میراث مستمر
مهدی مطهرنیا از آینده سیاست کلان آمریکا در قبال ایران میگوید
مهدی مطهرنیا، آیندهپژوه و تحلیلگر مسائل بینالملل معتقد است ترور محسن فخریزاده را نمیتوان تنها به نقشهای برای برهم زدن احتمال بازگشت آمریکا به برجام یا آغاز مذاکرات بایدن با تهران یا سرکشیهای یک رئیسجمهور در روزهای پایانی خود تقلیل داد بلکه این مساله نشان از یک برنامهریزی دقیق در ارتباط با تهران در چارچوب همکاری آمریکا، اسرائیل و متحدان عربی دارد که با وجود جناحهای تندرو در این سه طرف نمیتواند به راحتی صورت پذیرد. به اعتقاد مطهرنیا در شرایط فعلی نشان دادن واکنش در این ارتباط نیازمند نگرش به قدرت در تمام جوانب برای انجام یک واکنش است؛ هرچند سخن گفتن از واکنش آسان است ولی انجام واکنش در یک فضای آشوبناک سخت است. به گفته او میتوان واکنش نشان داد اما پذیرش ضربههای بعدی برای هر واکنش تا چندین ده ضربه باید محاسبه شود و هرچند تکیه بر شعار میتواند زمینهساز ایجاد فضای مناسب باشد ولی هیچ تضمینی وجود ندارد که زمینهپرور اقدام مناسب باشد. این آیندهپژوه سیاست آتی دولت بایدن در خاورمیانه را هم ادامه سیاست کلان قبلی رهبران آمریکا میداند و معتقد نیست ترامپ اهداف کلی آمریکا را منحرف کرده است.
♦♦♦
در مورد ترور محسن فخریزاده، دانشمند هستهای، تحلیلهای مختلفی صورت گرفته است که یکی از آنها نقشه اسرائیل و عربستان برای ایجاد تنش در منطقه و منتفی شدن بازگشت دولت بعدی آمریکا به برجام است. تحلیل شما چیست؟
آنچه در باب ترور محسن فخریزاده مطرح میشود، گمانههایی است که بر اساس تجربههای ناشی از ابهامات موجود در ترورهای قبلی در بافت متن رودرروییها و تقابلهای ایران با آمریکا و دشمنی آشکار با تلآویو صورت میپذیرد. به هر تقدیر جمهوری اسلامی ایران در مواضع رسمی خود حکام اسرائیل را هیچوقت به رسمیت نشناخته است. انقلابیون 1357 ایران یکی از عوامل رودررویی با رژیم محمدرضا پهلوی را همکاری تهران با اسرائیل و نزدیکی تهران و تلآویو در شناسایی حکمرانان اسرائیل به عنوان یک دولت تعریف میکردند. با تشکیل حکومت دینی با جهتگیری انقلابی از بهمن 1357 تاکنون، این منازعه میان تهران و تلآویو در ادبیات حکومتی هر دو طرف وجود داشته است و اکنون این منازعه از تزاحمهای متفاوت و رودررویی نیابتی به لبههای پرانرژی تضادهای معنادار و قابل ردیابی رسیده است. ترورهایی در دهه گذشته برنامهریزی و اجرا شد اما زمینههای تزاحم بیشتر بر اساس مذاکرات 1+5 کاهش داده شد اما اکنون با توجه به احتمال بازگشت تیم بایدن به برجام و احتمال مذاکرات مجدد ایران و آمریکا در این باب نگرانیها در تلآویو دور از انتظار نیست. اما آنچه حقیقت موضوع را نشان میدهد این است که دولت بایدن سنتزی از دولت اوباما و ترامپ است و از جهت واقعیت موضوع به نظر میرسد اسرائیلیها میخواهند از فرصت موجود بهترین استفاده را در فضای امتیازگیری آمریکا در مذاکرات آینده فراهم آورند. برنی سندرز و اعضای دیگر تیم دموکراتها و حتی یکی از روسای سابق سیا به نقد این ترور پرداختند؛ اما در پس این ظاهرِ مخالفت، عملکرد تیم ترامپ به عنوان یک