دانش معیار ثروت
نگاهی به میزان فراگیر بودن شاخص پیچیدگی اقتصادی
رونق و توسعه اقتصادی از دیرباز به عنوان یکی از اصلیترین اهداف سیاستگذاریهای اقتصادی مطرح بوده است. به همین دلیل از دههها قبل روشهای مختلفی برای سنجش رشد و توسعه در علم اقتصاد ایجاد و بسط داده شده است. یکی از آشکارترین اهداف این قبیل اندازهگیریها، درک جایگاه فعلی و هدفگذاری برای دستیابی به برنامههاست.
رونق و توسعه اقتصادی از دیرباز به عنوان یکی از اصلیترین اهداف سیاستگذاریهای اقتصادی مطرح بوده است. به همین دلیل از دههها قبل روشهای مختلفی برای سنجش رشد و توسعه در علم اقتصاد ایجاد و بسط داده شده است. یکی از آشکارترین اهداف این قبیل اندازهگیریها، درک جایگاه فعلی و هدفگذاری برای دستیابی به برنامههاست. هدف دیگر چنین سنجشهایی مقایسه عملکرد کشورهای مختلف در زمینه رشد اقتصادی بوده است. واقعیت این است که نظریات مختلف در توضیح تفاوتهای سطح درآمد سرانه و میزان رشد اقتصادی کشورها از توضیحدهندگی کافی برخوردار نبوده و همین امر سبب شد تا به دیگر مولفههای موثر در رشد و توسعه توجه شود. این تلاشها با شروع قرن بیست و یکم و با معرفی مفاهیم جدیدتر و به کارگیری آنها در عمل، قوت بیشتری گرفت. در این نوشتار به معرفی پیشینه، جزئیات و کاربرد یکی از این شاخصها میپردازیم.
ابتکار هاروارد و امآیتی
دانشگاههای هاروارد و امآیتی طی دهههای اخیر در معرفی مقالات و موضوعات مهم در علم اقتصاد تا حد قابل قبولی پیشتاز بودهاند. یکی از نقاط قوت و زمینههای اصلی پژوهشی اقتصاددانان این دانشگاهها، مساله رشد اقتصادی و معیارهای سنجش آن است. شاخص پیچیدگی اقتصادی که ابتکار گروهی از پژوهشگران دانشگاه هاروارد و امآیتی است، به طور خلاصه میزان دانش به کاررفته در تولید محصولات مختلف را توضیح میدهد. ریکاردو هاسمن و سزار هیدالگو در این میان نقش اصلی را در طراحی شاخصی تحت عنوان «شاخص پیچیدگی اقتصادی» در سال 2008 داشتهاند. شاید از خود بپرسید دانش بهکاررفته در یک محصول چه ارتباطی با ارزش افزوده مرتبط با آن دارد. به طور کلی در یک اقتصاد پیچیده، افراد برخوردار از دانشهای مختلف اعم از طراحی، بازاریابی، تامین مالی، دانش فنی، مدیریت منابع انسانی و حقوق تجاری میتوانند با یکدیگر تعامل و دانش خود را برای تولید محصولات ترکیب کنند. بنابراین اقتصادهای پیچیده اقتصادهایی هستند که میتوانند حجم زیادی از دانش مرتبط را کنار هم جمع کرده و مجموعه متنوعی از کالاهای دانشمحور یا دانشبر را تولید کنند. در نقطه مقابل این اقتصادها اما، اقتصادهای ساده قرار دارند که پشتوانه ضعیفی از دانش مولد داشته و کالاهای کمتر و سادهتری تولید میکنند. این امر متعاقباً به شبکهای کوچکتر و محدودتر از تعاملات برای آن کشورها ختم میشود. در چنین فضایی، از سال 2006 میلادی جمعی از اقتصاددانان از محققان شروع به تحقیق گستردهای در زمینه رشد اقتصادی بر اساس ایده «فضای محصولات» و «پیچیدگی اقتصادی» کردند. تحقیقات این گروه منجر به استخراج شاخص پیچیدگی اقتصادی شده است. بر پایه این تفکر، مهمترین عامل تعیینکننده میزان توسعهیافتگی هر