زندگیهای بدون فرزند
جمعیتشناسی
شرکت «زندگیجیبی» از سال 2005 به کار ساخت و فروش آپارتمانهای نقلی در لندن مشغول است. این آپارتمانها کلیه چیزهایی که جوانان مجرد میخواهند - از قبیل مکان پارک دوچرخه - را داراست و فاقد چیزهایی مانند آشپزخانه بزرگ یا کتابخانه است که برای جوانان مجرد جذابیتی ندارند.
شرکت «زندگیجیبی» از سال 2005 به کار ساخت و فروش آپارتمانهای نقلی در لندن مشغول است. این آپارتمانها کلیه چیزهایی که جوانان مجرد میخواهند - از قبیل مکان پارک دوچرخه - را داراست و فاقد چیزهایی مانند آشپزخانه بزرگ یا کتابخانه است که برای جوانان مجرد جذابیتی ندارند. مارک ولسینگ، رئیس شرکت میگوید ابتدا انتظار داشت مشتریانش بیشتر افرادی در اواخر دهه 20 زندگی باشند اما میانگین سن خریداران 32 سال و همچنان رو به افزایش است. به عقیده آقای ولسینگ در گذشته تصور میشد این خریداران هنوز قصد ندارند بچهدار شوند اما اکنون مشخص شده است آنها احتمالاً هیچگاه دارای فرزند نخواهند شد.
شمار فزایندهای از شهرنشینان اروپایی وضعیتی مشابه دارند. فقط 9 درصد از زنان متولد سال 1946 در انگلستان و ولز فاقد فرزند هستند اما این درصد برای زنان متولد 1970 به 17 میرسد. در آلمان 22 درصد از زنان درحالی به اوایل دهه 40 زندگی وارد میشوند که هیچ فرزندی ندارند. این نسبت برای زنان اهل هامبورگ 32 درصد است. این فرآیندها شاید این احساس را پدید آورد که اروپا در حال محو خویشتن است. طبق گفته آقای ایبن، روزنامهنگار محافظهکار، «بیفرزندی نشانهای از یک فرهنگ ضعیف و به شدت بیمار است که ارتباط خود با گذشته را از دست داده باشد.» اما این احساس گمراهکننده است. بیفرزندی گسترده نشانه سقوط جمعیتی یا یک رویداد تازه نیست. شاید بهتر آن باشد که بگوییم کشورهای ثروتمند یک سنت قدیمی را بهروزرسانی میکنند. در برخی کشورهای اروپایی از قبیل آلمان و ایتالیا نرخ کلی زاد و ولد پایین و بیفرزندی امری رایج است. اما برخی کشورهای دیگر مانند بریتانیا و ایرلند ترکیبی از نرخ بالای زاد و ولد (با استاندارد اروپایی) و نرخ بالای بیفرزندی را حفظ کردهاند. در دیگر کشورها به ویژه کشورهای کمونیستی سابق در اروپای شرقی بیفرزندی به ندرت مشاهده میشود اما از آنجا که زنان اغلب یک فرزند دارند نرخ زاد و ولد بسیار پایین است. نکته تعجبآور آن است که در مجموع بین بیفرزندی و نرخ باروری رابطه همبستگی معناداری وجود ندارد. بسیاری از کشورهایی که دارای تعداد زیادی زنان بدون فرزند هستند در اوایل قرن 20 وضعیتی بدتر داشتند. در واقع دوران وفور نوزادان در اواخر قرن 20 دولت مستعجل بود. این امر نشاندهنده هنجارهای عمیق اجتماعی است. در اروپای غربی قبل از دوران صنعتی زنان و مردانی که خدمتکار منزل یا شاگرد کارگاهها بودند تا زمانی که نمیتوانستند خانوادهای مستقل تشکیل دهند تن به ازدواج نمیدادند. مجردی و بیفرزندی نشانهای از ناکامی اقتصادی بود اما مایه شرمساری و خجالت به شمار نمیآمد. قهرمان زن رمان اما (Emma) نوشته جین آستن میگوید: تنها فقر است که باعث میشود تجرد تحقیرآمیز به نظر برسد.
