برگ برنده امتیازگیری از آمریکا
تضعیف نقش آمریکا در خاورمیانه به سود ایران است یا ضرر ایران؟
مدل امپراتوری بر این باور است که نظم حاکم بر جهان باید متکی بر وجود یک سامانه و سازمان متمرکز به نام امپراتوری باشد و بر اساس این امپراتوری ایجاد یک نظم جدید بر انداموارههای دیگر یعنی کشورها، اقوام و فرق مختلفی باشند که در گستره جغرافیایی بزرگی تحت نظر این امپراتوریها عمل میکنند.
ایالات متحده آمریکا به عنوان یک ابرقدرت بهجامانده از نظم کهن جهانی و بازمانده از نظام دوقطبی حاکم بر جهان محسوب میشود. تاکنون نظم جهانی چندین مدل و الگو را پشت سر گذاشته است الگوی نخستی که میتوان از آن نام برد الگوی ارگانیستی با مدل امپراتوری است همانگونه که اندامواره یا بدن انسان در اجزای گوناگون به هم پیوسته است و در راس آن مغز در جمجمه جای گرفته است و به این ترتیب این مغز است که در یک ارتباط معنادار با روح آدمی به کنترل کل اندام و اجزای بدن انسان میپردازد. مدل امپراتوری بر این باور است که نظم حاکم بر جهان باید متکی بر وجود یک سامانه و سازمان متمرکز به نام امپراتوری باشد و بر اساس این امپراتوری ایجاد یک نظم جدید بر انداموارههای دیگر یعنی کشورها، اقوام و فرق مختلفی باشند که در گستره جغرافیایی بزرگی تحت نظر این امپراتوریها عمل میکنند.
نمونه بزرگ این امپراتوریها را میتوان امپراتوری روم و ایران دانست. نظم بعدی که بعدها در عصر رنسانس شکل گرفت الگوی مکانیک اتم نیوتن را برای خود انتخاب کرد. الگوی مکانیکی اتم نیوتن مدلی را برتافت که در وستفالیا و در سال 1648 میلادی پژواک پیدا کرد. بعد از جنگهای 30ساله از سال 1618 تا سال 1648، جهان به این نتیجه رسید که باید به مولکولهای موجود در اندامواره نظام بینالملل یعنی ملت - دولتها توجه کند و مرزهای ملی را به رسمیت بشناسد و هر کشوری در این نظم موجود در عین حال که اجزای نظام بینالملل محسوب میشود برای خود دارای شخصیت حقوقی مجزا باشد که بند 9 ماده وستفالیا به این موضوع اشاره دارد. به اینگونه دولت-ملتها به عنوان کنشگران اصلی نظام بینالملل به رسمیت شناخته شدند.
اگرچه دولت-ملتها به عنوان یک واژه مدرن امروزه مطرح است اما نقطه عزیمت تاریخی آن را باید در قرارداد وستفالیا و بعد از جنگهای 30ساله ملاحظه کرد. بعدها همین نظم موجود در نظام بینالملل به یک نظم دیگری ارجاع داده شد که آن هم اتحادها و اتفاقها را برانگیخت و جنگ جهانی اول و دوم از درون آن برخاست؛ کشورهای کوچک در چارچوب وستفالیا نگران احیای امپراتوریها بودند و لذا تلاش کردند در متحد شدن با یکدیگر در برابر این رویکرد بایستند ولی خود درگیر همین جهتگیری شده و سعی کردند به امپراتوری تبدیل شوند و لذا متحدین و متفقین در جنگ اول و دوم جهانی شکل گرفت و در رودررویی آنها با یکدیگر بزرگترین جنگها را شکل داد، از میان خاکسترهای جنگ جهانی اول و دوم امپراتوری دیگری ایجاد شد که ایالات متحده آمریکا در یکسو و در سوی دیگر آن امپراتوری اتحادیه جماهیر شوروی سوسیالیستی بود و به این ترتیب ما شاهد شکلگیری نوعی تعارض و تضاد میان بلوک شرق و غرب با شکل دادن به جبهه ناتو و ورشو بودیم و با شروع جنگ سرد دوم در زمان ریگان و با موفقیت ریگان در شکست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، ایالات متحده آمریکا به عنوان ابرقدرت باقیمانده در تاریخ تکامل مدلها و الگوهای موجود در نظام بینالملل بروز و ظهور پیدا کرد.
در این چارچوب است که میگویند اساساً ایالات متحده آمریکا میراثدار و در عین حال خود را امانتدار قدرت بینالمللی میداند و از این جهت بر آن است که در دوران کنونی بر دیگر رقبای خود فائق آید و به واسطه فائق آمدن بر آنها یک هژمونی امنیتی را بر جهان حاکم کند، در اینجا سوال آن است که آیا حضور ایالات متحده آمریکا در خاورمیانه و آنچه من هارتلند بزرگ میدانم یعنی از آفریقای شمالی تا تبت آیا به نفع امنیت ایران است یا نه؟ در پاسخ به این پرسش باید بگویم که بله به نفع امنیت ایران است، برخلاف آنچه گفته میشود که حضور ایالات متحده آمریکا میتواند برای ما حفرههای امنیتی ایجاد کند، این نکته را نباید از نظر دور بداریم که کشور ایران و دولت-ملت ایران به دلیل ژنوم ژئواستراتژیک و کدژئوپولتیک آن از اهمیت بسزایی برای بسیاری از بازیگران و کنشگران منطقهای و بینالمللی برخوردار است، به عبارت دیگر اینگونه به نظر میرسد که با ورود آمریکا به منطقه گفته میشود ایران به واسطه جهتگیری انقلابی خود بر ضد ایالات متحده آمریکا به عنوان هدف ایالات متحده آمریکا شناخته میشود.
