توسعه قربانی افکار مسموم
روحالله اسلامی از نسبت دولت و توسعه در ایران میگوید
چرا ایران توسعه نمییابد؟ دولت در مسیر توسعه چه نقشی دارد؟ تضاد تاریخی دولت و ملت بر سر توسعه و تحول فراگیر کی شروع شد و کجا پایان مییابد؟ این سوالات و پرسشهایی دیگر محور پرونده تازه مجله تجارت فرداست که در این شماره، سراغ استادیار دانشگاه فردوسی مشهد رفته تا با طرح پرسش از چرایی شکست ایران در مسیر توسعه، آبشخورهای فکری سیاستگذاری در ایران طی دستکم صد سال اخیر را بررسی کند. روحالله اسلامی استاد سیاست و حکمرانی دانشگاه فردوسی با اشاره به سیر تاریخی تحول دولت در اروپا، سخت معتقد است اگر ایران به توسعه دست نیافته اما دستاوردهایی داشته است. در عین حال تصویری که این پژوهشگر سیاست به ما نشان میدهد، گویای تاثیر سه مکتب فکری بر روند توسعه در دستگاه دولت در ایران است. اسلامی در این گفتوگو با توضیح آرایش نیروهای فکری در ایران، اثر ورود تفکرات مارکسیستی در دهه30، تفکرات پدیدارشناسانه در دهههای 40 و 50 و نیز تفکرات پستمدرن در دهه 70 را بر روند توسعه در ایران بازخوانی میکند و از مجرای مرور سیاستهای آموزشی، سلامت و کشاورزی به کنه ماجرا اشاره میکند. این گفتوگوی تاریخی، بخشی از یک پرسش و پاسخ مفصل است. گفتوگویی که در ادامه چکیده آن را میخوانید.
♦♦♦
وقتی از توسعه حرف میزنیم، مراد ما تحول و دگرگونی کل جامعه و نظم اجتماعی حاکم بر وضعیتی است که در دنیا معیارهای مشخصی دارد. به عنوان پژوهشگر حکمرانی، سیاست و سیاستگذاری تصور میکنید برای بروز چنین وضعیتی چه نوع از زیرساختهای نظری باید در درون یک دولت (state) به وجود آید تا جامعه، دستگاه اداری و نظم اجتماعی همزمان به سمت توسعه حرکت کنند؟
درباره اینکه آیا حکومت در ایران مانع توسعه هست یا نه، باید دقت نظر داشت. در این باره باید ابتدا توسعه را تعریف کنیم. من دولت توسعه را به معنای داشتن یک حکومت که برای امنیت، آزادی، رفاه و سلامت جامعه سیاستهایی را تدوین کرده، میدانم. در عین حال شاخصهای بینالمللی بسیاری هم در این زمینه وجود دارند که میتوانند میزان توسعهیافتگی یک جامعه را در جهاتی نشان دهند. مثلاً در بخش کسبوکار یا آزادی اقتصادی، میزان مشارکت در اقتصاد و اشتغال، کاهش فقر و تنزل دادن فاصله طبقاتی یا دسترسی عمومی به امکانات آموزشی و بهداشتی شاخصهایی وجود دارند که ابعاد مختلف توسعهیافتگی یک کشور را نشان میدهند. هرچه کشوری بیشتر به این ابعاد و اهداف دست پیدا کند، طبیعتاً وضعیت توسعهیافتگی بهتری دارد. در عین حال نزدیکی به این وضعیت دولتی را نشان میدهد که دغدغه بیشتری نسبت به توسعه دارد. دولتهایی که در زمینه توسعه عملکرد موفقی دارند، تحت عنوان دولت توسعهگرا در جهان شناخته میشوند. با توجه به این توضیحات، ما وقتی ایران و وضعیت کشور را بررسی میکنیم، از زمان پای گذاشتن به عصر جدید شاهد رویکردی هستیم که متفاوت از گذشته است. ما از صفویه، افشاریه و زندیه و بعد حکومت قاجار، شاهد حجم قابل توجهی از نهادهای سنتی هستیم که ذیل یک حکومت استبدادی مبتنی بر ایده ممالک محروسه، روی موضوع امنیت و حفظ مرزها متمرکز است. در عین حال جمعآوری مالیات و خراج دیگر کار ویژه دولتها در این دوره زمانی است که زمینه تشکیل یک ارتش مرکزی را فراهم میآورد. بهرغم این وضعیت، دولتها در این دوره ابداً مدرن نیستند و به سمت حکومتمندی گام نگذاشتهاند. از اواخر دوره قاجاریه به اینسو اما کشور شاهد ایجاد نهادهای مدرن است. در این دوره سیاستمداران ذیل نهادهای سیاسی، به جمعیت به عنوان دامنه تحت نظر حکومت توجه دارند. در واقع تعداد افراد و ابعاد جمعیت در این دوره برای حکومت اهمیت پیدا میکند. در عین حال محافظت از جمعیت در مقابل بیماری و حفظ سلامت آنها یا ایجاد دانشگاه و مدرسه برای آموزش آنها از جمله مواردی است که در اولویت قرار میگیرند. در واقع از حکومتمندی ما حدود 120 