدلالِ مخالفان اقتصاد بازار مبتنی بر نهاد «وراثت» است که حتی در یک جامعه مترقی هم ثروت اکثر صاحبان ثروت را مدیون آن می‌دانند.

به نظر می‌رسد این استدلال این روزها در سطحی وسیع و حتی از دیدگاه اکثر کسانی که واقعاً طرفدار آزادی اقتصادی‌اند مورد قبول واقع شده است. این افراد به این نتیجه رسیده‌اند که «بازتوزیع ثروت» از طریق سیاست‌هایی مثل مالیات بر ارث به‌رغم اثرات اقتصادی نامساعد آن نتایج اجتماعی مطلوبی خواهد داشت. اما در عمل این‌گونه نیست. چون آنها با اقداماتی مثل مالیات بر ارث زمان حال را از «سایه سنگین» گذشته آزاد می‌کنند و زمینه‌ای تدارک می‌بینند تا درآمدهای جاری با نیازهای جاری منطبق شوند. توزیع ثروت یکی از داده‌های بازار است و ما با تغییر داده‌ها می‌توانیم نتایج حاصله را بی‌آنکه در سازوکار بازار دخالت کنیم تغییر دهیم. و این یعنی فرآیند بازار تنها زمانی به نتایج «اجتماعی قابل قبول» دست خواهد یافت که همراه با سیاستی برای بازتوزیع دائم ثروت موجود باشد.

باید توجه داشت که در اینجا هدف اصلی این است که نشان دهیم توزیع ثروت «داده» در معنای دوم نیست. توزیع ثروت در فرآیند بازار به‌هیچ‌وجه «متغیری مستقل» نیست، بلکه به وسیله نیروهای بازار پیوسته دستخوش اصلاح می‌شود. ناگفته پیداست که این حرف به معنی انکار این نکته نیست که توزیع ثروت در هر لحظه از زمان در زمره نیروهایی است که فرآیند بازار را عن‌قریب شکل می‌دهند، بلکه به این معناست که آن نحوه‌ای از توزیع که ذکر آن رفت تاثیری پایدار نخواهد داشت. در واقع، هر چند ثروت همیشه به شیوه‌ای مشخص توزیع می‌شود اما آهنگ و اسلوب این توزیع پیوسته در حال تغییر است.

چنانچه آهنگ توزیع از دوره‌ای به دوره دیگر یکسان می‌ماند و همزمان ثروت افراد از طریق ارث به نسل بعد انتقال می‌یافت، آنگاه می‌شد چنین شیوه ثابتی از توزیع ثروت را یک نیروی اقتصادی پایدار دانست. البته در عمل این‌گونه نیست. توزیع ثروت را نیروهای بازار به عنوان یک شیء و نه یک عامل شکل می‌دهند و نحوه فعلی توزیع آن هر چه باشد طولی نمی‌کشد که به گذشته‌ای نامربوط و بی‌اهمیت بدل خواهد شد.

توزیع ثروت هیچ جایی در میان داده‌های تعادل ندارد. در واقع، آنچه از اهمیت اقتصادی و اجتماعی بسزایی برخوردار است نحوه توزیع ثروت در یک لحظه از زمان نیست بلکه نحوه تغییر ثروت در طول زمان است. چنین تغییری آنچنان که خواهیم دید جایگاه واقعی خود را در میان وقایع رخ‌داده در «مسیر» این فرآیند پیدا می‌کند؛ مسیری که هر چند در واقعیت احتمال رسیدنش به تعادل کم است اما ناممکن نیست. این را می‌توان یک پدیده نوعاً «پویا» دانست. طرفه اینکه در عصری با این همه هیاهو بر سر لزوم پیگیری و پیشبرد مطالعات پویا این موضوع توجه چندانی به خود جلب نکرده است.

