خونآشامان
چگونه مالاریا بشریت را شکل داد
دو قرن قبل در منزل آنا پپین در جزیره گوری، دور از ساحل سنگال، زنان در حالی که کلاههای نوکتیز مد روز پوشیده بودند با کرشمه از پلهها بالا میرفتند تا در سالن بزرگ بالا و با چشمانداز باشکوه اقیانوس اطلس نوشیدنی صرف کنند. درست در زیر پلکان دخمهای تنگ و تاریک برای نگهداری بردهها وجود داشت. بردههای زن جوان به دلایلی کاملاً آشکار از دیگر بردهها جدا میشدند.
پپین که یک قاچاقچی انسان فرانسوی-آفریقایی بود صدای غلوزنجیر بردگان را میشنید اما در حال خوشگذرانی با مهمانانش بود. اگر از بالکن خانه پایین را نگاه میکرد میتوانست ببیند چگونه بردگان به زور از یک در کوچک -که به در بیبازگشت شهرت داشت- میگذرند و سوار کشتیهایی میشوند که مقصدشان آمریکا بود.
انتخابهای انسانی بخشی از تاریخ را میسازند. یک نهاد شرور بدون وجود افراد بدطینت به وجود نمیآید. اما نیروهای غیرانسانی نیز در ساختن تاریخ نقش دارند. چرا مالکان زمینهای کشاورزی در جهان جدید بردگان آفریقایی را به دیگران -مثلاً بومیان آمریکا- ترجیح میدادند؟ الوی کولی مدیر موزه بردهداری که اکنون در محل خانه خانم پپین دایر شده است عقیده دارد مالاریا عامل این انتخاب بود.
سفر کریستف کلمب به آمریکا در قرن 16 یکی از دلایل انتقال مالاریا به آن منطقه بود. انگلها که در خون بردگان و ساکنان لانه کرده بودند از عرض اقیانوس گذشتند. پشههای آنوفل ماموریت پخش آنها را بر عهده گرفتند. در زمانی کوتاه، شمار زیادی از بومیان و اروپاییان ساکن آمریکا جان خود را از دست دادند. اما آفریقاییها به خاطر توان مقاومتی موروثی خود از مالاریا جان به در میبردند حتی هنگامی که مجبور بودند در مزارع نیشکر آلوده به پشه کار کنند. سونیا شاه در کتاب «تب» مینویسد کشاورزان منطقه وست ایندیز (West Indies) حاضر بودند برای خرید یک برده آفریقایی سه برابر کارگران اروپایی پول بدهند. تیموتی وینگارد در کتاب «پشه» مینویسد: «پشهای که دیگر بیماریها را نیز انتقال میدهد نقش بزرگتری از هر حیوان دیگر در شکلدهی تاریخ ما ایفا کرد.»
حال دوباره به جزیره گوری بازگردیم و به مسیری دیگر نگاه کنیم. به کودکانی بنگریم که خود را در میان امواج خنک میکنند و مغازهداران ماسکزدهای که منتظرند گردشگران ترسان از کووید 19 بازگردند. آنها چشمان خود را به سمت سرزمین اصلی آفریقا دوختهاند. منظره امروزی آسمانخراشها و کشتیهای کانتینری را در خود جای داده است. داکار پایتخت سنگال بندری رو به رشد است. در سال 1805 هنگامی که مانگو پارک (Mungo Park) کاشف اسکاتلندی به همین تنگه کوچک مینگریست فقط روستایی کوچک و جنگلی انبوه قابل مشاهده بود. مانگو قبل از ورود به قاره آفریقا چند هفتهای را در گوری گذراند. شاید در آنجا پپین را هم دیده باشد. او در آن زمان حدوداً 18ساله بود.
مانگو با چند تن بار که بر روی الاغها گذاشته شده بود در سرزمین اصلی به راه افتاد و به سمت رودخانه نیجر رفت. از میان چهل و خردهای مردان گروه فقط یک نفر زنده ماند و دیگران به خاطر ابتلا به تب جان باختند. آقای پارک از مالاریا جان به در برد اما مجبور شد در زیر بارانی از تیر از قایق به داخل آبهای خروشان بپرد و در نهایت در کشور نیجریه امروزی آرام گیرد.
