شناسه خبر : 35312 لینک کوتاه

ایرانی‌ها و یانکی‌ها

کدام روسای جمهور سر کار باشند تا اقتصاد بهتری داشته باشیم؟

امیرحسین خالقی/ دکترای سیاستگذاری عمومی

در فرهنگ سیاسی این دیار رئیس‌جمهور آمریکا برای مردم چیزی فراتر از رئیس‌جمهور و کسی است که چیزهایی می‌داند و می‌تواند کارهایی کند که از کس دیگر برنمی‌آید. از قرار موافق و مخالف هر دو در این نکته اشتراک دارند. قضیه هم مربوط به امروز و دیروز نیست. مولانا محمد قائد شرفی در اشاره‌ای درخشان با اشاره به قضیه اصلاحات ارضی در دوره آخرین پادشاه ایران نوشته است: «فقط جان کندی می‌توانست با قاطعیتی در حد وحیِ مـُنزل بگوید در ایران باید اصلاحات ارضی شود و شاه یا رفرم می‌کند یا پی کارش می‌رود. حرف زدن از تضاد بین زمینداران به تاریخ پیوسته و بورژوازی درس‌خوانده در حال صعود فلسفیدن درباره خیالات واهی است. تضادی وجود نداشت: فرمان از عرش اعلی بود، از سوی رئیس‌جمهور آمریکا که فصل‌الخطاب تحولات ایران بود و هست و خواهد بود.»

حال بناست در 13 آبان امسال که این تاریخ نیز برای ایرانی‌ها واجد معنایی نمادین است، مردم ینگه دنیا در مورد سرنوشت ساکن کاخ سفید تصمیم‌گیری کنند که این دوره ریاست‌جمهوری سهم فیل‌ها (جمهوریخواهان) است یا الاغ‌ها (دموکرات‌ها). خیلی‌ها در مورد پیروز احتمالی شروع به گمانه‌زنی کرده‌اند که آیا «دونالد شیردل» در کاخ سفید خواهد ماند یا «جو چُرتی» (لقبی که البته رقیب برای او برگزیده است) به قدرت خواهد رسید. پیش از شلوغی‌های اخیر و پیامدهای قضیه غم‌انگیز جرج فلوید البته وضعیت اولی بد نبود، ولی اکنون خیلی از نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که دومی شانس بیشتری دارد. کسانی در داخل حدس می‌زنند که اگر جو بایدن به قدرت برسد با توجه به انعطاف بیشتر دموکرات‌ها و ادعای بازگشت به برجام آنها بیشتر می‌توان امیدوار به گشایش در اوضاع بود، وگرنه اگر بنا باشد در چهار سال آینده هم ترامپ و امنیتی‌های دور‌وبرش در قدرت باشند و کار با همین فرمان سه چهار سال گذشته پیش برود باید انتظار فشارهای بسیار بیشتری داشت. کسانی از وضعیت بد فعلی ترامپ بعد از کرونا و شهرآشوبی‌های اخیر و البته نقدهای تند و تیز رقبا به تمام سیاست‌های او نتیجه می‌گیرند، می‌شود امیدوار به تغییر مسیری اساسی بود که ایرانی‌ها هم از آن بی‌نصیب نمی‌مانند. اما انتخاب این یا آن چقدر می‌تواند اوضاع اقتصادی ایران را تغییر دهد؟

نگارنده این سطور بر این باور است که چه جو در کاخ سفید باشد چه دونالد، اوضاع تغییری اساسی نخواهد کرد. خیلی نقدهای اخیر و سخنرانی‌های انتخاباتی را نمی‌توان جدی گرفت، آنچه در خیابان‌ها می‌گذرد هم به معنای بحرانی اساسی نیست؛ آمریکایی‌ها به شکل تاریخی عادت دارند با هم در فضای عمومی بلندبلند حرف بزنند و مسائلشان را مطرح کنند و در خیابان ریختن اهالی اتازونی هم غیرعادی و در مایه‌های انقلابی بنیادین نیست. نباید هم آن نکته اساسی جرج فریدمن تحلیلگر و استراتژیست مشهور را از یاد برد که در مورد آمریکا با یک بوروکراسی قدرتمند و تخصص‌گرا و کم‌و‌بیش مستقل طرف هستیم که تا اندازه زیادی سیاسیون را هم متاثر می‌کند و با عوض شدن این یا آن گروه سیاسی بعید است همه چیز زیروزبر شود. در مورد ایران هم از قرار خیلی‌ها به این نتیجه رسیده‌اند که باید اعمال فشار حداکثری را تا به اصطلاح نرمال شدن ایرانی‌ها ادامه داد. اوضاع دوران اوباما و برجام بیش از آنکه قاعده باشد، استثنایی بود که باید آن را بیشتر به شخصیت خود رئیس‌جمهور وقت نسبت داد. برجام به‌رغم آنکه دستاوردی برای طرف ایرانی به حساب می‌آمد، ولی نوزادی بود که از همان فردای تولد هم امیدی به زنده ماندنش نبود. نامه تند و تیز 47 سناتور جمهوریخواه در همان روزها نشان می‌داد که نمی‌توان اطمینان داشت این توافق عمر درازی داشته باشد. بعدها هم که ترامپ به قدرت رسید و وعده انتخاباتی خود را برای خروج از برجام و توافق بهتر عملی کرد و حتی کار دو کشور داشت به جنگی تمام‌عیار می‌کشید. این همه نشان می‌دهد که محال است کار دوباره بر مدار گذشته بگردد، ایران و آمریکا چهار دهه تخاصم را پشت سر گذاشته‌اند و اختلاف‌ها هم یکی دو مورد نیست. اگر بنا به فیصله قضیه است، باید در قالب پیمان و توافقی جامع به آن پرداخته شود که البته اراده سیاسی جدی برای آن وجود ندارد یا بهتر بگوییم نمی‌تواند هم وجود داشته باشد. نرمال شدن ایران هدفی است که شاید خیلی از اهالی سیاست در آمریکا از آن صحبت کنند، ولی اهل فن می‌دانند که اجرای این ایده تا چه اندازه «ماموریت غیرممکن» است. نگاهی به خاطرات تازه بیرون‌آمده جان بولتون نشان می‌دهد که نگرانی از تشدید نزاع چندان هم بی‌پایه نیست.