تا 130 سال میگذرد. در این مدت دستاوردهایی نیز داشتهایم. یعنی من به این دوره به صورت منفی نگاه نمیکنم. ما چون در منطقهای قرار داریم که به لحاظ فکری- فلسفی همچنان در قرون وسطی قرار دارد، این دستاوردها برای کشور حائز اهمیتاند. میدانید که اروپاییها از قرون 16 و 17 به سمت حکومتمندی حرکت کردند اما اغلب کشورهای خاورمیانه این کار را از قرن 19 شروع کردند. ایران به عنوان یکی از پیشگامان این حوزه بعد از توجه به بنیادهای دنیای جدید شروع کرد دولت ملی تشکیل داد، سیاست آموزشی و بهداشتی تدوین کرد، دانشگاه ساخت، ارتش ملی و نظام مالیاتی جدید ایجاد کرد و... . این موضوع هرچه جلو میآید ابعاد گستردهتری به خود میگیرد و من حتی به آنچه در نتیجه انقلاب 57 و ایجاد نظام جمهوری اسلامی بروز کرد، نگاهی مثبت دارم. البته در دوره جمهوری اسلامی امکانی که برای آموزش، دسترسی به آب بهداشتی، دسترسی به فناوری اطلاعات یا بهداشت برای عموم فراهم شد یا برای طبقات پایین تسهیل شد، حائز اهمیت است. این البته با آنچه در ذهن میگذرد تفاوتهایی دارد.
بله. انتقادات بسیاری به صورت علمی و شواهدمحور به سیاستهای دو حکومت قبلی و فعلی وارد است که در بسیاری مواقع ضدتوسعه عمل کردهاند.
ببینید ادبیات دولتهای توسعهگرا ادبیات نخبهگرایانهای است. این دولتها عموماً به دنبال این هستند که شاخصهای کشور را به معیارهای جهانی نزدیک کنند. برایشان مهم نیست یا اهمیت زیادی ندارد که مردم چه میگویند. تحقق آن شاخصها برای این دولتها مهمتر است. به نظر میرسد انتقاداتی که عنوان میشود و شما اینجا به آنها اشاره کردید ناشی از چشمپوشی حکومت از ارتقای برخی شاخصهاست که به جای حرکت در مسیر جهانی، جانب مردم در آن لحاظ شده و منفعت بخش بزرگی از جامعه طی اجرای آن افزایش یافته است. این هم دلیل دارد و به ریشههای عوامگرایانهای برمیگردد که در دولتها وجود دارد. البته پهلوی دوم هم این کارها را انجام میداد. مثلاً به جای انباشت سرمایه حکم کرده بود سود کارخانهها بین کارگران تقسیم شود یا زمینهای کشاورزی را بین طیف وسیعی از مردم توزیع کرد. انتخاب کارمندان دولت از بین طبقات پایین جامعه بود. در عین حال بورسیه کردن دانشجویانی از طبقات فقیر و متوسط جامعه یکی دیگر از سیاستهایی بود در آن دوره اجرایی شد. در دوره اخیر حتی به قیمت نزول کیفیت خدمات، سعی دارد دامنه ارائه خدمات و دسترسی عمومی را گسترش دهد. بر این مبنا طبیعی است که وقتی کیفیت تولیدات دولت شدیداً تنزل یابد طبقه متوسط ناراضی خواهد شد اما در عوض طبقات پایین و رو به پایین از این اقدام بهره خواهند برد. در سده اخیر در بخش کشاورزی نیز، طیف وسیعی از خانوارهای روستایی به زمین کشاورزی و آبهای زیرزمینی دسترسی پیدا کردهاند که این با هدف تحقق اهداف کشور در زمینه تولید غذا و رشد خودکفایی صورت گرفته است. بنابراین تلاش این بوده که دسترسی عمومی به دانشگاه و نظام آموزشی یا مشاغل سطح بالا نظیر مهندسی و وکالت از طریق تاسیس دانشگاههایی همچون پیام نور سهل و ساده شود. بهطور کلی تصورم این است که از سال 1342 به این طرف روندی شکل گرفته که در آن همه، از همه چیز بهرهمند باشند. این روند در کنار فواید، مضراتی هم دارد. دسترسی باز به این مقولات، امکان تحرک اجتماعی را فراهم میآورد. این مفید و مثبت است اما ما را از رقابت در سطح بینالمللی بازمیدارد بهطوری که ما نمیتوانیم با دیگران رقابت کنیم. فهم این وضعیت با این مثال قابل درک است که شما به جای ورزش قهرمانی، روی ورزش همگانی تمرکز کنید. در ورزش همگانی هرکس سهمی از بهبود میبرد اما ورزش قهرمانی نخبهگراست و سرمایه روی عده قلیلی متمرکز میشود. اگر همه بهرهمند نبودند هم مهم نیست. بنابراین ادبیات توسعهگرا دو شکل کلی میتواند داشته باشد که همگان از آن بهرهمند شوند یا اینکه نخبگان از آن بهره کافی ببرند. جمهوری اسلامی در این قاب ابداً نخبهمحور نیست.
