چالش سوسیالیسم
خشم کرونا چگونه میتواند دولتهای رفاه را احیا کند؟
مطلبی که میخوانید ترجمه مقالهای با عنوان «خشمی که امروز از ویروس کرونا وجود دارد، میتواند فردا دولتهای رفاه فردا را بازاحیا کند» است که به قلم جیمز تراب (James Traub) و پل ون چمیر (Paul Von Chamier) در «فارن پالیسی» به چاپ رسیده است. جیمز تراب، یکی از نویسندگان همیشگی فارن پالیسی است. او همچنین کتاب «لیبرالیسم چه بود؟ گذشته، حال و وعده یک ایده باشکوه» را نوشته است. ون چمیر نیز یک محقق و متخصص تحلیل داده در مرکز همکاریهای بینالمللی دانشگاه نیویورکسیتی است.
مطلبی که میخوانید ترجمه مقالهای با عنوان «خشمی که امروز از ویروس کرونا وجود دارد، میتواند فردا دولتهای رفاه فردا را بازاحیا کند» است که به قلم جیمز تراب (James Traub) و پل ون چمیر (Paul Von Chamier) در «فارن پالیسی» به چاپ رسیده است. جیمز تراب، یکی از نویسندگان همیشگی فارن پالیسی است. او همچنین کتاب «لیبرالیسم چه بود؟ گذشته، حال و وعده یک ایده باشکوه» را نوشته است. ون چمیر نیز یک محقق و متخصص تحلیل داده در مرکز همکاریهای بینالمللی دانشگاه نیویورکسیتی است.
لغتی که برای حال حاضر مناسب است، لغتی که معجزه میکند و امید میبخشد، «همبستگی» (solidarity) است. همزمان با اینکه ویروس کرونا هر کدام از ما را به خانههایمان هدایت کرده و ما را در آنجا نگه داشته است، ما هرگونه نشانهای از دوستی و همبستگی را ستایش میکنیم. احتمالاً بیشتر ما تجربه فداکاری کردن در خانوادهمان یا در محل کارمان یا میان دوستانمان را در این زمان داشتهایم. سوال بزرگی که در سیاستگذاری وجود دارد این است که آیا این روحیه فداکاری از دایره عاطفی ما خارج شده و به شهر، کشور یا حتی دنیا سرایت میکند یا خیر. ما در حال حاضر و در نتیجه بحران کرونا دستهای از خطمشیهای اقتصادی و سیاسی را اتخاذ کردهایم که این خطمشیها در شرایط عادی، مغلوب محاسبات مربوط به نفع شخصی میشوند. آیا بحران کرونا باعث میشود که ما نسبت به وابستگیمان به یکدیگر آگاه شویم (اگر تاکنون نشدهایم) یا خیر. آیا دولتها روی بهداشت و سلامت، مسکن، آموزش و آموزش به شهروندانی که نیروهای جهانیسازی آنها را پشت سر خود جا گذاشته است، سرمایهگذاری خواهند کرد؟
سال گذشته از یکی از ما (پل ون چمیر، تحلیلگر سیاستگذاری در مرکز همکاریهای بینالمللی) مقالهای در مورد تاریخچه اتخاذ برنامه مالیات تصاعدی به چاپ رسید. برنامه مالیات تصاعدی یک نوع شاخص همبستگی (solidarity index) شناخته میشود. (چرا که وقتی دولتها به مالیات تصاعدی روی میآورند یعنی میخواهند اوضاع اقشار ضعیفتر را بهبود بخشند). سوالی که در این مقاله پرسیده شد این بود که تحت کدام شرایط سیاسی، ملتها با این موافق خواهند بود که باید به منظور ارائه خدمات عمومی بیشتر و رسیدگی به مساله نابرابری، مالیاتستانی از ثروتمندان افزایش یابد؟
به چند قرن گذشته در اروپا نگاهی بیندازید، افزایش و کاهش نابرابری را در این قاره در طی زمان مشاهده خواهید کرد. روند تاریخی نشان میدهد که مادامی که جوامع، بیشتر تولید میکنند، نابرابری افزایش مییابد. اما گاهی رخدادهای دراماتیک مانند سقوط روم و طاعون (black death) پتانسیل این را دارند که چنین روندی (روند افزایش نابرابری با افزایش تولید در جوامع) را از بین ببرند. با این حال، جوامع نیز توانایی این را دارند که از طریق خطمشیهای آگاهانه به مساله نابرابری رسیدگی کنند و گاه نیز واقعاً تصمیم میگیرند چنین کاری کنند. سطوح بالای نابرابری میتواند به خودی خود به ایجاد اراده سیاسی (political will) برای به وجود آوردن تغییر کمک کند. اما این موضوع توضیح نمیدهد که چرا در بسیاری از جوامعی که نابرابری در آنها بسیار بالاست، تغییری رخ نمیدهد، در حالی که در دیگر جوامعی که به ظاهر نیاز کمتری به تغییر دارند (جوامعی که نابرابری کمتری دارند)، اصلاحات واقعی در آغوش کشیده میشود.