چیزی که ایرانی‌ها می‌توانند روی آن حساب کنند شاید این باشد که در رقابت میان ایران و چین که دموکرات و جمهوریخواه بر آن اشتراک نظر دارند، منطق استراتژیک حکم می‌کند نگذارند ایران مثل یک میوه رسیده به دامن چینی‌های تشنه منابع انرژی بیفتد و فرصتی عالی را تقدیم رقیب کنند. تردیدی نیست، تکرار می‌کنم تردیدی نیست، که ارتباط عادی با بزرگ‌ترین قدرت دنیا و متحدان آن، برداشتن موانع مبادله اقتصادی با دیگر کشورها و برداشتن تحریم‌ها می‌تواند به توسعه و رشد اقتصادی کشور کمک کند. بسیار مهم است و بعید است کسی با آن مخالفتی داشته باشد، ولی کار بسیار پیچیده‌تر از اینهاست. بیایید فرض کنیم بهبود روابط خارجی و کاهش فشارها در آینده خیلی هم غیرممکن نباشد، آیا فتح الفتوحی رخ خواهد داد؟ دست‌کم در کوتاه‌مدت بعید است چنین شود، برای مثال مداخله‌گری گسترده و کسری بودجه مزمن دولت (بخوانید تورم پایدار) که از مسائل اصلی اقتصاد ایران است و حتی پیش از انقلاب هم که روابط عادی بود یک معضل جدی به حساب می‌آمد، با آمدن جو بایدن در کاخ سفید حل می‌شود؟ وضعیت نظام بانکی (که البته انگار در رونق چند ماه اخیر بورس تخفیف یافته است) بهبود خواهد یافت؟ نرخ بیکاری بالا به ویژه در میان تحصیل‌کردگان چاره خواهد شد؟ انحصارهای مخل در اقتصاد درمان خواهند شد؟ به نظر نمی‌رسد چنین باشد. فارغ از نامحتمل بودن آن، بهبود روابط با جهان به ویژه قدرتمندان آن البته عالی است، می‌تواند انگیزه‌ای برای رها شدن از «شرایط حساس کنونی» و پاسخگو کردن دولتی‌ها باشد و پیامدهای مثبتی خواهد داشت، ولی نباید فراموش کرد که نیروهای بیرونی در نهایت از طریق عوامل داخلی اثر خود را اعمال می‌کنند. تا وقتی دولتی با قابلیت مناسب بر سر کار نباشد، تا وقتی مداخله‌گری‌های بی‌مهار اهالی دولت کنترل نشده باشد، تا وقتی اطمینان کافی برای فعالیت بی‌دردسر کنشگران اقتصادی ایجاد نشده باشد، تا وقتی حقوق مالکیت و امنیت سرمایه مردم محترم شمرده نشود بدیهی است که کار به خوبی پیش نخواهد رفت. در کنار آن شرط لازم ارتباط مناسب با خارج باید شرط کافی تدبیر در داخل را هم داشت. صاحب این قلم می‌داند که این سرزمین آدم اقتصادی کاربلد کم ندارد، کافی است خیلی پا در کفش مردم نکنیم، خودشان می‌دانند چطور خلق ثروت کنند، ولی اصل مطلب جای دیگری است: روابط دولت با مردم که با مسامحه می‌توان آن را قرارداد اجتماعی نامید. چطور می‌توان این قرارداد اجتماعی را بهبود بخشید؟ پاسخ سه کلمه است: پروژه سیاسی، پروژه سیاسی، پروژه سیاسی! والله اعلم.

دراین پرونده بخوانید ...