این دیدگاه همچنان ادامه دارد. افراد بیفرزند در آلمان غربی فشار اجتماعی خاصی احساس نمیکنند. تانجا کنیکل، رماننویسی که نتوانست شریک مناسبی برای زندگی پیدا کند و در نتیجه فرزندی هم نداشت، میگوید «بیفرزندی امری است که به توضیح و استدلال زیادی احتیاج ندارد.» نکته جالب توجه آن است که آلمان غربی دیدگاهی ملایم و منعطف نسبت به افراد بیفرزند اما خشن و بیرحمانه نسبت به مادران شاغل دارد. تا همین اواخر مهدکودک بسیار نادر بود و به زنانی که فرزندانشان را در مهدکودک میگذاشتند، لقب «کلاغسیاه» میدادند. بسیاری از زنان شاغل که از شغل خود رضایت داشتند، مجبور شدند بیفرزندی را برگزینند. در کشورهایی مانند ایتالیا و اسپانیا که مادران شاغل با سختیهای زیادی روبهرو میشوند، بیفرزندی امری رایج است. اما شاید ژاپن بهترین مثال باشد. حتی اگر مادران ژاپنی مجبور نباشند دست از کار بکشند (که اغلب مجبور میشوند) فرهنگ بیرحمانه اداری آن را به این سو میکشاند. یک زن معمار ژاپنی ساکن توکیو میگوید در شرکتهای ژاپنی هر فرد مسوول همهچیز است در نتیجه هیچکس جرات نمیکند زود از شرکت خارج شود. این ویژگی باعث میشود کار برای والدین دشوارتر شود. این خانم خودش فرزندآوری را به تاخیر انداخت و اکنون در 41سالگی تحت درمان ناباروری قرار دارد. نرخ بیفرزندی در ژاپن از 11 درصد برای زنان متولد 1953 به 27 درصد برای متولدین سال 1970 بالا رفته است.
افراد اغلب به دلایل متفاوت، پیچیده و گاهی همپوشان بیفرزند هستند. تعداد بسیار اندکی از مردم هیچگاه فرزند نخواستهاند. برخی دیگر نتوانستهاند شریک مناسب زندگی را پیدا کنند. برخی با افرادی ازدواج کردهاند که از قبل بچه داشتهاند و همان را کافی میدانند. برخی دیگر مشکلات پزشکی دارند. گروه بزرگی از بیفرزندان در طبقهای قرار میگیرند که آن برینگتون (Anne Brington) جمعیتشناس دانشگاه ساوتهمپتون آنها را
«به تعویق اندازندگان همیشگی» مینامد. این افراد تشکیل خانواده را تا پایان دوران تحصیل، پیدا کردن شغل و صاحب خانه شدن به تعویق میاندازند و ناگهان متوجه میشوند که دیگر بسیار دیر شده است.
تقریباً در همه جای دنیا احتمال بچهدار شدن زنان دارای تحصیلات عالی پایینتر است. بالاترین نرخ بیفرزندی نیز در میان زنانی دیده میشود که در جستوجوی کسب مدرک در رشتههای غیرحرفهای هستند. پژوهشگران دانشگاه استکهلم متوجه شدند که 33 درصد از زنان سوئدی متولدین اواخر دهه 1950 که در رشته علوم اجتماعی تحصیل کردهاند، بدون فرزند هستند. این درصد برای معلمان دبستانها و ماماها به ترتیب 10 و 6 است. شاید بتوان گفت که مشاغل معلمی و مامایی بیشتر زنانی را به خود جذب میکند که بچهدوست هستند یا شاید این افراد در شغل خود زمان و شرایط بهتری برای تربیت فرزند دارند. اما شاید دلیل دیگری هم وجود داشته باشد: یک معلم آموزشدیده در مقایسه با یک متخصص انسانشناسی در سن پایینتری میتواند یک شغل ثابت پیدا کند.
