گردبادهای خانوادگی
سیاستگذاری غلط اقتصادی چه بلایی بر سر خانوادهها میآورد؟
پژوهشهای دانشگاهی پرشماری از دهه 1380 خورشیدی به موضوع دگرگونیهای ژرف در درون نهاد خانواده در ایران پرداختهاند. بسیاری از این کارهای آکادمیک منتشرشده به نوعی انقلاب خاموش در خانواده ایرانی اشاره دارند که در زمینه انسانشناختی (Anthropological) یا رابطه با اقتصاد و جامعه به وقوع پیوسته است. تصادفی هم نیست اگر سینما، هنرهای دیگر یا ادبیات ایران در سالهای اخیر تا این اندازه به موضوع خانواده توجه کردهاند. داستان بسیاری از فیلمهای مطرح سالهای اخیر مانند «برادران لیلا»، «جدایی نادر از سیمین»، «زندان زندان»، «من ترانه، پانزده سال دارم»، «ابد و یک روز» یا «مغزهای کوچک زنگزده» که سویههای اصلی دگرگونیهای نهاد خانواده را به تصویر میکشند مثالهای خوبی در این زمینه هستند. آنچه در فیلم برادران لیلا تازگی دارد انتخاب ورودیهای مختلفی است که همزمان نهاد خانواده در ایران را دستخوش تکانههای مهمی کرده است. کارگردان برادران لیلا بیثباتی اقتصادی و روابط درونی اعضای آن با اقتصاد بحرانزده را در متن جامعهای که کدهای فرهنگی مربوط به خانواده، جایگاه پدر، نقشهای جنسیتی و روابط بیننسلی دگرگونیهای ژرفی را از سر میگذرانند، دستمایه فیلم خود کرده است. به همین خاطر هم شاید بسیاری در ایران تکههایی از زندگی واقعی خود را در این فیلم مییابند.
طوفان در نهاد خانواده
بخشی از آنچه در برادران لیلا میبینیم را میتوان در ادبیات دانشگاهی هم یافت. در بازخوانی مقایسهای کارهای میدانی جامعهشناسانه دهه 90 خورشیدی در ایران به رد پای دو طوفان و گردباد بزرگ در فضای خانواده ایرانی برمیخوریم. گردباد اول اقتصادی است و به بحرانهای ادامهدار در تولید و بازار کار، رشد طفیلیگری، فعالیتهای اقتصادی نامتعارف، بیثباتیها و کاهش شدید ارزش پول ملی و قدرت خرید مردم بازمیگردد. طوفان متلاطمکننده دوم اجتماعی و انسانشناختی است و به نقشها و جایگاه زنان و مردان و روابط بیننسلی و گسترش فردیت جدید مربوط میشود.
شتاب گرفتن بحرانهای چندسویه، بیثباتی و نابسامانیهای اقتصادی در دهه 1390 خورشیدی نوعی سقوط طبقاتی عمومی را به دنبال آورده است که نهتنها گروههای تهیدست جامعه و کسانی که بسیار فقیر یا کم و بیش فقیر بودند یا به خاطر بحران اقتصادی ادامهدار به زیر خط فقر رانده شدهاند که بخش مهمی از طبقه متوسط حقوقبگیر را هم دربر میگیرد. در اینجا میتوان از ناکارایی سیاستهای کلان اقتصادی و پیامدهای مخرب و منفی آنها، ادامه بحران اقتصادی با وجود وعدههای انتخاباتی تکراری، روی زندگی مشخص و روزمره خانوادهها سخن به میان آورد. آنچه در رسانهها به عنوان کوچک شدن سفره مردم و تغییر الگوی مصرفی خانوادهها مطرح میشود در حقیقت همان بلایی است که ناکامیهای سیاستهای اقتصادی کلان و آشفتگیهای بیپایان پولی و اقتصاد ملی بر سر اقتصاد خانواده و حیات درونی اعضای آن میآورد.