حرکت فراحزبی سیاسی امنیتی در تحرکات کنونی منطقه و همزمان با روی کار آمدن بایدن و حتی احتمال بازگشت مذاکرات در حال انجام است. این مساله نشان از یک برنامهریزی دقیق در ارتباط با تهران در چارچوب همکاری آمریکا، اسرائیل و متحدان عربی دارد که در عین نگرانیهای قابل قبول و قابل ردیابی در برخی جناحهای تندرو در اسرائیل و کشورهای عربی نمیتواند به راحتی صورت پذیرد و تنها معطوف به سرکشی ترامپ در روزهای پایانی احتمالی خود در کاخ سفید باشد. در حالی که هنوز هم وضعیت انتخابات آمریکا در هالهای از ابهام قرار دارد این نوع حرکتها تا حدود زیادی برسازنده نگاه تقلیلگرایانه به سیاست است؛ چراکه در آمریکا حتی پروندههای پژوهشی و بررسیهای استراتژیک در باب موضوعات مهم دولت فدرال فراحزبی است. در راس هر پرونده استراتژیک و پرونده ملی دو عضو برجسته حزب دموکرات و جمهوریخواه با دو پایگاه جغرافیایی دانشگاهی و تجربه اجرایی در آن موضوع، تیمی از کارشناسان فراحزبی را هدایت میکنند تا بتوانند به نتیجه عملی برسند. پس آنچه در باب سیاستهای روسای جمهور دموکرات و جمهوریخواه در مورد کشورهایی مانند ایران بیان میشود فقط در حوزه تاکتیکها و تکنیکها و بر اساس تغییر اعضای تیم کاخ ریاست جمهوری و تواناییهای فردی افراد تغییر مییابد وگرنه استراتژیها، سیاستهای کلان، دکترینها و پارادایمهای حاکم فراحزبی و تا حد بالایی ثابت است. از این جهت به نظر میرسد با این بافت متنی اگرچه هیجانات در انتخابات وجود دارد و نگرانی در مورد تغییر تیم و تاکتیک وجود دارد ولی حفظ امنیت اسرائیل و رودررویی با ایران که مدعی حرکت انقلابی ضد واشنگتن است، شعار مرگ بر آمریکا سر میدهد، پرچمش را آتش میزند و محدود کردن حضور و ظهور آمریکا در منطقه و حتی جهان را جزو رسالت انقلابی خود میداند، پایان نمیپذیرد. طبیعی است این نسیم سیاسی در تغییر و تحولات کاخ سفید در آستانه سال نو مسیحی و سال نو شمسی خود را به نمایش میگذارد، با این تفاوت که بازگشت احتمالی آمریکا به برجام با ابزار فشار آمریکا از نظر حقوقی بر ایران در چارچوب نپذیرفتن FATF و موارد مشابه عملیتر میشود. از سوی دیگر با بازگشت آمریکا به برجام کشورهای متحد در اروپا و منطقه دارای توان بیشتری در جهت همگرایی خواهند بود. سوم اینکه حامیان ایران مثل چین و روسیه با خط تزاحمی با آمریکا در افکار عمومی روبهرو خواهند شد. از اینرو این نسیم زودگذر است و میتواند بعداً پیامدهای بیشتری را به همراه داشته باشد.
با توجه به تحلیل شما در مورد هماهنگی اسرائیل و آمریکا آیا میتوان گفت آمریکا از واکنش احتمالی ایران و آغاز تنش شدید استقبال میکند؟
سیاست آمریکا در سالهای آینده در تقابل با ایران بر روی پارادایم «یا جنگ یا صلح» مستقر میشود و طبیعتاً در دهه 2020 آمریکا باید تکلیف ایران را با خود و تکلیف خود و ایران را با رقبای خود در ایجاد نظم بینالمللی مشخص کند. این مساله با روندهای حاکم بر این دهه گریزناپذیر است. تکلیف باید مشخص شود که نهایتاً ایران با آمریکاست یا چین یا روسیه؛ آمریکا برنمیتابد ایران میز بازی در نظام بینالملل را برهم بزند.