مالکیت یک مفهوم حقوقی است که به اشیای مادی و ملموس ارجاع می‌دهد، اما ثروت یک مفهوم اقتصادی است که به منابع کمیاب اطلاق می‌شود. تمام منابع مفید و باارزش انعکاس یا تجسمی از اشیای مادی‌اند، با این همه، اشیای مادی جملگی جزو منابع باارزش به حساب نمی‌آیند. عمارت‌های متروک و کُپه‌های آهن‌پاره از نمونه‌های بارز این اشیای بی‌ارزش‌اند؛ اینها همان اشیای بلااستفاده‌ای هستند که اگر صاحبان آنها کسی را پیدا کنند که راضی به بردنشان باشد، آنها را مجانی و با کمال میل در اختیار او می‌گذارند. علاوه بر این، ممکن است آنچه امروز منبعی مفید تلقی می‌شود فردا چیز بی‌ارزشی باشد یا برعکس، آنچه امروز بی‌ارزش است ای‌بسا که فردا به چیز باارزشی تبدیل شود. چنان‌ که پیداست تعیین جایگاه اشیای مادی یک معضل همیشگی و تا حدی متکی به آینده‌نگری است. یک شیء تنها در صورتی ثروت‌آفرین است که منبع یک جریان درآمدی باشد. ارزش یک شیء برای صاحب فعلی یا آینده آن بازتابی از ظرفیت درآمدزایی موردانتظار آن شیء در هر لحظه از زمان است. و این به نوبه خود بسته به نوع استفاده‌ای است که می‌توان از آن شیء داشت. بنابراین، صِرف مالکیت اشیا لزوماً به ثروت نمی‌انجامد بلکه استفاده موثر از آن اشیاست که به ایجاد ثروت ختم می‌شود. در واقع، نه مالکیت که به‌کارگیری آن اشیای مفید منجر به ایجاد درآمد و ثروت می‌شود. یک کارخانه تولید بستنی در نیویورک از نگاه صاحبش احتمالاً ثروت به حساب بیاید اما همین کارخانه در گرینلند به زحمت شیء باارزشی تلقی شود.

79حفظ ثروت آن هم در دنیای تغییرات نابهنگام و غیرمنتظره همیشه دشوار و دردسرساز و در درازمدت ای‌بسا که ناممکن است. برای اینکه بتوان ثروتی را حفظ کرد و آن را برای نسل بعد به ارث گذاشت، یک خانواده باید منابعی در اختیار داشته باشد که از دلش یک جریان دائم درآمدی توام با سود بیرون بیاید؛ یعنی ارزش محصول نهایی آن بیش از هزینه نهاده‌هایی باشد که مکمل منابع تحت تملک خانواده‌اند. به نظر می‌آید که برخورداری از چنین ممر دائم درآمدی فقط در یک دنیای ایستا امکان‌پذیر باشد؛ یعنی دنیایی که در آن امروز عین دیروز و فردا عین امروز است؛ در نتیجه، در این دنیای فرضی هر روز و هر سال و در واقع همواره درآمدی یکسان به مالکان و میراث‌برانشان تعلق خواهد گرفت. اگر کل مالکان این منابعِ باارزش، آینده‌نگری و عاقبت‌اندیشی بی‌عیب‌ونقص و در حد کمالی می‌داشتند می‌شد چنین جریانی از درآمدهای دائمی را متصور دانست. اما از آنجا که هر دو فرض دور از واقعیت‌اند می‌توان با خیال راحت آن را نادیده گرفت و از کنارش گذشت. حال در این صورت در واقعیت و در دنیای تغییرات نابهنگام چه بر سر ثروت می‌آید و ارزش آن چگونه دستخوش تغییر می‌شود؟

ثروت در کل عبارت از دارایی‌های سرمایه‌ای است که به نحوی از انحا تجسم یا دست‌کم انعکاسی از منابع مادی تولید و منشأ چیزهای باارزش‌اند. محصول نهایی را می‌توان مولود کار انسانی همراه با ترکیباتی از منابع مادی دانست. برای این منظور باید این منابع را با ترکیباتی خاص به کار گرفت. در واقع استفاده از این منابع در نحوه ترکیب آن پدیدار می‌شود. اما این روش‌های ترکیب از قبل به هیچ کارآفرینی که طرح‌های تولیدی را تهیه و سپس به اجرا درمی‌آورد «داده» (given) نمی‌شود. در واقعیت چیزی تحت‌عنوان تابع تولید وجود ندارد. اتفاقاً در دنیای دائماً در حال تغییر، وظیفه کارآفرین پیدا کردن آن ترکیبی از منابع و عوامل تولیدی است که امروز بیشترین بازدهی، یا به عبارت دیگر، بیشترین محصول نهایی را در ازای میزان معینی از نهاده به دست می‌دهد و سپس، حدس اینکه در فردای نیامده که ارزش محصول نهایی در کنار هزینه نهاده‌های تولیدی و عامل تکنولوژی به کلی تغییر کرده، بر سر نحوه ترکیب منابع و نهاده‌ها چه خواهد آمد و کدام ترکیب را باید در فرآیند تولید به کار گرفت.