یکی از نشانههای پیامدهای بسیار منفی سیاستهای اقتصادی کلان سالهای گذشته گسترش چشمگیر پدیده حاشیهنشینی و اشکال جدید و بسیار حاد فقر در کنار شهرهای بزرگ و مناطق توسعهنیافته ایران است. سجاد بهمنی، رضا همتی، حسین ملتفت، اصغر ایزدیجیران (1997) در یک مطالعه مقایسهای ادبیات پژوهشی درباره فقر خانوادهها و گروههای وسیعی در محلههای فقیرنشین که با امکانات بسیار محدود زندگی میکنند از پدیدهای پرده برمیدارند که شاید از چشم بسیاری پنهان باشد. نوشته بهمنی و همکاران از گستردگی پدیده حاشیهنشینی و رابطه آسیبشناسانه حاشیهنشینان و فقرای شهری با اقتصاد و جامعه سخن به میان میآورد. خانوادههای حاشیهنشین مانند دیگر شهرنشینان زندگی نمیکنند و شهر و امکانات شهری برای آنها معنای چندانی ندارد. زندگی آنها بیشتر به تلاش برای زنده ماندن، سیر کردن شکم خود و پیدا کردن یک سرپناه حداقلی فروکاسته میشود. این پژوهشها همزمان نشان میدهند که ترکیب و پیشینه گروههایی که در محلات حاشیهای و فقیرنشین گرد آمدهاند بسیار متفاوت است و نمیتوان از آنها به عنوان یک قشر اجتماعی منسجم سخن به میان آورد. اما همزمان بسیاری از ویژگیهای انترپولوژیک (انسانشناختی) این گروههای تهیدست هم مبهم و ناشناختهاند چرا که کارهای میدانی کمی روی آنها انجام شده است. این تحلیل از جمله بدان معناست که گروههای گوناگون اجتماعی به خاطر ادامه بحران اقتصادی در معرض سقوط طبقاتی قرار دارند و هر لحظه میتوانند به حاشیه شهرها و محلات بیهویت و بدون امکانات پرتاب شوند.
بحران اقتصادی به روندهای تقسیم فضاهای زیستی جامعه به «مرکز» و «حاشیه» شتاب بخشیده است. کسانی که میتوانند از نظر اقتصادی گلیمشان را از آب بیرون بکشند در مرکز باقی میمانند و دیگران هم بهتدریج به حاشیههای جامعه رانده میشوند. خروج از چرخه آموزشی بیش از سه میلیون نوجوان پیش از پایان تحصیل اجباری و کسب مهارتهای حرفهای، گسترش پدیدههایی مانند کودکان کار و کودکان خیابان، کولبری، قاچاق سوخت در مناطق مرزی، زبالهگردی، کودکهمسری، پشتبامخوابی، تنفروشی و... چهرههای متفاوتی از تنگدستی و فقر، به حاشیه رانده شدن و سرنوشت نامعلوم خانوادگی است.
سقوط طبقه متوسط
سیاستهای کلان اقتصادی دو دهه گذشته فقط به قشرهای تهیدست جامعه لطمه نزده است. طبقه متوسط شهری در ایران نیز بازنده بزرگ دیگر بحران اقتصادی و کاهش قدرت خرید و ارزش پول ملی است. سقوط اقتصادی طبقه متوسط سبب شده است که پژوهشگران در ایران از گسترش طبقه متوسط منزلتی سخن به میان آورند. منظور از طبقه متوسط منزلتی کسانی هستند که با وجود تحصیلات و شرایط شغلی، از نظر اقتصادی دیگر در شمار طبقه متوسط به حساب نمیآیند. به زبان دیگر شکاف چشمگیر میان سطح زندگی قابل انتظار و متعارف طبقه متوسط و شرایط واقعی و عینی زندگی آنها سبب میشود مانند فقرای جامعه زندگی کنند و دغدغه اصلی آنها جور بودن دخل و خرج زندگی روزمره خود باشد.