با توجه به چنین شرایطی واکنش احتمالی ایران به ترور دانشمند هستهای، چه ابعادی خواهد داشت؟
نشان دادن واکنش در این ارتباط نیازمند نگرش به قدرت در تمام جوانب برای انجام یک واکنش است. سخن گفتن از واکنش آسان است ولی انجام واکنش در یک فضای آشوبناک سخت است. میتوان واکنش نشان داد اما پذیرش ضربههای بعدی برای هر واکنش تا چندین ده ضربه باید محاسبه شود. درست است که تکیه بر شعار میتواند زمینهساز ایجاد فضای مناسب باشد ولی هیچ تضمینی وجود ندارد که زمینهپرور اقدام مناسب باشد. پس واکنش یک شعار نیست یک اقدام است. کسی که اقدام میکند و در صحنه حضور پیدا میکند، اگر هوشمندانه عمل نکند و محاسبه ضربههای انتقام و حرکتهای غیرقابل کنترل احتمالی را نداشته باشد با انجام کوچکترین واکنشی بیشترین ضربه را به جای رقیب به خود میزند. دنیای سیاست به ویژه در حرکات استراتژیک به ظاهر ساده ولی در واقع پیچیده است و نمیتوان با تکیه بر شعار و احساسات وارد عمل شد. انسانهای مجرب و موی سپیدکرده که آگاهی لازم را دارند به راحتی در دام واکنش سلسلهوار و پرهزینه نمیافتند.
به اعتقاد برخی ترور اخیر نشان از مقاومت اسرائیل و عربستان در برابر تغییر احتمالی میراثی است که از دوره ترامپ در خاورمیانه به جای مانده است که البته نظر شما چیز دیگری است. تحلیل شما از سیاست آمریکا در منطقه و بهخصوص در قبال ایران در دوره ترامپ و بایدن چیست؟
آنچه ترامپ را برساخت نه شخص او بلکه تحولاتی بود که در نظام اندیشگی آمریکا در جهت استمرار قدرت قرن بیستمی آمریکا در قرن 21 انجام شد. به ظاهر بوش به رویکرد رادیکالی جمهوریخواهان نزدیک بود و بوش دوم، سخن از نظم نوین جهانی پدر خود در سال 1990 میلادی را به سمت تکقطبی شدن نظم آینده جهانی هدایت کرد. او با شعارهای «یا با ما یا بر ما» و «جنگ صلیبی» مقدمات هدفگذاری آمریکا در قرن 21 را فراهم کرد؛ یعنی قدرت آمریکا را از نیمکره غربی به نیمکره شرقی هدایت کرد و با ضد واقعه (به تعبیر ریچارد رورتی) 11 سپتامبر، توانست به عنوان فرصت بزرگ از آن استفاده کرده و با حمله به افغانستان و حضور نظامی چشمگیر در منطقه یک پایگاه اینجرلیک موجود در منطقه را که با چالشهای بسیاری برای استقرار آن مواجه بود به حدود صد پایگاه آنهم با حضور نیروهای آشکار و پنهان تبدیل کند و به محیطهایی وارد شود که قبلاً حتی حضور در آنجا هم سخت بود چه برسد به اینکه بزرگترین سفارت خود را در یکی از آنها دایر کند. آمریکاییها این برآورد را دارند که با عدم حمایت از حکومت پهلوی، ایران را از دست دادهاند و با یک اشتباه استراتژیک مشابه 1979 نباید اجازه دهند جای دیگری در منطقه نفوذ رقبای آنها یعنی اتحادیه اروپا، چین و روسیه از دست برود. پس تلاش کردند با استفاده از ضد واقعه 11 سپتامبر نهتنها حضور امنیتی بلکه حضور فیزیکی داشته باشند. این معنا را نمیتوان نادیده