پاشنه آشیل
آیا میتوان از احیای روابط با عربستان بهرهبرداری سیاسی و اقتصادی کرد؟
در عرف سیاست، برقراری مناسبات دیپلماتیک، نشانهای از یک رابطه متکی بر دوستی از یکسو و ایجاد کانال باروری اقتصادی از سوی دیگر نمایان میکند. از این زاویه، دولتها تلاش میکنند از طریق ایجاد یک رابطه دیپلماتیک و باز کردن سفارتخانهها در سرزمینهای همدیگر، مزایا، منافع و مصالح گوناگون متوقع از یک رابطه را کسب کنند. بر این اساس است که وزارتخانه خارجه هر حکومتی با اتکا به سیاستهای کلی نظام و در راستای کسب منافع ملی این مناسبات در عرصه خارجی را پیگیری میکند. باید گفت که رابطه دیپلماتیک، علاوه بر نشانه دوستی، کانال ارتباطی میان دولتها را از طریق سفارتخانههای همدیگر رصد میکند تا در صورت نمود هرگونه اختلاف یا سوءتفاهم از طریق این کانال ارتباطی، گفتوگوها برای حل مشکلات دوجانبه یا چندجانبه را در پیش بگیرند. با توجه به این امر، برقراری رابطه دیپلماتیک میان ایران و عربستان با پادرمیانی چین به موضوع مهم افکار عمومی منطقه خاورمیانه تبدیل شده است. بسیاری از دولتها و جریانهای سیاسی در این منطقه حساس، با نگاهی محتاطانه به این رابطه توجه میکنند. حال سوال مطرح این است که ریشه این مواجهه محتاطانه سیاستپیشگان و سیاستمداران منطقه خاورمیانه در چیست؟ پیامدهای متصور از این رابطه را چگونه میتوان تحلیل کرد؟ در عرصه دانش سیاسی، جایی برای پیشگویی نیست؛ اما توجه به نمادها و نشانهها و عرصه بازی سیاسی در فرصت کنونی میتواند ما را در فهم و درک این رابطه و اهمیت آن راهنما باشد.
دو کشور همسایه ایران و عربستان سعودی از زمان برآمدن جمهوری اسلامی ایران، مناسبات پرفرازونشیبی را طی کردند. مهمترین عامل در این رابطه، ریشه در گفتمان مذهبی حاکم بر ساختار تصمیمگیری سیاسی دو کشور دارد. آلسعود، اگرچه ساختار سلطنتی را به عنوان سیستم حکومتی برای خود برگزیدند؛ اما این ساختار با بنمایه مذهبی و ایدئولوژی وهابی، سیاستهای داخلی خود را برمیساخت. این نگاه تا زمان انقلاب، تاثیر چندانی در مناسبات بینالمللی این کشور نداشت. مذهب و ایدئولوژی وهابی در درون کشور مناسبات تصمیمسازی را هدایت میکرد؛ اما در روابط خارجی، این نگرش چندان تعیینکننده نبوده است. چرا که عربستان به عنوان کشوری تکمحصولی برای فروش نفت، نیاز مبرم به ارتباط با دیگر کشورها و برقراری ارتباط تجاری داشت. تنها در باب ارتباط با اسرائیل، این بینش مذهبی، سیاستمداران عربستانی را از ورود در هرگونه رابطه، بهخصوص بعد از قرارداد کمپ دیوید، منع میکرد. این نگرش در سیاست عربستان از زمان پیروزی انقلاب اسلامی ایران به گفتمان مسلط بر کلیت نظام تصمیمگیری تبدیل شد. چرا که هویت دینی و مذهبی خود را در مواجهه با ایدئولوژی شیعی که پشتوانه فکری انقلاب بوده و بعد از پیروزی در قانون اساسی جمهوری اسلامی نهادینه شد، در معرض خطر میدید.
پیروزی انقلاب ایران با پیشوند اسلامیت، نگاههای خنثی مذهبی را به چالش میکشید. از اینرو از همان ابتدای پیروزی انقلاب اسلامیت سیاست صدور انقلاب و سقوط حکومتهای مرتجع در منطقه، ترس از حاکمیت ایران را به جان حاکمان مادامالعمر همسایه ایران انداخت. تشکیل حزبالدعوه در عراق و حزبالله در لبنان چالش بزرگی در مناسبات دیپلماتیک منطقه خاورمیانه به وجود آورد. این چالش با حمایت عربستان از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به اوج خود رسید که نتیجه آن را در کشتار حجاج ایرانی در سرزمین مکه میتوان دید. این رابطه برای اولینبار با حضور رئیسجمهور اصلاحطلب در ساختار قدرت ایران، متحول شد. محمد خاتمی با طرح سیاست تشنجزدایی در سیاست خارجی، تلاش کرد نگرش ایدئولوژیک حاکم بر سیاست خارجی را تقلیل دهد. این گام از سوی ایران با استقبال ویژه از سوی عربستان مواجه شد. بهطوری که عربستان نیز تلاش کرد از فشار محافظهکاران مذهبی در افزایش تنش با ایران بکاهد. این تجربه به دو کشور نشان داد که همکاری و توجه به منافع ملی به دور از بینشهای ایدئولوژیک، میتواند اهداف بزرگی را محقق کند. اما با روی کار آمدن محمود احمدینژاد این رابطه رو به سردی گذاشت. در این دوران ایران سیاستهای جدیدی را در راستای افزایش عمق استراتژیک خود در پیش گرفت که از سوی کشورهای همسایه با نگرش بدبینانه به عنوان توسعه نفوذ منطقهای ایران قلمداد شد. حمایت از انقلابیون در بحرین و گروه حوثیها بعد از انقلابهای بهار عربی، تلاش برای ابقای بشار اسد در سوریه و حضور فعال در عراق، نه فقط عربستان، که وحشت را بر تمام منطقه حاکم کرد. افزایش تنش دو طرف را به اقدامهای تحریکی و واکنش سوق داد. در نتیجه با حمله نیروهای خودسر به سفارت عربستان، این رابطه دیپلماتیک بهطور کامل قطع شد.