طبقه متوسطی که در همه دنیا از جمله با نوع و تنوع مصرف بهویژه در زمینههایی مانند فرهنگ و سرگرمی متمایز میشود در ایران ناچار به کاهش فعالیتهایی مانند رفتن به کنسرت موسیقی، تئاتر، رستوران، سینما، خرید کتاب و مجلات شده است. برای برخی حتی سفر تفریحی، دید و بازدید دوستانه و خانوادگی هم دشوار شده است. آنچه در گذشته برای طبقه متوسط عادی و بخشی از زندگی شهری بهشمار میرفت به امری دستنیافتنی تبدیل شده است.
بحران و تکانههای اقتصادی حتی شامل کسانی میشود که از طریق پسانداز یا داراییهای گذشته خود زندگی میکردند و میکنند. کسی که 10 سال پیش از طریق سپردن دارایی خود به بانک و کسب بهره بالا میتوانست نوعی زندگی خوب با حاشیه امن داشته باشد امروز شاهد سقوط 10 تا 12برابری ارزش واقعی دارایی خود است و پولی که در گذشته به معنای داشتن رفاه قابل قبول طبقه متوسط بود امروز به معنای زندگی کردن زیر خط فقر درآمده است. اگر در گذشته مالباختگان به کسانی گفته میشد که سپرده خود را به خاطر اختلاس در این یا آن صندوق و ورشکستگی آن از دست داده بودند؛ امروز ما با مالباختگانی سروکار داریم که بهتدریج فقیر شدهاند و ثروت و اندوختههای آنها آب رفته است.
چالش ادغام نسل جوان
بسیاری از خانوادهها دیگر آن محیط امن و تکیهگاه مادی گذشته نیستند و سایه فلاکت و فقر، سقوط طبقاتی، از دست دادن درآمد، ناتوانی در تامین هزینهها... بر سر بخش بزرگی از گروههای اجتماعی سنگینی میکند و حتی بر روابط عاطفی و انسانی هم تاثیر منفی برجا میگذارد. بحران اقتصادی چرخه عادی رابطه بیننسلی را دچار بحرانهای آسیبشناسانه کرده است. اگر در گذشته نسل جوان میتوانست با تحصیلات، کسب مهارتهای حرفهای یا حمایت مالی و حرفهای خانواده وارد زندگی بزرگسالی شود و برای خود امکانات اولیه زندگی را فراهم آورد، امروز چنین گذاری به زندگی بزرگسالی و مستقل با چالشهای فراوانی روبهرو است. آنچه در عمل دشوار و گاه برای کسانی ناممکن شده است تجربه ادغام (Integration) در جامعه، ایستادن روی پای خویش از نظر مالی و داشتن یک رابطه باثبات و متعارف با بازار کار و اقتصاد است. بحران اقتصادی و محدود شدن امکانات نهادهای عمومی سبب میشود کسی نتواند جای خانواده بحرانزده را در روندهای ادغام نسل جوان در بازار کار پر کند. در چنین شرایطی بسیاری ناچارند دوره جوانی را «کش» دهند و در انتظار موقعیت مناسبی برای استقلال از خانواده یا تشکیل خانواده بمانند. ادغام نشدن، در حاشیه ماندن و رابطه ناپایدار با بازار کار و اقتصاد برای بخشی از جامعه که نمیتواند روی کمک خانواده تکیه کند به یک افق هولناک تبدیل شده است.
