کشتن دیپلماسی
آیا ترور دانشمند هستهای، شلیک به برجام بود؟
فرض کنید یک ناظر سیاسی در اواسط دهه هفتاد میلادی به خواب رفته و در نوامبر امسال ناگهان بیدار شود! خاورمیانه همان خاورمیانه است و مرزها و کشورها تغییر چندانی نکردهاند. اما به یقین با دیدن صفبندیها و ائتلافها و اتحادهای جدید و دستور کارهای به کلی متفاوت با گذشته بر جای خود میخکوب میشود. زمانی که او به خواب رفت، منازعه اعراب و اسرائیل در اوج خود و مساله فلسطین دستور کار اصلی خاورمیانه به شمار میرفت. غیر از دو کشور غیرعربی ایران و ترکیه که روابطی دوستانه با اسرائیل داشتند، بقیه رسماً دشمن تلآویو و در وضعیت تخاصم با آن به سر میبردند. در حالیکه امروز ایران و ترکیه به مواضع گذشته خود پشت کرده و به تنها دشمنان یا رقبای اسرائیل تبدیل و کشورهای عرب هم برای برقراری روابط با آن صف کشیده و لحظهشماری میکنند. به جرات میتوان گفت این یک انقلاب ژئوپولتیک تمامعیار و حتی فراتر از پیشبینی کسی مانند برنارد لوئیس است که در سال 2005 ذیل سرفصل «تهدید ایران» امیدوار بود، شکاف تاریخی جهان عرب و اسرائیل به تدریج به هم بیاید. آیا این تغییر رویکردهای انقلابی، نشانه رسیدن به وضعیتی پایدار است یا بادی است که خبر از طوفان میدهد؟ ترور آبسرد دریچهای برای واکاوی این معماست. خاورمیانه بسان بشکه باروت، منتظر اخگری برای احتراق است و ترور آبسرد آشکارا این هدف شریرانه را دنبال میکرد. شلیک به برجام و هدف قرار دادن اعتبار ایران به عنوان یک بازیگر کلیدی در خاورمیانه هر دو آشکارا در پی بستن راه دیپلماسی هستند. با این نیت که دولت آینده آمریکا مستاصل شود و خشم ایران برای نشان دادن واکنشی فوری و احساسی برانگیخته شود. اگر ایران که در وضعیتی دشوار قرار گرفته، واکنش نظامی نشان دهد، بهانه لازم برای جنگ بهدست میآید و دست جو بایدن هم برای احیای برجام بیش از پیش بسته میشود. ایران با درک مخاطره جنگ تمامعیار با آمریکا و اسرائیل و متحدان عربشان، آشکارا از درگیری نظامی مستقیم اجتناب میکند و میکوشد دستور کار خود را یعنی بازیگری از طریق گروههای نیابتی و تداوم و تعمیق نفوذ منطقهای، پیش ببرد. اسرائیل با فهم این نکته، درصدد تحمیل قواعد بازی خود به ایران از رهگذر افزایش اقدامات شبهجنگی و تحریکآمیز است.
دعوا بر سر چیست؟
نظام توازن قوایی که پس از جنگ سرد در منطقه ایجاد شد، نزدیک به نیمقرن ثبات خاورمیانه را بهرغم جنگهای مقطعی میان اعراب و اسرائیل و ایران و عراق حفظ کرد. توازن مذکور نظامی بود از اتحادهای سیال با هدف جلوگیری از ظهور یک ابررقیب که دیگران را زیر فشار قرار دهد. این نظام زیرمجموعهای از سامان توازن دوقطبی جهانی بود. با خروج عراق به عنوان یک قدرت منطقهای و سپس انقلابهای بهار عربی که ماحصل آن چند دولت شکستخورده و تمایل روزافزون آمریکا برای کاهش نقش سنتی خود در منطقه بود، شیرازه نظم قدیمی از هم گسیخته و اولویتهای سیاسی و نظامی تغییر کردند. ایران از «دروازه شرقی» وارد جهان عرب شد و در نقش یک قدرت نوظهور کوشید ترتیبات سیاسی و امنیتی منطقه را مطابق ترجیحات خود و انگارههایش از امنیت ملی، بازتعریف کند. ترکیه هم پس از 90 سال در نقش بازیگری قدر به منطقه بازگشت. عربستان که کلاه خود را پس معرکه میدید، با شتاب و هراسان به بازبینی چشمانداز منطقهای خود پرداخت و با عبور از ایدئولوژی و ملاحظه الزامات استراتژیک، به آغوش دشمن سابق یعنی اسرائیل پناه برد. اینگونه بود که مرد بد و «تحت تعقیب» خاورمیانه به صورت رسمی، به یکی از اجزای اساسی ترتیبات امنیتی آن تبدیل شد.
