فقر دانش فقرزدایی
چرا عدالت مد نظر انقلابیون محقق نشد؟
فقرزدایی یکی از ماموریتها و اهداف اصلی حاکمیت در سالهای پس از انقلاب بوده است. اقدامات و تلاشهای بسیاری در این راستا بلافاصله پس از پیروزی انقلاب آغاز و نهادهایی مثل جهاد سازندگی با همین ماموریت از سوی جوانان انقلابی و دانشجویان تاسیس شد. فارغ از بررسی کارنامه این تلاشها و مجاهدتها، میتوان سوالی مطرح کرد و آن اینکه آیا مبنای نظری این تلاشها نسبتی با دانش فقرزدایی داشت یا نه؟
فقرزدایی یکی از ماموریتها و اهداف اصلی حاکمیت در سالهای پس از انقلاب بوده است. اقدامات و تلاشهای بسیاری در این راستا بلافاصله پس از پیروزی انقلاب آغاز و نهادهایی مثل جهاد سازندگی با همین ماموریت از سوی جوانان انقلابی و دانشجویان تاسیس شد. فارغ از بررسی کارنامه این تلاشها و مجاهدتها، میتوان سوالی مطرح کرد و آن اینکه آیا مبنای نظری این تلاشها نسبتی با دانش فقرزدایی داشت یا نه؟
آنچه تردیدی در آن نیست این است که فقر بدون «خلق ثروت» از بین نخواهد رفت و مقصد خلق ثروت به طور قطع در انتهای مسیری نیست که صرفاً با یارانه و کمکهای دولتی یا صدقههای مردمی یا دخالت در سازوکار عملکرد اقتصاد با هدف ارزانسازی قیمتها برای عموم ایجاد شده است. مهمتر از همه اینها، ایجاد بستری برای مشارکت فقرا در خلق ثروت و حتی مباشرت مستقیم آنان در کارآفرینی و ارزشآفرینی است. هرناندو دسوتو، اقتصاددان متخصص در مبارزه با فقر، جمله جالبی با این مضمون دارد که فقر مساله نیست بلکه راهحل است. این جمله شاید در نگاه اول رویکردی شعاری به نظر بیاید اما دسوتو استدلال میکند که فقرا مدیریت خانواده خود را با حداقل هزینه انجام میدهند که این مهارت مهمترین ویژگی کارآفرینان است و دقیقاً به این دلیل اکثر کارآفرینان از همین طبقه ظهور میکنند که به این مهارت مجهز هستند. اما مساله اصلی این است که اگر بستر فعالیت اقتصادی خاصیت خاک حاصلخیز را نداشته باشد امکان خلق ثروت در آن نهتنها از سوی فقرا بلکه از سوی کارآفرینان کارکشته نیز وجود نخواهد داشت. همانطور که در خاک حاصلخیز میتوان هر دانه را به دهها دانه تبدیل کرد و ثروت موجود را افزایش داد در محیط مساعد کسبوکار نیز میتوان پساندازی اندک را در مسیر خلق ثروت بهکار گرفت و با ایجاد ارزش افزوده اقتصادی، ثروت شخصی و ملی را در مسیر صعودی قرار داد.