در حالی که یک فرد نوعی میتواند تصور کند که چه دموکراسیها، با وابستگیای که به احساسات عمومی دارند و چه دولتهای سوسیالیست که به عدالت اجتماعی متعهد هستند، قادر هستند اراده سیاسی لازم را به منظور اتخاذ چنین تصمیمات سختی (تصمیم برای رسیدگی به مساله نابرابری) به وجود آورند؛ اما شواهد نشان میدهد که چنین چیزی رخ نداده است. چراکه قدرت منافع ثروتمندان بر قدرت نیاز به کالای عمومی چیرگی دارد. در واقع شیفت پارادایمی از وضعیت موجود به سمت همبستگی و مسوولیت مشترک، تقریباً همیشه، در نتیجه یک شوک منفی رخ میدهد. بهطوری که این شوک منفی میتواند به عنوان «برقگیر» (lightning rod) برای خشم اجتماعی عمل کند (برقگیر وسیلهای است که در هنگام رعد و برق، برق را به سمت زمین هدایت میکند و در واقع مانع از این میشود که جریان برق، به هرجا که میخواهد برود. نویسندگان در اینجا از برقگیر به عنوان استعارهای برای شوکهای منفی استفاده کردهاند و میخواهند بگویند آنچنان که برقگیر، برق را به سمت زمین هدایت میکند، شوکهای منفی نیز خشم اجتماعی را به سمتی که سیاستگذار تعیین میکند هدایت میکنند).
وقتی شوک منفی به عنوان برقگیرِ خشم اجتماعی عمل کرد، آنگاه این کار سیاست است که این خشم را در مسیری قرار دهد که منجر به تغییر شود (که در اینجا منظور نویسندگان، تغییر در وضعیت نابرابری است). در چنین شرایطی، سیاست (politics) تبدیل به چیزی میشود که در نتیجه بحران، پیامدهای سیاستی (policy outcome) را رقم میزند. وقتی به گذشته نگاه میکنیم، دو روایت موفق در مورد متمرکز کردن ناامیدی اجتماعی برای ایجاد تغییر وجود دارد. اولین روایت مربوط به جنگ جهانی اول بوده و روی انصاف جبرانی (compensatory fairness) متمرکز است. داستان از این قرار است که طی جنگ جهانی اول، بالاترین نرخهای مالیات بر درآمد در بریتانیا و در کانادا از تقریباً صفر درصد، به ترتیب به 60 و 70 درصد رسید.
برای تامین مالی هزینههای جنگ به پول نیاز بود اما این تغییر در نرخ مالیات بر درآمد، نهتنها به معنی تامین هزینههای جنگ، بلکه به معنی توسعه خدمات عمومی مانند آموزش و بهداشت و همچنین بازتوزیع بیشتر بود؛ چیزی که بعد از جنگ جهانی اول نیز باقی ماند. این تغییر اساسی به این دلیل به وجود آمد که دولتها مجبور بودند مردان جوان را که اغلب از خانوادههای فقیر و طبقه کارگر بودند، به ارتش فراخوانند. ترکیب شدن هزینههای بالای جنگ و فداکاری سربازان، باعث شد که بحثی بر سر مالیاتستانی از ثروتمندان و هزینه کردن بخشی از آن به منظور توسعه خدمات عمومی باقی نماند. بازتوزیع درآمد شکل خیریه نداشت، بلکه راهی برای این بود که به تقاضای عمومی موجود پاسخ داده شود. تقاضای عمومی این بود که ثروتمندان نیز به طریقی که با فداکاری دیگران قابل قیاس باشد، از خود فداکاری نشان دهند.
روایت دوم در مورد متمرکز کردن ناامیدی اجتماعی به منظور ایجاد تغییر، روی رسیدگی به ترس ناشی از بیثباتی سیستمی متمرکز است. زمانی که نابرابریهای موجود بقای یک وضعیت را تهدید میکند، دولتها به خطمشیهایی روی میآورند که در شرایط دیگر، روی آوردن به آن خطمشیها بسیار مشکل است. چنین چیزی تجربه ایالات متحده در جریان رکود بزرگ دهه 1930 و تجربه اروپای غربی در زمان جنگ سرد بود؛ یعنی زمانی که کومونیسم در حال تهدید کردن نظم اجتماعیاش بود. اگرچه اخیراً این پدیده در کشورهای در حال توسعه رویت میشود. بانک جهانی در گزارش تاریخیاش (گزارشی که در سال 1993 منتشر شد) در مورد آسیای شرقی، نتیجه گرفت زمانی که کشورهای این منطقه با تهدیدهای بنیادین از سوی شورشیها و جداییطلبان مواجه میشوند، دولتهایشان (برای بقا) بهطور قابل توجهی به حمایت عمومی و حمایت فقرا وابسته هستند. قیمت به دست آوردن این حمایت، واضح است؛ همبستگی اقتصادی بیشتر (به این معنا که نابرابری کاهش یابد و به غیرثروتمندان، بیشتر از قبل اهمیت داده شود).