بیفرزندی قابل ترحم
اگرچه بیفرزندی ممکن است برای برخی افراد دردناک باشد اما اکثر مردم چنین احساسی ندارند. مطالعه دو جمعیتشناس به نامهای راشل مارگوریس و میکو میسکیا که در چند کشور انجام شد، نشان میدهد افراد 40 ساله و بالاتر بدون فرزند در کشورهای کمونیستی سابق در مقایسه با افراد دارای فرزند اندکی ناشادتر بودند. در این تحقیق متغیرهای دیگری مانند ثروت و وضعیت تاهل کنترل شدند. این یافته وضعیت دیدگاه جامعه نسبت به بیفرزندی را در این کشورها نشان میدهد. در مقابل، در کشورهای آزاد انگلوساکسون افراد میانسال بدون فرزند اندکی از همتایان دارای فرزند خود شادتر بودند. این جمعیتشناسان متوجه شدند که والدین جوان در مقایسه با جوانان بدون فرزند غمگینترند.
در حالی که والدین اغلب بعدازظهرها و آخر هفتههای خود را در جستوجوی کلاسهای فوتبال یا پیانو میگذرانند افراد بدون فرزند میتوانند در زمان فراغت خود کارهای زیادی انجام دهند که برخی از آنها بسیار مفید هستند. یک مطالعه در آلمان نشان داد که 42 درصد از بنیادهای نیکوکاری بهدست افراد بدون فرزند تاسیس شدهاند. خانم کینکل موسسه خیریهای به نام «نان و کتاب» تاسیس کرد که عمدتاً در آفریقا فعالیت میکند. او این اقدام خود را راهی برای مراقبت و تربیت نسل آینده میداند.
راسل جیمز، متخصص انساندوستی در دانشگاه فنی تگزاس عقیده دارد احتمال آنکه افراد بدون فرزند میراث خود را به سازمانهای خیریه بدهند، بسیار زیاد است. در سال 2014 حدود 48 درصد از افراد بدون فرزند که حداقل 55 سال داشتند، در وصیتنامه یا اسناد شبیه آن، اموالی را به خیریهها داده بودند. این امر فقط در مورد 12 درصد از والدین و هشت درصد از پدر و مادربزرگها مصداق پیدا کرد. خانم جیمز میگوید دانشگاههای آمریکا با اطلاع از این موضوع به شدت علاقهمند شدهاند بفهمند آیا تحصیلکردگانشان دارای فرزند هستند یا خیر.
پیدا کردن پاسخ سوالات در مورد زنان آسانتر است تا مردان. نرخ باروری مردان با افزایش سن کاهش مییابد اما در مقایسه با زنان کمتر قابل پیشبینی است. بنابراین ممکن است جمعیتشناسان و افراد خیر به درستی تصور کنند که احتمال بچهدار شدن یک زن 45ساله بسیار اندک است اما آنها چنین تصوری را برای مردان ندارند. از آن بدتر مردان اغلب هنگام پر کردن فرمهای آماری بچههایشان را فراموش میکنند یا ممکن است پدر فرزندانی باشند که خود از وجود آنها اطلاعی ندارند. با این حال دو موضوع مشخص است؛ تعداد مردان بدون فرزند بسیار زیاد و شرایط آنها با زنان بدون فرزند متفاوت است.