دردسرهای آقای پارک حقیقتی مهم را درباره تاریخ استعمار آشکار میسازد. آفریقا قارهای است که مالاریا بیشترین شیوع را در آن دارد. ساکنان اروپایی منطقه به خاطر مالاریا جان میسپردند. بنابراین تعداد زیادی از آنها در مناطقی زندگی میکردند که کمترین شیوع مالاریا را داشت: شبهای سرد زمستانهای آفریقای جنوبی پشهها را از بین میبرد؛ ارتفاعات کنیا و زیمبابوه و همچنین کرانه مدیترانه در شمال آفریقا از دیگر نقاط اسکان اروپاییها بودند. در مقابل احتمال مرگ ساکنان در برخی مناطق آفریقای غربی 50-50 بود.
امپریالیستها بهطور غیرمستقیم بر بخشهای مالاریازده آفریقا حکومت میکردند. آنها حاکمان محلی را با تهدید و رشوه وادار میساختند تا سرزمینشان را به دستان امپراتوریهای فرانسه یا بریتانیا بسپارند. در مناطق عاری از مالاریا اروپاییان در مجموعههای بزرگ زندگی میکردند. آنها نهادهایی را ساختند که برخی تا به امروز برقرار ماندهاند. تبعیض و بیعدالتی نژادی آنها نیز چند قرن آزار و اذیت را در پی داشت. مالاریا میتواند توضیح دهد چرا آفریقای جنوبی با 7 /4 میلیون شهروند سفیدپوست با نیجریه که فقط تعداد انگشتشماری مهاجر سفیدپوست دارد اینقدر متفاوت است. آفریقای جنوبی در کل جهان تداعیگر مفهوم برتری سفیدپوستان بود. 25 سال پس از پایان آپارتاید هنوز زخمهای آن باقی هستند. سیاست در نیجریه گسلهای متفاوتی داشت و به عنوان مثال، مسلمانان را در برابر مسیحیان قرار میداد.
مالاریا در شکلدهی دیگر قارهها نیز موثر بود. این بیماری زمانی در اروپا گسترش یافت. یکی از دلایل دشواری فتح روم باستان آن بود که منطقه در محاصره مردابهای پونتاین (Pontine) قرار داشت. رومیها فکر میکردند تب مردم از دودهای سمی ناشی میشود. همین باور بود که لغت مالاریا (هوای بد) را ساخت.
هانیبال در 218 قبل از میلاد از کوههای آلپ گذشت. او رومیها را در تربیا (Trebia)، تراسیمین (Trasimine) و کانای (Cannae) از بین برد اما این فتح به قیمت چشم راست این ژنرال کارتاژ، همسر، پسرش و تعداد زیادی از سربازانش تمام شد که همگی قربانی مالاریا شدند. هجوم بربرها در دورههای پس از آن با همین سرنوشت نکبتبار مواجه شد. آقای وینگارد میگوید جهان هنوز زیر سایه وحشت امپراتوری روم از پشه زندگی میکند. بسیاری از کشورها زبانی مبتنی بر لاتین دارند اما چندین نظام سیاسی از قوانین روم پیروی میکنند. در واقع، امپراتوری روم در ابتدا قربانی شد و سپس راه حرکت مسیحیت در سراسر اروپا را تسهیل کرد.
مالاریا چندین قرن از روم محافظت کرد اما طبیعت بیکار نمینشیند. در میانه قرن پنجم گونه جدیدی از پشه انگلی کشندهتر را به روم آورد. این نوع مالاریا هنوز در آفریقا قربانی میگیرد. رومیها در مقابل نوع قدیم مصون شده بودند اما گونه جدید امپراتوری را به بیثباتی کشاند. خانم شاه میگوید این نظریه که مالاریا در سقوط و پیدایش روم نقش داشت هنوز ثابت نشده است اما نمیتوان آن را غیرمنطقی دانست.