کشور، میزان دانش شکلگرفته در آن کشور است. لازم به ذکر است که دانش به معنی مجموعه جریانی از تجارب، ارزشها، اطلاعات موجود و نگرشهای کارشناسی نظامیافته است که چارچوبی برای ارزشیابی و بهرهگیری از تجربیات و اطلاعات جدید به دست میدهد. طبق تحلیل این پژوهشگران میزان دانش کشورها نسبت مستقیمی با انواع محصولات تولیدشده در آنها دارد. به عبارت دیگر تولید هر محصول نیازمند دارا بودن دانشهای خاصی است و هرچه تولیدات یک کشور متنوعتر باشد؛ یعنی دانش شکلگرفته و مجتمعشده بیشتری در آن کشور وجود دارد؛ بنابراین اقتصادهای پیچیده اقتصادهایی هستند که میتوانند حجم زیادی از دانش مرتبط را در قالب مجموعههای بزرگ افراد گرد هم جمع کرده و بسته متنوعی از کالاهای دانشبر را تولید کنند. به عکس، اقتصادهای ساده پشتوانه ضعیفی از دانش مولد داشته و کالاهای کمتر و سادهتری تولید میکنند که مستلزم شبکه کوچکتری از تعاملات است. درواقع میتوان گفت پیچیدگی یک اقتصاد ارتباطی تنگاتنگ با تنوع دانش مفید به کاررفته در آن دارد. برای ایجاد یک اقتصاد پیچیده و البته پایدار نگه داشتن آن، افراد برخوردار از دانشهای مختلف اعم از طراحی، بازاریابی، تامین مالی، دانش فنی، مدیریت منابع انسانی و حقوق تجاری باید قادر به تعامل با یکدیگر باشند و دانش خود را برای تولید محصولات ترکیب کنند. بدیهی است در جوامعی که بخشهایی از این مجموعه قابلیتها وجود نداشته باشند، امکان ایجاد چنین محصولاتی وجود ندارد.
پیشینه بحث
تردیدی نیست که ابتکار طراحی شاخص پیچیدگی اقتصاد به دو اقتصاددانان یادشده بازمیگردد، اما همانطور که اشاره شد، مساله مورد بررسی آنها قدمتی بیش از یک قرن دارد. در سراسر قرن بیستم میلادی به اینسو، اقتصاددانان بر تاثیر دانش و مهارت و نوآوری در رشد اقتصادی تاکید داشتهاند. در ادامه به مثالهایی از این موارد میپردازیم. در سالهای ابتدایی قرن بیستم میلادی، اقتصاددانان نئوکلاسیک همواره به صورت نظری به تاثیر دانش در رشد اقتصادی توجه داشتهاند. این توجه از آنجا نشات میگرفت که در تابع تولید، نهادهها با واقعیتی به نام بازده نزولی مواجهاند و با در نظر داشتن رشد تکنولوژی و فرض ثبات عوامل تولید، منحنی تولید به سمت بالا نقل مکان کرده و تاثیر منفی بازده نزولی را جبران میکند؛ بنابراین، اقتصاددانان نئوکلاسیک، رشد فناوری را تابعی از کاربرد دانش و علوم در ابزار تولید میدانستند، به همین جهت، با رشد دانش و با بهکارگیری آن فناوریها، رشد اقتصادی حاصل میشد. یکی از مثالهای این امر رشد نئوکلاسیک سولو است. در این مدل رشد اقتصادی، دو متغیر حجم سرمایه و نیروی کار که توضیح داده نمیشود و به پسماند مشهور است، از سوی پیشرفت فنی تعیین میشود همانطور که مشخص است هم در تئوری اسمیت و هم در نظریات لیست، مارکس و نئوکلاسیکها، دانش عاملی برونزا در رشد اقتصادی به حساب میآید. در ادامه اگر کمی جلوتر بیاییم به نظریات شومپیتر برمیخوریم. او با ارائه روشی نو در تحلیل فرآیند توسعه اقتصادی توانست نقطه عطفی در تکامل نظریههای توسعه به وجود آورد. در واقع او تلاش میکرد علل ایستایی و سکون را شناسایی کرده و