اگر تمام منابع سرمایه‌ای چندمنظوره می‌بود و می‌شد آنها را به صورت‌های مختلف ترکیب کرد، مشکلات کارآفرین فقط به دنبال کردن تغییر محیط بیرونی و تغییر شیوه‌های ترکیب منابع و جایگزینی روش‌هایی خلاصه می‌شد که باعث سودآوری می‌شوند. اما منابع مفید در عالم واقع تنوع زیادی ندارند. هر منبعی دارای مصارف خاصی است. بنابراین، نیاز به تطبیق و سازگاری منابع برای تغییر غالباً مستلزم تغییر در ترکیب منابع یا «طبقه‌بندی دوباره سرمایه» است. اما هر تغییری در ترکیب عوامل که باعث تغییر سود و زیان‌های سرمایه‌ای شود، بر ارزش منابع ترکیبی اثر خواهد گذاشت. کارآفرینان نرخ‌های بالاتر را برای آن منابعی که استفاده‌های سودآورتری برایشان پیدا کرده‌اند پیشنهاد می‌کنند و نرخ‌های پایین‌تر را برای آن منابعی پیشنهاد می‌دهند که باید در جاهایی با سود کمتر به کار گرفت. در حالت محدودکننده‌ای که نتوان هیچ استفاده‌ای در امروز و فردای نیامده برای منبعی که تا به اینجا پاره‌ای از یک ترکیب سودآور بوده سراغ کرد، این منبع تولیدی خاصیت ارزشمند بودنش را به‌کلی از دست خواهد داد. با این همه، حتی در مواردی که تا این حد ماجرا بغرنج نیست، سود و زیان‌های سرمایه‌ای به‌دست‌آمده از دارایی‌های بادوام، نتیجه اجتناب‌ناپذیر دنیای تغییرات نابهنگام‌اند.

از این منظر، می‌توان فرآیند بازار را یک فرآیند ترازکننده دانست. در اقتصاد بازار نوعی فرآیند بازتوزیع دائم ثروت مشغول کار است که فرآیندهای ظاهراً مشابه که دولتمردان مدرن به فکر دایر کردن آنها هستند در مقابلش ناچیز جلوه می‌کنند و این اگر فقط یک دلیل داشته باشد به این خاطر است که بازار ثروت را به کسانی می‌دهد که قادر به حفظ و مراقبت از آن‌اند، در حالی که دولتمردان ثروت را به رای‌دهندگانی می‌دهند که عموماً در مراقبت از آن عاجزند.

فرآیند بازتوزیع ثروت محصول سلسله‌ای از تصادفات نیست. کسانی که در آن شرکت می‌کنند قمار نمی‌کنند بلکه در واقع در حال نوعی بازی مبتنی بر مهارت‌اند. این فرآیند مانند تمام فرآیندهای پویای واقعی منعکس‌کننده انتقال دانش از ذهنی به ذهن دیگر است و تنها به این خاطر چنین فرآیندی امکان‌پذیر است که برخی افراد دانشی دارند که دیگران هنوز به دستش نیاورده‌اند، زیرا دانشِ تغییر و دلالت‌های ضمنی آن به‌تدریج و به صورت نامنظم در سرتاسر جامعه پخش و پراکنده می‌شوند.

در این فرآیند کسی موفق است که زودتر از بقیه دریابد که یک منبع خاص فردا بخشی از یک ترکیب تولیدی را تشکیل می‌دهد که در اثر آن، منبع مورد نظر ارزشی معادل A خواهد یافت (البته از این منبع باارزش می‌توان همین امروز اگر تازه کشف شده چیز باارزشی ساخت یا اگر از قبل وجود داشته می‌توان آن را در قیمت A خرید). این سود و زیان‌ها بر اثر تصادف یا برحسب نیاز برای تبدیل این منابع به مصارف باارزش‌تر یا نازل‌تر از منبع اولیه حاصل می‌شوند و همین‌ها جوهرِ اقتصادی دنیای اصطلاحاً در حال تغییر ثروت را شکل می‌دهند و پیشران اصلی فرآیند بازتوزیع ثروت‌اند.