گرفت. آمریکاییها بعدها برای آنکه بتوانند این رویکرد تاسیسی بوشِ پسر را تحکیم بخشند، با تئوری قدرت هوشمندتر آمریکایی ادامه دادند. با روی کار آمدن اوباما و صدور خوشبینی به جای تعارض و رودررویی به عنوان اصل لازم بعد از جهتگیری قبلی از سوی بوش پسر، آمریکا توانست بعد از رویکرد تکقطبی رویکرد تک-چندقطبی را دنبال کند. برجام در سال پایانی اوباما امضا شد و توانست با نامهنگاری در تئوری چارچوب قدرت هوشمندتر آمریکایی، ایران را از اوج رودررویی با آمریکا و در شرایطی که ایران در منطقه و نظام بینالملل هیبت و حیثیتی در این ارتباط فراهم کرده بود، با تحریم فلجکننده به مذاکره بکشاند. در اواخر دولت احمدینژاد و بدون حضور تیم او و با نمایندگی تیمی از سوی ساختار رسمی در عمان مذاکراتی شروع شد. پس قبل از اعلام نرمش قهرمانانه، جیک سالیوان و نماینده اوباما و تیم ایران مذاکرات برجام را آغاز کردند و با روی کار آمدن روحانی این امر به دولت سپرده شد که زمینههایی به وجود بیاید تا هیبت مبارزه با آمریکای ایران مخدوش نشود و «دولت»، نه حکومت ایران به مذاکره با آمریکاییها در صحنه آشکار دیپلماتیک وارد شود. این فرآیند هوشمندی دستگاه حکومتی در این زمینه را به نمایش میگذارد. از سوی دیگر پس از اوباما آمریکا از نظر تئوری با این نکته روبهرو بود که با امضای برجام، ایران به عنوان یک بازیگر سرکش در برابر سیاست آمریکا و برهمزننده میز بازی در بینالملل تبدیل به یک دولت عادی در کنار سایر دولتها خواهد شد و حداکثر مانند پکن به عنوان یک رقیب درون میدان بازی روبهروی آمریکا بازی خواهد کرد، نه در نقش یک دولت سرکش انقلابی. اما بعد از برجام و حین برجام تاکید ایران بر اینکه مذاکره تنها هستهای است تا ایران از تحریمهای هستهای گریزی پیدا کرده و تنفسگاهی بیابد، شاهد این بودیم که با انتقال قدرت به دولت جمهوریخواه ترامپ، در یک تصمیم عمده امنیتی با توجه به جهتگیری نومحافظهکارانه و حتی پستنومحافظهکارانه تیم ترامپ در تاکتیکها و تکنیکها با تکیه بر سیاست کلان ابهام و پیچیدگی و دکترین بازیگر دیوانه و پارادایم آشوب آمریکاییها برجام را پاره کردند و ایران را وارد جنگ هیبت و حیثیت کردند. ایران با اینکه اعلام کرده بود اگر آمریکا از برجام خارج شود، آن را آتش میزند اما هنوز در برجام است و مجلس نوانقلابی یکدست رادیکالی که حدود شش ماه است قدرت دارد، کبریتی هم به نزدیکی آن روانه نکرده است. مجلسی که یکی از پارهکنندگان سمبلیک برجام در مجلس قبلی، رئیس کمیسیون امنیت ملی آن است و ریاست این مجلس که سودای ریاستجمهوری هم دارد کسی است که تنها جهتگیری ضدآمریکایی او آن را به اصولگرایان نزدیک میکند وگرنه در کنشهای اجرایی او یک غیراصولگرا محسوب میشود. باید گفت تا حدود زیادی این منطق برای آمریکا وجود دارد که ایران در یک بافت موقعیتی نامناسب قرار دارد به گونهای که مجلس