تحلیل جالبی است اما تصور میکنم چنین وضعیتی علاوه بر اینکه ما را از رقابت جهانی دور کرده در عین حال منابع را نیز تاراج کرده است. برای مثال باز کردن دسترسی عمومی در اغلب حوزهها به روی همه تبعات زیستمحیطی بسیار بدی برای ما در پی داشته است.
بله، قطعاً. این رویکرد مشکلاتی را برای کشور ایجاد میکند. کیفیت خدمات هم تنزل مییابد. برای نمونه وقتی خدمات بیمارستان قیمتگذاری شده و تا حد رایگان پیش میرود، در را برای ورود عده کثیری باز میکنید و خب بالطبع صف ایجاد میشود که حاصل نوبت گرفتن برای دریافت خدمات است. در این قاب میتوان ادعا کرد که به شما اصلاً توجه نمیشود و کیفیت خدمات نیز به شدت کاهش مییابد. در عین حال نارضایتی نه فقط به شما فشار وارد میکند که کادر درمان را نیز آزار میدهد. در عین حال طیف وسیعی از جامعه به خدمات دسترسی خواهند داشت. به همین نسبت این موضوع در باقی حوزههای خدمات عمومی نیز رخ داده است. اولین نتیجه چنین وضعیتی این است که مرجعیت از کار میافتد. یعنی چه؟ یعنی در جامعه ما مراجعی داریم اعم از دینی و علمی و... که در نتیجه اتخاذ این سیاست از کار میافتند. امروز همه استاد، دکتر یا مهندس هستند. در این قاب، همه میتوانند همه چیز باشند. بدتر از این، اتفاقی است که برای توان سرزمینی ما رخ میدهد و ما این توان را رفتهرفته از دست میدهیم. معادن و منابع نفت و گاز، خاک، آب، محیط زیست و... در نتیجه همین وضعیت از بین میروند. ما تا جایی که ممکن است از منابع استفاده میکنیم و این، تابآوری ما را بهطور کامل از بین میبرد. بنابراین اتخاذ سیاست دسترسی باز برای همه نمیتواند تداوم داشته باشد و حتی کشور را در چرخه بسیار بدی گرفتار میکند. اگر سیاستمدارانی بخواهند این روند را تغییر دهند، مردم علیه اقدامات آنها وارد کار میشوند. بنابراین چرخه عوامفریبی تقویت شده و هرکس هرچه بیشتر شعار دهد، مقبولیت بیشتری مییابد. در عین حال حرکت در مسیر نخبهگرایی و ایجاد مرجعیت اما باعث نمیشود شما رای بیاورید. با یک مثال ابعاد این قضیه را روشن میکنم. امروز شما اگر در انتخابات روستا اعلام کنید از حفر چاه با هدف حفاظت از آبهای زیرزمینی جلوگیری میکنید، یا اینکه شعار حفظ خاک یا بهبود شرایط محیط زیست را بدهید، کسی به شما رای نمیدهد و حتی طرد میشوید. این وضعیت وقتی در همه کشور محقق میشود، حکمرانی تزلزل پیدا میکند، ضمن اینکه توان سرزمینی هم تضعیف میشود. دلیل چنین وضعیتی این است که ما در حال مصرف تمام داشتههای خود هستیم و امکان بهرهمندی از فضای بینالملل در بخشهای علم و تکنولوژی یا بازارهای جهانی کاهش پیدا میکند.
همین عامل نیز کشور را به آزمایشگاهی تبدیل میکند که در آن سیاستگذاری عمومی بهرهای از تجربیات جهانی نبرده و مدام خطا میکند.