ملاحظه کردیم که در اقتصاد بازار ثروت در کل ماهیتی پیچیده و بغرنج دارد. هر چه دارایی‌ها بادوام‌تر و اختصاصی‌تر باشند طیف مصارف احتمالی آنها محدودتر و این مشکل ملموس‌تر است. اما در جامعه‌ای با سرمایه ثابت اندک این مشکل چندان ملموس نیست؛ در این جامعه بخش عمده ثروت که متعلق به دوره‌های مختلف است به شکل ذخایر کالایی (کالاهای کشاورزی و فاسدشدنی) انباشت و نگهداری می‌شود، و اگر خانه و مبلمان را استثنا کنیم، کالاهای مصرفی بادوامِ خیلی کمی در آن وجود دارد. اقتصاددانان کلاسیک غالباً در چنین جامعه‌ای زندگی می‌کردند و طبعاً بسیاری از خصوصیات منابع را از چنین محیطی می‌گرفتند. توجیه آنها پذیرفتنی است اگر سرمایه را به اقتضای شرایط محل زندگی در کلیتش از هر نظر همگن و چندمنظوره در نظر می‌گرفتند و آن را با زمین به عنوان یگانه منبع غیرقابل تکثیر و خاص مقایسه می‌کردند. اما در عصر ما یک چنین دوگانگی‌ای به سختی قابل‌توجیه است. هر چه سرمایه از نوع ثابت زیادتر باشد و هر چه دوام آن بیشتر باشد، احتمال بیشتری دارد که پیش از استهلاک از چنین منبع سرمایه‌ای در راستای اهدافی غیر از آنچه در ابتدا برای آنها طراحی شده استفاده شود. این بدان معناست که عملاً در اقتصاد مدرن بازار چیزی به عنوان منبع درآمد دائم نمی‌تواند وجود داشته باشد. اساساً ماندگاری و دوام در کنار چندمنظورگی و به مصارف مختلف در آمدن با وجود چنین منبعی سازگار نیست.

آنچه در این جستار بر آن تاکید کردیم حرف چندان نامعمول و غیرعادی‌ای نیست. مطلب از این قرار است که چرا همیشه این واقعیت مسلم را که بازتوزیع ثروت محصول بازی نیروهای بازار آن هم در دنیای تغییرات نابهنگام است نادیده می‌گیرند؟ البته قابل درک است که چرا سیاستمداران ترجیح می‌دهند آن را جدی نگیرند و از کنارش بگذرند. به هر حال، اکثریت رای‌دهندگان‌شان مستقیماً از این واقعیت متاثر نمی‌شوند و همان‌گونه که در مورد تورم گوش شنوایی نیست در این مورد هم اگر این واقعیت مستقیماً بر زندگی‌شان تاثیر بگذارد به‌سختی می‌توان اثرات آن را درک کرد. اما چرا اقتصاددانان نیز همانند سیاستمداران ترجیح می‌دهند از کنار چنین واقعیت مسلمی بگذرند؟ اینکه نحوه توزیع ثروت نتیجه عملکرد نیروهای اقتصادی است گزاره‌ای است که قاعدتاً باید توجه آنها را جلب می‌کرد. پس چرا بسیاری از آنها همچنان توزیع ثروت را به عنوان یک «داده» در معنای دومی که ذکر آن در سطور بالا رفت در نظر می‌گیرند؟ به عقیده من دلیل این بی‌اعتنایی را باید در شیفتگی بیش از اندازه ایشان به مسائل مربوط به تعادل جست‌وجو کرد.

پیش از این دیدیم که اسلوب و آهنگ متوالی توزیع ثروت متعلق به دنیای عدم تعادل است. سود و زیان سرمایه عمدتاً به این دلیل است که منابع بادوام را باید در مسیرهایی به کار گرفت که برای آنها طراحی نشده بودند و نیز به این دلیل که عده‌ای از آدم‌ها بهتر و زودتر از دیگران می‌فهمند که منابع و خواسته‌های دنیای در حال تغییر حامل چه مفهوم یا اشارات ضمنی هستند. تعادل به معنای سازگاری طرح‌هاست اما بازتوزیعی که از طریق بازار صورت می‌گیرد نوعاً نتیجه کنشی ناسازگار است. نزد کسانی که یاد گرفته‌اند فقط از تعادل حرف بزنند احتمالاً طبیعی است فرآیندهایی که پیش از این شرحشان رفت «قابل‌‌اعتنا» به نظر نیایند. برای ایشان نیروهای «واقعی» اقتصاد همان نیروهایی‌اند که میل به برقرارسازی و حفظ تعادل دارند. بنابراین نیروهایی که فقط در شرایط عدم تعادل عمل می‌کنند به عنوان موضوعاتی کم‌اهمیت و نه‌چندان جالب به نظر می‌آیند و به همین دلیل در قریب‌به‌اتفاق موارد از پرداختن به آن طفره می‌روند.

البته منظور این نیست که اقتصاددان امروزی که در موضوعات مرتبط با تعادل متبحر اما از واقعیت‌های بازار به‌کلی بی‌خبر است نمی‌تواند از پس فهم تغییر و تحولات اقتصادی برآید؛ این حرفِ بی‌اساس و بی‌معنایی است. نکته در اینجاست که چنین اقتصاددانی فقط برای مواجهه با انواعی از تغییر مجهز شده که اتفاقاً با الگوهای خشک و متصلب هماهنگی و مطابقت بیشتری دارند. 

دراین پرونده بخوانید ...