انقلابی آن هم نهتنها نمیتواند روحانی را استیضاح کند بلکه نمیتواند خروج از برجام را تصویب کند و تنها کاهش تعهد به برجام را بسیار آرام و گامبهگام و با شعارهای متفاوت بدون اقدام عملی و جدی به نمایش میگذارد. پس برآوردی که سازمانهای امنیتی و استراتژیک آمریکا از این معانی میکنند تا حدود زیادی مشخص است؛ همانگونه که نشانههای آن در حوزه عملیات میدانی حملات اسرائیل به مواضع ایرانی در سوریه حتی بعضی زمانها در عراق و اکنون با تشکیکهای بسیار قدرتمند که در ماجرای خجیر و نطنز و ترور محسن فخریزاده در تهران وجود دارد، دیده میشود. این مسائل زمینههایی آماده میکند که نشان دهد ایران در انجام یک واکنش شدید در یک محدوده عملیاتی خود را محدود میبیند؛ چراکه همانطور که گفتم از منظر استراتژیک انتقام یک عمل واکنشی است و در نزد استادان استراتژیک متکی بر قدرت بسیار بالای ضربه زدن در سرعت بسیار بالا و فوری و فوتی محسوب میشود. پس برای آمریکاییها نیاز چندانی برای اطلاعات دقیق و راستیآزمایی اطلاعات از نوع وضعیت در تهران احساس نمیشود. این معانی موجب میشود که هماکنون آمریکا در اتاقهای فکر خود با متخصصان استراتژیک، آیندهپژوهی، اقتصاد و کنسرسیومی از تخصصهای متفاوت در حال دیدهبانی تحرکات تهران در ارتباط با این اقدامات و کنش و واکنشهای موجود در صحنه عمل باشد. از این جهت است که میگویم با آمدن بایدن این راه ادامه مییابد. پس در پاسخ مستقیم به پرسش شما باید بگویم ترامپ خود محصول این فرآیند است نه اینکه خود این فرآیند را ایجاد کند. در آمریکا ساختار و بافتار قدرت بر عاملیتها چیره است و این عاملیتهای برجسته هستند که حلقه ارتباط این ساختار و بافتار قدرت در دولت فدرال میشوند. آنها با وجود اختلاف سلیقه بسیار که بهطور واقعی با هم دارند و در دنیای سیاست گریزی از آن نیست در عمل در مسیر رسیدن به «رویای بنیانگذاران آمریکا» و «رویای بزرگ آمریکایی» به عنوان دو پادگفتمان حاکم بر 230 سال تاریخ آمریکا همدیگر را پوشش میدهند. بایدن نیز بهرغم اختلاف سلیقه شدیدی که با ترامپ دارد همین مسیر را خواهد رفت. چه با رویکرد ناسیونال شووینستی ترامپ، چه با دیدگاه بینالمللگرایی دموکراتها بنگریم در نهایت هر دو این رسالتها را برای ریاستجمهوری دولت فدرال دنبال میکنند تا بتوانند به اهداف تعیینشده آمریکا در چارچوب پارادایمهای حاصل از این پادگفتمانها نائل بیایند. پس تغییر و تحول افراد، تغییر تاکتیک و تکنیک و در مواقع بسیار ضروری تغییر استراتژی را شکل میبخشد ولی اهداف یکی است. بازگشت به برجام پس از تضعیف ایران در حدی که نتواند واکنش سریع نشان دهد میتواند بسیار ضربهزنندهتر و کمهزینهتر از وارد شدن به جنگ با ایران باشد. باید بدانیم استراتژی و سیاست تنها یک واژه نیست بلکه در واقع اقیانوسی از پیچیدگیهای تودرتو با دهلیزهای هزارتوی تئوریها و گزارههاست.