بله، این وضعیت به لحاظ فکری و فلسفی تابع چیزهایی است. اول اینکه ما اگر فلسفه سیاسی غرب در امر حکومت را بررسی کنیم، متوجه تاریخی 400 تا 500ساله میشویم که در غرب برای ایجاد و قوام نهادهای حکمرانی توسعهگرا طی شده است. این وضعیت ابداً فرآیندی یکشبه نبوده است. اول از همه دولتی ملی تشکیل دادهاند که در برابر تمام نیروهای محلی قدرتمند بوده، بعد به سمت تفکیک قوا در آن دولت ملی گام برداشتند، سپس به سوی ایجاد پارلمان رفتند. همین مسیر مرحلهبهمرحله طی شد تا اینکه سیاهان و زنان و اقلیتهای جنسی در غرب به حقوق خود دست یافتند. جامعه مدنی و مطبوعات نیز بر وضعیت کلی نظارت کردند. امروز سه مولفه یک نظام حکمرانی قوامیافته اینها هستند. اول قابلیت حکمرانی دارند، دوم اینکه اساس امور حکومت بر قانون و قانونگرایی استوار است و دیگر اینکه با فساد مقابله و ستیز میکند.
خب چرا در ایران مسیر به اینجا ختم شده است؟
ببینید در ایران، ما تا سالهای 1330 مسیر را به درستی طی میکنیم که این به مدد نگرش درست افرادی همچون مشیرالدوله و بعد محمدعلی فروغی است. از اینجا به بعد اما مسیر فکری و سیاسی ما منحرف میشود که دلایلی دارد. آشنایی ما با سه دسته افکار ضدعلم و ضدتوسعه، عامل انحراف روشنفکران به سمتی میشود که امروز نتایج آن مشخص شده است. من این افکار را مثلثی میدانم که یک راس آن را تفکرات مارکس، یک راس آن را تفکرات پدیدارشناسانه به نمایندگی هگل و هوسرل و یک راس آن را اندیشههای پستمدرن تشکیل میدهند. ترجمه آثار این نحلهها که در ایران شروع شد، همه روشنفکران و سیاستگذاران ما را به مسیری منحرف کرد که امروز اثرات آن را در قالب تفکرات دولتگرایانه و چپگرایانه درون حکومت و نیز آثار ادبی، سینمایی و هنری طی بیش از شش دهه گذشته میبینید. شما امکان ندارد در بین روشنفکران بگردید و افرادی با تفکرات چپ را نبینید. وضعیتی که تا همین الان هم ادامه دارد. پس از این نحله، تفکرات پدیدارشناسانه بود که حتی با تحریک پهلوی دوم علیه افکار چپ ایجاد شدند تا نیروی مقابلهای علیه مارکسیستها باشد. اما بدی کار این بود که این پدیدارشناسی به شدت ضدعلم به ویژه ضد علوم اقتصاد، سیاست و برنامهریزی است و با توسعه نیز کاملاً ضدیت دارد. تفکر علمی شاعرانهای که رواج پیدا کرد، در نهایت به چیزهایی مثل «ایده بازگشت به خویشتن» بدل شد. از این دوره نیز بگذریم، از سال 1370 به بعد هم تفکرات پستمدرن وارد فضای کشور شد و همه آثار فوکو، دریدا، لاکان، ژیژک و بسیاری دیگر در کشور ترجمه شد. اینجا هم چیزی که از این مشی فکری در جامعه ایران سر باز کرد، روشنفکری دینی و جریاناتی از این دست بود که ذیل عنوان پسا، خود را در قالبهای پسامارکسیستی و... بازتولید کردند. این تفکرات نیز با توسعه ضدیت دارند. بنابراین افکار مارکس، هایدگر و فوکو از مجرای ترجمه و ورود به ادبیات نظری ایران، بر کشور تسلط پیدا کردهاند. ردپای این افکار را شما در بسیاری از برنامههای کشور میتوانید ببینید. برنامههایی که از مبانی این نگرشهای فلسفی اخذ شده و در عمل ضدتوسعه حرکت میکنند. با اینکه بهشخصه مخالف حضور این مشیهای فلسفی در فضای فکری جامعه نیستم و مخالف حذف هرگونه اندیشه هستم اما خوب است بدانیم که اینها حواشی دنیای علم در کشورهای توسعهیافته بهشمار میروند و چندان هم به دستگاه حکمرانی راهی ندارند. در واقع عمده سیاستگذاریها با افکار غیر از آنچه در این مشیهای فلسفی ارائه میشود تنظیم و تهیه و اجرا میشود و در کنارهها، شاهد هشدار طرفداران این نگرشها بابت رسیدگی به وضعیت محیط زیست و مقولاتی از این دست هستیم.