انگلها و آدمها
هزار سال بعد مالاریا یک نهاد رومی دیگر یعنی کلیسای کاتولیک را ابتدا تضعیف و سپس قدرتمند ساخت. بین سالهای 1492 و 1623 پنج پاپ قربانی مالاریا شدند. پس از مرگ پاپ گئورگی پانزدهم، کاردینالها در روم گرد هم آمدند تا جانشین او را تعیین کنند. شش نفر از آنها بر اثر ابتلا به مالاریا جان باختند. در نهایت، کاردینال سیپیونه رئیس بیمار یکی از فرقهها که به شدت دوست داشت به خانه بازگردد از یکی از نامزدها پشتیبانی کرد تا به غائله خاتمه دهد. آنگونه که آقای روکو یکی از نویسندگان نشریه اکونومیست در کتاب «درخت معجزهگر تب» بیان میکند یک پشه به انتخاب پاپ اوربان هشتم کمک کرد.
سپس در سال 1630 مبلغان مسیحی روشی درمانی پیدا کردند. آنها متوجه شدند که بومیان کوههای پرو در زمانی که از شدت سرما میلرزند پودر ساقه درخت گنهگنه را میخورند. مبلغان با خود فکر کردند شاید این گیاه بتواند تب و لرز حاصل از مالاریا را فرونشاند. داروی جدید موثر بود. ماده فعال آن کینین (جوهر گنهگنه) نام داشت. به زودی در همهجا پیچید که یسوعیها در ازای دریافت پول مالاریا را درمان میکنند. آنها راز درمان را پیش خود نگه داشتند و از آن برای معالجه پادشاهان و لردهایی استفاده کردند که به حمایت آنها نیاز داشتند.
در بریتانیا، مالاریا به یک دیکتاتوری پروتستانی پایان داد. اولیور کرامول مردی که سر پادشاه چارلز اول را از تن جدا کرده بود با عنوان «محافظ الهی» بین سالهای 1653 تا 1658 حکمرانی کرد. احکام دینی افراطگرایانه او لذت و خوشی را از زندگی مردم مکید درست همانگونه که پشهها خون مردم را میمکیدند. او تئاترها را بست، آرایش را ممنوع و تزیینات کریسمس را غیرقانونی کرد. او از کاتولیکها متنفر بود و به همین دلیل از پذیرش پودر یسوعیها برای درمان مالاریا خودداری کرد. تب جان او را گرفت و جشن و خوشحالی دوباره قانونی شد.
تا قرنها پس از آن پودر گنهگنه به اندازه کافی وجود نداشت. اما به تدریج فناوری بهبود پیدا کرد. شیمیدانان فرانسوی در سال 1820 کشف کردند چگونه کینین را از گنهگنه استخراج کنند. در سال 1865 یک بومی خطر اعدام را به جان خرید و بذر گنهگنه بولیوی را به یک تاجر بریتانیایی رساند. دولت هلند بذرها را گرفت و پس از 30 سال یاد گرفت آنها را در سرزمینی که اکنون اندونزی نام دارد بکارد. در سال 1900 هلندیها سالانه پنج هزار تن کینین تولید میکردند.
وقتی جنگ جهانی دوم آغاز شد آلمانیها هلند را تصرف و ذخایر کینین را مصادره کردند. ژاپنیها به اندونزی حمله کردند و مزارع گنهگنه را در اختیار گرفتند. ناگهان دول محور 95 درصد از کینین جهان را بهدست آوردند. این کار برتری نظامی بزرگی به آنها داد. نیروهای ژاپنی مسلح به قرصهای ضدمالاریا توانستند چین همسایه مالاریازده خود را اشغال کنند. آنها پیرزنان را بهکار گرفتند تا پشهبند بدوزند. نیروهای متحدین از این مزیت محروم ماندند. 60 درصد آنها در آسیای جنوب شرق به مالاریا مبتلا شدند. در جزیره بوتان، 85 درصد از نیروهای نظامی آمریکا و فیلیپین در زمان تسلیم به نیروهای ژاپنی به مالاریا مبتلا بودند. این بزرگترین تسلیم در برابر یک نیروی خارجی در تاریخ آمریکا بود. نشریه نیویورکتایمز اشاره میکند که شکست در جنگ نه به خاطر گلوله بلکه به خاطر اتمام قرصهای کینین اتفاق افتاد.