اما هدف استراتژیک آمریکا، ایران نیست چراکه اساس منطق استراتژی ژنوم ژئو استراتژیک و کد ژئوپولتیک آمریکا و ایران همگراست به دلیل آنکه تنها متحدی که از نظر ژئواستراتژیک و ژئوپولتیک و همچنین ژئو کالچر یعنی جغرافیای فرهنگی میتواند برای آمریکا در منطقه نوهارتلند یعنی فلات ایران و خلیجفارس مشرف بر هارتلند علیا یعنی تبت به طور عملیاتی کار کند، ایران است و به همین دلیل ایران از اهمیت بسیار بسزایی برای آمریکا برخوردار است و به همین دلیل است که آمریکا به هیچ وجه نمیتواند ایران را دشمن استراتژیک خود بداند، اگرچه علیه نظام جمهوری اسلامی ایران ترفندها و توطئههای بسیاری را در آستین خود دارد و در ارتباط با آن هماکنون عمل میکند. این در حالی است که حضور آمریکا جهتگیریهای دیگر رقبای آمریکا در نظم آینده جهانی نسبت به ایران را به یک جهتگیری متعادل تبدیل میکند.
روسیه در یکسو، چین در سوی دیگر و اتحادیه اروپا و بازیگران و کنشگران اصلی در این اتحادیه در واقع رقبای ایالات متحده آمریکا در نظم جهانی هستند. ایران باید به مدیریت تعادل قوا و توازن قدرت بیندیشد. اگر مدیریت توازن قوا و تعادل قدرت در منطقه را ایران به خوبی انجام دهد به جای آنکه به برگ بازی میان قدرتهای بزرگ برای امتیازگیری از یکدیگر تبدیل شود به کنشگری تبدیل خواهد شد که به وسیله برگ ژئواستراتژیک و کدژئوپولتیک خویش خواهد توانست از کنشگران و بازیگران دیگر امتیاز بگیرد، اکنون به دلیل جهتگیریهای ایدئولوژیک و رویکردهای منازعهبرانگیز و تا حدودی لجبازی تهران و واشنگتن روبهروی یکدیگر، دو کشور به امتیازگیری از بازیگران و کنشگران گونهگون منطقهای و بینالمللی از یکدیگر تبدیل شدهاند، لذا میبینیم که روسیه، ایران را شریک استراتژیک خود میداند اما در عمل همواره در بزنگاههای تاریخی از ایران به عنوان برگ برندهای برای گرفتن امتیاز از رقیب دیرینه خود پس از جنگ جهانی دوم یعنی آمریکا بهره برده است همچنین چین، اتحادیه اروپا و کشورهای دیگر نیز در این زمینه فعال بودند.
هماکنون در منطقه نیز قدرتهای منطقهای مانند ترکیه، اسرائیل و عربستان را داریم که خود را همواره در چارچوب منازعه با ایران به گونهای قرار میدهند که بتوانند از آمریکا و دیگر رقبای ایران امتیاز بگیرند. بازیای که نتانیاهو با مسکو و واشنگتن از یکسو و عربستان و ترکیه و قطر از سوی دیگر برای گرفتن امتیاز از آمریکا به وجود آوردهاند در این چارچوب قابل تحلیل است. از سوی دیگر در منطقه به واسطه همین تحلیلها و رودرروییهاست که امروز به جای آنکه جامعه عربی در خاورمیانه، اسرائیل را به عنوان دشمن اصلی خود در نظر بگیرد و در انزوا قرار دهد درصدد ایجاد فضایی برآمده است که ایران را دشمن استراتژیک اعراب معرفی و به جای رودررویی کل جهان اسلام با تلآویو، امروز جهان عرب تلاش کند جبهه موافقت در برابر جبهه مقاومت در ایران را برانگیزد و لذا میبینیم که ثروت انتقالیافته به خاورمیانه به واسطه نفت که در دهه گذشته به طور میانگین بشکهای 110 دلار به فروش رفته است امروز صرف پرداخت هزینههای گزاف رودرروییهای منطقهای شده است و به جای آنکه کشورهای اسلامی به توسعهای پویا برسند، اکنون باید هزینه جنگهای نیابتی از یکسو و از سوی دیگر تا یک دهه هزینه ساخت مجدد ناشی از خرابیهای این جنگها را به خود تحمیل کنند.
از همین رو اگر این مسائل را کنار یکدیگر بگذاریم میفهمیم که به جای آنکه ما در یک چارچوب تقابلی با آمریکا قرار بگیریم، باید در یک چارچوب خردورزی سیاسی از وجود آمریکا در منطقه برای ایجاد زمینههای مناسب در جهت گرفتن امتیاز در منطقه و نظام بینالملل از کنشگران و بازیگران منطقهای و فرامنطقهای بهره ببریم. اگر بتوانیم سوزنبانی این ریل را به گونهای انجام دهیم که به جای تقابل در سطح لیتانی به تعامل با جامعه بینالملل در جهت گرفتن امتیاز به واسطه حضور آمریکا در منطقه رو آوریم، برگ برنده در دست ما خواهد بود. به عبارت دیگر جای آمریکا و ایران عوض خواهد شد، به این معنا که به جای اینکه دیگر بازیگران بینالمللی با برگ ایران از آمریکا امتیاز بگیرند، میتوانیم با برگ آمریکا از دیگر قدرتهای بینالمللی و بازیگران منطقهای امتیاز بگیریم و در نهایت از خود آمریکا نیز امتیازات خوبی را کسب کنیم.