عوامل خروج از این سکون و استمرار حرکتی پویا را در مسیر توسعه با اتکا بر تفکر علمی و روشهای نوین مورد تجزیه وتحلیل قرار دهد. از نظر شومپیتر توسعه و رشد اقتصادی تنها از طریق گسترش فعالیتهای اقتصادی و نوآوری در خلق و کارآفرینیهای جدید، امکانپذیر است چراکه این امر، اختراعات و شیوههای نوین تولید را بسط و گسترش میدهد و به این ترتیب، کالاهای بسیاری وارد بازار میشود که ارزش افزوده فراوانی به همراه دارند. در ضمن فردریش فون هایک هم در این زمینه نظراتی داشته است. هایک بر این نکته اصرار دارد که بازار متمرکز برنامهریزیشده عملاً نمیتواند کارایی بازار آزاد را داشته باشد، چرا هر فرد فقط از قسمت کوچکی از کل دانش موجود در جامعه برخوردار است. بنابراین در یک اقتصاد غیرمتمرکز و مبتنی بر بازار آزاد این قیمتها هستند که با علامتدهی، دانش ماهیتاً پراکنده در سطح جامعه و انگیزههای لازم را برای کل جامعه بهخصوص برای تولیدکنندگان فراهم میکنند. در همین راستا، هایک نیز بر تفکیک دانش به کاربردی و نظری تاکید دارد. علاوه بر این افراد، نورث نیز در بحثهای خود استدلال میکند که علم و دانش اصلیترین منبع بهبود رفاه مادی بشر است و الگوهای تغییر در تکنولوژی، جمعیتشناسی و ساختار تعاملات انسانی بر این رشد موثر است. او معتقد است مساله این است که چگونه «ذهن انسانهای جامعه» با «فرآیندهای تغییر» برخورد میکند. ماهیت باورهای ذهنی انسانها، انعطافپذیری آنها و تعاملات آنها با سازمانها و نهادهای جامعه است که این برخورد را تعیین میکند. بنابراین ملاحظه میشود که اهمیت مساله نقش دانش در تولید و خلاقیت محدود به دهههای اخیر نبوده است.
ملاحظات محاسباتی
همانطور که تا بدینجا اشاره شد، در تمام این نظریهها، دانش همواره موتور رشد اقتصادی محسوب شده است که از دو طریق بر میزان تولید و درنتیجه رشد اقتصادی اثر میگذارد. اول از طریق یک عامل تولیدی جدید و دیگری از طریق افزایشدهنده بهرهوری کلی عوامل تولید. درمجموع میتوان گفت دانش ظرفیت تولیدی سایر عوامل را از طریق بهبود در کیفیت و صرفهجویی در آنها افزایش میدهد که این بازده فزاینده دانش بر رشد اقتصادی بلندمدت مهم است. اما در عمل، دو اصل بسیار مهم و کلیدی در محاسبه شاخص پیچیدگی اقتصادی وجود دارد و آن تنوع و همهجایی بودن است. اصل تنوع به تعدد کالاهای تولیدی یک کشور که منحصر به فرد و متمایز باشند اشاره دارد، از سوی دیگر همه جایی بودن این موضوع را بررسی میکند که کدام کشورها آن کالای خاص را تولید میکنند. درواقع به این ترتیب میتوان فهمید کشورهایی که رتبه بالاتری را در این شاخص دریافت میکنند، درواقع آنهایی هستند که کالایی تولید میکنند که کمتر کشوری قادر به تولید آن است. همین امر نشان از آن دارد که دانش تولید آن کالای خاص در انحصار یک کشور خاص است، بنابراین این مساله میتواند ارزش افزوده بالاتری را برای کشور به ارمغان آورد. همین امر متعاقباً از رشد اقتصادی بالاتری برای یک کشور حکایت دارد.
در جداول یک و دو مثالهایی از محصولات مختلف آمده است. نوع محصول و میزان پیچیدگی فنی تولید آن، به وضوح در رتبهبندی موثر است.