اما سوال مهم آن است که این کیمیاگری چگونه میسر است؟ این سوال پاسخی سهل و ممتنع دارد. پاسخی که تا 250 سال پیش در نقشههای گنج جستوجو میشد اما در همان روزگار یک فیلسوف اخلاق به نام آدام اسمیت آدرس متفاوتی از نحوه خلق ثروت داد که با نقشههای گنج قبلی متفاوت بود. این تحول فکری که «خلق ارزش افزوده» و رشد تولید را به جای جستوجوی گنج برای افزایش ثروت ملی تجویز میکرد به تدریج جوامع بشری را در مسیری قرار داد که از فقر چند هزارساله خارج شدند. این روزها درک مفهومی که آدام اسمیت از آن یاد میکرد با گوشیهای موبایل چندمیلیونی که از مجموعه فلزات کمارزش چند هزارتومانی خلق شده است بسیار آسانتر است. حال که مفهوم خلق ثروت مشخص شد سوال بعدی مطرح میشود که آیا آنانکه در جوامع توسعهیافته در این کیمیاگری مهارت یافتهاند انسانهایی متفاوت از مردمان کشورهای توسعهنیافته هستند یا اینکه محیط کسبوکار در کشورهای توسعهنیافته خاصیت خاک حاصلخیز را ندارد؟ خوشبختانه پاسخ این سوال در فرضیه دوم است و شاهد مدعا آنکه بسیاری از ثروتآفرینان جوامع توسعهیافته مردمانی هستند که از جوامع توسعهنیافته به این ممالک کوچ کردهاند. شانس بزرگتر اینکه اگرچه تبدیل کویر به خاک حاصلخیز آرزویی دوردست است اما تبدیل محیط نامساعد کسبوکار به محیطی مساعد برای خلق ثروت هدفی قابل تحقق است که با همین تکنیک در همین دهههای اخیر کشورهای زیادی از مهلکه فقر رهایی یافتهاند. دستاوردهای چین از بهکارگیری این کیمیاگری نیازی به گفتن ندارد اما اشاره به کشور فقیر ویتنام روی ویرانههای جنگ شاید خالی از لطف نباشد که در طی 25 سال اخیر توانسته است جمعیت فقیر بیش از 50 میلیون نفر (از مجموع 95 میلیون جمعیت این کشور) را به کمتر از 10 میلیون نفر کاهش دهد.
اینکه محیط نامساعد کسبوکار را چگونه باید به محیطی مساعد تبدیل کرد سوال چندان پیچیدهای نیست و پژوهشهای متعدد بینالمللی نشان میدهد که عموم این کشورها از فرمولی کموبیش مشابه استفاده کردهاند که هسته اصلی آن ارجحیت دادن مکانیسمهای اقتصادی به مکانیسمهای اداری است و تفصیل آن میتواند موضوع مقاله دیگری باشد. علل نارضایتی از کارنامه عدالت در سالهای پس از انقلاب یا عدم دستیابی به نمرهای درخشانتر در حوزه فقرزدایی را باید در فقر دانش فقرزدایی سیاستگذاران اقتصادی و عدم مهارت آنان در استفاده از تجربیات موفق بینالمللی جستوجو کرد. سیاستگذاران اقتصادی پس از انقلاب تکیه اصلی خود را برای تحقق هدف فقرزدایی بر مکانیسمهای اداری قرار دادند که حداکثر ظرفیت این مکانیسمها را میتوان در پرداخت انواع یارانهها و تعریف پروژههایی برای محرومیتزدایی دانست و انتظار خلق ثروت با این مکانیسمها را باید انتظاری بیهوده دانست. البته این به معنی انکار ارزش و اهمیت پرداخت یارانه به اقشار ضعیف یا محرومیتزدایی با ایجاد زیرساختها نیست بلکه به مفهوم غفلت از سیاستهای مکملی است که میتوانست میوهچینی این اهداف ارزشمند را به صورت راهاندازی پروسه خلق ثروت به منصه ظهور برساند. اما تاسفبارتر اینکه سیاستگذاران اقتصادی نهتنها از بهکارگیری این سیاستهای مکمل و بهرهگیری از مکانیسمهای اقتصادی غفلت کردند بلکه به تدریج به ایجاد اختلال در سازوکار عملکرد بازار از طریق مکانیسمهای اداری مبادرت کردند. دستکاری مکانیسم بازار باعث شد ظرفیتهای خلق ثروت در اقتصاد ایران به تدریج از بین برود و پشتوانه اصلی فقرزدایی از دسترس خارج شود.