همزمان با روی کار آمدن دولت رئیسی، شرایط در منطقه و جهان بهطور کامل تغییر کرده است. جهان تحت تاثیر جنگ روسیه و اوکراین قرار گرفته است. مساله هستهای از میز مذاکره خارج شده است. غرب خود را در معرض چالش بزرگتری از نوع جنگ جهانی میبیند. شرق به رهبری چین و روسیه، در راستای برهم زدن نظم برساخت غربی در عرصه بینالمللی گام برمیدارند. انرژی به عنوان ابزار راهبردی در این چالش جدید درآمده است. ایران دیگر امیدی به مذاکره با غرب ندارد؛ از اینرو با گرایش به شرق، به دنبال کاهش اثرات سیاستهای تحریمی و دشمنانه غرب و اسرائیل نسبت به خود است. در این مدت که ایران در چالش عمیق با عربستان به سر میبرد، جنگهای نیابتی از سوی دو طرف پای یک دشمن مشترک را به منطقه باز کرده بود. اسرائیل با نزدیکی به کشورهای عربی منطقه از امارات، بحرین و عمان تا آذربایجان در شمال ایران، خطر استراتژیکی را برای ایران به وجود آورده بود. عربستان نیز در مقابل سیاستهای یکسویه متمایل به غرب خود را در قالب رهبری جدید محمد بنسلمان متحول کرده و با ایجاد توازن در رابطه با شرق و غرب، سرمایهگذاریهایی را در روسیه و چین آغاز کرده است.
بازخوانی سیاستهای خارجی گذشته ایران، این کشور را به این مساله واقف کرده بود که ورود به جنگهای نیابتی، فرصتی برای حضور اسرائیل در منطقه بوده است. اسرائیل از شرایط پرتنش منطقه برای حضور خود بهره برد. در این میان چین در راستای تداوم مناسبات اقتصادی با عربستان و جلوگیری از هرگونه تنش که به کاهش حضور اقتصادی هر یک از غولهای نفتی در منطقه شرق منجر شود به تحسین رابطه دوجانبه ایران و عربستان اقدام کرد. ایران از این پیشنهاد در شرایطی استقبال کرد که چالشهای داخلی و فشارهای اقتصادی نارضایتی را به وجود آورده که تنها از طریق ایجاد کانالهای ارتباط اقتصادی، امکان کاهش آن را خواهد داشت. بنابراین با استقبال از طرح چین، درصدد برقراری رابطه مجدد دیپلماتیک با عربستان برآمد.
حال نکته اساسی این است که این رابطه یک ارتباط صوری در حد کاهش تنش در منطقه است یا بهرهبرداری اقتصادی و سیاسی از آن متوقع میشود؟ بدون شک این رابطه برای ایران با میل به بهرهبرداری از مزایای اقتصادی و سیاسی صورت گرفته است؛ اگرچه ممکن است عربستان با هدف کاهش تنش و خروج از بنبست یمن بدینسو گرایش یافته باشد. این رابطه در صورتی برای دو طرف مزایای سیاسی و اقتصادی میتواند داشته باشد که دو طرف با عبور از بینش اولویتهای ایدئولوژیک در سیاستهای خارجی و منطقهای به تکیه بر منافع ملی و مصالح عالیه حکومتی توجه کنند. عامل اصلی تنش میان دو کشور ایران و عربستان بهطور خاص و کشورهای منطقه بهطور عام، توجه به سیاست خارجی و منطقهای از چشمانداز منافع ایدئولوژیک بوده است. اکنون پاشنهآشیل این رابطه در صورتی که به سرانجام برسد، همین نگرش ایدئولوژیک حاکم بر سیاست خارجی دوجانبه است. دو کشور و بعد از آن کشورهای منطقه خلیجفارس با اولویتبخشی به منافع و مصالح ملی در سیاستگذاریهای خارجی، میتوانند مسیر تنشزدایی و ایجاد یک رابطه مستحکم دیپلماتیک را رقم بزنند. در غیر این صورت، این مناسبات به کمینگاه برای ضربه به همدیگر تبدیل میشوند.