شاخص پیچیدگی در عمل
در این بخش به رواج استفاده از این شاخص طی یک دهه اخیر میپردازیم. واقعیت آن است که ازآنجا که تنها حدود یک دهه از ابداع و معرفی این شاخص میگذرد و به دلیل پیچیدگیهای فنی و محاسباتی این شاخص آنچنان که باید فراگیر نشده است. اما تحقیقاتی نیز با استفاده از این شاخص در موارد مطالعاتی گوناگون انجام شده است.
برای مثال در یکی از این مطالعات، بررسیهای مبتنی بر این شاخص نشان میدهد ارتباط بسیار نزدیکی میان درآمد سالانه کشورها و پیچیدگی به کارگرفته شده در آنها وجود دارد، بهطوریکه محاسبات نشان میدهند شاخص پیچیدگی، حدوداً ۷۸ درصد از تغییرات درآمد سرانه کشورها (۱۲۸ کشور جهان) را ضمن کنترل صادرات منابع طبیعی توضیح میدهد.
به علاوه، پژوهشهای زیادی برای بررسی ارتباط و مقایسه شاخصهای پیچیدگی و دیگر شاخصهای مشهور جهانی که بهعنوان عوامل بسیار مهم و پیشبینیکننده رشد اقتصادی شناخته شدهاند، نظیر شاخصهای حاکمیت جهانی و رقابتپذیری جهانی، انجام دادهاند. این بررسیهای علمی نشان میدهند بعد از حذف اثر تولید ناخالص داخلی در اول دوره و رشد صادرات منابع طبیعی و شاخصهای پیچیدگی بهعنوان مهمترین عوامل پیشبینیکننده رشد درآمد سرانه، اثرات تمام شاخصهای مورد بررسی ناچیز بوده است.
یکی از مثالهای اخیر استفاده از این شاخص، پژوهشی است که در چین انجام شده است بدین ترتیب که برای هر یک از شهرهای چین، یک شاخص پیچیدگی محاسبه و با استفاده از الگوی اقتصادسنجی دادههای ترکیبی، مدلی شامل 200 شهر در بازه زمانی 1997 تا 2009 را برآورد کردند. نتایج آنها نشان داد شهرهای با ساختار تولیدی پیچیدهتر، نرخ رشد تولید ناخالص داخلی بالاتری را تجربه کردهاند.
بانک توسعه آسیایی در پژوهشی جداگانه در سال 2013 به بررسی نقش پیچیدگی اقتصادی در تولید بر سطح محصولات و نرخ رشد آنها پرداخته است. در این مقاله با استفاده از مدل رشد درونزا نتیجهگیری شده است که افزایش پیچیدگی میتواند تاثیر مثبت یا منفی بر سطح محصولات داشته باشد اما همیشه بر نرخ رشد آنها تاثیر مثبت داشته است.
همین شاخص برای صادرکنندگان عمده محصولات تولیدی پیچیدهتر، کشورهای با درآمد بالاتر هستند درحالیکه کشورهای با سطح درآمد پایینتر، صادرکننده محصولات کمتر پیچیده هستند. آنها با ارائه مدلی برای 124 کشور، وجود رابطه مثبت میان سطح درآمد کشورها با میزان پیچیدگی کالاهای صادراتی کشور صادرکننده را نشان دادند.
جمعبندی
شاخص پیچیدگی اقتصادی سعی دارد درک جدیدی از مفهوم رشد اقتصادی و به تبع آن توسعهیافتگی در کشورها را به علم اقتصاد اعطا کند. در همین راستا سعی میکند ابتدا پیشینه نظری موضوع را مورد توجه قرار دهد و مبنایی تئوریک برای ایجاد یک معیار اندازهگیری جدید ارائه کند. سپس با اندازهگیری میزان دانش بهکاررفته در محصولات تولیدی یک کشور تصویری دقیق از پیشرو بودن آن کشور ارائه دهد. همین امر در ادامه میتواند توضیحدهنده میزان رشد اقتصادی و نیز تا حد قابل قبولی میزان توسعهیافتگی یک کشور باشد.