مردان موجوداتی غیرقابل پیشبینی هستند. برخی همانند کارخانه تولید مثل هستند و ممکن است از چند همسر چندین فرزند داشته باشند. برخی دیگر از مردان هم ممکن است هیچ فرزندی نداشته باشند. خانم برینگتون متوجه شد که 22 درصد از مردان بریتانیایی متولد 1958 در 48سالگی فرزند نداشتند. این درصد در میان همتایان زن آنها 16 بود. در بیشتر کشورها مردان دارای فرزند سهم بسیار زیادی در نیروی کار دارند. در فرانسه احتمال بیفرزندی برای مردانی که هرگز شغل خاصی نداشتهاند، دوبرابر مردانی است که مشاغل آبرومند اداری را در اختیار دارند. از سوی دیگر خانم میشل جمعیتشناس دانشکده حاکمیتی در برلین متوجه شد 36 درصد از مردان فاقد مدرک تحصیلی در آلمان غربی که در اوایل دهه 1970 متولد شده بودند در اوایل دهه 40 زندگیشان فرزندی نداشتند. این نسبت برای مردان دارای مدرک تحصیلی 28 درصد بود.
همه اینها نشان میدهد مردان و زنان دلایل مختلفی برای بیفرزندی دارند. زنان اغلب بدون فرزند هستند چراکه در دهههای 20 و 30 زندگی به تحصیل یا کار اولویت دادهاند. مردان اغلب به آن دلیل بدون فرزند هستند که زنان آنها را شوهر یا پدر مناسبی نمیدیدند. این مردان اغلب در پیدا کردن شریک زندگی مشکل داشتهاند.
اما این تفاوت در حال محو شدن است. در آلمان غربی نرخ بیفرزندی در میان زنان کمترتحصیلکردهای در حال رواج یافتن است که همسرانی با تحصیلات بالا دارند. در فنلاند هم بهتازگی تحولی روی داده است: احتمال بیفرزندی در میان زنانی که فقط تحصیلات پایه دارند، بسیار بالا رفته است. شاید دلیل این امر آن باشد که با رواج خانوادههای دارای دو نانآور، قضاوت مردان در مورد زنان همانند قضاوتی است که زنان از دیرباز در مورد مردان انجام میدادند. افرادی که نتوانند شغل مستقل پیدا کنند به احتمال زیاد فرصت بچهدار شدن را از دست میدهند.
کسی نمیداند آیا پدیده بیفرزندی باز هم گسترش بیشتری خواهد یافت یا خیر. این پدیده در اکثر کشورهای اروپایی رو به افزایش بوده است اما نه همه آنها. به عنوان مثال نرخ بیفرزندی در سوئیس پایین آمده است. شاید یک احتمال آن باشد که فرآیند اجتناب از فرزندآوری تحت تاثیر چرخههای اقتصادی فراز و نشیب دارد. با افزایش میانگین سن ازدواج و تاخیر در فرزندآوری زوجین تا اواسط یا اواخر دهه 30 زندگی، آنها هرچه بیشتر در برابر تکانهها آسیبپذیر میشوند. رکود اقتصادی یا سنگینی وام مسکن به خانوادهها فشار میآورد تا فرزندآوری را به تاخیر بیندازند و از آنجا که این تاخیر گاهی آنقدر طول میکشد که دوران باروری به انتها نزدیک میشود، گروهی از این زوجها هیچگاه صاحب فرزند نخواهند شد.
توماس سوبوتکا از موسسه جمعیتشناسی وین میگوید این اتفاق در آمریکا در حال روی دادن است. از زمان آغاز این قرن، نسبت زنان 45ساله آمریکایی بدون فرزند بهطور یکنواخت رو به کاهش بوده است اما به دنبال بروز بحران مالی در سال 2007، نرخ بیفرزندی در میان زنان 30 و 35ساله به شدت بالا رفت. هدف و نیت آنها هرچه بود، اکنون این زنان با احتمال زیاد برای همیشه بدون فرزند خواهند ماند.
اما این یک سرنوشت وحشتناک نیست. بیفرزندی نامطلوب است اما در کشورهای ثروتمند غربی یک فاجعه به حساب نمیآید. همانگونه که نسل پرجمعیت اواسط قرن 20 روزگار خود را سپری میکنند، پدیده بیفرزندی بیش از پیش عادی خواهد شد.