بانک جهانی در یک گزارش که آن را بعد از گزارش سال 1993 منتشر کرد، مجموعهای از خطمشیهایی را که از سوی دولتهای کشورهای آسیای شرقی برای خشنود کردن طبقه کارگر اتخاذ شده بود، معرفی کرد. خطمشیهایی مانند اصلاحات ارضی در کره و تایوان، افزایش یارانهها در مالزی و برنامههای ساخت مسکن در هنگکنگ و سنگاپور. چنین موضوعاتی چه چیزهایی را در مورد بحرانی که در حال حاضر گریبان دنیای ما را گرفته، روشن میسازد؟ پیشبینی میشود که اقتصاد آمریکا طی سالی که در پیش داریم، 8 تا 24 درصد کوچک شود. فروپاشی اقتصادی میتواند در هر جای دیگری از دنیا بدتر هم باشد. یک فرد نوعی میتواند به سادگی به وجود آمدن «بحران مشروعیت» را متصور شود. درست مانند چیزی که طبق توضیح بانک جهانی، کشورهای در حال توسعه و با درآمد متوسط مبتلا به آن هستند.
در حالی که شکست اقتصادی ممکن است ثبات دولتهای غربی را (آنچنان که طی رکود بزرگ دهه 1930 رخ داد) تهدید نکند، اما ترکیبی از خشم اجتماعی، اضطراب اجتماعی و یک وضعیت اورژانسی را به وجود میآورد. به وجود آمدن خشم، اضطراب در جامعه و احساس اورژانسی بودن شرایط میتواند تفرقههای اجتماعی ما را که همین الان هم عمیق هستند، عمیقتر کنند یا میتوانند منجر به ایجاد یکسری اتفاقات سیاسی شوند و نهایتاً این اتفاقات سیاسی منجر به تغییر در سیاستها شود. اگر قرار باشد روایتی در این مورد وجود داشته باشد، این روایت چگونه خواهد بود؟ (روایتی شبیه به آنچه در مورد مالیاتستانی از ثروتمندان در جنگ جهانی اول اتفاق افتاد یا روایتی شبیه به آنچه در کشورهای آسیای شرقی هنگام شورشها رخ داد یا یک روایت دیگر؟)
در حالی که همه، از ثروتمند گرفته تا فقیر، با احتمال بیمار شدن و مرگ روبهرو هستند، ویروس کرونا نابرابریهای موجود در همه جوامع غربی را آشکار ساخته است. بهطوری که فقرا، به احتمال بسیار بیشتری، نیروی کاری هستند که در این زمان، کار کردنشان ضروری است. آنها غذای ما را به ما میرسانند، خدمات مربوط به آب و برق و گاز را برای ما فراهم میکنند و بهرغم پاندمی کرونا، سر کار خود حاضر میشوند که سیستمهای حملونقل به کار خود ادامه دهند. این کارگران که مهارت پایینی دارند، در حال حاضر، افرادی هستند که در مبارزه با ویروس کرونا نمیتوان از نقش برجسته آنها چشمپوشی کرد. بسیاری از آنها، بهخصوص در ایالات متحده، به خدمات بهداشتی-درمانی مناسب دسترسی ندارند و اگر بیمار شوند، ضمانتی وجود ندارد که به آنها حقوق پرداخت شود. مشاغل این کارگران حتی در بهترین زمانها (در زمان رونق اقتصادی) هم آسیبپذیر است. همچنین این کارگران از کسانی هستند که به خاطر جنبههای منفی «اقتصاد گیگ» (gig economy) که در حال ظهور است، بیشتر از همه تحت تاثیر قرار میگیرند (منظور از اقتصاد گیگ، اقتصادی است که در آن، نیروی کار از ثبات شغلی برخوردار نیست و هر لحظه ممکن است کار خود را از دست دهد).