خانواده و گردباد فرهنگی-انسانشناختی
سیاستهای کلان اقتصادی ناکارا تنها دلیل تکانههایی نیستند که خانواده در ایران تجربه میکند. طوفان دومی که در کنار بحران اقتصادی، بنیان نهاد خانواده را به لرزه درآورده است اجتماعی و انسانشناختی است و به نقشها و جایگاه زنان و مردان (بهویژه پدر) و روابط بیننسلی و گسترش فردیت جدید بازمیگردد. دگرگون شدن نهاد خانواده پدیده جهانی است و فقط به ایران مربوط نمیشود. خانواده و آموزش دو نهادی هستند که در مرکز زمینلرزه اجتماعی در روابط بیننسلی و میان زنان و مردان در همه کشورهای دنیا قرار دارند. نهادهای اجتماعی که در جامعه از نوعی مرجعیت برخوردار بودند مشروعیت و اعتبار پیشین را ندارند و جامعه شبکهای فضاهای سنتی جامعهپذیری را دچار بحران کرده است. یکی از دلایل این گسلهای اساسی شتاب گرفتن بیسابقه پیشرفتهای تکنولوژیک، ارتباطات افقی در سطح محلی، ملی و جهانی است. رشد فردیت جدید ضرورت به رسمیت شناختن برابری جنسیتی، تفاوتها و حق انتخاب را به میان میکشد. این دگرگونیهای ژرف دیگر در درون مرزهای این یا آن کشور نمیمانند و نشانههای آنها را میتوان در چهار گوشه گیتی مشاهده کرد. زندگی شبکهای، ارتباطات و گردش اطلاعات تاثیر بزرگی روی فرهنگ، سبک زندگی، ذهنیت و انگارههای جمعی گروههای اجتماعی برجا میگذارد. امروز همه میدانند در دنیا چه میگذرد و بسیاری از توقعات و انتظارات از زندگی و جامعه جهانی شده است.
خانواده و دگرگونیهای ساختاری
همه شواهد نشان میدهند که در متن جامعه ایران عوامل اقتصادی، کاهش قدرت خرید و نداشتن اطمینان به آینده به گونهای درهمتنیده با متغیرهای اجتماعی و ذهنیتی در هم میآمیزند و گرایشها و رفتارهای جمعی را در جامعه شکل میدهند. رفتارهای جمعیتی مثال خوبی از تاثیرات تقاطعی در این زمینه است. بر اساس دادههای خام مرکز آمار ایران، از سال 1385 تا 1400 سالانه بهطور متوسط حدود 5 /2 درصد از تعداد ازدواجها کم شده است. در مقابل، رشد متوسط سالانه تعداد طلاقها به 5 /5 درصد رسیده است. این بدان معناست که تعداد طلاقها در 15 سال گذشته بیش از دو برابر شده است (از حدود 93 هزار در سال 1385 به 201 هزار) در حالی که در همین مدت تعداد ازدواجهای ثبتشده از حدود 780 هزار در سال 1385 به کمتر از 568 هزار در سال 1400 رسیده است (همه شاخصها با استفاده از دادههای مرکز آمار ایران (سالنامه آماری 1400) و نیز مرکز ثبتاحوال محاسبه شدهاند). کاهش نرخ باروری، کوچک شدن منظم بعد خانواده یا رشد بیسابقه پدیده تجرد افراد کمتر از 30 سال و تجرد قطعی همه و همه نتیجه طوفانها و تلاطمهایی است که الگوهای خانواده ایرانی را دستخوش دگرگونیهای فراوانی کرده است.
جدا کردن عوامل و متغیرهایی که در این چرخش اساسی در رفتارهای جمعی جامعه نقشآفرینی کردهاند کار آسانی نیست. بحران اقتصادی و کاهش قدرت خرید عامل مهمی در تغییر رفتارهای جمعیتی بهشمار میرود اما نباید سهم دگرگونیهای اجتماعی، فرهنگی و ذهنیتی را نادیده گرفت. برای مثال، جایگاه جدید زنان، دسترسی گسترده آنها به آموزش عالی و بازار کار و حضور چشمگیر آنها در عرصههای فرهنگی و علمی نقشهای سنتی مادری و همسری را دستخوش دگرگونی کرده است. همه شواهد نشان میدهند که در ایران دو عامل بر شدت تکانهها و بحران خانواده افزوده است. داده نخست به همزمانی بحران اقتصادی و سقوط شدید قدرت خرید با دگرگونیهای اجتماعی ژرف و تاثیر متقابل و تقاطعی این دو طوفان بازمیگردد. داده دوم به شکاف میان فرهنگ و گفتمان رسمی و عرف جامعه و فرهنگ جوانان و نبودن فضاهای متعارف گفتوگو و تعامل مربوط میشود. همین شرایط ویژه شاید سبب عدم کارایی یا سردرگمی سیاستهای عمومی در عرصه خانواده شوند.