تقاضای دوران جنگ رقابتی را برای یافتن یک جایگزین مناسب برانگیخت. دانشمندان آلمانی زودتر از دیگران به کلروکین رسیدند. پس از جنگ استفاده از این دارو آنقدر رواج یافت که انگلها در برابر آن مقاوم شدند. نبرد بین علم و دگردیسی هنوز هم ادامه دارد.
دوران جنگ جهانی فشار برای نابودی پشه آنوفل را نیز تشدید کرد. زیستگاه آن با د.د.ت (DDT) سمپاشی شد. این حشرهکش آنقدر موثر بود که مرکز کنترل بیماریهای آمریکا آن را بمب اتمی جهان حشرات نامید. سمپاشی فراوان جمعیت پشهها را به شدت کاهش داد و تا سال 1951 مالاریا از ایالات متحده رخت بربست. تا سال 1964، شمار مبتلایان در هند از 75 میلیون به 100 هزار نفر در سال سقوط کرد.
اما د.د.ت اثرات جانبی خود را داشت. این ماده در طبیعت باقی میماند و زنجیره غذایی را بالاتر میبرد. پشهها نیز جهش یافتند و در برابر آن مقاوم شدند. در آمریکا، سم د.د.ت در شیر گاوهایی پیدا شد که علفهای آغشته به آن را میخوردند. راشل کارسون در سال 1962 کتابی به نام «بهار خاموش» منتشر کرد و در آن به موضوع خطر استفاده از حشرهکشها بدون توجه به اثرات درازمدت آنها پرداخت. این اقدام به ممنوعیت د.د.ت انجامید و آغاز جنبش مدرن زیستمحیطی را رقم زد.
نمیتوان تصور کرد اگر مالاریا هرگز وجود نداشت جهان چه شکلی پیدا میکرد. اگر هانیبال روم را فتح کرده بود آیا اروپا امروز به جای زبانهایی با منشأ لاتین به زبانهایی با ریشه فینیقی (کارتاژ) صحبت میکردند؟ اگر تجارت برده در دو سوی اقیانوس اطلس آنقدر سودآور نبود آیا آمریکا میتوانست از جنگ داخلی و تجزیه اجتناب کند؟ اگر ارتش ژاپن مجهز به کینین آنقدر شدید به ملیگرایان چین آسیب نزده بود آیا کمونیستهای مائو تسهتونگ میتوانستند قدرت را در دست گیرند؟
این پرسشها بدون پاسخ میمانند. اما شاید بشر روزی بتواند بفهمد جهان بدون مالاریا چه شکلی دارد. نرخ مرگومیر سالانه ناشی از مالاریا در جهان از سال 2000 تاکنون تقریباً نصف شده و به 400 هزار نفر رسیده است. کشورهای ثروتمند با خشکاندن مردابها، پخش حشرهکشها و خوابیدن در اتاقهای دارای دستگاه تهویه هوا موفق شدند بیماری را ریشهکن کنند.
هنوز در آفریقا مالاریا هزاران کودک را میکشد و بزرگسالان را بیمار میکند و باعث میشود کار کردن و رسیدن به شکوفایی در این قاره دشوار شود. اما میتوان مالاریا را شکست داد. سنگال در اکثر مناطق آن را از بین برد و امیدوار است تا سال 2030 بساط مالاریا را از کل کشور برچیند. با وجود اختلال ناشی از شیوع کووید 19، ترکیبی از پشهبندها، قرصها و فناوریهای ژنتیکی رسیدن به این هدف را منطقی و امکانپذیر میسازد.
منبع : اکونومیست