شرایطی که در آن قرار داریم، با بسیج مردان جوان طی جنگ جهانی اول و دوم، قابل قیاس است. امانوئل مکرون و آنگلا مرکل، رهبران فرانسه و آلمان، زبان جنگ را بهکار گرفتهاند و به اسم کالای عمومی، از این زبان به منظور درخواست از مردمشان برای فداکاری کردن استفاده میکنند. پاندمی کرونا همه ما را در موقعیتی قرار داده که به آنهایی که سر کارشان ماندهاند وابسته هستیم. کسانی که در حال حاضر سر کارشان هستند، در مبارزه با ویروس کرونا، مانند کسانی هستند که در جنگ در خط مقدم حاضر میشوند. شرایطی که در آن قرار داریم، این پختگی را دارد که اتفاقاتی که در روایت اول توضیح داده شد در مورد آن هم رخ دهد. به زودی، کارگرانی که کار کردنشان ضروری است و کسانی که از این کارگران حمایت میکنند، ممکن است تقاضای همبستگی اجتماعی کنند و بخواهند که این همبستگی اجتماعی نهفقط در حرف بلکه در عمل محقق شود (به زبان ساده همبستگی اجتماعی در اینجا یعنی به غیرثروتمندان کمک مالی شود و به آنها خدمات عمومی ارائه شود). در حال حاضر این حرف ناپختهای است که بگوییم همبستگی موجود میان اعضای خانواده و دوستان و همکاران، به جامعه سرایت خواهد کرد. بنابراین وقتی در حال حاضر نمیتوانیم بگوییم این همبستگی به کل جامعه و جهان سرایت میکند، پس نمیتوانیم بگوییم منجر به دفاع از ایده «انصاف جبرانی» میشود.
شاید به جای اینکه منتظر چنین چیزی باشیم باید انتظار کمتری از حس قدردانی از کسانی که از لحاظ درآمدی در پایینترین سطوح قرار دارند و بیشترین فداکاریها را برای تولید کالاهای عمومی کردهاند داشته باشیم (به این معنا که انتظار نداشته باشیم حس قدردانی مردم از آنها باعث ایجاد تغییر میشود) و بیشتر انتظار خود را معطوف ترس و خشم در حال خروش و ناامیدی 99درصدیها کنیم (به این معنا که انتظار داشته باشیم خشم آنها باعث ایجاد تغییر شود).
از این منظر اتفاقاتی رخ داده است که میتوان به آنها اشاره کرد. «گل گدوت» یکی از بازیگران زن هالیوود و حدود 20 چهره مشهور هالیوودی دیگر اخیراً خشم مردم را برانگیختهاند. آنها سعی کردند با پست کردن یک ویدئو از خودشان که در حال خواندن موزیک «تصور کن» (Imagine) از جان لنون (John Lennon) هستند، با مردم همدردی کنند. گل گدوت ادعا کرد که «همه ما در بحران کرونا با یکدیگر هستیم» و این حرف او موجی از نظرات خشمگینانه را نصیبش کرد. کسانی که از این ادعای او خشمگین شدهاند، نسبت به اینکه چرا ثروتمندان برای حل بحران پول کافی خرج نمیکنند، معترض هستند. به نظر میرسد که خشم عمومی نسبت به این موضوع که ثروتمندان به تستهای تشخیص کرونا و درمان دسترسی دارند و مردمی که بیشتر به چنین تستها و درمانهایی نیاز دارند نمیتوانند آنها را دریافت کنند، در حال افزایش است. بهطور اتفاقی، چند روز پیش، خبرهای عجیبی منتشر شد مبنی بر اینکه عمده میلیاردرهای «سیلیکون ولی» (Silicon Valley) همین الان، در پناهگاههای آخرالزمانی لوکس خود مستقر شدهاند.
این نابرابری عمیق جوامع غربی است که باعث میشود تصور «همبستگی» چنین پوچ به نظر برسد. اگرچه برای یکبار هم که شده، همه ما در این بحران با یکدیگر هستیم. با تشکر از رنج نابرابری که از زمان شیوع این بحران بردهایم، احتمال اینکه ویروس کرونا، نابرابریهای اجتماعی را افزایش دهد تا اینکه آن را از بین ببرد، بیشتر است. اما لزوماً قرار نیست اینگونه باشد. رهبران سیاسی انتخابهایی را خواهند کرد که این انتخابها تعیین میکند افکار عمومی به کدام سمت برود و نتیجه را رقم بزند. زمانی که این بحران به پایان برسد، خواهیم دید که دموکراسیها چگونه به شرایطی که تغییر کرده است پاسخ میدهند. در ایالات متحده، دونالد ترامپ نسبت به زبان همبستگی ناشنواست. ما خواهیم دید که آیا رقیب دموکرات او که فرض میشود «جو بایدن» است، آماده صحبت کردن با زبان «انصاف جبرانی» هست یا نه.
منبع:
1- https: / /foreignpolicy.com /2020 /03 /27 /coronavirus-revive-west-welfare-states-solidarity /