آیا راهحلی وجود دارد؟
هرگونه راهحل پایدار و قطعی در گرو توافق بازیگران اصلی بر سر تقسیم حوزههای نفوذ هر یک و تن دادن به یک رژیم توازن قوای جدید است. این هدف شوربختانه همیشه از راه صلح بهدست نمیآید. ایران خواهان گفتوگو بر سر مسائل منطقه با دولتهای عرب است. مشکل اما این است که ایران اولاً با آمریکا رابطه ندارد و دوماً اسرائیل را به عنوان یکی از قدرتهای خاورمیانه به رسمیت نمیشناسد و به طرزی غریب ایدئولوژی و استراتژی و ژئوپولتیک در این مورد با هم عجین شدهاند. از دید کشورهای عرب رقیب، اینها پاشنهآشیلهای ایران در منطقه هستند و دوره ترامپ برای آنها فرصتی مغتنم برای حل «مساله ایران» بود. کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس با این پیشفرض، ایده تاریخی «صلح در برابر زمین» را رها و با تعویض آن با اصل صلح در برابر حمایت، زیر چتر اسرائیل رفتهاند. این بوالهوسی البته محتاج حمایت تمامقد آمریکاست. ترامپ علفی بود که به دهان این اتحاد جدید شیرین آمده بود. هرچند وضعیت با سال 2015 یعنی زمان امضای برجام، تفاوت ماهوی کرده، اما هنوز اولویت اصلی دولت جدید آمریکا، کنترل و محدود ساختن برنامه اتمی ایران است، نه منزوی کردن آن. به همین منظور ائتلاف عربی-عبری میخواهد در این زمینه با کشتن دیپلماسی برای دولت بایدن ریلگذاری کند. در واقع اگر در دو ماه آینده حادثهای غیرمترقبه رخ ندهد، با بازگشت آمریکا به دستور کارهای سابق در رابطه با ایران، شبح جنگ هم از منطقه دور میشود.
دولت آینده مایل است از طریق برجام، برنامه هستهای ایران را کنترل و با تجدید نظر در سیاست فشار حداکثری و انتخاب یک راهکار گزینشی در اینباره، رفتار ایران را در منطقه تعدیل و آن را از یک قدرت منطقهای به بازیگری داخل چارچوبهای نهادی آن تبدیل کند. در این شرایط نفوذ منطقهای تهران و منافع آن در خاورمیانه از بین نمیرود، اما محدود و دارای چارچوب میشود. به طور حتم ایران هم دنبال مصالحه است. اما مایل است بهجای چانهزنی با آمریکا در زمینه نفوذ در منطقه، رأساً با عربستان وارد بدهبستان شود. با اتحاد کشورهای عرب با اسرائیل، این مسیر تا حدی ناهموار شده و مشکل بتوان کشورهای عرب را از اسرائیل جدا کرد و دستکم در کوتاهمدت، چشمانداز امیدبخشی در این زمینه وجود ندارد. راهکار دیگر و احتمالاً تنها راهکار معطوف به چارهجویی اساسی، حل مشکل ایران و آمریکاست. این مسیری است که عربها را هم پای میز مذاکره میآورد. هرچند این مساله هم عمیقاً با سیاست داخلی ایران پیوند خورده و در کوتاهمدت قابل تصور نیست. به همین خاطر عجالتاً و در کوتاهمدت احیای برجام و تغییر سیاست خاورمیانهای آمریکا تنها راه خروج از بنبست فعلی و اجتناب از رویارویی مستقیم است. امری که به نوعی تعبیر رویای چهارساله ایران و امید به تحقق بخشی از راهبرد آن برای استفاده از کارتهای منطقهای آن است. تهران امیدوار است با گریز از جنگ، آنها را در بازتعریف نظام قوای جدید خاورمیانه بهکار ببرد. همانگونه که گفته شد، چالش مهم دیگری که وجود دارد، پیوند خوردن مسائل منطقهای با پویاییهای سیاست داخلی تقریباً در میان تمامی بازیگران کلیدی است.
میانهروها و اصلاحطلبان ایران احیای برجام را کاتالیزوری برای بازگشت اعتماد عمومی و کسب سرمایه اجتماعی در انتخابات سال آتی میدانند. در حالیکه رقبای اصولگرایشان مایلاند این اتفاق چند ماه به تاخیر بیفتد. به همین سیاق جنگطلبی نتانیاهو و خطونشان کشیدن برای ایران، نوعاً مصرف داخلی هم دارد و بیارتباط با پرونده فسادش و کاهش حمایت از وی در میان رایدهندگان نیست. وضعیت بنسلمان و کارزارش برای رسیدن به سلطنت و رقابتهای شدید در داخل دربار سعودی هم مشخص است و بخشی از سیاستهای نامتعارف عربستان در منطقه ریشه در این مساله دارد. تداوم وضعیت امنیتی در منطقه از رهگذر یکجانبهگرایی بازیگران و اتخاذ سیاستهای تهاجمی و خسارتهای آن، احتمالاً تنها متغیری است که قادر است طرفداران سیاست فشار حداکثری را به بازبینی در محاسبات خود به منظور پیشگیری از جنگی بزرگمقیاس و بیثباتی ناشی از آن وادار کند. مقاومت ایران تا این لحظه بر اساس این درک از تحولات ژئوپولتیک و ژئواستراتژیک منطقه بوده است. این عامل در کنار کاهش فزاینده تابآوری اقتصاد ایران، میتواند تا حدی دولت بایدن را در نزدیک کردن دیدگاههای متعارض طرفین این رویارویی، «مبسوطالید» کند.