در عین حال، آسیب اصلی دستکاری مکانیسم بازار بسیار فراتر از نابودسازی فرآیند خلق ثروت بود و دو پیامد مخرب دیگر را به اقتصاد ایران تحمیل کرد. پیامد اول به صورت دونرخی و چندنرخی شدن منابع اصلی تولید ثروت یعنی وامهای بانکی، منابع ارزی، زمین و... ظهور کرد که باعث انحراف نیروهای اقتصادی از مقصد خلق ثروت به جذب ثروت از محل این رانتها شد. هزینه رقابت برای جذب این رانتها صرفاً در هزینه فرصت ناشی از به باد رفتن «رویای خلق ثروت با فعالیتهای اقتصادی سالم» خلاصه نشد، بلکه هزینه سنگین آلوده شدن بوروکراسی توزیع رانت و نیروهای اقتصادی به فسادهای مختلف را نیز بر اقتصاد تحمیل کرد که در چرخهای باطل، تشدید بیعدالتی و تبعیض را به دنبال داشت.
پیامد دوم دستکاری قیمتها و مکانیسم بازار، جهشهای دورهای بازارهای مهم اعم از طلا و ارز و بازارهای دارایی و کالاهای بادوام همانند مسکن و خودرو بوده است که آخرین نمونه آن را در یک سال اخیر شاهد بودیم. فرصتهای ثروتاندوزی از این جهشها به صورت جانشین دیگری برای خلق ثروت نمود یافت که فعالان اقتصادی را به کمینگاه این بازارها کشاند. آنچه در ادبیات عامه تحت عنوان «بازدهی بیشتر دلالی نسبت به تولید در اقتصاد ایران» توصیف میشود بیان سادهتر و عامیانهتری از این انحراف است که متاسفانه نهایتاً به تجویز راهحلهایی میانجامد که تشدید علل این انحراف یعنی همان دستکاری بازارها را به دنبال میآورد و توقف چرخه مخرب را غیرممکن میکند. البته رقابت برای خلق ثروت ممکن است باعث شکاف درآمدی نیز بشود. همانند شکافی که به صورت حداکثری بین درآمد و دارایی افرادی چون استیو جابز و بیل گیتس با افرادی که سبک زندگی سادهتر و کمریسکتری را انتخاب میکنند دیده میشود. این شکاف درآمدی اگرچه جلوهای از نابرابری را به نمایش میگذارد اما نمیتوان گفت که ناعادلانه است و با استفاده از معادله «مالیات-یارانه» میتوان آن را تا حد امکان کاهش داد که استفاده حداکثری از آن را میتوان در کشورهای اسکاندیناوی مشاهده کرد. به این صورت که یک خط فرضی درآمدی و استفاده از امکانات زندگی تعریف شده و تلاش میشود از طریق پرداخت یارانههای مختلف، زندگی همه شهروندان زیر این خط را تا سطح این خط ارتقا داد که منابع این یارانهها هم با دریافت مالیاتهای مختلف از صاحبان درآمدهای بالای خط تامین میشود. اما این ابزار به عنوان مکمل فرآیندهای خلق ثروت بهکار گرفته شود، نه جانشین آن. به عبارت سادهتر، در کشورهای توسعهیافته، ابزار اصلی فقرزدایی بسترسازی برای خلق ثروت است و یارانه و سایر پرداختهای انتقالی (که منبع آنها مالیات اقشار مرفهتر است نه دستکاری نظام اقتصادی) صرفاً برای کاهش نابرابری کارکرد دارد، نه فقرزدایی. این همان نقشه متفاوت گنج است که عالمان اقتصاد یافتهاند و نتیجه آن صرفاً در کشورهای غربی خلاصه نمیشود بلکه در دهههای اخیر کشورهایی چون ژاپن، کرهجنوبی، چین، ترکیه، مالزی و اخیراً حتی ویتنام به باشگاه توسعهیافتهها و خالقان ثروت پیوستهاند. اما در یک جمله باید گفت که بیاعتنایی به این نقشه گنج یا کنار نهادن آن صرفاً باعث محرومیت از خلق ثروت نمیشود بلکه سرمایهداران تقلبی و جعلی همچون خاوریها و بابک زنجانیها را به بار میآورد که ثروت خود را نه همانند استیو جابز و بیل گیتس از مسیر خلق ارزش افزوده بلکه از طریق رانتجویی اندوختهاند که در ادامه به موتور اصلی چرخه رانتسازی، فساد، رانتجویی و فقر تبدیل میشوند.